❣
#سردار_شهید_سید_حمید_تقوی_فر
در وصیتنامه اش ما را به :
تواضع و فروتنی_انقلابیگری_ولایت پذیری_وحدت و پرهیز از تفرقه _ایمان و تقوی توصیه نموده است...
از همگی حلالیت می طلبم
از دعای خیر فراموشم نکنید .
انقلاب اسلامی فراموش نشود
از مساعدت و همکاری و رهبری عزیز دست بر ندارید .
وحدت خودتان را فراموش نکنید .
دنبال اجرای دستورات خداوند متعال و انبیاء و ائمه طاهرین باشید
بهانه برای تفرقه زیاد است و راحت می شود پیدا کرد که از یکدیگر فاصله بگیرید و رضایت شیطان و غضب الهی را فراهم نمایید .
هنر این است که دنبال بهانه برای وصل و ارتباط باشید .
#وصیت_شهدا
#سالروز_شهادت
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
شهیدی که...
«جان رهبر معظم انقلاب را نجات داد »
این اواخر، حاج حمید خیلی کتاب های عرفانی مطالعه می کرد. یکی از همان روزهای آخر همسرم نشسته بود و کتاب می خواند که من تلویزیون را روشن کرده و کنارش نشستم.
تلویزیون، صبحت های حضرت آقا را پخش میکرد که ایشان در حال ذکر خاطرهای بودند. آقا فرمودند در زمان جنگ در یک مهلکهای گیر افتاده بودیم که بعد از مدتی یک بنده خدایی آمد و ما را نجات داد.
همان طور که حاج حمید در حال کتاب خواندن بود، گفت که آن بنده خدا، من بودم. اما عادت نداشت بیشتر از این در مورد اقداماتش توضیح دهد.
راوی:خانم پروین مرادی همسر شهید
#سردار_شهید_سید_حمید_تقوی_فر🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
درس هایی از وصیتنامه:
#شهید_رضا_حاجیزاده
ایثار و شهادت طلبی
جهادفی سبیل الله
اتحاد و دوری از نفاق
اهمیت به نماز اول وقت
احترام به والدین
تقوی
پیوند با اهلبیت و یاد خدا
❣️من نمیخواهم که عمرم بیثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی میخواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد.
❣️من بهخاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه مینمایم و میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س) را بگیرم.
❣️من از مردم ایران میخواهم تفرقهاندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه دارید
❣️به دوستان و آشنایان توصیه میکنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.
❣️پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید،
❣️از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید،
❣️پیوند به ائمه اطهار(ع) و بهخصوص امام هشتم را مستحکم کنید
❣️و خدای متعال و مهربان را در همه حال بهیاد داشته باشید.
#وصیت_شهدا🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ پیش بینی شهادت
شهید مصطفی صدرزاده
درست یک روز قبل از شهادت به همرزمانش گفته بود من فردا شهید میشوم و کمتر از ۱۴ ساعت دیگر من در هوای شما نفس نخواهم کشید.
حتی بدرستی به دوستانش گفته بود که من فقط با یک گلوله به شهادت میرسم.
به مادرش که از سادات است گفته بود: مادر جان دعا کن اگر ماندن من منشأ خیر است زنده بمانم و اگر شهادتم در جامعه تأثیر خواهد داشت به شهادت برسم.
روزی که به دنیا آمد مادرش او را نذر حضرت عباس(ع) کرده بود و درست در روز تاسوعای حسینی به شهادت رسید.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ #کرامات_شهدا
مادر ٣ شهید که دربیمارستان زیرتیغ جراحی دوام نیاورد ولی ٢ ساعت بعد از مرگش و دیدار با فرزندان شهیدش مجدد روح به بدنش بازگشت 🌹
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#خاطره❣
قبول کن که گذشته ست کار من از اشک...
که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم
یاد شهید محمدرضا جوهر بخیر
این عکس مربوط به سال ۱۳۶۲ در گردان ایثار در پاسگاه زید است . وقتی می خواستم مرخصی بیام اهواز شهید محمدرضا گفت بزار یه نامه برا خانواده ام بنویسم . همینطور که محمدرضا داشت نامه مینوشت اونو صدا زدم ، تا کمی سرشو بلند کرد عکسشو گرفتم . خداوند رحمتش کنه برای ایشون و پدر گرامیش فاتحه و صلواتی بفرستید.
