روزی عده ای کودکان بازی میکردند، حضرت موسی از کنارشان گذشت کودکی گفت: موسی ما میخواهیم مهمانی بگیریم و خدا را دعوت کنیم از خدا بخواه در مهمانی ما شرکت کند، موسی گفت من می گویم اما نمیدانم خدا قبول کند یا خیر ؟ موسی به کوه رفت ولی از تقاضای کودکان چیزی نگفت.
خداوند فرمود موسی صحبتی را از یاد نبرده ای ؟ موسی به یاد قولش با کودکان افتاد و خواسته کودکان را گفت.
خداوند فرمود فردا همه قوم را جمع کن و بگو مهمانی بگیرند، من خواهم آمد، مردم مهمانی گرفتند، غذا درست کردند و منتظر ماندند تا خدا بیاید .
سر ظهر گدائی به دروازه شهر آمد و تقاضای غذائی کرد، او را راندند ...و باز منتظر ماندند تا خدا بیاید .
از خدا خبری نشد، خشمگین به موسی از این بدقولی نالیدند . موسی بسوی خدا رفت تا علت نیامدن را بپرسد، خداوند فرمود من آمدم اما کسی تحویلم نگرفت، من همان گدای ژولیده بودم ...
🆔 @hekayatnameh
❣داستان کوتاه
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو ، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ...
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان ، برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩن تا هزینه ی جراحی را بپردازد .
❣پیرﻣﺮﺩ همینکه برگه را گرفت ؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتن ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتن ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم
ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ
❣ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪنﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ
❣ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ
ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ .
❣ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم ...
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به جا
نمی آوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم...
🆔 @hekayatnameh
🖊
قورباغه ای در همسایگی ماری لانه داشت، هرگاه قورباغه بچه ای به دنیا می آورد، مار آمدی و بخوردی. قورباغه با خرچنگی دوست بود.به پیش خرچنگ رفت و گفت :ای برادر ! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بی رحم است. نه در برابرش مقاومت می توانم کرد و نه توان مهاجرت دارم،چرا که اینجا مکانی است خرم و زیبا،در نهایت آسایش. خرچنگ گفت : قوی پنجگان توانا را جز با مکر نتوان شکست داد. در این اطراف راسویی زندگی می کند، چند ماهی بگیر و بکش و از جلوی خانه ی راسو تا لانه ی مار بیافکن، راسو یکی یکی می خورد و چون به مار رسد او را هم می بلعد و تو را از رنج می رهاند.
قورباغه با این حیله مار را هلاک کرد.چند روزی بگذشت، راسو دوباره هوس ماهی کرد، بار دیگر به دنبال ماهی در آن مسیر راهی شد، پس قورباغه و همه ی بچه هایش را خورد.
این افسانه گفته شد تا بدانیم که حیله و مکر بسیار بر خلق خدا موجب هلاکت است.
📚کلیله و دمنه
🆔 @hekayatnameh
#داستانپندآموز📙📙
زن فقیری که خانواده ی کوچکی داشت، با یک برنامه ی رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه ی رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سرِ این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه ی کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟
زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد...
🆔 @hekayatnameh
#سلام_مولاجانم ❤
🥀 منم ودورےازچشم تو وخون جگرے
چہ شود برمن مسڪین بنمایےنظرے 💖
🌿 یا علیڪے بہ سلامم دهے و یاڪہ زلطف
نام من هم تو بہ هنگام قنوتت ببرے ❣😊
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی 🌼🍃
#التماس_دعایفرج 🤲
🌹#داستانآموزنده
استادی میخواست دو شاگرد
قدیمش را امتحان کند؛ به اولی گفت:
فلانی تو قبلا خیلی خوب بودی
الان اوضاعت چگونه است؟
شاگرد گفت: استاد الان هم همانی هستم
که بودم و عوض نشدهام.
استاد رو به شاگرد دوم گفت:
تو هم قبلا خیلی فوقالعاده بودی
حالا چگونهای؟
شاگرد دوم گفت:
استاد، نه الان چیزی هستیم و
نه قبلا چیزی بودهایم؛
شما همواره محبت داشتهاید.
🆔 @hekayatnameh
🔴 شهیدی که بدنش با اسید هم از بین نرفت!
✍ مجروح که شد، به اسارت دشمن در آمد و همانجا به شهادت رسید. بعثی ها او را دفن کردند و شانزده سال بعد، هنگام تبادل جنازه ی شهدا با اجساد عراقی، جنازه محمدرضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده رو بیرون می آورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما جنازه محمد رضا سالم مانده، سالمِ سالم...
