#داستان_آموزنده
🎈داستان زیبای " «مگر برای کسی که به مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟ "
راوی میگوید:
در شهر ما دیوانه ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد.
روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد.
او را به خانه بردم و پرسیدم:
چرا کودکانی که تو را مسخره میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند ، از خود نمیرانی؟؟
با خنده گفت:
«مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟»
جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد!
دوباره از او پرسیدم:
قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای برایم تعریف کن ..
لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید.
با آستینِ لباسش را آبی که از دهانش شر کرده بود پاک کرد و گفت:
قشنگترین چیزی که در تمام عمرم دیده ام لبخندی است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت.
و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند.
پرسیدم:
چرا به نظر تو زشت بود؟
مگر مراسم خاکسپاری ، بدون گریه هم میشود؟
جواب داد:
«مگر برای کسی که به مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟
و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است ، یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند؟؟
🆔 @hekayatnameh
📚داستانک خواندنی!!!
انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخای در جواب میگف نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد اوگفت کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت!!
🔹زودقضاوت نکنیم
🆔 @hekayatnameh
4_5917790435043969845.mp3
12.2M
📢 #شور | #حضرت_زینب(س)
📖 از کوفه تا شام پیامبری کردی...
👤 #کربلایی_حسین_ستوده
امشب جمعه است برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دعا کنيد حتما
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#سلام_آقا💚
جمعه یعنی روی مه سیمای تو
حس خوب عاشقی هم پای تو
جمعه ها دل را هوایی می کند
یاد ناز چشمت و آوای تو
صبح جمعه بر نمیخیزم به جز
از برای خنده ی لب های تو
چشم از این دنیا ببندم تا دمی
هم نفس با من شود رویای تو
جمعه یعنی دل ز دنیا شستن و
جان گرفتن در رخ زیبای تو
💠الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج💠
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود.
شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:
درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت: درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگرمساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین
گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
#داستان
🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨
‼️یتیم نوازی امام علی (علیه السلام)
📜امیرالمومنین (علیه السلام) شبی از کنار خانه زن تهیدستی گذشت که فرزندانی خردسال داشت و آنان از گرسنگی میگریستند و مادرشان آنان را سرگرم میکرد تا بخوابند. آن زن دیگی بر اجاق نهاده بود که در آن جز آب چیزی نبود، تا آنها بپندارند که در دیگ غذایی در حال پختن است(گویا ماموران رسیدگی به این خانواده کوتاهی کرده بود).
💎حضرت علی (علیه السلام) از حال آن زن باخبر شد و با قنبر به سوی خانه خود رفت و ظرفی خرما و کیسهای آرد و روغن و برنج و نان برداشت و بر دوش کشید. با رسیدن به خانه آن زن، از او اجازه خواست و وارد شد، پس مقداری برنج و روغن در دیگ ریخت و پس از پختن آن، برای کودکان در ظرف غذا ریخت و به آنان با محبت میفرمود: بخورید...
✨🌹پس از سیر شدن آنان، امام علی (علیه السلام) به صورت چهار دست و پا بر زمین خم شد و کودکان یتیم را دوش خود سوار کرد و گرد اتاق میگشت و از خود صدای بعبع (به تقلید از صدای گوسفند) میکرد.
کودکان با مشاهده این حالت، بسیار خندیدند و خوشحال شدند. پس از خروج از خانه، قنبر پرسید: سرورم! امشب رفتاری شگفتآور از شما دیدم!!!
❤️امام علی (علیه السلام) فرمود: ای قنبر! چون وارد خانه شدم، این کودکان یتیم از شدت گرسنگی میگریستند. دوست میداشتم وقتی از نزد آنان خارج میشوم، آن یتیمان در حال سیری بخندند و خوشحال باشند...
📚غررالمناقب فی فضائل علی بن ابی طالب
🆔 @hekayatnameh
🔴 با امام زمانت چه کردی؟
⭕️ سوال از حجت خدا در قبر...
🌕 ابوبکر حضرمی گوید: خدمت امام باقر علیهالسلام عرض کردم: خداوند امر شما را اصلاح کند، در قبر از چه کسانی سؤال میشود؟ فرمود: سؤال نمیشود مگر از کسانی که ایمان محض داشته و یا کافر محض بودند. عرض کردم: پس وضع دیگران چگونه است؟ فرمود: به خدا قسم به حال خود واگذار میشوند و به آنان توجهی نمیشود.گفتم: از چه چیز دیگری پرسش میشوند؟ فرمودند: از حجت خدا که در میان آنهاست. پس به مؤمن گفته میشود: دربارهٔ آن شخص (امام زمانت) چه میگویی؟ مؤمن میگوید: او امام من است. پس به او گفته میشود: بخواب، خدا خواب را بر تو گوارا گرداند، و دری از بهشت به روی او باز میشود و پیوسته تا قیامت نسیمی از آن بر او ارزانی داشته میشود. و به كافر گفته مىشود: چه مىگويى دربارۀ فلانى پسر فلانى؟مىگويد: دربارۀ او چيزهايى شنيدهام، اما نمىدانم كه او كيست؟به او گفته مىشود: و هرگز نخواهى دانست. سپس درى از دوزخ برايش گشوده مىشود كه همواره تا روز قيامت از گرمى آتش به او ارمغان مىدهد.