#شهید_محمدرضا_جوهر
#راوی_بهرام_یاراحمدی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فراخوان تجمع میلیونی در بغداد برای یادبود شهید قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس
🔹کاربران فضای مجازی عراقی امروز به طور وسیع در شبکههای اجتماعی توئیتر و فیسبوک صفحات خود را به تصاویر و طرحهایی از شهیدان سپهبد قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس مزین کرده و یکدیگر را به تجمع میلیونی در روز شنبه در منطقه «الجادریه» بغداد دعوت کردند.
#hero
🌹اللهم عجل لولیک الفرج
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
@asatid_enghelabi ایتا و سروش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کشتی پهلوان حسن یزدانی با پسر شهید مصطفی صدرزاده.
🔴 درودبرپهلوان یزدانی وفرزندبرومندپهلوان شهید صدرزاده
#من_قاسم_سلیمانی_هستم(۱۵)👇
یکی از فرماندهان روسی به حاج قاسم خیلی علاقهمند شده بود. هر بار سری به مقر میزد و میدید سردار سلیمانی نیست، ناراحت میشد. به بچهها سپرده بود هر وقت ژنرال سلیمانی آمد، او را باخبر کنند یا به سردار بگویند که او سراغش را گرفته است. یک بار که حاج قاسم آمد، به سردار گفتیم، فلانی جویای احوالت بوده و اصرار داشته شما را ملاقات کند. اول حاجی چندان جدی نگرفت. اما وقتی از اصرار او برای ملاقات شنید، گفت برویم لاذقیه به دیدارش. او در لاذقیه سوریه مستقر بود. سردار سلیمانی گفت که چون سوغاتی برایش نیاوردم، نمیشود دست خالی برویم. از بچهها پرسید که چند فرزند دارد. بعد، هدیهای برای خانوادهاش تهیه کرد؛ شامل یک گردنبند برای خانمش و مقداری طلا برای دخترش. جلسه فرمانده روسی با حاج قاسم برگزار شد و بعد از پایان جلسه حاج قاسم به بچهها گفت که من که رفتم، شما هدیه را به او بدهید.
جالب اینجا بود که افسر روسی، مسلمان نبود، اما وقتی حاج قاسم قرار بود به خانه آنها در لاذقیه برود، همه را جمع میکرد. حاجی که خداحافظی کرد، بچهها هدیه را به افسر روسی دادند. او با دیدن هدیه خیلی متعجب شده بود. چرا که تصور نمیکرد حاج قاسم با آن ابهت که یک فرمانده نظامی و مقتدر است، چنین هدیهای بیاورد!
خود افسر روسی تعریف میکرد که وقتی هدیه را به همسر و دخترم دادم، هر دو در کنار خوشحالی، متعجب شدند و گفتند: واقعا ژنرال سلیمانی چنین هدیهای داده است؟ حاج قاسم با این کار، هم خود افسر روسی و هم خانواده او را تحت تأثیر قرار داد؛ تا جایی که افسر روسی حتی به نیروهای حاج قاسم در سوریه گفته بود که میخواهم هدیهای به ژنرال سلیمانی بدهم. به نظر شما چه چیزی مناسب است و خوشحالش میکند؟ خلاصه اصرار میکند و میگوید که او هر چه بخواهد ما میدهیم. این اصرار به گوش حاج قاسم میرسد و سردار سلیمانی هم چون همیشه به فکر دفاع از مظلومان بود، به جای اینکه برای خودش چیزی طلب کند، برای جبهه مقاومت از افسر روسی چیزی خواست. حاج قاسم به بچهها گفته بود، بگویید ۱۰۰۰ موشک کروز لازم داریم! شما این موشکها را به ما بدهید تا از شما بخریم.
افسر روسی هم در جواب درخواست حاج قاسم گفته بود که ۱۴۰ تا موشک کروز داریم که ۱۰۰ تا را به شما میدهیم و ۴۰ تا را برای خودمان نگه میداریم. او این موشکها را که هر کدام ۷۰ هزار دلار قیمت داشت، به حاج قاسم هدیه داد و روسیه هیچ پولی بابت این موشکها دریافت نکرد. یعنی هفت میلیون دلار. با این اقدام، نیروهای مقاومت مسلح شدند و رژیم صهیونیستی دیگر جرأت جولان دادن نداشت.
