✨﷽✨
✍مردی نزد پیامبر(ص) آمده و گفت:
در پنهان به گناهانی چهارگانه مبتلا هستم؛ زنا، شرابخواری، سرقت و دروغ. هر کدام را تو بگویی به خاطرت ترک میکنم.
پیامبر (ص) فرمود: دروغ را ترک کن.
مرد رفت و هنگامی که قصد زنا کرد با خود گفت: اگر پیامبر (ص) از گناه من پرسید، باید انکار کنم و این نقض عهد من است (یعنی دروغ گفتهام) و اگر اقرار به گناه کنم، حدّ بر من جاری می شود. دوباره نیّت دزدی کرد و همین اندیشه را نمود و درباره کارهای دیگر نیز به همین نتیجه رسید. به نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: یا رسولالله! تو همه راهها را بر من بستی، من همه را ترک نمودم.
📚میزان الحکمه، ج۸، ص۳۴۴
💥در چنین موقعیتی حساس است که بینش دینی ما دستور میدهد دروغ شوخی و جدی، هر دو باید ترک شود. و دروغهای کوچک نیز همچنین.
📚مضمون روایت، ج ۸،
🆔 @hekayatnameh
وقتی که خیلی بچهتر از الآن بودم
یکی از رفقا داستان این نوکر با اخلاص
اباعبدالله علیهالسلام رو برام تعریف کرد
و از همون موقع شیفته این مرد شدم
حاج تقی شریعت از همون دوران جوانیش
عهد کرده بود تا آخر عمرش برای سیدالشهداء
پیراهن مشکی بپوشه
چند سال بعد میره مکه برای حج و طواف
خانه خدا، همه مردم با لباسهای احرام
و یکدست سفیدپوش آمده بودند دور کعبه
طواف کنند
یه وقت شرطهها دیدن یه نفر با پیراهن
مشکی لای جمعیت داره دور خونه خدا
طواف میکنه و حسین حسین میگه
شرطهها آمدن که بندازنش بیرون یهو درگیری
پیش میاد و شرطهها حاج تقی رو میزنند
و حاج تقی از فرط کتک خوردن بیهوش میشه
حاج تقی رو میبرن بیمارستان وقتی که به
هوش میاد میبینه لباسشو از تنش درآوردن
و دور انداختن و لباس بیمارستان تنش کردن
این صحنه رو که میبینه شروع میکنه به داد
و بیداد و بیمارستان رو میذاره روی سرش
که لباس مشکی منو چرا دور انداختید
و میشینه کلی گریه میکنه و از هوش میره
توی عالم رؤیا حبیب ابن مظاهر میاد عیادت
حاج تقی و میفرماید: حاج تقی پاشو اربابت
سیدالشهداء دارن تشریف میارن به عیادتت
حاج تقی میگه من با همه قهرم
و دیگه کاری به کسی ندارم
این بار خود سیدالشهداء علیهالسلام وارد
شدن و فرمودن آقاتقی پاشو اومدم عیادتت
حاج تقی با بغض و گریه رو به سیدالشهداء
میکنه و با زبون آذری عرض میکنه:
«باشوآ دولانیم آقاجان»
ولی من با شما قهرم مگه من با شما عهد
نبسته بودم تا آخر عمر از غم شما
پیراهن سیاه بپوشم پس چرا اجازه دادین
پیراهنمو از تنم در بیارن و دور بندازن؟
سیدالشهداء علیهالسلام فرمود: آقاتقی
این پیراهن مشکی که تا الآن تنت بود رو
خودت دوخته بودی
بیا این پیراهن مشکیای رو که مادرم
با دست شکستش برات دوخته رو ازم بگیر
و اینو تنت کن
حاج تقی تا آخر عمرش اون پیراهن مشکی
رو که حضرت علیهالسلام بهشون عطا کرده
بودن رو توی حسینیهشون نگهداشت
و وقتی که خواستن خاکش کنن با پیراهن
مشکیش دفنش کردن و کفنش هم بوریا بود
آقا جان بمیرم برات به نوکرات پیراهن هدیه
میدی ولی خودت بیکفن و بیپیراهنی😭💔
🆔 @hekayatnameh
✍#حکایت
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ......
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ .......
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ!!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرمایند :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن........
ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد وآنها صيد تور صيادان شدند!!!!
آشوبهاي زندگي حكمت خداست. ازخدا، دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام!!
دلتان همیشه آرام.....
🆔 @hekayatnameh
🌛🌜 استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟»
✿ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.»
◇ استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟»
〽️ شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.»
❗️ سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.»
👤استاد ادامه داد:
«هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.»
🔅امام رضا علیه السلام:
به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.
