#حرفحساب
نیامدنامامزمانعجتقصیرماست ..
اےڪاش↯
اللهمعجللولیڪالفرجگفتنمون
ازته دلبود
ڪاشدرعملبود💪🏻
#زندگیتوامامزمانۍڪن🕊
#امام_زمان
#اللّٰھمعجݪݪوݪیڪالفࢪج
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#ایران
چهل سال تلاش کردند کسی به ایران سلاح نفروشد.
حالا ترسشون اینه ایران به کسی سلاح نفروشه.
#لبیک_یا_خامنه_ای
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از منــ🇮🇷ــھاج | ᴍᴇɴʜᴀᴊ
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ࢪسانهۍانقلابے_مـِــنهــٰـاجـ
☝️خـــدا،
اجازهۍ اشٺباه به آن ࢪهبࢪ(ولےفقیھ) ࢪا نمےدهد و به نوعے بھ او معصومیٺ مےبخشـــد..!!✨🖐🏼
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ولی_فقیه #رهبر
╭─┈┈
│☫ @M_enhaj ☫
╰───────────
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد. برمی گشت خونه اما چه برگشتنی .. گاهی ا
#بے_تو_هࢪگز
بیچاره نمی دونست ..
بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ..
با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانهای کرد و بلند شد، نشست؛ از حالتش خندهام گرفت ..
- بزار اول بهت شام بدم، وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ..
کارم رو شروع کردم.! یا رگ پیدا نمی کردم! یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد!
هی سوزن رو می کردم و در میآوردم می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم .. نزدیک ساعت ۳ صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم..
ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ..
- آخ جون . بالاخره خونت در اومد ..
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده..!! زل زده بود به ما.
با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد .. خندیدم و گفتم:
- مامان برو بخواب .. چیزی نیست ..
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ..
- چیزی نیست؟؟! بابام رو تیکه تیکه کردی، اون وقت میگی چیزی نیست؟؟! تو جلادی یا مامان مایی؟؟!
و حمله کرد سمت من ..
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش و محکم بغلش کرد ...
- چیزی نشده زینب گلم .. بابایی مرده .. مردها راحت دردشون نمیاد ...
سعی می کرد آرومش کنه اما فایدهای نداشت .. محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد .. حتی نگذاشت بهش دست بزنم ..
اون لحظه تازه به خودم اومدم؛ اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم هر دو دست علی .. سوراخ سوراخ .. کبود و قلوه کن شده بود!!
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود .. تلاش های بیوقفه من و علی هم فایدهای نداشت ..
علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش.
تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم .. لیلی و مجنون شده بودیم .. اون لیلای من... منم مجنون اون ..
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت.
مجروح پشت مجروح .. کم خوابی و پر کاری .. تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش میبرد ..
من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم. اما برای علی برگشتی نبود .. اون میموند و من باز دنبالش..
بو میکشیدم کجاست ..
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمیدیدم .. هر شب با خودم می گفتم .. خدا رو شکر .. امروز هم علی من سالمه .. همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ..
بیش از یه سال از شروع جنگ میگذشت.
داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد .. حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ..
زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن .. این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت .. و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ..
تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ..
تو اون اوضاع، یهو چشمم به علی افتاد .. یه گوشه روی زمین، تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ..
#پارت_چهاردهم
ادامه دارد ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#قـــࢪاࢪشبانھ
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه
#امام_زمان
هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(💔🏴✨🏴💔)
|ـشبتـونشھدایے🌷
|ـعاقبتتونامامـزمانے✨
|یاعݪـــے✋
❬🔗❭
••
هَمہگویَندبہاُمیـدِظُھورَشصَلَوات...
ڪآشاینجُمعہبِگویَنـدبہتَبریڪِحضورَشصَلَواتシ••!🤲🏻💛
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد🌾
(@nasle_jadideh_Englab)
(🌸⚡️☄✨✨)
#خدا
اگر کسی به این باور برسد که غیر از خدا به کسی
احتیاج ندارد، خداوند هم او را به غیر خودش
محتاج نخواهد کرد.☺️🧡
(@nasle_jadideh_Englab)
(🌸⚡️☄✨✨)
Hamed ZamaniHamed-Zamani-Ma-Istade-Im.mp3
زمان:
حجم:
7.36M
#حامدزمانی
ما ایستادیم✊✌️
(@nasle_jadideh_Englab)
(🌸⚡️☄✨✨)