eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
924 دنبال‌کننده
22هزار عکس
16.7هزار ویدیو
541 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشت؛ ما که رفتیم با دلی و‌ چشم کربلا ‌ندیده تو اما ای برادر ، مسافر اگر شدی جای من به مولا سلامی برسان.. ❣ # به یاد شهدا🌱 شهدا نگاهی التماس دعا وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا
👈(1):👇 💥اربعین زمینه‌ساز ظهور امام عصر (عج) "چرا امام زمان(عج) خودش را به اباعبدالله الحسین (ع) معرفی می‌کند؟ چرا بیرق‌ های اصحاب حضرت باید پرچم ‌های سیاه عزاداری اباعبدالله (ع) باشد؟ چرا باید شعارشان یا لثارات الحسین (ع)» باشد؟ آیا سینه ‌زنان و عزاداران اباعبدالله (ع) یاران امام زمان (عج) هستند؟ آیا آخرین قیام و قیام موعود، قیام عزاداران اباعبدالله (ع) است؟ "بر اساس پژوهش های صورت گرفته در متن روایات اهل بیت علیهم السلام، در 308 مورد در معرفی حضرت مهدی (عج)، از امام حسین (ع) نام برده شده است. حجم کثیری از روایاتی که از کلام امام حسین (ع) یا از کلام حضرت مهدی (عج) هستند نیز، حاوی تبیین رابطه ای بی بدیل میان این دو امام شیعه است. امام زمان (عج) در فرازی از زیارت ناحیه مقدسه خطاب به امام حسین (ع) و واقعه عاشورا می فرمایند: "اگر روزگار مرا به تاخیر انداخت و مقدرات، از یاری و نصرت تو در روز عاشورا باز داشت، هر آینه من صبح و شام بر تو ندبه می کنم و به جای قطرات اشک، بر تو خون می گریم". در روایتی از امام باقر (ع) نقل است که فردی به نام حارث اعور به امام حسین (ع) عرض می کند منظور از آیه شریفه والشمس و ضحیها، (سوگند به خورشید و گسترش نور آن)، چیست؟ِِ... امام حسین (ع) در پاسخ حارث می فرمایند: مراد از خورشید، رسول الله صلی الله علیه و آله است. حارث در سوال دیگری می پرسد منظور از آیه شریفه والقمر اذا تلیها، (سوگند به ماه چون پس از آن آید)، چیست؟ امام (ع) می فرماید: منظور از ماه، امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام است که بعد از پیامبر (ص) می باشد. حارث می پرسد آیه شریفه والنهار اذا جلیها، (و سوگند به روز و چون آن را روشن سازد)، به چه معناست؟ امام حسین (ع) به حارث می فرماید: مقصود از روز، قائم آل محمد (عج) که زمین را مملو از عدل و داد خواهد کرد. شیخ علی یزدی حائری از محدثان بزرگ شیعه در نقل روایتی پیرامون نشانه های ظهور می گوید، در هنگام ظهور حضرت مهدی (عج) در مکه میان رکن و مقام می ایستد و برای معرفی خود به مردم جهان از پنج جمله کلیدی استفاده می کند: 1. اَلا يا اَهلَ العالَم اَنَا الاِمام القائِم. 2. اَلا يا اَهلَ العالَم اَنَا الصَّمصامُ المُنتَقِم. 3. اَلا يا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِي الحُسَين قَتَلُوهُ عَطشاناً. 4. الا يا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِي الحُسَين طَرَحُوهُ عُرياناً. 5. اَلا يا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِي الحُسَين سَحَقُوهُ عُدواناً. (الزام الناصب ، ج 2 ، ص 282) 🌺ازخاک خونین جبهه👈 تا تربت پاک 🚩در یادداشت ‌های باقی‌مانده از یکی از شهیدان گردان حنظله آمده است:👇 🌷امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره‌ بندی کرده‌ایم . نان را جیره ‌بندی کرده‌ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده‌اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات👈 ای پسر فاطمه (س) 🌹نوشته بود 👈اگر من شهید شدم و هنوز راه 🚩 باز نشده بود، هر جائی که به زمین افتادم جنازه مرا به سوی آقا بچرخانید و به آقا بفرمائید من تا اینجا توانستم بیام، بقیه راه را شما بیائید و ازما قبول بفرمائید... 