📚بحارالانوار، ج78، ص 347
🆔 @hekayatnameh
هدایت شده از تبلیغات پر بازده هادی
# فوری
# اطلاعیه_وزارت_آموزش_و_پرورش
♦️ کانال اخبار فرهنگیان 👇🏻
1⃣ اخبار #تعطیلی مدارس
2⃣ #استخدامی های آموزش و پرورش
3⃣ #رسمی شدن حقالتدریس ها
4⃣ #شهریه مدارس در سال تحصیلی جدید
5⃣ اخبار مربوط به آزمون مدارس خاص
6⃣ بخشنامهها، اطلاعیهها، ضمن خدمت های فرهنگیان
7⃣ تغییرات کتب درسی و محتوای آموزشی و...
🔴 جهت ورود #کلیک کنید 👇🏻
🆔 eitaa.com/joinchat/1246101504C337d88e1e8
eitaa.com/joinchat/1246101504C337d88e1e8
🌿🌸🌼🌸🌿
💞خاطره ای زیبا از یک پزشک متخصص اطفال
من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.
سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛
کنار بانک دستفروشی بساط باطری ، ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.
دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.
آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.
جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛
او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!
گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.
(دو ریالی صلواتی موجود است)
باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم
مراجعه کردند و به آنها هم...
گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟
با کمال سادگی گفت:
۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.
مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،
در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .
احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم .
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم . این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.
من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...
به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم.
گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر. نمیدانید چقدر ثواب دارد!
صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.
دگرگون شده بودم ،
ما کجا اینها کجا؟!
از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار
مطبم نوشتند با این مضمون؛
<شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم>
دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،
اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:
گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..
راستى یك سوال :
شغل شما چیه؟
🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨
#داستانڪ
✍مرحوم آیت الله سید حسین کوه کمره ای از شاگردان صاحب جواهر، مجتهدی معروف بود و در نجف اشرف، حوزه درس معتبری داشت. هر روز طبق معمول در ساعت معین برای تدریس در مسجد حاضر می شد. یک روز از جایی بر میگشت که نیم ساعت زودتر به محل تدریس آمد، بطوری که هنوز از شاگردانش کسی نیامده بود، در این هنگام دید شیخ ژولیدهای که آثار فقر در او نمایان است در گوشه مسجد مشغول تدریس میباشد و چند نفر به دور او حلقه زده اند. مرحوم سید حسین خود را به او نزدیک کرده و سخنانش را گوش کرد، با کمال تعجب حس کرد که این شیخ ژولیده، بسیار محققانه درس میگوید.
روز بعد زودتر آمد و به سخنان شیخ گوش داد و بر اعتقاد روز پیشش افزوده شد . این عمل چند روز تکرار گردید و برای سید حسین یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است و اگر شاگردان خود نیز در درس شیخ شرکت کنند بیشتر بهره میبرند، اینجا بود که خود را در میان دو راهی کبر و تواضع دید و سر انجام بر کبر پیروز شد.
فردا که شاگردانش اجتماع کردند، خطاب به آنها گفت: دوستان! امروز میخواهم مطلب تازهای به شما بگویم. این شیخ که در آن گوشه مسجد با چند شاگرد نشسته، برای تدریس از من شایستهتر است و خود من هم از او استفاده میکنم ، از این پس همه با هم پای درس او حاضر میشویم. از آن روز، همه در جلسه درس آن شیخ ژولیده، که کسی جز مرحوم شیخ مرتضی انصاری (قدس سره) نبود، شرکت نمودند و از آن پس، افتخار شاگردی آن استاد بزرگ فقه آل محمد نصیبشان شد.
📚 عدل الهي شهيد مطهری، ص 330.
🆔 @hekayatnameh
🌛🌜 استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟»
✿ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.»
◇ استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟»
〽️ شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.»
❗️ سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.»
👤استاد ادامه داد:
«هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.»
🔅امام رضا علیه السلام:
به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.
📚بحارالانوار، ج78، ص 347
🆔 @hekayatnameh
🖤🥀السلام علیڪ یا علی بن موسی الرضا🖤🥀
🥀🖤پروفایل شهادت امام رضا(ع) رسید🖤🥀
🥀🖤پروفایل شهادت امام رضا(ع) رسید🖤🥀
🥀🖤پروفایل شهادت امام رضا(ع) رسید🖤🥀
🥀🖤پروفایل شهادت امام رضا(ع) رسید🖤🥀
🥀🖤پروفایل شهادت امام رضا(ع) رسید🖤🥀
🥀🖤پروفایل شهادت امام رضا(ع) رسید🖤🥀
🥀🖤پروفایل شهادت امام رضا(ع) رسید🖤🥀
🥀🖤پروفایل شهادت امام رضا(ع) رسید🖤🥀
🥀🖤پروفایل شهادت امام رضا(ع) رسید🖤🥀
♥️به عشق امام رضا علیه السلام ڪلیڪ کنید🙏👆
🌷مولای من، یا صاحب الزمان
در حوالیِ نام نازنینت روزم متبرک می شود
و لحظه هایم جان می گیرد
من در پناهِ نگاه پدرانه ات
امیدوار و سرزنده ام....
🌷شکر خدا که شما را دارم.
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ..🌱
#یا_حسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع