▫️لاَ يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ: الْعَافِيَةِ، وَالْغِنَى. بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافىً، إِذْ سَقِمَ; وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً، إِذِ افْتَقَرَ
🟠«سزاوار نيست انسان به دو چيز اطمينان پيدا كند: سلامتى و ثروت. چراكه در همان حال كه انسانى را تندرست مى بينى ناگهان بيمار مى شود و در همان حال كه او را ثروتمند مى بينى ناگهان فقير و مستمند مى گردد.
✍چقدر شاهد مثال برای این حکمت امیر المومنین علی علیه السلام وجود دارد...
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌺رفیق
وضو یادت نره ....
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
الحمدلله خاطرات شهید مصطفی افتاده در کتاب شهادت آیه ها مکتوب شد.
مزار این شهید در روستای خالی از سکنه ملک بابو زیارتگاه دلدادگان شهداست.
به قول حضرت امام: همین تربت مطهر شهدا تا ابد دارالشفا خواهد بود...
یکی از اعضای کانال با هوش مصنوعی تصویر این شهید را به این زیبایی آماده کرد و دل خانواده شهید را شاد نمود.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
👆دیدار یار
برادرها شهید شدند و پدر هم که چند سالی در زمین روستا مشغول فعالیت شده بود به آنها ملحق شد. دولت سازندگی روی کار آمد و کم کم یاد و نام شهدا از ذهن ها دور شد. کسی دیگر به خانواده و حتی خاطرات شهدا اهمیت نمی داد. برای یک موضوع چقدر پیگیری کردم و با برخورد سرد مسئولین مربوطه مواجه شدم.
من که خیلی دوست داشتم یاد و خاطره برادرانم بخصوص اسماعیل حفظ شود هرکاری کردم به در بسته خورد. فقط با برخی پیگیری ها و به عنایت خود شهید توانستم نام مدرسه نابینایان را به نام مدرسه شهید اسماعیل محبی تغییر دهم.
مدتی بعد برای کاری به شهر قم رفتم. آن روز به منزل زنگ زدم و با مادر سلام و حال و احوال کردم.
مادر گفت الان از سپاه به من زنگ زدند و گفتند امشب تشریف داشته باشید، برای مصاحبه میخواهیم خدمت برسیم.
گفتم مادر قبول نمیکردی، چندین ساله اسماعیل شهید شده و هیچکس به ما سر نزده، پدر از دنیا رفت کسی سراغ ما را نگرفت، حالا میخواهند برای مصاحبه بیایند؟
مادر گفت: نمی تونم بگم نیایید، اما ای کاش بودی و شما صحبت می کردی.
فردا به تهران آمدم. همین که وارد محله شدم چند نفری از رفقایم گفتن اسماعیل کجا بودی؟ دیشب خونه مادرت نبودی؟
نگران شدم و گفتم چیزی شده؟
گفتن نه بابا، نگران نباش، دیشب مقام معظم رهبری اومده بودن منزل شما!
باتعجب گفتم جدی میگی؟
یکی از کاشفان محله گفت: من اگه با چشم خودم دیدم باور نمی کردم. رهبر یک کشور اومد توی این کوچه و به منزل شما رفت!
سریع رفتم داخل خانه. مادر گفت: جات خالی، دیشب هیچ کسی نبود. عزیز و چند تا بچه ها دهات بودند. من بودم و یکی از بچهها که دیدم زنگ میزنن.
خودم رفتم و در را باز کردم. یکدفعه دیدم یک ماشین با شیشههای سیاه پشت در است. چند تا پاسدار هم کنار ماشین بودند. من با تعجب به آنها نگاه می کردم که درب عقب ماشین باز شد و یکباره دیدم آیت الله خامنهای رهبر انقلاب بیرون آمدند و سلام کردند.
دست و پایم را گم کرده بودم، نمیدانستم چه بگویم، همین طور هاج و واج نگاه می کردم. فراموش کرده بودم دعوتشان کنم به داخل.