این افسر روسی که اکنون فرمانده هوافضای ارتش روسیه است، زمانی که حاج قاسم به شهادت رسید، در کنار همسر و فرزندش با عکسی از سردار سلیمانی عکسی انداخته و آن را فرستاده بود تا از این طریق از شهادت حاج قاسم ابراز تأسف کرده باشد؛ به طوری که در زیر عکسشان نوشته بود «... ما هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم، اما ما را در غم خود شریک بدانید».
کتاب من قاسم سلیمانی هستم، ناصر کاوه
راوی : احمد رونده ، مشاور فرمانده نیروی قدس سپاه
#من_قاسم_سلیمانی_هستم(۱۴)👇
🌻🌾🌷🌿🌿🌱💐☘️🌺
*🌹۱۲ نکته جالب از زندگی سردار شهید سلیمانی*
♦️۱. روزی که قاسم، سال ۱۳۳۵ در روستای قناتملک کرمان به دنیا آمد، دونالد ترامپ دهساله در نیویورک برای همکلاسیهایش قلدری میکرد و فکر نمیکرد ۶۰ سال بعد کودکی از قناتملک مقابلش بایستد و حریفش باشد.
♦️۲. قاسم تا سیزده سال در روستا نفس کشید، اما باید میرفت کرمان تا خودش را برای مبارزات چهلسالهاش آماده کند. در کرمان درس خواند و کار کرد تا اینکه روحانی جوانی به نام کامیاب، سر راهش قرار گرفت و دست قاسم را در دست انقلابیون گذاشت. این روحانی که بعدها به دست منافقین ترور شد، قاسم سلیمانی را با آیتالله خامنهای آشنا کرد و از قاسم، یک جوان انقلابی ساخت تا جایی که او یکی از رهبران تظاهرات خیابانی برای پایان دادن به حکومت پهلوی در کرمان بود.
♦️۳. پس از پیروزی انقلاب، به کارمندی در اداره آب کرمان اکتفا نکرد. عضویت افتخاری سپاه پاسداران را پذیرفت و با شروع جنگ در شهریور ۵۹ برای یک مأموریت ۱۵ روزه به جبهه رفت، اما این مأموریت هشت سال طول کشید.
♦️۴. استعدادهای قاسم و تعهد و توانش در امور نظامی، از او یک فرمانده کارکشته و باانگیزه ساخت تا آنجا که خیلی زود یعنی در اواخر سال ۱۳۶۰ محسن رضایی حکم فرماندهی لشکر ثارالله را به او داد. قاسم سلیمانی در عملیات مختلفی مثل والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵، تک شلمچه و... شرکت داشت و بهخوبی نقش یک فرمانده توانا را ایفا کرد.
♦️۵. آذرماه سال ۶۰ برای اولین بار سردار مجروح شد؛ هم طعم زخمهای انفجار خمپاره گلوله را چشید و هم غم از دست دادن یاران همرزمش را حس کرد.
♦️۶. بالاخره جنگ تمام شد، ولی نه برای حاجقاسم رزمنده که برای او فقط جبهه دفاع، از غرب و جنوب، به شرق کشور جابهجا شد تا با قاچاقچیان مواد مخدر و دشمنانی که از مرز افغانستان به ایران میآمدند، رودررو شود. مبارزه موفق با اشرار شرق کشور نشان داد که سلیمانی یک گزینه شایسته برای فرماندهی نیروی قدس سپاه است. سال ۱۳۷۹ حکم انتصاب او از سوی مقام معظم رهبری صادر شد.
♦️۷. سردار قاسم سلیمانی در جنگهای ۳۳ روزه حزبالله نقش اثرگذاری داشت. به گفته سید حسن نصرالله: وی شریک کامل در آزادسازی لبنان در سال ۲۰۰۰ بود. در جنگ ۳۳ روزه در تهران بود و به هر شکلی بود به بیروت آمد و با ما زیر بمباران ماند.
♦️۸. هجوم داعش در خرداد ۱۳۹۳ به شمال عراق جبهه جدیدی روبهروی حاجقاسم گشود. مقابله با داعش در عراق و سوریه او را به یک قهرمان بزرگ و الگوی محبوب مقاومت تبدیل کرد. از این زمان، مجلات خارجی پر شد از عکسهای سردار سلیمانی و مطالبی که رشادتها و مهارتهایش را در جنگهای نامنظم تشریح میکردند.
