eitaa logo
•| نسل ظهور🇮🇷🇵🇸 |•
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
42 فایل
✨️ نسل ما نسل ظهور است قوی باید شد 💪 🇵🇸 فلسطین کلید 🔑 رمز آلود ظهور است #امام_خامنه‌ای 😊 ثواب تمامی فعالیت‌های این کانال تقدیم به آقا امام زمان ارواحنافداه کپی حلال حلال ☺️ گروه مرتبط با کانال https://eitaa.com/joinchat/3192259029C29ab1fddf5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غواصان مظلوم🥀 خاطره فرمانده غواص لشکر 19 فجر بچه‌های غواص خیلی مظلوم بودند. کمتر در موردشان نوشته میشود. شب عملیات والفجر8 از قسمت قصردشت آبادان وارد آب شدیم. باید به نهر عقاب میرسیدیم و عملیات را رأس ساعت 10 شب شروع میکردیم. اگر نمیتوانستیم خط را بشکنیم، بچه‌ها بعد از ما با آتش مستقیم دشمن وارد عمل میشدند و لطمات زیادی میخوردند. جمع کردن بچه‌ها خیلی سخت بود. آنها باید با تجهیزات و سلاحهای سنگین در آب شنا میکردند و موانع آبی را از سر راه برمیداشتند. تحمل سنگینی آرپیجی، کلاشینکف، نارنجک و سرنیزه مرد میخواست. برای اینکه ارتباط ما با ستاد فرماندهی قطع نشود، به بیسیم نیاز داشتیم. بیسیمهای ما پیشرفته نبودند و در آب از کار می‌افتادند. بچه‌ها چند تایی بیسیم از شهربانی گرفته بودند و بدنه آن را در تیوپ موتورسیکلت پرس کرده بودند تا زیر آب دوام بیاورند. اما این نگرانی وجود داشت که شارژ بیسیمها تمام شود. میخواهم بگویم با کمترین امکانات قرار بود کار بزرگی چون عبور از اروند را انجام دهیم. توسل به حضرت زهرا ساعت هفت غروب رفتیم توی آب. سه ساعتی شنا کرده بودیم که وسط راه متوجه شدیم 800 متر را اشتباه آمده‌ایم. حالا باید برخلاف جهت آب این 800 متر را برمیگشتیم. عملیات رأس ساعت 10 شب شروع میشد. اگر سر ساعت نمیرسیدیم، بچه‌های خودی از پشت با آتش مستقیم عمل میکردند و امکانش هم بود که زیر آتش مستقیم نیروهای خودی قرار بگیریم. لحظات سختی بود و به عنوان مسئول گردان، کاری از دستم برنمی‌آمد. متوسل شدم به حضرت زهرا(س) و گفتم: «من که همیشه توی جبهه نوکری سادات رو میکنم، یا زهرا اینها بچه‌های تو هستن، نذار پرپر بشن» زیر چشمی به بچه‌ها هم نگاه کردم. مثل جوجه هایی که دور مرغ جمع میشوند، دور من حلقه زده بودند. هیچ کس جز من نمیدانست که اشتباه آمده‌ایم. بچه‌ها با اشاره میگفتند:«آقا چه کنیم؟ بزنیم به خط؟» بغض گلویم را گرفت. یاد صحرای کربلا و بی کسی امام حسین(ع) افتادم و به حضرت زهرا(س) گفتم: «ما که آمدیم شهید بشیم، پس اجازه بده اول مأموریتمون رو انجام بدیم، بعد فدا شیم.» هنوز راز و نیازم تمام نشده بود که صدای وحشتناکی به گوشم رسید. نخلها به هم میخوردند و نم نم باران صورتهایمان را خیس میکرد. کم کم تگرگ گرفت و باد خلاف جهت آب وزید، ما هم حرکت کردیم. در 15 دقیقه، 800 متر را برگشتیم و رسیدیم به خط. آنجا به آسمان نگاه کردم، صاف صاف بود! توسل دوباره ساعت 10 و 15 دقیقه بود که به ساحل دشمن رسیدیم، اما معلوم نبود آتش نیروهای خودی چه زمانی شروع میشود. بنابراین باز به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: «بچه هات رو نجات بده.» به هرحال همه بچه‌ها را از موانع عبور دادم و خود آخرین نفر بودم. در همین لحظه چیزی از درون آب پایم را گرفت. فکر کردم کوسه است، آرام از آب بیرون آمد و گفت: «برادر سلام غواصم گم شدم!» یکی از بچه‌های لشکر نصر بود که به خواست خدا ما را پیدا کرده بود. خودمان را به کنار سنگرهای دشمن رساندیم. مردد بودیم عملیات را شروع کنیم یا نه، با همین چشمانم میدیدم که چطور سربازان عراقی به هم سیگار تعارف میکنند. بسم الله توی دلم گفتم و با یک تکبیر، دوتا نارنجک انداختم داخل سنگرشان، بچه‌ها خیلی سخت جنگیدند و به شکر خدا خط را شکستیم. بیسیم از کار افتاد بعد از شکستن خط مشکل این بود که بیسیممان از کار افتاده بود. دیدم کنار سنگر یک پیت نفت است. تصمیم گرفتم با آتش زدن یک نخل، فانوسی دریایی درست کنم. چهار نفر از بچه‌ها را هم روی سنگرها گذاشتم تا رو به نیروهای خودی تکبیر بگویند. با آتش گرفتن نخل چند نفر از بچه‌ها را دیدم که میگفتند حاجی بیسیم پیدا کردیم. تا خواستم فرکانس ایران را ببندم، شنیدم که فرمانده لشکر از آن سوی بیسیم میگوید:«صدای حاج روستا می‌آید. بروید سراغش، به طرف آتش» این را شنیدم و بیسیم قطع شد. توسل به حضرت زهرا(س) کار خودش را کرده بود و عنایت ایشان تا آخرین لحظه عملیات ما را همراهی میکرد. 