❣#سلام_امام_زمانم ❣
🔅 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...🤚🌱
🌱آمدنت نزدیک است...
و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته!
🌱سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس.
🤲🌿#اللهمعجللولیکالفرج
🖤#امام_زمان ارواحنا له الفداه
💫@nasle_Ashura
بار دیگر صبـــح شد،
بیدار شد این زندگے
اےتمام حس بودنهای ما
صبحتان بخیـــر ....
#صبحتان_شهــدایے
💫@nasle_Ashura
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
#شهید_حمید_سیاهکالی🌷
🏴 حمید میاندار هیئت خیمه العباس بود. اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می زد تا جایی که بعضی وقت ها احساس می کردم بدنش توان این همه سینه زدن را ندارد.
💠 شب حضرت عباس (علیه السلام) شب ویژه ای برای حمید بود. آن شب موقع برگشت گفت: دوست دارم مدافع حرم شوم و دست و پاهایم فدایی حضرت زینب شود مثل حضرت عباس.
🔻گفتم: حمید! لازم نیست این همه سینه بزنی. کمتر یا آرام تر سینه بزن. گفت: فرزانه! به خاطر این سینه زدن هاست که این سینه هیچ وقت نمی سوزد نه در دنیا و نه در آخرت.
چه خوب به آرزویش رسید. وقتی بدنش را آوردند، پاهایش بر اثر انفجار تله انفجاری متلاشی شده بود و مثل حضرت عباس دست و پاهایش در راه دفاع از حرم قطع شده بود. همه جای بدنش ترکش خورده بود؛ مگر سینه اش که سالم سالم بود. آنجا بود که یاد جمله حمید افتادم که می گفت: این بدن هیچ وقت نمی سوزد.
📚 یادت باشد
🌷@nasle_Ashura
#شهید_والامقام
#علی_صیاد_شیرازی
خانهدار شدن شهید صیاد طول و تفصیل دارد. بالاخره بعد از کش و قوسها و چانهزنیهای فراوان صیاد را راضی کردیم که ماشینش را بفروشد و خرج خانه کند.
با کمک چند نفر از همکاران خانه را برایش آماده کردیم. قرار شد با خودش برویم و خانه را ببینیم. رفتیم. خوب همهجا رو بازدید کرد. حیاط، طبقههای بالا و زیر زمین که یک سالن وسیع داشت و یک اتاق کوچکتر.
خانه تازه رنگشده بود و موکت هم نداشت. برگشت یکی از بچهها را صدا کرد و گفت: «آقای جمشیدی! برو بازار چندمتر پرچم بگیر و بیار دور تا دور این اتاق نصب کن. از این پارچ هایی که روش شعر نوشتهشده؛ “باز این چه شورش است” از همونها بگیر و بیار» .
ن و تیمسار ازگمی بههم نگاه کردیم که صیاد چه کار میخواهد بکند.
گفت: که «از این سالن استفاده شخصی نمیکنیم. اینجا میشه حسینیه که همان هم شد.
شبهای اول هر ماه مراسم عزاداری امام حسین و ائمه را آنجا برگزار میکرد. خودش جارو دست میگرفت و قبلاز آمدن مهمانها، حیاط و پیادهروی جلوی در را آبوجارو میکرد. هرچه اصرار میکردم که «حاجآقا! بدید من جارو میکنم»، فایده نداشت.
وقتی هم که مهمانها میآمدند، کفشها را جفت میکرد. بعد میآمد توی سالن؛ همان کنار در دو زانو مینشست.
راوی :
#همرزم_شهید
🖤@nasle_Ashura
🌿 #دانشگاه_امام_حسین(ع)
جبهه، درسش عشق ، مدرکش شهادت و معلمش آقا و مولا امام حسینعلیهالسلام بود. ردیهای آن جاماندههای کاروان رو بسوی کربـلا بودند و دانشجویانش جان برکـفان بسیج ، کـه به تعبیر امام خمینی رحمةالله علیه دفتر تشکیل آن را همه مجاهدان از اولین تاآخرین امضاء نموده اند. دانشگاهـی که هـرروز آن ابتـلاء و امتحان نهـایی بـود. و شرطِراه یافتن آن ایمان بود و نمره عالیِ آنوابسته به اخلاص بود.
💫@nasle_Ashura
🔴بعداز مطالعه این مطلب ببینید ،
🔴چقدر در خواب غفلت هستیم🤔
💫@nasle_Ashura
✅ می ترسم کسی خواهرت زینب را ببیند
یحیی مازنی که از علمای بزرگ و راویان حدیث است، چنین نقل می کند: مدتها در مدینه، در همسایگی علی علیه السلام در یک محله زندگی می کردم . منزل من در کنار منزلی بود که زینب دختر علی علیه السلام در آنجا سکونت داشت، حتی یک بار هم، کسی حضرت زینب را ندید و صدای او را نشنید، او هرگاه می خواست به زیارت جد بزرگوارش برود، در دل شب می رفت; در حالی که پدرش علی علیه السلام در پیش و برادرانش حسن و حسین علیهما السلام در اطراف او بودند . وقتی به نزدیک قبر شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله می رسیدند، امیرالمؤمنین علیه السلام شمعهای روشن اطراف قبر را خاموش می کرد . یک روز امام حسن علیه السلام علت این کار را سؤال کرد، حضرت فرمود: « اخشی ان ینظر احد الی شخص اختک زینب » ; از آن می ترسم که کسی خواهرت زینب را ببیند.
منبع: کتاب زینب کبری، شیخ جعفر نقدی، ص 22، و ریاحین الشریعه، ج 3، ص 60 و فاطمة الزهرا، بهجة قلب المصطفی ، ص 642 (به نقل از سایت پرسمان)
🍃حجاب
🏴محرم
@nasle_Ashura
4_5859495324971704575.mp3
5.36M
🎤•|سیدرضانریمانۍ|•
🔊کِیمیشِهیِکیاَزاینشَبایِهشَب
باشَمنَجَفیِهشَبکَربَلا..؛😭💔•~
انشاءاللهاربعینپیادهکربلا
💫@nasle_Ashura
شهادت به خون و تیر و ترکش نیست روزی که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم ، شهید شده ایم.
|🌷| #شهید_حسین_صحرائی
|✌🏻| #طلبه_جهادگر
💫@nasle_Ashura