eitaa logo
مقاومــت
1.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
202 ویدیو
14 فایل
اخبار و تحلیل های مقاومت کُلــُ نفسِِ ذائــِـقَهُ المَوتـــِ همـــه ی مردُم طعم مرگ را می چشند چه خوب است شهادت در راه حق
مشاهده در ایتا
دانلود
مـْٰـریـْٰـّْٰـْـم: 🕊هفتم تیر سالروز شهادت شهید بهشتی و ۷۲ تن از یاران با وفای انقلاب گرامی باد
جانباز شهید علی محمودوند که سالها در فکه به دنبال ابراهیم هادی بود را می شناسید؟ در ۶ تیر ماه سال ۱۳۴۳ در بیمارستان مادر واقع در خیابان مولوی تهران به دنیا آمد او تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد و عجیب به مسجد علاقه داشت و هر وقت که می خواستند پیدایش کنند باید آنجا سراغش را می گرفتند وی با شروع جنگ تحمیلی در تابستان سال ۱۳۶۱ همزمان با شروع عملیات رمضان به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) آغاز کرد او در عملیات والفجر مقدماتی همراه با گردان حنظله به منطقه رفت و مجروح شد و در عملیات والفجر ۸ برای همیشه یک پایش را از دست داد اما با وجود ۷۰ درصد جانبازی شیمیایی، قطع پا و ترکش در بدنش در مقابل مشکلات، سر تعظیم فرود نمی آورد وی در سال ۱۳۶۸ زندگی مشترک را با سفر به آستان علی ابن موسی الرضا(ع) آغاز کرد و ندبه های فراق امام خمینی(ره) را به حجره های دلتنگی گره بست او در سال ۱۳۷۱ تجربیات دست نیافتنی جنگ را در کوله باری از امید با خود به برد و در سمت مسئول گروه تفحص لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص)، باز خاک نشین فکه شد وی سرانجام پس از سالها تلاش و مجاهدت در عصر ۲۲ بهمن ماه ۱۳۷۹ با سجده ای خونین، بر خاکهای فکه بوسه زد و از همان جا زائر شهر گردید.
📖 اشعار عاشورایی 🏴 اینبار بی مقدمه از سر شروع کرد این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد 🏴 مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را از جای بوسه های پیمبر شروع کرد 🏴 از تل دوید مرثیه ی قتلگاه را از لابلای نیزه و خنجر شروع کرد 🏴 از خط به خط مقتل گودال رد شد و با گریه از اسیری خواهر شروع کرد 🏴 اینجا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست! طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد 🏴 بر روی سر کشید عبا را و صیحه زد از روضه های سیلی و معجر شروع کرد 🏴 برگشت ، روضه را به تمامی دشت برد از اربن اربنِ تن اکبر شروع کرد 🏴 لب تشنه بود خیره به لیوان و... آب شد از التهاب مشک برادر شروع کرد 🏴 هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد 🏴 تیر از گلوی کودک من در بیاورید! هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد 🏴 غش کردروضه خوان نفسش با شماره شد مدّاحی از کناره ی منبر شروع کرد: 🏴 ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین! دم را برای روضه ی مادر شروع کرد 🏴 یک کوچه وا کنید که زهرا رسیده است مداح بی مقدمه از در شروع کرد 🏴 هیزم می آورند حرم را خبر کنید این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد 🏴 وقتی که شعر قافیه هایش تمام شد شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد.
🔘باور ڪنید ڪه در جنگے تمام عیار واقع شده ایم... امروز دشمن بہ خصوصے ترین مڪان ها نفوذ ڪرده و بنیان خانواده ڪه یڪی از اساسےترین ارگان هاےجامعه است را از هم مے پاشد. و چگونہ است ڪه ما نسبت به این مسائل بے تفاوتیم. 🔻ولله قسم اگہ یڪے از ما بہ اینجا برسد... یعنے دشمن بہ او تیر خلاص زده است. ⚡بےتفاوتے یعنے هرڪس بہ فڪر خور وخواب وشهوت باشد ولاغیر... بےتفاوتے یعنے نسبت بہ دغدغه هاے شنونده باشیم و هیچ اقدامی نڪنیم. ▪بے تفاوتے یعنے سڪوت در برابر قتل و عام و غارت مسلمانان... یعنے سڪوت در برابر از بین بردن اسلام. ✅ وصیت من این است ڪه اجازه ندید بے تفاوتے و بے خیالے در برابر دشمن استڪبار در جامعه عادے شود.
🌸🍂 #🍂🌸 اگر #دشمــــن جسم #را شکافت... تیر # #آن ها را میدرد... 🍂 # 🌹 #
🔸حجت الاسلام قرائتی 🔸 تیر سه شعبه همین کارهایی است که ما در کوچه و خیابان انجام می دهیم. همین ، سه شعبه دارد! یک شعبه‌اش این است که خودمان می کنیم. یک شعبه این است که دیگران را به گناه انداختیم. آن که به گناه می افتد دراین فضا به می افتد. یک شعبه قلب است که ما نشانه گرفتیم... وای برما...
💢 تصویر روز تشییع جنازه امام خمینی(ره) که بعنوان بزرگترین مراسم وداع با یک انسان منتشر کرده است. حالا اصلا به گینس کاری ندارم. تاریخ ایران را بخوانید و را به ترتیب از آخر مرور کنید. شاه و شاهزادگان در این مملکت یا فرار کردند یا اخراج شدند و یا در خشم مردم کشته شدند و از تخت قدرت پایین آمدند. محمدرضا پهلوی به فرار کرد رضاخان به تبعید شد. احمدشاه به اروپا رفت. محمدعلی شاه و برادرانش به سفارت پناهنده شدند. مظفرالدین شاه و محمدشاه به مرگ طبیعی در جوانی از دنیا رفتند و چندان برسرکار نبودند. ناصرالدین شاه در مسجد با اصابت تیر به قلبش کشته شد. آغامحمدخان قاجار و نادرشاه افشار در مسیر اردوی جنگی ترور شدند. کدام تاریخ ایران وقتی از دنیا رفت محبوبتر از روز استقبالش بود؟ کدام تاریخ ایران، مردم به عشق و دستور او جوانانشان را به قربانگاه جنگ میفرستادند؟ با فتوای کدام تاریخ ایران، مردم مقابل ساواک و حکومت نظامی جان میدادند؟ این پیام را برای دوست و دشمن بفرستید، اینها انکارشدنی نیست. رحلت امامِ امت تسلیت
هدایت شده از همسفر شهدا
💠 #سردار_هور 🌷 #شهید_علی_هاشمی 🔰فرمانده سپاه ششم امام صادق علیه السلام 🍃تولد : ۱۳۴۰/۶/۱۰ - اهواز 🍂شهادت : ۱۳۶۷/۴/۴ - هور 🌾رجعت پیکر مطهر: ۱۳۸۹/۲/۲۴ 🍁آرامگاه : گلزار شهدای اهواز 🌸روز چهارم تیر ماه سال ۱۳۶۷، متجاوزان بعثی، حمله‌ای گسترده و همه‌جانبه را برای بازپس‌گیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان، در قرارگاه خاتم ۴ ، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود. 🌺هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک، چه بر سر سرداران قرارگاه نصرت آمد. شاهدان می‌گفتند که هلی‌کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم به زمین نشسته‌اند و حاج علی و همراهانش از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند. 🌸پس از آن، جستجوی دامنه‌ داری برای یافتن حاج علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید. از طرف دیگر، بیم آن می‌رفت که افشای ناپدید شدن یک سردار عالی رتبه سپاه، جان او را که احتمالا به اسارت درآمده بود به خطر بیاندازد. 🌺به همین سبب تا سال‌ها پس از پایان جنگ، نام حاج علی هاشمی کمتر برده می‌شد و از سرنوشت احتمالی او با احتیاط فراوانی سخن به میان می‌آمد. نه مراسمی برایش گرفته شد، نه یادواره‌ای برایش برگزار شد و نه یادمانی به نامش برپا گردید. اما پس از سقوط صدام هم خبری از سرنوشت فرمانده سپاه ششم به دست نیامد. 🌸سرانجام در روز ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹ ، اخبار سراسری سیما خبر کشف پیکر حاج علی هاشمی را اعلام کرد و مادر صبور او پس از ۲۲ سال انتظار، بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشید.