📩ارسالی جناب آقای محمد حسین اسدی از شهر مقدس قم (181) 🏴 💔 ⏳ مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶ @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محفل نورانی روز جمعه بود. من و چند تن از دوستان شهرستانی در دانشکده مانده بودیم. شهید حاج محمد جعفر نصر اصفهانی، هم که از روز قبل نگهبان بود، پیش ما بود. شهید به ما گفت: «هیأتی به نام «هیأت فاطمیون» هست. اگر می‌خواهید محیط برای شما خسته‌کننده نباشد و بیکار نباشید، شما را به این هیأت می‌برم. به سود شما هم خواهد بود». ما دو، سه نفر، صبح از دانشکده راه افتادیم به طرف میدان «حر». در آنجا یک راننده منتظر ما بود. سوار ماشین شدیم و ما را به هیأت فاطمیون بردند. چنان تأثیری در ما گذاشت که روزهای بعد اگر جعفر آقا هم نبود، به نحوی خودمان را به آنجا می‌رساندیم و از این محفل روحانی بهره می‌بردیم. جالب اینجا بود که اگر در آن هیأت نامی از بی‌بی فاطمه زهرا (س) می‌آمد، شهید نصر به گریه می‌افتاد و حالتی معنوی به او دست می‌داد. بر گرفته از کتاب ره یافته عشق ـ صفحه ۱۱۸ 📩 ارسالی سرکار خانم زهرا جوان بخت از نهبندان (182) 🏴 🤚 💔 ⏳ مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶ @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: به درِ خانه مادرمان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) با لگد زدندکه عزرائیل بدون اجازه حضرتش وارد نشد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدی که پدرش در خواب شهادت فرزندش به او الهام شده بود🌷 شهید مرتضی شریفی متولد ۱۳۵۱/۶/۱ ساکن روستای گازران استان مرکزی سه روز قبل شهادت می‌گوید پدرش در خواب دیده دو فرشته از آسمان به طرفم آمدند وکبوتری سفید رنگ کهبال وپرش خونین بود به من دادند و گفتند آن را بوکن! چه بویی می‌دهد؟گفتم نمی‌دانم!دوباره پرسیدند چرا پیامبر (ص) فاطمه زهرا (س) را آنقدر دوست داشت؟ باز گفتم نمی‌دانم.جواب دادند چون از زهرا(س) شهید به وجود آمده است.دوباره در شب دوم درخواب دیدم امام حسین علیه السلام در لشگر کفر از من درخواست کمک می‌خواهد ودر جوابش گفتم« لبیک لبیک» و در جواب ندایی آمد الله اکبر. وشهید مرتض شریفی در تاریخ ۱۳۶۶/۲/۱۱ در حال وضو گرفتن در منطقه شلمچه به شهادت رسید. 📩 ارسالی سرکار خانم طاهره نصری از استان مرکزی شهرستان خنداب(183)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گمنامی ( از خاطرات شهید رحیم کابلی ) یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از شهادت بود، یک روزی گفت: «خانم اگر من شهید شوم چه می­‌کنی؟» گفتم:« خدا را شکر می­‌کنم.» گفت:«اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من می­‌کشی؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.» گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمی­‌شوم.» گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.» گفت: «آن زمان هم خدا را شکر می­‌کنم که شرمنده حضرت ابوالفضل نیستم.» بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت:« آن وقت پیش علی­‌اکبر شرمنده نیستم.» بعد گفت: «اگر جنازه­‌ام برنگردد پیش خانم فاطمه­ الزهرا هستم و به عروسم که از سادات است گفت: «شما از خانم فاطمه­ زهرا بخواهید اگر شهید شدم جنازه­‌ام برنگردد. 📩 ارسالی جناب آقای امین مشیری از تهران(184) 🖤 🏴 💔 ⏳ مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶ @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید عشوری سرباز گمنام امام زمان عج بود...! حسن عشوری از شهدای امنیت کشور است که با جان‌نثاری و مبارزه خود در برابر تکفیری‌هایی که چنگ به قلب اسلام ناب محمدی (ع) زده بودند، بار دیگر ارزش‌های والای انسانی را به تصویر کشید.۲۴ خرداد سال ۱۳۹۶ برای مردم گیلان یادآور روزی است که این شهید والامقام با زبان روزه به دست شقی‌ترین مخالفان اسلام به آرزوی همیشگی خود رسید. پدر شهید عشوری از جانبازان و رزمندگان جنگ تحمیلی است. حسن عشوری؛ محمد در سریال گاندو یک کاربر مجازی نوشت: آقامحمدِگاندوفقط یه بازیگربود.بیاییدازحسن آقاعشوری براتون بگم که خواهرش میگه تاروزشهادتش مانمیدونستیم کجاکارمیکنه،وقتی فهمیدیم که خبرشهادتش اومد. ✅🌷فرازهایی از وصیتنامه ✅ به‌هیچ‌وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا (س) برای من سنگ‌قبری تهیه نکنید. ✅در لحظه تدفین تربت کربلا، کفن کربلا و پیشانی‌بند یا زهرا (س) فراموش نشود. شهیدوزارت‌اطلاعات‌حسن‌عشوری🕊🌷 تولد:۱۳۶۸/۵/۲۴-رودسر شهادت:۱۳۹٦/۳/۲۴-چابهار مزار:گیلان،امامزادگان ماچیان رودسر 📩 ارسالی جناب آقای علیرضا مرادی از کاشان (185) 🏴 💔 💔 ⏳مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶ @nasle_Ashura