♦️ ۹. نابودی تسلط داعش دستاورد بزرگ سردار سلیمانی بود که او را در سال ۱۳۹۷ به دریافت «ذوالفقار» یعنی بزرگترین مدال نظامی ایران از دست مقام معظم رهبری مفتخر کرد. سلطهگران آمریکا و سردمداران آن، جماعت وحشی داعش را به منطقه خاورمیانه آورده بودند تا با ایجاد ناامنی، افزون بر داشتن بازاری بزرگ برای صدور اسلحه، آسودهخاطر سر سفره منابع و ذخایر خاورمیانه بنشینند، اما متلاشی شدن نقشهشان با نقش محوری سردار سلیمانی، سدی بزرگ روبهروی این رؤیای خام شد. حالا فرزند قناتملک، حریف نیویورکزادهاش را ضربهفنی کرده بود. این شکست برای آمریکا هم تحقیرآمیز بود و هم بسیار پرهزینه.
♦️۱۰. به شهادت رساندن قاسم سلیمانی که با هواپیمای مسافری معمولی جابهجا میشد و همیشه در میان مردم بود، کار سختی نبود، اما دشمن که دشمنش را شناخته بود و جرئت نداشت رودرروی این دلاور مبارزه کند در ساعت ۱ بامداد جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ ناجوانمردانه به شیر میدان شلیک کرد و باعث شد که سردار قاسم سلیمانی به شهید قاسم سلیمانی ارتقا یابد و در جهانی وسیعتر و با امکانات و تجهیزاتی بیشتر با نیویورکیزاده و دار و دستهاش مبارزه کند.
♦️ ۱۱. از ۱۴ تا ۱۸ دیماه، حضور میلیونها مسلمان که در فراق قهرمانشان، قلبی شکسته و چشمی به اشک نشسته داشتند، بزرگترین تشییعجنازه تاریخ ایران را بعد از رحلت امام خمینی (ره) به سردار دلها اختصاص داد. جاودانهترین تصویرها از سوگ همه چهرههای متنوع و متفاوت ایران تا اشک جانسوز رهبر، در مراسم «بدرقه تا بهشت» حاجقاسم رقم خورد.
♦️ ۱۲. «حضرت آقا عبای نماز شب خود را دادند تا حاجقاسم را با آن دفن کنند. آقا با این عبا ۱۴ سال نماز شب خواندهاند. این دومین عبای شب آقا بود که شهیدی با آن دفن میشد. اولین بار سر شهادت حاج احمد کاظمی بود.
🌺☘️💐🌱🌹🌿
#کتاب_من_قاسم_سلیمانی_هستم #ناصرکاوه
☀️وقتی حاج قاسم سلیمانی از عراقی ها لودر👈 کار گرفت🤔👌
🌷یکی از همرزمان ایشان میگوید: رفتم اهواز که من را انداختن بندر فاو که سه منطقه کارخانه نمد، خورعبدالله و منطقهای به نام البهار بود، وقتی رفتم حاج قاسم من را دید و گفت: آقای افزون شهید نشدی؟ گفتم: نه! من هنوز لیاقت نداشتم. گفت: تو از ملاهای قدیمی کنارت هست و واقعاً هم اینگونه بود. پدر همسرم یکی از ملاهای قدیمی بود. در سنگر به من گفت: همراه من میآیی برویم خط؟ گفتم: سرهنگ هرجا که شما بگویی میآیم. رفتیم یه جایی کانال بود و سنگر کمین که حاج قاسم میرفت برای دیدهبانی. گفت: خدا با تو هست، شب تا صبح سنگر میزنی، اما تیر نمیخوری. در همان منطقه کارخانه نمد یه منطقهای به نام سهراهی مرگ بود. محال بود گلوله به سمتت نیاد.