🌸 همیشه بهم می گفت: بی من اگر به کربلا رفتید از تربت پاک امام حسین(ع) و شهدای کربلا مشتی خاکش را  به همراه بیاورید و بر گورم بپاشید 😰 شاید به حرمت این خاک خدا مرا بیامرزد🌷 سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم چو گلدان خالی لب پنجره  پر از خاطرات ترک‌ خورده‌ایم اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم اگر دل دلیل است، آورده‌ایم اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم  اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم گواهی بخواهید، اینک گواه همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم دلی سر بلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر برده‌ایم شب عملیات روی پیراهنش نوشته بود👈 ما که رفتیم با دلی سوخته و‌ چشم داغدار و ‌ندیده😰 و اما تو ای برادر، اگر مسافر اگر شدی جای من به مولا سلامی برسان 🚩
20.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 جهان آرا هر چند روز یک بار جای سپاه خرمشهر را عوض می کرد. بی سیم مرکزی مخابرات سپاه را هم درون یک جیپ گذاشته بود و خودش با بی سیم چی اش از درون آن جیپ نیروهای سپاه را هدایت می کرد‌. یک نفر بر فرماندهی جلوتر از تانکها آرام به جلو می آمد و سه تانک پشت سرش حرکت کردند‌. آن بیست رزمنده تصمیم گرفتند به سمت تانک‌ها بروند. وضع بسیار خطرناکی بود. یکی از بچه ها بی سیم را گرفت و گفت:«سلام من را به مادرم برسانید و بگویید که تا آخرین لحظه ایستادم. من را حلال کن.» یکی دیگه از نیروها گفت:«دویست تومان به فلانی آقا بدهکارم. یک سال احتیاطا برایم نماز و روزه بگیرند.» همینطور بچه هایی که وصیت نکرده بودند، یکی یکی وصیت‌های خود را می گفتند و جهان آرا و بی سیم چی اش دهقان با چشم اشکبار این وصیت بچه ها را روی کاغذ می نوشتند تا بعدا به خانواده هایشان برسانند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4_5927281264796107422.mp3
1.65M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 حاج صادق آهنگران کرب و بلا ای حرم و تربت خونبار حسین این نوحه در تیرماه 1361 و در محل انرژی اتمی دارخوین، خوانده شد و تا سال‌ها بر سر زبان ها بود. اشعار از مرحوم استاد حبیب الله معلمی است، که بیشتر حال و هوایی جبهه ای و کربلایی دارد و مناسب این ایام . 🔹قسمتی از تصویر این مجلس در ادامه تقدیم می‌شود. 👇👇 -----•○◈◆❂ ❂◆◈○•----- کانال حماسه جنوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 پل فلزی کرخه، معروف به جسر نادری پل ارتباطی استان خوزستان به دشت عباس و استان ایلام محسوب می شود . تصرف پل و عبور از آن، برای دشمن نقطه عطفی در جنگ به شمار می‌رفت چرا که سبب قطع ارتباط خوزستان با استان‌های شمالی کشور و سقوط شهرهای اندیمشک و دزفول و محاصره جبهه‌های جنوب و میانی و شمالی خوزستان و مرکز استان می‌شد و همین امر اندیمشک را به کانون توجهات دشمن در سال‌های ابتدایی دفاع مقدس، تبدیل کرده بود.
🍂 🔻 سنگر کمین 1⃣ زندگی در جزیره مجنون پدافندی جزیره مجنون شمالی بودیم. سیزده کیلومتر از خشکی فاصله داشتیم. دقیقا توی آبراه نینوا و چهار راهی که سه آبراه دیگر را به هم وصل می‌کرد مستقر شدیم. ولی مشکل اصلی ما آبزیان هور و پشه های موزی آنجا بودند. در اولین روز استقرار متوجه مشکل اساسی تری شدیم. آن هم دستشویی رفتن بچه ها روی آب بود. وقتی داشتم به طرف دستشویی می‌رفتم دیدم بهمن دارد شلوار خودش را در می‌آورد. به او گفتم : - معلومه چکار می‌کنی؟! -دارم میرم مستراح.... -خوو چرا شلوارت درآوردی و با شورت می‌خوای بری؟! -بفرما☹️ اینجا ولمون نکنیا.... -بیا اول خودت برو تا ببینی چه بدبختیه! آفتابه را از او گرفتم. خوشحال بودم که زودتر برم و به کارهایم برسم. وقتی وارد دستشویی شدم. همه چی طبیعی بود. دورو برم را برانداز کردم. از پشت پتوی سربازی سیاه رنگی که به عنوان در دستشوی آویزان کرده بودیم سرم را بیرون آوردم و گفتم : - می‌گم اینجا که خبری نیس؟!....هست؟! - نه، نه راحت باش..... - فقط از ای پشه سبزا می‌ترسی؟! - نه....ماشالله چقده حرف می‌زنی خوو بشین تمامش کن دیگه.... با خیالی راحت پاهایم را در دو طرف سنگ دستشوی گذاشتم. البته سنگ دستشوی ها از یک پلیت نازک ورقی استفاده می شد که تا پاهایت را روی آن می گذاشتی سروصدایی عجیب به راه می افتاد و همین صداها عامل بدبختی بزرگتری می شد. با خیال راحت نشستم. تا روی دستشویی نشستم از زیر پاهایم صداهایی عجیب و غریبی به راه افتاد. ناخودآگاه به زیر پاهایم و توی سوراخ دستشویی نگاه کردم. دیدم بیشلمبو های سیاه و براقی که برای جمع آوری و خوردن از سرو کول خود بالا می‌رفتند. احساس کردم الان به خودم حمله خواهند کرد. فریادی زدم و بیرون پریدم. دیدم بهمن دستانش را روی صورتش گرفته و بلند بلند می خندد..... داد می‌زد آهای بیاین کشف حجاب کرده...😁👈 سریع توی آب پریدم و خودم هم حسابی می خندیدم. ولی هیچ وقت اینقدر نترسیده بودم. ..... علیرضا کوهگرد ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
22.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻حاج صادق آهنگران روح حماسه آفرین در این کلام است با امر مولا من دل از دنیا بریدم ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻سنگر کمین 2⃣ زندگی در جزیره مجنون جزیی از نیروهای قرارگاه عملیاتی رمضان که کارش سری و شناسایی مناطق عملیاتی هور بود شده بودیم. هر دو هفته یکبار به سنگرهای کمین توی آبراه هایی که نیروهای شناسایی و اطلاعاتی ایران و کسانی که پناهنده می شدند از این آبراه‌ها به ما می پیوستند مامور شده بودیم. توی این دو هفته هیچ ارتباطی با عقبه خود نداشتیم. فقط یک بی سیم پی آر سی 77 داشتیم که اغلب مواقع خاموش بود الا در زمان های بسیار ضروری که روشن می شد و پیام های خود را ارسال می کردیم یا دستورات فرماندهی را دریافت می نمودیم. به علت نزدیک بودن به خطوط ترددی دشمن در دریاچه ام نهاج، فقط با قایق های بومی که به آنها تراده گفته می شد تردد می کردیم. قسمت دشوار این موقعیت و کمین، زندگی با پنج نفر عراقی که عمدا سربازان و درجه داران ارتش عراق یا قاچاقچیان و کسانی بودند که با دولت بعث مشکل داشتند، بود. من به همراه مسعود کربلا و فرشاد کمایی و یکنفر دیگر از بچه ها با هم بودیم. اولین روزی که ما را سوار قایق کردند و به پاسگاه های کمین بردند. جاهایی در هور دیدیم که حتی فکرش را هم نمی کردیم روزی همچین سرزمینی را به چشم ببینیم. وقتی این پازل کامل شد که آن پنج نفر عراقی که اصلا فارسی هم بلد نبودند مگر چندین کلمه ضروری را به چشم دیدیم. یادم به صحبت های بچه ها عقبه افتاد که می گفتند: - یکی از اینا اولای جنگ توی توپخانه ای بوده که اهواز رو می زده. نکنه نفوذی دشمن باشه... ترس و وحشت ما در شب اول وقتی بیشتر شد که ما را پیاده کردند و رفتند. آنها دور هم جمع شدند و به عربی شروع به صحبت شدند. ما که عمرا عربی نمی دانستیم. حاج مسعود کربلا گفت: - اینا چی میگن؟! -منم به شوخی گفتم : -حاجی فکر کنم دارن نقشه برامون میریزن! -پس بچه ها امشب یکی یکی پست بدیم. اگه اتفاقی خواست بیفته بقیه رو بیدار کنه. بچه ها موافقت کردند. حاج مسعود کربلا شروع به عربی صحبت کردن با آنها کرد. همگی تعجب کردیم. - حاجی بلدی عربی صحبت کنی؟ خدا خیرت بده چرا زودتر نگفتی؟! -می‌خواسم ببینم اینا چی می‌گن -خوب چی می‌گفتن؟! -گوشام سنگینه، خودت که میدونی نفهمیدم....😳 -اوهووو بخدا بدبخت شدیم.... بهش گفتم : - اقلا باشون عربی صحبت کن. ببین باید چکار کنیم؟! - خودوم میدونوم. صبر کن ازشون بپرسم . تا از آنها سئوال می‌کرد همگی آنها می‌زدند. زیر خنده. ....این حالت آنها وحشت زیادی بین ما به راه انداخته بود. هوا رو به تاریکی رفت. نه فانوسی داشیم، نه چراغی. خدایا اینجا کجاست! دیگه اینجا آخرشه! یا می کشنمون یا اسیرمون می کنن و مفتی مفتی تحویل عراقیا میدن. ..... همه این فکرها در ذهن و خیال ما چهار نفر بود و هر لحظه بیشتر می شد. علیرضا کوهگرد ادامه دارد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 یادش بخیر..... یادش بخیر جنگ و روزهای سختش... هر روز صبح ساعت های 4.30 صبح صدای بلندگو های بوقی چادر تبلیغات با نوای قرآن شروع صبحی دوباره را به ما نوید می داد. آروم آروم بلند می شدیم. به طرف تانکرهای آب کنار چادرها حرکت می کردم. نگاهی به اطراف اردوگاه می انداختم. یادمه بچه ها اسم اردوگاه پشت پادگان کرخه رو حصیر آباد گذاشته بودند. چراغ های نفتی چادر ها یکی یکی پر نور تر می شد. در هرکدام از چادرها یکی خارج می شد. همین موقع ها بود که ابراهیم سمیع تو میکروفونی که دستش بود داد می‌زد عجلو به الصلاه.... برادران.. مهیا شوند برای نماز جماعت.... وقتی وارد چادر نمازخونه می‌شدم نور ضعیف و گوشه های تاریک نمازخونه رد پای بچه های نماز شب خوان گردان را می دیدی که هنوز در سجده بودند و شانه هاشان مانند بید می لرزید. ...الهی العفو اونا آهنگ خاصی را برای ما بهمراه داشت.... کاشکی یکبار دیگه تکرار می شد اون روزها....... ! http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
📝 | ارتقای سرمایه‌های انسانی در دفاع مقدس؛ امثال قاسم سلیمانی‌ها در دوران دفاع مقدس رشد کردند رهبر انقلاب: دفاع مقدس سرمایه‌های انسانیِ ما را ارتقا داد. یک نمونه‌اش شهید سلیمانی عزیز ما بود که خب در عرصه‌ی دیپلماسی و بین‌المللی، در منطقه یک فعّالیّت شگفت‌آوری داشت؛ یعنی واقعاً حالا هنوز دوستان و برادران مؤمن و ملّت عزیز ایران از سعه و گستره‌ی کار شهید سلیمانی مطّلع نیستند؛ پایه‌گذاری امثال قاسم سلیمانی‌ها در دوران دفاع مقدّس گذاشته شد. ۹۹/۶/۳۱ 🇮🇷 به کانال راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News