13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷حکایت بسیار زیبا و شنیدنی.
کمک #شهیدابراهیمهادی به زندانی محکوم به اعدام
شهیدی که هنوز گره گشایی می کند.
🎤راوی: برادر وکیل پور مشاور رئیس سازمان زندان ها
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅خانم نازلی، مسیحی اهل ارمنستان که به واسطه شهید هادی هدایت و شیعه می شود.
🌷او عاشق شهداست و بارها به ایران سفر کرده و به مزار شهدا سر میزند.
💐ابراهیم، تاکنون هادی بسیاری از مردم شده و این هدایت ها ادامه دارد...
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
دوست داشتنِ آدمھاۍ بزرگ انسـان را بزرگ مـےکند
و دوست داشتن آدمھاےِ نورانـے بـھ انسان نورانیت مـےدهد!
اثر وضعـےِ محبوب آنقدر زیاد است ڪھ آدم باید مراقب باشد مبـٰادا بـھ افراد بـےارزش علاقـھ پیدا کند
چـھ دوستـے بھتر از شُھدا؟
رفیقت ڪھ شُهدایۍ باشد تو هم شھید خواهـے شد'!
#سلام_رفیق_شهیدم
💐هفته دفاع مقدس گرامی باد.
در بازگشت از تفحص فکه، برای آقا سید مرتضی آوینی، از فرمانده گروهان خودمان تعریف کردم.
از مجید حشمتی که در نوزده سالگی، راه های آسمان را بهتر از زمین می شناخت و نیروهایش را نیز الهی کرد.
مجید در شب عملیات والفجر مقدماتی به نیروهایش گفت: بچه ها ملائک را می بینید که در بین شما حضور دارند؟ تمام شما شهید خواهید شد، اما دیر و زود دارد...
مجید آن شب به شهادت رسید و پیکرش برای همیشه در فکه ماند.
آقاسید مرتضی آوینی هفته بعد برای ساخت مستندی از مجید و شهدای قتلگاه، راهی فکه شد. درست زمانی که به مقتل مجید رسید، یکباره صدای انفجار و...
📙برگرفته از کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه. اثر جدید گروه شهید هادی. رونمایی شده در هفته دفاع مقدس.
🌹به مهمانی شهدا دعوت شده اید. خاطرات ناب و مطالب زیبایی از شهدا و تجربه های نزدیک به مرگ و... همراه باشید با تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
فعال فضای مجازی بودم. در جریان سکته و تجربه نزدیک به مرگ، مرور اعمالم را مشاهده کردم.
من همواره سعی می کردم مراقب حق الناس باشم. حتی در بیان مطالب مجازی.
یک روز پیامی سیاسی برایم آمده بود. چون از صحت آن مطمئن نبودم، آن را پخش نکردم. اما دوست دیگرم در صفحه و کانال خودش آن را بازنشر کرد.
به او گفتم اشتباه می کنی این تهمت است اما قبول نکرد.
من در مرور اعمالم همان روز را دیدم. متوجه شدم که چهار هزار نفر پیام دوست مرا دیده اند و واکنش نشان دادند.
او گرفتار بود. اگر می خواست از حق الناس در قیامت نجات پیدا کند، باید این افراد را پیدا کرده و حلالیت می طلبید!
✅این روزها چقدر آدم ها با پخش مطالبی که از صحت آن اطمینان ندارند خود را گرفتار می کنند!؟
📙برگرفته از کتاب تقاص. اثر گروه شهید هادی. داستان ششم
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
کتاب شیخ عبدالکریم.
زندگینامه و خاطرات شهید شیخ عبدالکریم بخردیان روحانی وارسته و سید شهدای شهر بهبهان که در هفته دفاع مقدس توسط نشر شهید هادی منتشر شد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
شاگرد حضرت امام در نجف بود. چشمانش مشکل داشت اما حضرت رسول الله در نوجوانی شفایش داد.
در جوانی با چشمان کم بینا، به تنهایی به کربلا رفت. در میان راه که همه جا تاریک بود و کسی نبود دستش را بگیرد، مردی ناشناس آمد و او را به کربلا رساند. آن شخص، نام شیخ عبدالکریم را می دانست و به شیخ گفت: از نام و نشان من چیزی نپرس که باید بی نام باشم!
مبارزاتش را از سال ۴۰ شروع کرد! در زمانی که کمتر روحانی در بهبهان و خوزستان و حتی کشور، وارد مبارزات شده بود!
هسته های فرهنگی و مبارزاتی بهبهان را راه اندازی کرد. ساواک بهبهان که در بی رحمی زبانزد بود، مثل مرگ از او می ترسید.