🌷یکدفعه از حاج قاسم پرسیدم: چرا به اینجا میگویند سهراهی مرگ؟ گفت: هر که به این منطقه برود امکان ندارد که تیر به سمتش نیاید. که من گفتم: حاجی من چند سری رفتم، اما اتفاقی نیفتاده حاجی خندید و گفت: اون موقع خواب بودند! حاج قاسم ما را برد سنگر کمین و نشانم داد و گفت: اینها عراقی هستند، اگر دل و جرأت داری برو اون سمت. یک نفر دیگر هم بود به نام آقای زارع منصوری که از همشهریان حاجی بود که شهید شد. دوربین را داد وقتی نگاه کردم دیدم کلاً اینجا جایگاه لشکر صدام هست، گفتم: سردار برویم. گفت: یک شرایط دارد که اصلاً صحبت نکنی، چون اگر زبانت را باز کنی بفهمن که ایرانی هستی تو را میکشند.
🌷من با حاج قاسم و زارع منصوری حدود ساعت ۱۰ شب بود رفتیم آنجا و در صف عراقیها نشستیم، غذا گرفتیم و خوردیم. چند تا لودر آنجا بود. حاج قاسم به من گفت: تو که راننده لودر هستی، میتونی یکی از این لودرها را برداری؟ گفتم: نه مگر میشود! گفت: امکانش رو خدا برامون درست میکنه. رفتم دیدم یکی از دستگاهها صفر هست و هنوز بیلش هم زمین نخورده. برگشتم به حاجی گفتم: یکی از دستگاهها خوبه، ولی بقیه نه. گفت: برو چک کن روغن و آبش رو. گفتم: بله داره، ولی سوئیچ نداره! گفت: تو کیسه آخر پشت سر صندلی سوئیچ هست رفتم برداشتم و روشن کردم. حاج قاسم خودش کنارم نشست و گفت: حرکت کن.
🌷....از خاکریز اول و دوم که گذشتیم به خاکریز سوم که رسیدیم، شلیک دشمن شروع شد و متوجه شدند. صبح روز بعد رادیو لندن اعلام کرد که قاسم سلیمانی آمد عراق یک دستگاه لودر برداشت و برد. از همان موقع شدیم راننده مشهور.
کتاب من قاسم سلیمانی هستم
ناصرکاوه
🌹خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید معزز زارع منصوری
منبع: وبسایت خبری روابط عمومی معاونت فرهنگی و دانشجویی وزارت بهداشت
وقتی توپ ۱۰۶ لشگر حاج قاسم👈 اشتباهی عراقی ها را زد🤔
✒️ شهادت در یک قدمی حاج قاسم ، روز آخر جنگ
☀️ آخرین روز دفاع مقدس بود. نیروهای دو طرف به مرزهای قانونی برگشته بودند و موضوع پذیرش قطعنامه از سوی ما مطرح شده بود ، یگانهای ما در منطقه درحال تخلیه نیروهاو تجهیزات مازاد بودند و آرامش بر جبهه حاکم بود. اونروز ما در قرارگاه ذولفقاری ، در کنار جاده خرمشهر مستقر بودیم و در حال واگذاری منطقه به قرارگاه نجف اشرف. حدودای ظهر بود که دیدیم آتش سنگینی در منطقه برپا شد !
من به فرماندهی اومدم ، پرسیدم چه خبره ، حاج محمدعلی نیکدل ، گفت نمی دونم ، یه سری برو ببین چی شده ، این آتیش چیه؟!! من با حاج احمد علیرضایی با یک جیپ اومدیم به سمت خط ، دیدیم در محور لشکرهای 41ثارالله (ع) و 27محمد رسول الله (ص) توی منطقه پاسگاه بوبیان تا پاسگاه زید ، درگیری شدید آتش برپاست.
☀️وارد خط که شدیم بشدت می کوبیدند و بچه های ما هم روی خاکریز درحال شلیک به طرف عراقی ها. در میان سنگرها ، چشمم به آنتن بیسیم روی یکی از سنگرها خورد ، حدس زدیم فرماندهی محور اینجا باشه. کنار سنگر یک جای پارک بود که وارد اون شدیم ، در حال ورود به سنگر بودیم که یک گلوله تانک خورد پشت خاکریز و موجش ما را مجبور کرد شیرجه بزنیم داخل سنگر . دود و گرد و خاکی بلند شد و ما سینه خیز افتاده بودیم روی زمین یکی از برادرا که اونجا بود اومد زیر بغل منو گرفت بلندم کرد ، تموم بدنم پرخاک بود ، کنار سنگر وایسادم تا یکم هوا صاف شد به اطراف نگاهی کردم ، چندتا از برادرا دور سنگر ایستاده بودند سلامی کردم و برگشتم از نفر کناری تشکر کردم که دیدم عه !! خود حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکره !
🥺با تعجب گفتم حاجی شما اینجائید ؟ چه خبره ؟ این آتیش برای چیه؟
گفت ؛ اومدیم بچه ها را ببریم که توپ 106 ما اشتباهی شلیک کرد و اونها هم دارند مهمات اضافی شون را سر ما خالی می کنند.
گفتم خطرناکه شما اینجا نمانید. گفت منتطرم اتیش تموم بشه ، بچه ها را بفرسیم عقب. با لبخندی گفت الآن ماشین منو زدند !
گفتم کجا بود ؟
گفت همینجا که شما ماشینتون را گذاشتید ، بلند شدم نیگاه کردم ، دیدم فقط قسمتی از ماشین باقی مونده که ما پشتش پارک کرده بودیم. در همون حال ، یک وانت پر مهمات که داشت از جلو سنگر عبور میکرد درست مقابل در سنگر ما ، یه خمپاره عراقی خورد جلوش و راننده از ناحیه سر مجروح و سروکله اش پر خون شد .
☀️چند نفر بسمت وانت دویدند که یه مرتبه قسمتی از ماشین که ترکش خورده بود آتیش گرفت و صندوقهای مهمات شروع کرد به سوختن .حالا این فشنگها و گلوله های آرپی جی داشتند میترکیدن و تق و توقشون بلند شده بود و عین فشفشه به اینطرف و اونطرف شلیک میشدند . گرمای آتیش به سمت سنگر میومد ، نفسها تو سینه همه ما حبس بود و هرلحظه منتظر انفجار ماشین مهمات بودیم .
اگه ماشین منفجر میشد هیچی از ماها باقی نمی موند. شدت آتیش بحدی بود که کسی جرات نزدیکی بهش را نداشت . ولی حاجی خونسرد تر از بقیه ، هی سرک میکشید بیرون و سر بچه ها داد میزد که دور بشن. بچه ها اطراف حاجی را گرفته و نگران ایشان بودند و کاری از دست کسی ساخته نبود.
☀️ناگهان یکی از بچه ها ، دستی به سر حاجی کشید و دوید به سمت ماشین ، هرچی حاجی داد زد نرو ، توجه نکرد ، حالا سرهای همه ما از دهانه در سنگر بیرون بود و با ترس تماشا میکردیم ، همراهای حاجی هی ایشان را هل میدادند داخل و جلوش میاستادند تا آسیبی نبینه ، اون برادر در ماشین را باز کرد و راننده را کشید پایین و پرید پشت فرمون . ماشین را حرکت داد و درحالی که همچنان شعله های آتیش و انفجارش بلند بود ، برد و برد تا از شکاف خاکریز جاده پیچید پشت خاکریز .
دیگه همه از سنگر اومده بودند بیرون و دستها روی سرو گوششون بود و منتظر انفجار ،
که یکمرتبه ماشین پشت خاکریز منفجر شد و دود و آتش و گرد وخاک بلند شد همه خیز رفتیم رو زمین و فقط حاج قاسم بود که ایستاده بود و با نگرانی دنبال سرنوشت اون برادر همراهش بود.انگار فیلم می دیدیم
یکمرتبه از کنار خاکریز راننده را دیدیم که افتان و خیزان داره میاد. همه خوشحال از اینکه اتفاقی برای اون و بقیه و مخصوصا حاج قاسم نیافتاده ، صلوات و تکبیر می فرستادند ، اون برادر به حاجی که به استقبالش رفته بود رسید و لبخند رضایت بخشی زد ، حاجی بغلش کرد و پیشونیش را بوسید ، بعدم برگشت و یکی یکی بچه ها را چک کرد که کسی طوریش نشده باشه ، دست تفقدی هم به سرو صورت ما کشید و پرسید چیزیتون نشد؟ خدا را شکر ، خدا به همه مون رحم کرد. گفتم حاجی شما بیاید ببریمتون عقب ، گفت نه شما برید اینجا نمونید.
ما هم الآن جمع میکنیم میریم. اصرار ما بی فایده بود. ناچارا خدا حافظی کردم و در آغوشش گرفتم و پیشانیش را بوسیدم و برگشتیم.
کتاب من قاسم سلیمانی هستم
ناصر کاوه
روایتی از: ناصر صالحی🙋🏻♂️