هدایت شده از همسفر شهدا
🔰به بهانه ۶ تیر ماه و ترور #رهبر_انقلاب در #مسجد_ابوذر تهران: ✳️جسم تو كامل است، ناقص نیست ✳️می‌دهد عطر یك بغل گل یاس 💠دستت اما حكایتی دارد... 💠رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
هدایت شده از همسفر شهدا
💝🎉 🎂 #تولد 🍀۱۷ تیر بود. سید وارد #کانون_فرهنگی_شهید_آوینی شد. 🌸بچه ها توی راه پله داد زدند: اومد، اومد!😳 🌺به محض اینکه وارد شد همه با هم گفتند: 🎈🎊 "تولد تولد تولدت مبارک" 🎊🎈 🍀خیلی غافلگیر شده بود. بعد از کلی شوخی و خنده به بچه ها گفت: 🔸به جای گرفتن تولد برای امثال من، سعی کنید مراسم تولد #اهل_بیت را خوب برگزار کنید. 🌹 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
🌹 #شهید_سید_حسن_آیت 🍃تولد: ۱۳۱۷/۴/۳ - نجف آباد 🍂شهادت : ۱۳۶۰/۵/۱۴ - تهران 🍁آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها 🔰نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی 🔰دبير سياسی حزب جمهوری اسلامي 🔴👈۶۰ گلوله برای سکوت 🔷راوی : همسر شهید 🌸 صبح جلسه داشت و قرار بود اسنادی را بر علیه #موسوی (نخست وزیر وقت) در مجلس ارائه کند. 🌺با تلفن صحبت می كرد، چند دقيقه به هفت مانده بود، معمولاً من بدرقه اش مي كردم ولي آن روز در آشپزخانه كار داشتم، با عجله به آشپزخانه رفتم، رفت توي حياط و سوار ماشين شد، از در خارج شدند. 🌸ناگهان صداي رگبار شنيدم رفتم بالاي تراس، ديدم خودش را انداخت پشت بشكه نفت، مرتب صداي رگبار مي آمد من هم فرياد مي كشيدم، دويدم توي كوچه، راننده شوكه شده بود، چند ثانيه بيشتر طول نكشيد همه ماجرا بين يكي دو دقيقه به هفت اتفاق افتاد. 🌺ديدم محافظش تير خورده و خونريزي دارد خودش هم از ناحيه گردن و مغز تير خورده بود، او را از ماشين بيرون كشيدم ديدم از بيني و دهانش خون بيرون زد، رنگش زرد شد و …» و دكتر حسن آيت نماينده مجلس شوراي اسلامي و دبير سياسي حزب جمهوري اسلامي شهيد شد.
هدایت شده از زندگی به سبک شهدا
🌹 11 آبان ماه سال 1342، طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی به جوخه اعدام رژیم پهلوی سپرده شدند. ♦️طیب حاج رضایی که روزگاری از بزن بهادرهای تهران بود، شب هنگام در معرض تیر سربازان قرار می گیرد تا به خاطر حمایت از امام خمینی (ع) که آن سالها آرام آرام نهضت انقلابی خویش را گسترده می نمود، تیرباران شود. اما چه می شود که چنین شخصیتی به گفته خودش، ندیده، خریدار امام (ره) می شود؟! ♦️امیر حاج رضایی می گوید:در دادگاه مي گفتند شما دسته راه مي انداختيد و روي علم ها عکس آيت الله خميني را مي گذاشتيد. طيب هم گفت؛ «من هميشه به مراجع تقليد اعتقاد داشتم و احترام مي گذاشتم. قبلاً هم عکس آيت الله بروجردي را مي گذاشتم و حالا هم عکس آيت الله خميني را مي گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده مي کنم.» اين چيزهايي بود که من خودم در دادگاه شنيدم. به هرحال شنبه 11 آبان، ساعت 5 صبح اين اتفاق افتاد و اعدام شد. ♦️امیر حاج رضايي درباره اعدام طیب حاج رضایی میگوید : صحنه خيلي بدي بود. ما که در مراسم نبوديم اما آنها جسد را تحويل دادند. وقتي تحويل دادند و جسد را ديدم، بعد متوجه نشدم، چطور من را بلند کردند. چيزي حدود 17، 18 تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پي اش زده بود بيرون. يعني بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هايش بسته بود. آن بنده خدا اسماعيل رضايي، افتاده بود و تير خلاص را توي دهانش زده بودند اما عموي من با صورت خورده بود زمين و صورتش هم خون آلود بود که آن تير را به شقيقه اش زدند و گفتند؛ تير خلاص... من خودم آن صحنه را ديدم تا جايي هم که يادم مي آيد، غسال مدام پنبه توي اين سوراخ ها مي کرد. يعني همه جاي بدن سوراخ سوراخ شده بود. يک شمايل شهيد گونه يي داشت. به هر حال من را بيرون آوردند و نفهميدم چه کسي من را بيرون برد. نشسته بودم و مي ديدم که دارند طبق وصيتش در شاه عبدالعظيم کنار مادرش، خاکش مي کنند. ♦️آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم. 🕊 کانال زندگی به سبک شهدا 🆔 @sireshohada
✍️گویند "حر بن يزيد رياحی" اولين کسی بود که آب را به روی امام بست و اولين کسی شد که خونش را برای او داد. "عمر سعد" هم اولين کسی بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد برای آنکه رهبرشان شود و اولين کسی شد که تير را به سمت او پرتاب کرد! چه کسی ميداند آخر کارش به کجا می رسد؟ دنيا دار ابتلاست...با هر امتحانی چهره‌ای از ما آشکار میشود، چهره‌ای که گاهی خودمان را شگفت‌زده می کند،چطور می شود در اين دنيا بر کسی خرده گرفت و خود را نديد؟ میگويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بدانی که نمی شود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کنی. خدا هيچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی، نداده است،شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتی حال خوبی داری و می خواهی دعا کنی، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيری ات" را بطلبی... 📚حاج اسماعیل دولابی
داستان امام حسین(علیه السلام) و شیخ رجبعلی خیاط شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید : « یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛ حسین جان ! ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت میرسیدم. وقتی اینگونه آرزو می کند، می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ. شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد. وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد. او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند: شیخ رجبعلی ! روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ ولی هیچ کدام جا خالی نکردند و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند، دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی. مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟ 📚کتاب طوبای کربلا …صفحه ۱۴۱
هدایت شده از حرف حساب
✳ شمر ناگهان شمر نشد 🔻 خیانت، یک مسئله‌ی تدریجی است. هم ناگهان شمر نشد. شمر از خط مقدم جبهه‌ی علیه السلام به خط مقدم جبهه‌ی آمد. همه به تدریج شمر می‌شوند. همه‌ی ما این‌چنین هستیم و کم‌کم شمر می‌شویم؛ به‌طوری‌ که اگر از ابتدا به خود ما بگویند که شما بیست سال دیگر چنین آدمی خواهی بود، خودمان هم باور نمی‌کنیم. برخی از جلادهای قبلا سوابق خوبی در اسلام و حتی در جهاد داشتند و برخی اصلا رزمنده‌ی اسلام بودند، جبهه رفته بودند و در رکاب علی‌بن‌ابی‌طالب جنگیده بودند؛ چنان‌که اگر تیر مثلا به‌جای بازو به گلویش خورده بود، اکنون جزو شهدای اسلام بود اما اینک به کربلا آمده تا سر علیه السلام را از تن جدا کند. 👤 📚 برگرفته از کتاب «حسین، عقل سرخ» 📖 صفحات ۲۷ و ۲۸ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
