🍂
🔻 #فرنگیس
🔸خاطرات فرنگیس حیدرپور (۴۸
🔹بقلم: مهناز فتاحی
کانال حماسه جنوب، ایتا
•┈••✾❀🔸❀✾••┈•
دستم را رو به آسمان کردم و گفتم: «خدایا، ممنون که به من یک تکّه زمین دادی؛ زمینی به اندازۀ یک خانۀ کوچک. و بچهام را سالم نگه داشتی.»
شب که به خانۀ برادرشوهرم رفتم، دیدم یواشیواش دارند باور میکنند که میتوانم این کار را انجام بدهم. برادرشوهرم باز هم اصرار کرد و گفت: «فرنگیس، الآن مردم به ما حرف میزنند. فکر میکنند تو را از خانه بیرون کردهایم. بیا و همینجا بمان. اینجا که مشکلی نداریم.گفتم نه، مشکلی نیست، اما این خانه را میسازم. شاید به این زودیها نشد به خانهام در گورسفید برگردم. بگذار اقلکم اینجا توی خانۀ خودم باشم.»
برادرشوهرم خندید و گفت: «حالا نقشۀ خانهات چطوری است؟ میخواهی بدهی کدام مهندس نقشهاش را بکشد!»
خندیدم و گفتم: «خودم نقشهاش را کشیدهام. یک اتاق دارد و یک دستشویی کوچک کنار کوه.»
صبح زود رفتم و از داخل شهر سیمان و ماسه خریدم. میدانستم خانهام را چطوری
بسازم گفتم یک ماشین ماسه آوردند و شروع کردم به ساختن. مثل کارگرهای مرد کار میکردم. حتی چند تا مرد هم به پایم نمیرسیدند. تصمیم گرفتم اول یک اتاق بسازم. علیمردان کمکم باورم کرده بود و به کمکم آمد. سنگها را روی هم میچیدیم و بالا میبردیم. مردم کنار کوه نشسته بودند و ما را تماشا میکردند. دیوار را که بالا آوردیم، اتاق کمکم شکل گرفت. یک اتاق که حالا میخواست خانهام باشد. یک اتاق حدود نه متری بود؛ یک سرپناه. حالا باید چوب برای سقفش فراهم میکردم.
برادرشوهرم رضا صبح زود چند تکه چوب آورد. با کمک آنها، چوبها را روی سقف اتاق چیدیم. اشک از چشمم میریخت. نایلونی را هم به در و پنجرهای که گذاشته بودم، زدم.
کنار اتاق ایستادم و از خوشحالی گریه کردم. به اتاق که نگاه کردم، خستگیام در رفت. از پایین کوه، همعروسم کشور و برادرشوهرم رضا برایم دست تکان میدادند.
به خانۀ برادرشوهرم رفتم و وسایل کمی که داشتم، جمع کردم و گفتم: «ممنون. دیگر باید بروم به خانۀ خودم. خانهام ساخته شد.»
برادرشوهرم و زنش، در حالی که میخندیدند، همراهم آمدند. هنوز هم از دیدن این اتاق روی کوه تعجب میکردند. با خنده بهشان گفتم: «فرنگیس است، شوخی نیست!»
همعروسم کشور مقداری وسایل همراه خودش آورده بود. کنار اتاق گذاشت و گفت: «این هم سوغات و هدیه برای خانۀ جدیدت. منزل مبارک!»وقتی گفت منزل مبارک، قلبم گرفت. هم خوشحال بودم، هم یاد قدیم افتادم و اشک ریختم. وسایلم را چیدم و با شادی به اتاقم نگاه کردم. برادرشوهرم و زنش که رفتند، هوا تاریک بود. تازه یادم افتاد آب و برق نداریم، اما به خودم گفتم مهم نیست. شوهرم خندید و پرسید: «حالا باید چه کار کنیم؟»
گفتم: «فانوس. فردا فانوس میخریم.»
شب بعد فانوسی خریدم و روشن کردم و توی اتاق گذاشتم. همعروسم و برادرشوهرم گفتند:
بایک فانوس؟!»
خندیدم و گفتم: «نه، خدا هست.»
یک زیلو داشتم، یک قابلمه، یک چراغ علاءالدین، فانوس و چند تکه ظرف. وسایلم همینها بود. خیلی کم بود، اما دلم خوش بود. حالا خانهای از خودم داشتم و مردی که میتوانست به کار برود و کارهایی که باید انجام میدادم.
مردم هر روز میآمدند بالای کوه تا خانهام را ببینند. زنها و مردها آفرین میگفتند و تشویقم میکردند. شوهرم هم خوشحال بود. همهاش میگفت: «فرنگیس، واقعاً که فکر خوبی کردی.»بچههایی که با پدر و مادرهاشان میآمدند، از دیدن خانۀ من توی کوه تعجب میکردند. برایشان جالب بود. وقتی مردم را میدیدم که چطور به خانهام نگاه میکنند، میگفتم: «خدایا شکرت.»
آن بالا، بدون برق و آب زندگی برایم سخت بود. برای بردن آب، روزها دبههای آب را دست میگرفتم و از کوه پایین میآمدم. بالا بردن آب مصیبت بود. شبها هم تا آنجا که امکان داشت، فانوس روشن نمیکردم. زیر نور ماه می نشستیم
. فقط شبهایی که خیلی تاریک میشد، فانوس را روشن میکردم.
توی کوه، زندگی برایم قشنگ شده بود. فامیل میآمدند و بهمان سر میزدند. حتی میهمانی میدادم! خوشحال بودم از اینکه محتاج کسی نیستم. در گرما و سرما توی آن خانه زندگی میکردم. مجبور بودم بروم از خانههای مردم آب بیاورم. چراغ علاءالدین اگر نفت داشت، روشنش میکردم و اگر نداشت، توی سرما مینشستم. اما خدا را شکر میکردم که یک خانه به من داده.
یک روز که روی سنگهای کوه نشسته بودم، به شکمم دستی کشیدم و به فرزندم، که در شکمم بود، گفتم: «تو در خانۀ خودت به دنیا میآیی. تو فرزند کوه میشوی.»
هنوز هم کسی خبر نداشت فرزندی چهار ماهه در شکم دارم. دیگر وقتش بود خبرش را به دیگران هم بدهم.
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
ادامه دارد..
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
۴۸
🍂 جهاد سازندگی در دفاع مقدس
🔻 جاده سید الشهداء
برای اینکه بشود جزایر مجنون را حفظ کرد ، فقط یک راه وجود داشت : جاده تدارکاتی.
جاده سیدالشهداء به طول ۱۴ کیلومتر در هوری با عمق دو تا سه متر اجرا شد و مسئله تدارکات و پشتیبانی رزمندگان را در جزایر مجنون حل کرد.
سرعت کار ، در دنیا بی نظیر بود ، کامیون هائی که موقع خالی کردن خاک هدف ثابت دشمن میشدند ،
حتی یک لحظه هم در تلاش برای به پایان رساندن کار تردید نکردند .
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
*تحول فردی مقدمه توسعه جمعی*
*نشر:* گاهنامه مدیر
■تفاوت كشورهای ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست. براي مثال، كشور مصر بيش از ۳۰۰۰ سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است! اما كشورهای جديدی مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه ۱۵۰ سال پيش وضعيت قابل توجهی نداشتند، اكنون كشورهایی توسعهيافته و ثروتمند هستند.
□تفاوت كشورهای فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعی قابل استحصال آنها هم نيست. ژاپن كشوری است كه سرزمين بسيار محدودی دارد كه ۸۰ درصد آن كوههایی است كه مناسب كشاورزی و دامداری نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوری می باشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر میكند.
●مثال بعدی کشور سوئيس است. كشوری كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمیآيد اما بهترين شكلاتهای جهان را توليد و صادر ميكند. در سرزمين كوچك و سرد سوئيس كه تنها در چهار ماه سال ميتوان كشاورزی و دامداري انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد میشود. سوئيس كشوری است كه به امنيت، نظم و سخت كوشی مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شدهاست (بانكهای سوئيس).
○افراد تحصيل کردهای كه از كشورهای ثروتمند با همتايان خود در كشورهای فقير برخورد دارند برای ما مشخص میكنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهی در اين ميان ندارد. نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند. زيرا مهاجرانی كه در كشور خود برچسب تنبلی می گيرند، در كشورهای اروپایی به نيروهای مولد و فعال تبديل میشوند.
■پس تفاوت در چيست؟ تفاوت در رفتارهایی است كه در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است. وقتی كه رفتارهای مردم كشورهای پيشرفته و ثروتمند را تحليل میكنيم، متوجه میشويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگی خود پيروی میكنند:
۱. اخلاق به عنوان اصل پايه.
۲. وحدت.
۳. مسئوليت پذيری.
۴. احترام به قانون و مقررات.
۵. احترام به حقوق شهروندان ديگر.
۶. عشق به كار.
۷. تحمل سختیها به منظور سرمايهگذاری روي آينده.
۸. ميل به ارائه كارهای برتر و فوقالعاده.
۹. نظم پذيری.
۱۰. دروغ کثیفترین فعل غیر انسانی دنیا است.
□اما در كشورهای فقير تنها عده قليلی از مردم از اين اصول پيروی میكنند. در کشور ما:
▪︎کسی که زیاد کار کند تراکتور نامیده می شود.
▪︎کسی که به قوانین احترام بگذارد بچه مثبت است.
▪︎کسی که اخلاقیات را رعایت کند برچسب پاستوریزه خواهد گرفت.
▪︎کسانی که حقوق دیگران را زیر پا می گذارند و افراد قالتاق، آدمهای زرنگ خوانده می شوند.
▪︎انسانهای منظم و منطقی، افراد خشک وحوصله سر بر هستند.
▪︎انسانهای با ادب و مبادی آداب، متملق به حساب می آیند.
▪︎جوانان بسیار ساعی و کوشا، خرخوان نامیده میشوند.
▪︎همه به دنبال یک شبه رفتن ره صد ساله هستند. و...... شما بگوئید!
□باید از خودمان شروع کنیم و از همین لحظه. بسیاری از ما ايرانيان، از فقر در رنج ایم نه به اين خاطر كه منابع طبيعی نداريم يا اينكه طبيعت نسبت به ما بيرحم بودهاست. ما فقير هستيم برای اينكه رفتارمان چنين سبب شدهاست. ما براي آموختن و رعايت اصول فوق فاقد اهتمام لازم هستيم. تغییر را از خود شروع کنیم.
●روی قبر کشیشی از کلیسای وست مینستر چنین نوشته شده است: "کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است و من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم و در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده را متحول کنم و اینک در آستانه مرگ هستم فهمیدم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم! _____
💠
#خاطرات_شهیدبابایی
💠لباس های شسته شده
سرهنگ خلیل صرّاف
●زمانی که در قرارگاه رعد بودیم.گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام لباسهای چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعدا آنها را بشویند.بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند،آنها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از این که چه کسی این کار را انجام داده،در شگفت می ماندند.
●سرانجام یک روز معما حل شد و شخصی خبر آورد که آن کس که به دنبالش بودید،کسی جز تیمسار بابایی،فرمانده قرارگاه نیست.از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباس هایشان بر دوش جناب بابایی بیفتد،یا آنها را پنهان می کردند و یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
#شهید_خلبان_عباس_بابایی
#باشَہـداتاقیامت
شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند.... شهید بابایی فرمود: من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیئت های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم... امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می دهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی... عباس گفت: بریم طرف دسته عزادار... به خودم اومدم که دیدیم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین، داشت پوتین ها و جوراب هاشو در می آورد. بند پوتین هاشو بهم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش!... شد حُر امام حسین (ع). رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خواندن. جمعیت هم سینه زنان و زنجیر زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه. تا اون روز فرمانده پایگاهی رو ندیده بودم اینطوری عزاداری کنه. پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش....!