با اشاره محافظ ها تعارف کردم بفرمایید و ایشان هم داخل آمدند و همین جا روی زمین نشستند.
بعد خیلی با تواضع گفتند: شما مادر دو شهید هستید، درست میگویم؟
گفتم بله
ایشان فرمودند باید زودتر از اینها به شما سر میزدیم. شما چشم و چراغ این کشور هستید و...
بعد از کمی صحبتها فرمودند: از شهدا برای ما بگویید.
گفتم اسماعیل من تنها شهید نابینای بهشت زهراست.
آقا با تعجب گفتند: جوان نابینا چطور شهید شده؟
برایشان توضیح دادم که زندگی اسماعیل من چگونه سپری شد. از دانشگاه و حوزه و کارهای او و نحوه شهادت و...
هر قسمتی از خاطرات اسماعیل را میگفتم آقا میفرمودند: عجب... عجب...
بسیاری از خاطرات او را نقل کردم و عکسهای اسماعیل را برای آقا آوردم.
بعد هم از علی اکبر گفتم و پدری که در سالگرد پسرش به او ملحق شد.
آقا ساعتی را کنار ما بودند و صحبت ها را گوش کردند و سپس قرآنی را امضا کردند و به من هدیه دادند.
از مهمترین مطالبی که درک کردم این بود که نخستین وظیفه ای که بر گردن ماست، عشق و ابراز محبت نسبت به دیگران هست و اولین وجودی که باید به او عشق بورزیم خدای مهربان می باشد.
بهترین روش گفتگو و محبت به پروردگار توسط پیامبران به ما گفته شده است.
آنجا فهمیدم چرا ائمه اطهار انقدر به نماز اهمیت می دادند.
📙با بابا
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
مرد راننده را دیدم که خیره شده بود به چهره زنی بسیار بدحجاب که از عرض خیابان رد میشد. با یک نگاه از ازل تا ابد او را دیدم!
🔺اسمش فرشید بود، اما به خاطر این هرزهگیها زندگیاش را از دست خواهد داد. سال بعد از زنش جدا شد.
🔻اما از آن طرف آن زن را دیدم که در محشر ، به دنبال فرشید بود تا از او حلالیت بطلبد. حق الناس به گردنش بود.
او باعث شد که این فرشید و صدها مثل او از زندگی با همسرشان دلسرد شوند و کارشان به طلاق منجر شود. او به تمام این مردها بدهکار بود.
📘برشی از کتاب شنود⬆️
(تجربه نزدیک به مرگ)
اثر گروه شهید ابراهیم هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
علامه حسن زاده آملی:
برادر و خواهر من!
این رودخانهی هراز را میبینید، آب این رودخانه با چه سرعتی میرود؟ ما از سرعت آب رودخانهی هراز قویتر به سوی ابدمان، رهسپاریم. همین الان. وقتی نمانده است. جای امروز و فردا کردن نیست. جای مسامحه کردن نیست.
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
بررســی اعمال
به محض وارد شدن به برزخ تمام احساساتم از درون کودکی تا زمانی که مرده بودم دوباره زنده شد. حتی فکر هایی که از سرم گذشته بود را دوباره می دیدم. اکنون که در آغوش نور بودم و زندگیم را مرور می کردم تمام بدی ها و کتک کاری های خود را می دیدم!
با این تفاوت که در مرور اعمالم، من بودم که کتک می خوردم! من بودم که تحقیر می شدم! هر ظلمی که به دیگران کرده بودم چندین برابر بر خودم وارد می شد. خجالت و ناراحتی وجودم را گرفته بود. نمی دانستم چه کنم...
📗 بازگشت. انتشارات شهید ابراهیم هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
آیت الله عبدالکریم حق شناس: سفر بهسوی خدا ممکن نیست مگر اینکه سحرها بلند شوی. داداش جون! باید سحرها برای نماز شب بیدار شوید ولو اینکه مختصر بخوانید.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63