🌹من عراقی نیستم ، عراقی هستم شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراه های هور، فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از این که عراقی ها از آن سنگر، حرکات ما را تحت نظر داشتند. ناگهان از پشت سر، قایق ما را زیر آتش رگبار قرار دادند. دو نفر شهید شدند، یک نفر زخمی شد و یک نفر سالم ماند. به سمت راست سینه ام، دو گلوله اصابت کرده. ریه هایم سوراخ شد و تیر از پشت کمرم بیرون آمد. موتور قایق از کارافتاد، و قایقمان حدود 20 متر از مسیر اصلی منحرف شد و رفت داخل نیزارها. دو نفری را که زنده بودند، با اصرار، به آب انداختم تا برگردند. چفیه ام را محکم دور کمرم بستم و کنار دو شهید، دراز کشیدم. ساعت 30:11 شب بود. فرکانس بی سیم ها را کم کردم و چیزهایی را که می توانستم، داخل آب انداختم. تا صبح در آن قایق، مکالمات را با صدای کم گوش می دادم و ذکر می گفتم. هر وقت قایق تکان می خورد، قایق را زیر آتش رگبار قرار می دادند. من هم فقط به خدا و اهل بیت (علیهم السلام) توسل می کردم. نفس از جای تیرها وارد ریه ام می شد و از همان جا خارج می شد. خیلی درد می کشیدم. نماز صبح را خوابیده نیت کردم و خواندم. صبح، متوجه نزدیک شدن عراقی ها به قایق شدم. بی سیم ها را خاموش کردم و مثل آن دو شهید، کف قایق دراز کشیدم. عراقی ها وارد قایق شدند و جیره غذایی و دوربین را برداشتند و قایقمان را بردند طرف سنگر کمین و رفتند. یک ساعت بعد، چند نفر دیگر آمدند و شروع کردند به خالی کردن جیب هایمان. نوبت به من که رسید، یکی از آن ها، دستش را داخل جیب بادگیرم کرد. داخل جیب یک جانماز، تیغ موکت بری، عطر و قرآن کوچکی بود. از ضربان قلبم و گرمی بدنم، فهمید که زنده ام. داد زد: «احیا...احیا...». همه آمدند و شروع کردند به سیلی زدن. امّا من به رویم نیاوردم. با اسلحه چندین رگبار بالای سرم زدند. اما از بس، شب گذشته این صداها را شنیده بودم، برایم معمولی بود. دیدند هیچ راهی ندارند؛ یک کلاه کاسک را پر از آب کردند و ریختند روی من. آب به شدت وارد ریه هایم شد و ناخودآگاه چشم هایم را باز کردم. دست و پایم را گرفتند و پرتابم کردند روی سنگر کمین. دست هایم را بستند و با صورت روی زمین انداختند. شکنجه های سختی دادند و اطلاعات می خواستند. اما من می گفتم که یک کارگر ساده ام و چیزی نمی دانم. (در حالی که فرمانده یکی از تیپ های عملیاتی لشکر بودم و تمام اطلاعات پیش من بود). دوبار مرا با ریه تیرخورده داخل آب انداختند. ریه ام پر از آب شد. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، تنفس برایم مشکل بود. وقتی دست و پا می زدم، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. مرا روی زمین می انداختند و با پا به کمرم می زدند و وقتی آب و خون از ریه هایم بیرون می زد، تفریح می کردند و لذت می بردند. ظهر، خواستم نماز بخوانم، اما نگذاشتند. خوابیده نماز خواندم. متوجه شدم که می خواهند وسایلشان را جمع کنند و بروند. زخمی هایشان را بردند و کشته هایشان را گذاشتند و مرا هم در