با اینکه بسیار کم بینا شده بود، اما خود نارنجک و وسایل جنگی می ساخت و به شاگردانش می داد تا علیه رژیم به کار ببرند. طراحِ بسیاری از عملیات ها علیه رژیم بود.
با اینکه طلبه بود، اما یک مخترعِ به تمام معنا بود. اختراعاتی داشت که مهندسین هم در آن حیران می ماندند.
بارها زندانی شد، اما او همان بود که بود. مبارز و یکدنده. رهبر انقلابیون بهبهان بود. با اینکه از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسید، اما برای سازمان مجاهدینی ها بسیار دلسوز بود. خودش را به آب و آتش می زد تا آنها را آگاه کند و به نحوی از زندان آزاد کند. بسیاری از شهدای بهبهان در مکتب او بزرگ شدند و از او خط می گرفتند. سرداران بزرگی در مکتب او رشد کردند…
📦 لینک خرید:
https://nashrhadi.com/product/319
هدایت شده از نشر شهید هادی
🌷شب جمعه است. یادی کنیم از سرداران بزرگ سپاه قدس، شهیدان حاج قاسم سلیمانی و سردار جانباز شهید حاج حمید میرزایی
💐حاج حمید از دوستان و عاشقان شهید ابراهیم هادی بود اما هر بار که در نمازجمعه برای مصاحبه به سراغش می رفتیم با اخلاصی که داشت آدرس دیگر دوستان شهید را میداد. فقط میگفت اگر ابراهیم نبود پای من قطع شده بود...
او در بازی دراز کار بزرگی کرد و مرا به عقب منتقل نمود.
#یادشهداباصلوات
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹 هر چه به سنین بالاتر میرسیدم ثواب کمتری میبردم!!!
✍ نکته دیگری که شاهد بودم اینکه؛ هرچه به سنین بالاتر می رسیدم، ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عملم میدیدم! به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همگی نمازهایم را به جماعت خواندم. من در این شب ها هیئت رفته ام. چرا این ها در نامه عملم نیست؟
به من گفت: هر چه سن و سالت بیشتر می شد، ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد می شد. اوایل خالصانه به مسجد و هیئت می رفتی اما بعدها، مسجد میرفتی تا تو را ببینند. هیئت میرفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی! اگر واقعا برای خدا بود، چرا
به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودند نمی رفتی؟
📙کتاب سه دقیقه در قیامت
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌷نمازجمعه حج فقرا🌷
رفته بودم نمازجمعه در دانشگاه تهران. تعجب کردم که چرا محل نماز اینقدر تغییر کرده‼️
آنجا مسجدالحرام بود و همه گرد کعبه طواف میکردند. بلافاصله به یاد حدیث معروف افتادم که میفرماید: نمازجمعه حج فقراست.
✳️همین که مشغول طواف بودم ابراهیم را دیدم. شهید ابراهیم هادی را.
با خوشحالی به سمت او رفتم. سلام کردم و ابراهیم را در آغوش گرفتم. نمی دانید چقدر لحظات زیبایی بود.
✅طواف ما تمام شد و همینطور محو چهره ابراهیم بودم.
گفتم: آقا ابراهیم دیدی کتابی برات چاپ شده⁉️
راستی ی جلد کتاب تو ماشین دارم. بیا بریم کتاب رو بیین.
💐همینطور به چهره اش نگاه میکردم و حرکت کردیم. همان تصویر روی جلد بود. او همینطور به من لبخند میزد.
یادم افتاد دو روز قبل، کاری را به نیت آقا ابراهیم انجام دادم و خیلی سختی کشیدم. حالا...
تو همین افکار بودم که یکباره از خواب پریدم. سحر جمعه بود...
💢نقل از یکی از دوستان شهید.
🙏نماز جمعه فراموش نشود
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
در فتح المبین مجروح شد. به یک بیمارستان در تهران منتقل شد.
روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت! هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز امام زمان عج الله
روز جمعه بود. به آقا متوسل شد...
جمعیت برای ملاقات با جانبازان و مجروحین از نمازجمعه به بیمارستان آمده بودند.
✅یک سید روحانی از لابه لای جمعیت خودش را به مصطفی رساند و یک کتاب دعا به او هدیه داد و گفت: این شما را تا جبهه می رساند و بلافاصله رفت!
مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست آن سید را ببیند. وقتی مردم رفتند، کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس نو داخل آن بود.
وقتی به جبهه رسید، پول ها هم تمام شده بود!
📙برگرفته از کتاب مصطفای خدا. خاطرات روحانی شهید مصطفی ردانی پور. اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63