صدام گفته بود این جنازه این طور نباید تحویل ایرانی ها داده بشه. اونو سه ماه زیر آفتاب سوزان گذاشتند، اما تفاوتی نکرد، رو پیکرش آهک و اسید پاشیدند ولی باز هم بی تأثیر بود..
مادرش و یکی از همرزم هاش که همیشه باهاش بود و کامل می شناختش می گفت می دونین برا چی جنازه ش سالم موند؟
✨ گفت راز سالم موندن جنازه ش چند چیزه:
👌 اهتمام جدی به نماز شب داشت
👌 دائماً با وضو بود و مداومت بر غسل جمعه داشت
👌 هیچوقت زیارت عاشورایش هم ترک نمی شد
👌 هر وقت برای امام حسین (ع) گریه می کرد، اشک هایش رو به بدنش می مالید
✨ مادرش هم می گفت: به امام زمان (عج) ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم می اومد، رفتن به جمکران را ترک نمی کرد.
🆔 @hekayatnameh
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد؛ حیوان بیچاره ساعت ها به طور ترحم انگیزی ناله می کرد.
بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید؛ او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت باید پر شود.
او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد.
آن ها با بیل در چاه گل و خاک ریختند.
اسب ابتدا کمی ناله کرد، اما پس از مدتی ساکت شد و این سکوت او همه را متعجب کرد.
آنها باز هم روی او گِل ریختند.
کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت؛ صحنه ای دید که او را به شدت متحیر کرد.
با هر تکه گل و خاكی که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد، گل و خاک را پایین می ریخت و یک قدم بالا می آمد؛
آنها خاک میریختند و او بالاتر میآنذ که ناگهان دیدند اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد.
🌹زندگی در حال ریختن گل و لای بر روی شما است برنده کسی است که با صبر، تکانی به خود دهد و از تهدیدها و مشکلات، فرصت و پله بسازد و مطمئن باشد که آینده از آن اوست.
سوره طلاق آیه ۷: «... خداوند بزودی بعد از سختیها آسانی قرار میدهد».
🆔 @hekayatnameh
📚داستان کوتاه
" تجربه شکست "
تاجری بود که ورشکست شده بود، روزی یکی از بزرگان برای تصمیمگیری در مورد یک موضوع تجاری نیاز به مشاور داشت، از خدمتکاران خود خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند.
یکی از خدمتکاران به اعتراض گفت: اما او یک تاجر ورشکسته است و نمیتوان به مشورتش اعتماد کرد.
وی پاسخ داد: شکست یک اتفاق است، یک شخص نیست! کسی که شکست خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربهای نداشته است، هزاران قدم جلوتر است.
او روی دیگر موفقیت را به وضوح لمس کرده است و تارهای متصل به شکست را میشناسد، او بهتر از هر کس دیگری میتواند سیاه چالههای منجر به شکست را به ما نشان دهد.
وقتی کسی موفق میشود بدانید که چیزی یاد نگرفته است! اما وقتی کسی شکست میخورد آگاه باشیدکه او هزاران چیز یاد گرفته است که اگر شجاعت خود را از دست نداده باشد میتواند به دیگران منتقل کند.
وقتی کسی شکست میخورد هرگز نگویید او تا ابد شکست خورده است، بلکه بگویید او هنوز موفق نشده است.
🆔 @hekayatnameh
💎وسط داد و بیداد و دعوا یهو میگفت:
"منم!"
راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه، بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می شدم و آتیش معرکه بالا می گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید!
یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد، داد زد:
" منم!
اینی که داری باهاش می جنگی منم!
دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم!
نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم، ببین دستام بالاست؟! تسلیمم، نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم، فقط به حرمت عشقی که تو از یادت می بریش گاهی!
یه وقتایی اگه سکوت می کنم دربرابرت برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم، فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو، اگه بحثیم هست برای بهتر شدنمونه، یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی، ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش می زنی منم، میفهمی؟! منم!"
بعد اون تلنگر انگار بزرگ تر شدم، بزرگ تر شدیم جفتمون، حالا اونم خبط و خطایی اگه کنه بهش میگم ببین فهمیدما، هرچند از نظر من درست نبود این کارت ولی چون تویی اشکال نداره، فدای سرت! فقط دیگه تکرار نشه که کلاهمون میره توو هم!
🆔 @hekayatnameh
📚 #حکایت
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ . ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ . ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ...
" ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ ."
🆔 @hekayatnameh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ...
🌱سلام بر قیام کننده ای که جهان چشم به راه اوست...
و عدالتی که زبانزد همگان است.