eitaa logo
مقاومــت
1.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
202 ویدیو
14 فایل
اخبار و تحلیل های مقاومت کُلــُ نفسِِ ذائــِـقَهُ المَوتـــِ همـــه ی مردُم طعم مرگ را می چشند چه خوب است شهادت در راه حق
مشاهده در ایتا
دانلود
عــلامه طباطبایی (ره) : جــدی تــرین مسئــله در زندگی ما مرگ است ، در حالی که در زنـدگی مــا به عنوان کم اهمیــت ترین موضوع نــگاه می شــود. ◻️ مسافــران بــرزخ https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
🌷شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز در نزد ارباب از ما یاد کنند... احمدعلی نیری، نوجوانی ساکن محله مولوی تهران بود. اما توفیق شاگردی حضرت آیت الله حق شناس را پیدا کرد. او در نتیجه مراقبت از اعمال، به درجاتی رسید که توصیف شدنی نیست! آیت الله حق شناس می فرمود: آقا بگردید در تهران و ببینید مانند شهید نیری پیدا می شود؟! ✅این جوان ۱۹ ساله در نتیجه دوری از یک عمل حرام و مراقبت دائم، چشمانش به حقایق هستی گشوده شد و راهنمای مشتاقان کوی دوست گردید. نامه ها و نصایح ایشان واقعا اثرگذار بوده و هست. 📙کتاب عارفانه، زندگینامه و خاطرات شهید نیری در سال ۱۳۹۲ توسط گروه شهید هادی منتشر شد. چاپ سی ام با مجموع تیراژ ۱۴۰ هزار جلد و همزمان، ترجمه عربی کتاب در ایام سوم خرداد منتشر شد. 📚برای دریافت دیگر خاطرات و لینک خرید کتاب به تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا مراجعه نمایید👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
ابراهیم هادی و تجربه نزدیک به مرگ وقتی روح از بدن من خارج شده بود و همه بستگانم گریه می کردند، دخترم در گوشه ای نشسته و سوره یاسین می خواند. او همینطور در دلش نذر قرآن و صلوات می‌کرد. من از آنجا به بالا رفتم. به جایی رسیدم که یکباره جماعتی بسیار نورانی مقابلم قرار گرفتند. صورتهای آنها را نمی دیدم اما می دانستم عظمت و نورانیت خاصی دارند. نفری که جلوتر بود به من گفت: صبر کن تا اگر شد از خداوند اجازه بگیرم تا برگردی. لحظاتی بعد همان جوان آمد و مقابلم قرار گرفت و گفت: دوست عزیز، ما اینطرف را درست کردیم. برو و آنطرف را درست کن. من به چهره او و جوانی که در کنارش بود خیره شدم. صورتهایشان نور بود اما چهره قابل تشخیص بود. بلافاصله مرا به داخل بدنم بازگرداندند. روح برای دقایقی از بدنم خارج شده بود. کادر پزشکی که بالای سرم جمع شده بودند با خوشحالی خبر را به خانواده دادند. من تا مدتها متوجه هیچ مطلبی نبودم. روزی که مرخص شدم به خانواده ام گفتم: من برای دقایقی روح از بدنم خارج شد. من جوانی بسیار نورانی را دیدم که اجازه گرفت تا من برگردم. همه با تعجب به حرف های من گوش می‌کردند. دخترم گفت: پدر من میدانم آن جوان کیست. بعد از داخل کیفش یک کتاب را بیرون آورد و جلد کتاب را به من نشان داد. بی اختیار داد زدم خودش بود. به خدا همین جوان بود. بده این کتاب رو ببینم... روی کتاب نوشته شده بود: سلام بر ابراهیم۱ دخترم ادامه داد: من همان جا مشغول قرائت قرآن برای این شهید شدم و نذر کردم که اگر پدرم برگردد، خیرات دیگری برای این شهید والامقام انجام دهم... خداوند مرا به دنیا بازگرداند تا همانطور که به شهید هادی قول دادم، دنیایم را درست کنم. او هم قول داد که آن سوی هستی را برایم درست نماید. من اکنون دو سال است که در منزل مشغول درمان هستم، اما به علت آسیب به نخاع، از کمر به پایین امکان حرکت ندارم. والسلام 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
سرزمیــن مردگان همراهم به من گفت: این طبقه که الان می رویم آخرین طبقه آسمان است و تو در آن جا مشکلت حل خواهد شد، وقتی به آن جا رسیدیم صحرایی عظیم مقابلم نمایان شد که شاید ملیون ها انسان کفن پوش در آن جا حضور داشتند، تا چشم کار می کرد مملو از جمعیت بود. برخی از آن ها چهره ی غمگین داشتند و برخی دیگر شاد بودند. بهت و حیرت از وجود آن ها لبریز شده بود... 📗 برگرفته از کتاب بازگشت. انتشارات شهید ابراهیم هادی ◻️ مسافــران بــرزخ https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