همان حال رها کردند. با زحمت دست هایم را بازکردم و جلیقه ای پوشیدم تا داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وارد آب که شدم، دوباره ریه هایم پر از آب شد و مجبور شدم خودم را از آب بیرون بکشم. رو به قبله دراز کشیدم و متوسل شدم به امام زمان (عج). در حال اشک ریختن و توسل بودم که ناگهان متوجه صدای قایق های خودمان شدم. نیروهای یکی از گردان های لشکر قم بودند. یکی از آن ها مرا شناخت و گفت: «عراقی... عراقی...». همه گلنگدن ها را کشیدند و آماده تیراندازی شدند. همان بنده خدا دوباره گفت: «بابا عراقی که نیست، عراقی خودمان است»! لباس هایم را درآوردند و چفیه تمیزی به کمرم بستند. چند لحظه بعد، عراقی هایی که مرا شکنجه می کردند، دستگیر کردند و آوردند. آن ها افتادند به دست و پای من و التماس می کردند که نجاتشان دهم... . از آن جا بیهوش شدم و بعد از انتقال به بیمارستان شهید دستغیب شیراز، به هوش آمدم. بالای تخت من کاغذی زده بودند؛ روی آن نوشته بود: عراقی. خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، کشیده محکمی زد توی گوشم و بعد از کلی بد و بیراه، گفت: عراقی قاتل! با بی رمقی گفتم: من عراقی نیستم. فامیلی ام عراقی است... . راوی: سردار عبدالله عراقی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"*کسی نبودن*" اگر بتوانی هیچ کس باشی، اگر بتوانی کسی نباشی، اگر بتوانی وسوسه ی کسی شدن را از خودت دور کنی، اگر بتوانی آن حرفهای تلقینی را که از کودکی به خورد ما داده اند؛ که برای خودت کسی باش، سری از توی سرها در آور، و کسی شو، همه را به دور بیندازی، تو بُرده ای و بر سر دروازه ی شکوفایی قرار گرفته ای. مزه ی حیات واقعی فقط در چنین کیفیتی حس شدنی است. یک سالک، سلوک نمی کند تا کسی شود. او سلوک می کند تا از شرّ همه ی هویت هایِ القایی خلاص شود. او وجودش خالی است، پاک است، چیزی نیست تا بخواهد برایش اهمیت قائل شود. پس هیچ ضربه و اهانتی نیز نمی تواند او را از مسیرش منحرف کند. چنین کسی گویی در خلأ راه می رود. اما غیر سالکانی که مرتب برای خود اهمیت قائل اند و شخصیت پروری می کنند، و بقول معروف کسی شده اند، همواره در تیر رس شیطان اند. اینان پیوسته ضربه می خورند. زیرا همان اهمیت قائل شدن هایشان، نقطه ی ضعف شان است. *وسوسه ی کسی شدن، از آنِ کسانی است که احساس حقارت و زبونی می کنند*. چون حقیر و زبون اند، میخواهند این حقارت را با کسی شدن جبران نمایند. اینان نمی دانند که "*کسی نبودن*" برگ برنده است. پس از آن خلأ درونی، از آن عظمت لایتناهی باطن شان غافل اند. حتی اگر کسی بیاید و آنها را با عظمت درونی شان آشنا کند، آن را نمی فهمند، حتی اگر بفهمند، وحشت زده از آن می گریزند. زیرا برای اینان، کسی نبودن به معنای باختن است. لذا همواره به طرف کسی شدن در حرکت اند. حاضرند تن به هر ذلتی بدهند تا بعنوان کسی شناخته شوند. و بدیهی است هر چه بیشتر پیش روند، بیشتر بیمارتر و افسرده تر می شوند. وسوسه ی کسی شدن، بیماری بزرگ عصر ماست. و اگر آموزش های غلط، همچنان به آن دامن بزنند، این بیماری منجر به از خودبیگانگی مفرط گشته، و چون سرطانی نسل های آینده را به اضمحلال روحی روانی خواهد کشاند. تنها تعلیم درست، آن است که کمک کنی، هر کس خودش شود، همان که "احسن الخالقین" آفریده است.