📗بحارالأنوار، ج ۶، ص۲۶۲
📗إثبات الهداة، ج ۱، ص۱۱۹
📗 الکافی، ج۳، ص۲۳۷
🆔 @hekayatnameh
4_5918270217250671872.mp3
14.56M
🎧 #زمزمه | #حضرت_علی_اصغر
📔 ای طفل رباب ،لالایی...
🎤 #حاج_محمدرضا_طاهری
🏴 #شب_هفتم_محرم
التماس دعا ی فرج
AUD-20220805-WA0001.mp3
1.95M
🎧 #روضه | #حضرت_علی_اصغر
📔 مثلا تو رو تاب میدم...
🎤 #کربلایی_محمدرضا_برزی
🏴 #شب_هفتم_محرم
التماس دعا ی فرج
🔹#داستان_کوتاه
✍ دعوا شده بود، آقا امیرالمؤمنین علیه السلام رسید.
گفت: آقای قصاب ولش کن بزار بره.
گفت: به تو ربطی نداره. گفت: ولش ڪن بزار بره دوباره گفت : به تو ربطی نداره. دستشو برد بالا، محکم گذاشت تو صورت علی(ع) آقا سرشو انداخت پایین رفت.
مردم ریختن گفتن فهمیدی کیو زدی؟! گفت: نه فضولی میڪرد زدمش گفتن: زدی تو گوش علی خلیفه مسلمین. ساتورو برداشت دستشو قطع کرد، گفت: دستی که بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست.
دستی که بخوره تو صورت امام زمان هم نباشه بهتره دیگه؟!
🌺 امام زمان (عج) فرمود: هر موقع گناه
میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی...
📚 بحارالانوار ج۴۱ ص۲۰۳
🆔 @hekayatnameh
🌹داستان آموزنده🌹
شاگردانی برای استادشان درد و دل میکردند و تکتک از مشکلات زندگیشان میگفتند؛
استاد از آنها خواست همگی وضع زندگی خود را روی کاغذ بنویسند و روی سینی قرار دهند.
وقتی تمام شد، استاد نوشتههای همه را بلند بلند خواند و در انتها از شاگردان خواست کاغذی را که دوست دارند به جای او باشند انتخاب کنند؛
.
نتیجه بسیار جالب بود! هر کس کاغذ زندگی خود را انتخاب کرده بود!
.
استاد گفت: در زندگی خود، گاهی نعماتی که سالهای سال رایگان در اختیارمان است را نمیبینیم و در عوض کمبودهای زندگی بسیار به چشممان میآید… اما در زندگی دیگران حواسمان به ظاهری است که آنها از خود به ما نشان میدهند…
مادامی که نگاهمان در زندگی اینگونه است احساس کمبود و آرزوی داشتن زندگی دیگران را میکنیم.
🆔 @hekayatnameh
#داستانی_زیبا (اول پدرت را راضی کن)
جناب شيخ رجبعلی خیاط، گاه به بعضی از افراد اجازه حضور در جلسه های خود را نمیداد و یا شرطی برای آن می گذاشت...
یکی از ارادتمندان شیخ که قریب بیست سال با ایشان بود، آغاز ارتباط خود با شیخ را این گونه تعریف می کند:
در آغاز هر چه تلاش می کردم که به محضر او راه پیدا کنم اجازه نمی داد تا این که یک روز در مسجد جامع ایشان را دیدم، پس از سلام و احوال پرسی گفتم: "چرا مرا در جلسات خود راه نمیدهید؟"
فرمودند: "اول پدرت را از خود راضی کن بعد با شما صحبت می کنم"!
شب به منزل رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم که مرا ببخشد.
پدرم که از این صحنه شگفت زده شده بود پرسید: چه شده؟ گفتم: شما کار نداشته باشید، من نفهمیدم، اشتباه کردم....مرا ببخشید و بالاخره پدرم را از خود راضی کردم.
فردا صبح به منزل جناب شیخ رفتم، تا مرا دید فرمود: "بارک اللّه!! خوب آمدی، حالا پهلوی من بنشین"
از آن زمان که بعد از جنگ جهانی دوم بود تا موقع فوتشان، با ایشان بودم
🆔 @hekayatnameh