•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز دوره تخصصی زبان تموم شد و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود. اگر دقت می کردی، مش
#بے_تو_هࢪگز
ماجرا بدجور بالا گرفته بود! ؛ همه چیز به بدترین شکل ممکن، دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه.
دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم.! اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن و هر چه قدر توضیح می دادم فایدهای نداشت!! نمیدونم نمی فهمیدن یا نمیخواستن متوجه بشن.
دانشگاه و بیمارستان، هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست؛ و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم.!
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم، فایده ای نداشت. چند هفته توی این شرایط گیر افتادم .. شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت.
وقتی برمی گشتم خونه، تازه جنگ دیگه ای شروع می شد؛ مثل مرده ها روی تخت می افتادم .. حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم؛ تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه میشد.!!
و بدتر از همه شیطان.!!
کوچک ترین لحظه ای رهام نمیکرد. در دو جبهه می جنگیدم؛ درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد. نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون، سختتر و وحشتناک بود.
یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم میگرفت.!! دنیا هم با تمام جلوهاش، جلوی چشمم بالا و پایین می رفت. میسوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع میکردم..!
حدود ساعت ۹، باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم.
پشت در ایستادم؛ چند لحظه چشمهام رو بستم .. بسم الله الرحمن الرحیم .. خدایا به فضل و امید تو ..
در رو باز کردم و رفتم تو.
گوش تا گوش، کل سالن کنفرانس پر از آدم بود. جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط!
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت.
پشت سر هم حرف می زدن؛ یکی تندتر .. یکی نرمتر .. یکی فشار وارد میکرد .. یکی چراغ سبز نشون میداد .. همهشون با هم بهم حمله کرده بودن! ؛ و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود.!!
وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار .. و هر لحظه شدیدتر از قبل!
پلیس خوب و بد شده بودن و همه با یه هدف .. یا باید از اینجا بری .. یا باید شرایط رو بپذیری ..
من ساکت بودم.!
اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم.!!
به پشتی صندلی تکیه دادم ..
- زینب .. این کربلای توئه .. چی کار میکنی؟! کربلائی میشی یا تسلیم؟؟!!
چشم هام رو بستم .. بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا ..
- خدایا .. به این بنده کوچیکت کمک کن .. نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه .. نزار حق در چشم من، باطل، و باطل در نظرم حق جلوه کنه.! خدایا .. راضیم به رضای تو ..
با دیدن من توی اون حالت، با اون چشم های بسته و غرق فکر، همه شون ساکت شدن .. سکوت کل سالن رو پر کرد.
خدایا .. به امید تو .. بسم الله الرحمن الرحیم ..
و خیلی آروم و شمرده .. شروع به صحبت کردم ..
- این همه امکانات بهم دادید .. که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید .. حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم .. یا باید برم ..
امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید، فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟! چند روز بعد هم، لابد میخواید حجاب سرم رو هم بردارم!!
چشم هام رو باز کردم ..
- همیشه .. همه چیز .. با رفتن روی اون پله اول .. شروع میشه ..
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود.!!
#پارت_بیستوهفتم
ادامه دارد ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
🔺فرق ما با شما اینه که ..
ما همگی یه پرچم🇮🇷
رو بلند میکنیم .. !
شما هر کدومتون،
یه پرچم جدا دستتونه ..
آره، ما مثل هم نیستیم ...
#ایران_یکپارچه🤝🇮🇷✌️
#لبیک_یا_خامنه_ای
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#قـــࢪاࢪشبانھ
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه
#امام_زمان
هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(💔🏴✨🏴💔)
#پروفایل نظامیپسرانه
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از Ghods_media
52.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
بعضی وقتا میشه با چند تا سوال ساده فقط چند سوال فهمید اطرافمون چخبره اما چه بسا بعضی ها نمیخوان اینومتوجه بشن؛
کسی که خوابه رو میشه بیدار کرد ولی کسی که خودشو زده به خواب نمیشه
(نظرات مردم راجب اغتشاشات اخیر )
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
#زن_زندگی_عفت
#امام_زمان
#ایران
#قدس
#قدس_مدیا✌️
@ghods_media
گروه فرهنگی هنری قدس مدیا