از نعمت های بهشتی سوال کردم. از قصر ها و حوریه ها گفت، می گفت: تمام نعمت ها زیباست. اما اگر لذت حضور در جمع اهل بیت را درک کنی، لحظه ای حاضر به ترک محضر آن ها نخواهی بود ... https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
من یقین کردم که این کره خاکی که برای سکونت ما انسان ها انتخاب شده محل زندگی اصلی ما نیست. در بهترین حالت این جا محلی برای تعلیم و تربیت ماست. ما باید در این جا رشد کنیم تا برای زندگی اصلی آماده شویم. این جا یک گذرگاه موقت یا یک مسافرخانه بیشتر نیست. 📙با بابا https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
آن جا هیچ محدودیت زمانی و مکانی وجود نداشت. در دنیا باید صبر کنیم تا فردا شود و اتفاقات فردا را مشاهده کنیم. اما آن جا تمام اتفاقات آینده را به راحتی می توان مشاهده کرد. من در آن جا به زندگی همه ی اشخاصی که می شناختم مسلط بودم. دیدم شخصی بر مصیبت ها صبر می کرد و این در عاقبت به خیری اش چه مقدار تاثیر گذار بود. 📙با بابا https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
در نامه عملم به یک آبرو ریزی بزرگ رسیدم. در دنیا با او شوخی کرده بودم و سریع از او عذر خواهی کردم اما قلبا راضی نشده بود. قبل از این که به اتاق عمل بروم شخصا به او زنگ زدم و حلالیت طلبیدم. آن دنیا به من نشان دادند اگر او از من نمی گذشت بیشتر کار های خوبم را باید در راه خشنودی او فدا می کردم. https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c برای خرید کتاب سه دقیقه در قیامت پیام بدهید👇 (بالای هفت جلد ارسال رایگان) @nashr_hadi
از دیگر مطالبی که از مصاحبت و همنشینی آن ها فهمیدم این بود که مشکلات و سختی ها معلم زندگی ما هستند. کسانی که در مقابل مشکلات صبر می کنند. و به دنبال بر طرف کردن آن ها هستند در برابر خدا بیشتر از کسانی که جزع و فزع می کنند مقام دارند. https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c برای خرید کتاب با بابا پیام بدهید👇(بالا پنج جلد ارسال رایگان) @nashr_hadi
"زندگی ابدی" زندگی زمینی، هر چند کمی لذت بخش، کمی زیبا، کمی وسوسه انگیز، بالاخره تمام می شود. باید به فکر عالم آخرت باشیم. مثل یک آدم عاقل و دور اندیش رفتار کنیم. همه این دنیا در برابر آن دنیا مثل ذره ایست در برابر بی نهایت، همه عمر زمینی در برابر عمر آسمانی ذره ایست در برابر ابدیت... 📗 آن سوی مرگ ◻️ مسافــران بــرزخ https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c خرید کتاب آن سوی مرگ بالای چهار جلد ارسال رایگان👇 @nashr_hadi
اعمال بد گفت: پایت را این طرف خط بگذاری برزخ شما شروع می شود، بهشت را از دور می دیدم، رفتم آن طرف خط و دویدم. اما نتوانستم رد شوم، کنارم پیرمرد ضعیفی ایستاده بود. به من گفته شد شما تنها نمی توانی بری، این پیرمرد همراه شماست. نگاهی انداختم، با تعجب گفتم این پیرمرد در حال مرگ است. چگونه با من بیاید؟ دوباره به من گفته شد این پیرمرد اعمال صالح توست که از تو جدا نخواهد شد، غمگین شدم، چرا فکر می کردم فقط دلم باید پاک باشد... 📗 بازگشت. اثر انتشارات شهید ابراهیم هادی ◻️ مسافــران بــرزخ https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c خرید کتاب بیش از شش جلد ارسال رایگان @nashr_hadi
▫️حاج میرزا علی محدث زاده، پسر مرحوم حاج شیخ عباس قمی گفت: جلد سیزدهم کتاب بحارالانوار، به امانت نزد پدرم بود، بعد از فوت ایشان به وسیله‌ی برادرم محسن آقا به صاحبش رساندم. ▫️شب بعد خواب پدرم را دیدم، گوشم را گرفت و گفت: کتاب را دادی، چرا جلدش را شکستی؟ از خواب بیدار شدم، به محسن گفتم: کتاب که سالم بود، مگر تو جلدش را شکستی؟ گفت: زمین کوچه گل بود و من زمین خوردم، لذا گوشه‌ی جلد کتاب تا شد. ▫️کتاب را گرفته و صحافی کرده و پس دادیم. پس از سه روز، طلبه ای به منزل ما آمد و گفت: دیشب آقای حاج شیخ عباس را در خواب دیدم گفت: برو به علی بگو جلد کتاب را درست کردی، من آسوده شدم، خدا عاقبتت را به خیر کند. 📙بازگشت https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c