هدایت شده از حاج محمود کریمی
✳ انقلاب ما پشت مرزها منتظر ویزا نمی‌ماند! 🔻 من به یاد دارم که در عملیات خیبر کنار دجله که چهل کیلومتر پشت سر بچه‌ها باتلاق و هور و نیزار بود و بچه‌ها دور خورده بودند و مهمات تمام شده بود و در خاک به دنبال فشنگ کلاش می‌گشتیم و بچه‌ها گرسنه بودند و... در این شرایط بچه‌ها گاهی پشت پیراهن‌هایشان چیزهایی به شوخی یا جدی می‌نوشتند مثلا «ورود هرگونه تیر و ترکش ممنوع»؛ یکی از بچه‌ها که همان‌جا شهید شد و جنازه‌اش هم ماند، پشت پیراهن خود نوشته بود: « ما پشت مرزها منتظر ویزا نمی‌ماند»، ببین یک بچه دهاتی بسیجی پشت پیراهنش در شرق دجله چه می‌نویسد؟! من همان‌جا به بچه‌ها و رفقا گفتم که این جوان دهاتی این‌جا و اکنون به نمایندگی از همه‌ی می‌جنگد. او که می‌نویسد من منتظر ویزا نمی‌مانم یعنی من برای همه‌ی بشریت می‌جنگم نه برای یک تکه خاک! یعنی انقلاب ما متعلق به همه‌ی انسان‌های دنیاست. به‌درستی دانسته که این فرهنگ باید از ریشه درآید و خشک شود. 👤 📚 برگرفته از کتاب «مهدی(عج)، ده انقلاب در یک انقلاب» 📖 صفحات ۱۰۰ و ۱۰۱ [ کانال جوانان انقلابی ] @naslechaharome
هدایت شده از سـلام بر ابراهیــم
࿐᪥᪥࿐🦋࿐᪥᪥࿐ 🌷 🔻در سال ۱۳۳۲ از موافقین رژیم شاهنشاهی پهلوی در کودتای ۲۸ مرداد بود. اما بعدها تغییر رویه داده و به انقلابیون نهضت اسلامی پیوست، و سرانجام در یازدهم آبان ماه ۱۳۴۲ در میدان تیر پادگان حشمتیه تهران اعدام گردید. 👥 سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بار فروش ها رو تیر کنم. ☘در دادگاه طیب به سرهنگ نصیری گفت: ما تو قانون لوطی گری با بچه های حضرت زهرا سلام الله علیها در آن نمی افتیم. من این سید ( امام خمینی ) را نمی‌شناسم اما با او در نمی افتم 🌃فردا شب صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برند شان برای اعدام. وقتی می رفتن طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا اگر یک روز خمینی را دیدی سلام منو بهش برسون بگو خیلی ها شما را دیدند و خریدند ، ما ندیده شما را خریدیم. 🌀بیژن حاج رضایی تعریف می کرد امام خمینی پس از شنیدن پیغام از محمد باقریان دچار تأسف شدید شدند و همین سبب شد تا در یکی از سفرهایی که به تهران داشتند برای فاتحه خوانی بر سر مزار طیب بروند و پس از قرائت فاتحه خطاب به طیب بگویند "طیب حلالم کن" کانال ما 👇 🔻sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔺
وقتی تیر به جسمم اصابت کرد ناگهان خود را کنار جسمم دیدم. چند ملک پایین آمدند و مرا با خود بالا بردند. ما به جایی رسیدیم که دسته دسته ملائک به استقبال می آمدند و خوش آمد گویی می کردند. آن ها گوشه ای را نشان دادن و گفتند بهشت شما آمادست. نگاهی کردم؛ به او گفتم زیباست اما به ما بگویید امام حسین کجاست؛ مادرمان حضرت زهرا کجاست؛ ملک با اشاره جایی را نشان داد. همه شهدا اطراف منبری حلقه زده بودن و آقایی به شدت زیبا روی منبر سخنرانی می کرد. واقعا بهشت آنجا بود. 📙بازگشت https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔰عاشقان حسين(ع) 🖼شهید مهدی شاهدی پست نگهبانی اش افتاده بود نیمه شب. سر پست نشسته بود رو به قبله و مراقب اطرافش بود. تو حال خودش بود. نماز و ذکر و... با خودش زمزمه می کرد. ساعتی گذشت. نفر بعدی رفت پست را تحویل بگیرد. دید مهدی با صورت افتاده روی زمین! خیال کرد رفته سجده، هر چی صدایش زد صدایی نشنید! جلو رفت. دید تیر خورده توی پیشانی اش و شهید شده. نحوه ی شهادت او خیلی ما را اذیت می کرد، هم تنها شهید شده بود و هم ما نفهمیده بودیم. خیلی ناراحت بودیم، تا اینکه یک شب آمد به خواب یکی از بچه ها و دربارهی شهادت خودش حرف زد و گفت:« نگران من نباشید، همین که تیر خورد به پیشانی من، به زمین نرسیده افتادم توی آغوش آقا امام حسین (ع) و ...» 🔸دانشجوی شهید مهدی شاهدی از رزمندگان لشکر ولیعصر ﷺ بود که سال ۱۳۴۶ در بهبهان به دنیا آمد و سال ۱۳۶۵ در منطقهی فاو به شهادت رسید. 📙تا کربلا https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
بِسمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِّدِیقین کتاب؛ شناسایی شهید علی خرمدل به علی گفتم: تو کمی جلوتر برو! باتعجب گفت: چرا!؟ گفتم: تو در عملیاتها یا تیر خوردی یا ترکش! اصلا هرچی تیر و ترکش سر گردان است مثل آهن‌ربا جذب میکنی! همین عملیات قبلی یک تیر سر گردان خورد توی پات. در عملیات قبلی ترکش خوردی و... علی خنده تلخی کرد و جلو رفت. در همان موقع ترکش بزرگی به سرش خورد. قسمتی از جمجمه او آسیب دید با ناراحتی او را روی برانکارد گذاشتم و حرکت کردیم. فکر کردم شهید شده اما انگار نه انگار! روی برانکارد که بود گفت: هوا سرده یه پتو بنداز رو من! با خنده گفتم: مگه تو شهید نشدی!؟ علی هم گفت: نه، من وقت شهادت یه تیر میخوره توی پهلوم! الان وقتش نیست! https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
مقاومــت
🔰صلابت على خرمدل هیبت عجیبی داشت خیلی تودار بود. کمتر احساساتی می شد. همه از او حساب میبردند. دریا
در عملیات بدر با هم راهی منطقه هور شدیم‌. به علی گفتم تو جلوتر نرو! با تعجب گفت:چرا !؟ گفتم: تو در همه عملیات ها یا تیر خوردی یا ترکش! اصلا هر چی تیر و ترکش سرگردان است مثل آهن ربا جذب میکنی! علی خنده تلخی کرد و جلو رفت. در همان عمليات بود که ترکش بزرگی به سرش خورد. قسمتی از جمجمه ی او آسیب دید با ناراحتی او را روی برانکارد گذاشتیم و حرکت کردیم. فکر کردم شهید شده. اما انگار نه انگار! روی برانکارد که بود گفت:هوا سرد است یک پتو بیندازید روی من !. با خنده گفتم:مگر تو شهید نشده ای!؟ علی هم گفت: نه؛ من وقتی شهید میشوم که تیر به پهلویم بخورد! الان وقتش نیست‌. 📙برگرفته از کتاب مهرمادر https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔰عاشقان حسين(ع) 🖼شهید مهدی شاهدی پست نگهبانی اش افتاده بود نیمه شب. سر پست نشسته بود رو به قبله و مراقب اطرافش بود. تو حال خودش بود. نماز و ذکر و... با خودش زمزمه می کرد. ساعتی گذشت. نفر بعدی رفت پست را تحویل بگیرد. دید مهدی با صورت افتاده روی زمین! خیال کرد رفته سجده، هر چی صدایش زد صدایی نشنید! جلو رفت. دید تیر خورده توی پیشانی اش و شهید شده. نحوه ی شهادت او خیلی ما را اذیت می کرد، هم تنها شهید شده بود و هم ما نفهمیده بودیم. خیلی ناراحت بودیم، تا اینکه یک شب آمد به خواب یکی از بچه ها و دربارهی شهادت خودش حرف زد و گفت:« نگران من نباشید، همین که تیر خورد به پیشانی من، به زمین نرسیده افتادم توی آغوش آقا امام حسین (ع) و ...» 🔸دانشجوی شهید مهدی شاهدی از رزمندگان لشکر ولیعصر ﷺ بود که سال ۱۳۴۶ در بهبهان به دنیا آمد و سال ۱۳۶۵ در منطقهی فاو به شهادت رسید. 📙تا کربلا https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
هدایت شده از نشر شهید هادی
اگه نَفس خود را خدایی کنیم، خدا کاری می‌کند كه به‌جای تیر و رگبار، فقط صدایت، صدای اذانت، نفس را در گلوی دشمن حبس کند و آنان را تسلیم کند! درست مثلِ ابراهیم ...♥ 💐تولدت مبارک https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63