#کتاب_شهداواهل_بیت_(س)
#ناصرکاوه
خاطره ای از معاون عملیات نیروی هوائی ارتش, امیر سرلشگر خلبان,
#شهیدعباس_بابائی
❀ ﴾﷽﴿ ❀
📓فراز اول از خطبه ۱۹نهج البلاغه
🔻دوری از غفلت زدگی
🌟سخنى از امام(علیه السلام) که از غفلت برحذر مى دارد و فرار (و حرکت) به سوى خداوند را یادآور مى شود:
✅اگر شما آنچه را که مردگانتان بعد از مرگ مشاهده کرده اند، مى دیدید ناله سر مى دادید و وحشت مى کردید و به سخن حق گوش فرا مى دادید و اطاعت مى کردید،
✅ولى آنچه آنها دیده اند از شما مستور و پنهان است، امّا به زودى پرده ها کنار مى رود (و همه چیز را مشاهده خواهید کرد).......... ادامه
🗓شنبه
۵فروردین ۱۴۰۱
۲۳شعبان ۱۴۴۳
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📝 #دلنوشته | #شلمچه
🌟 بهار خرامان خرامان از راه رسیده ، بوی شکوفه ها در هوا طنین انداز شده است ، برای من اما انگار نخستین بهاریست از زندگی که سپری میکنم در جوار تو و در سرزمین تو! اینجا بوی شکوفه های شجاعت از دشت های شهادت به اعماق وجود رخنه میکند و روح پیله بسته ام را رها میکند
🔸برایم اینجا حکم محرم خانه را دارد .جایی که بی محابا برای صاحبخانه میتوان راز دل گفت ، صاحبخانه هایی که از خاکی بی ارزش اینچنین نوری درخشان ساختند، کسانی که زمین را بهشت کرده اند، پس قطعا یارای این را نیز دارند که مرا از لابه لای هزار نقاب این جهان بیرون کشند و از منجلابی که گرفتار آن شده ام نجاتم دهند.
💠امسال را با قلبی شکسته و روحی بیقرار بر سر سفره هفت سین آن خوبان دو عالم مهمان شده ام ، رخت خادمی شان را بر تن کرده ام تا رخت سیه فام گناه را از تن در کنم، منتظر نگاهی از جانب آن بزرگواران هستم بی تردید یک نظر از جانب انها نامه عاقبت بخیری مرا امضا میکند.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
Reza Narimani ~ سایت نیاز موزیکShohada Narimani (NiyazMusic)_095353.mp3
زمان:
حجم:
5.79M
🔊 #بشنوید | #صوت_کاروان
🔻دیگه آقا از همه دل بریدم...
🎙سید رضا نریمانی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🎨 #لوح | #مناجات_شعبانیه
🌟اِلٰهٖی اِنْ کُنْتُ غَیْرُ مُسْتَاْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ، فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ...
ای خدا اگر من لایق رحمتت نیستم؛ تو لایقی که بر من از فضل و کرم بی پایانت جود و بخشش کنی...
💠فرازی از مناجات شعبانیه💠
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
تفحص شهید طلائیه.mp3
زمان:
حجم:
2.27M
📻 رادیوپلاک
بیسیم چی
((یک یوسف از طلائیه آمد...))
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
〰️〰️🖊نگارنده: الهی پازوکی
••💻 تدوین:محمدحسین گودرز
🎙گویندگان: معصومه نصیری
مهدیه بابایی
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
و همه شهدای مدافع حرم
🖇به رادیو پلاک بپیوندید...
🎙【 @radiopelak 】🎧
#راهیان_نور