🍂
🔻 #فرنگیس
🔸خاطرات فرنگیس حیدرپور (۶۷
🔹بقلم: مهناز فتاحی
کانال حماسه جنوب، ایتا
•┈••✾❀🔸❀✾••┈•
با دلی پر از غم، کمی روی خاکها نشستم و گریه کردم. قهرمان مثل برادرم بود
مردم همه دوستش داشتند.دستم را توی خاک کردم و اشکهایم روی خاک قبرش ریخت. علیمردان، رحمان را بغل کرده بود و آن طرف نشسته بود. آرام گفتم: «کاکه قهرمان، حلالمان کن.»
چقدر فاتحهاش مظلومانه و غریبانه بود.
از سرِ خاک قهرمان به خانه رفتم، اما حالم خوب نبود. دلدرد امانم را بریده بود. نباتداغ درست کردم و خوردم، شاید حالم بهتر شود، اما بدتر شد. تمام بدنم عرق میکرد. سعی کردم تحمل کنم. به خودم گفتم چون ناراحت شدهام و داغ دیدهام
این طور درد دارم.
شب بود. اقوام علیمردان از اسلامآباد آمدند دنبالمان. میگفتند اینجا خطرناک است، بیایید با ما به اسلامآباد برویم. حال مرا که دیدند، پرسیدند: «چی شده؟» گفتم: «چیزی نیست، دلدرد دارم.»
زن پسرعمویم توران گفت: «نکند بچهات میخواهد دنیا بیاید؟» گفتم: «نه، هنوز زود است. دو ماه دیگر مانده.»
توران گفت: «ممکن است تکان خورده و زودتر بخواهد دنیا بیاید.»
آن شب ما را با خودشان به اسلامآباد بردند
شب به خانۀ برادرشوهرم رضا حدادی رفتیم. حالم خیلی بد بود، اما نمیخواستم از خواب بیدار شوند. تا ساعت شش صبح تحمل کردم. ساعت شش صبح بود که حالم بد شد.
کنار همان کوهی بودیم که خانهام بالای آن بود. یاد شبی افتادم که رحمان را به دنیا آوردم. اما الآن زود بود. بچهام باید مدتی دیگر به دنیا میآمد. وقتی درد امانم را برید، فهمیدم بچهام زودتر دارد دنیا میآید. لرز شدید داشتم. علیمردان را بیدار کردم و گفتم برو دنبال کمک، بچهام دارد به دنیا می اید
شوهرم رفت دنبال توران. همین که توران رسید، بچه به دنیا آمد. توران که رحمان را به دنیا آورده بود، سهیلا را هم به دنیا آورد! بچه را توی پارچهای پیچیدند ومن از حال رفتم.
چشمم را که باز کردم، توی بیمارستان بودم. چشمهایم اول سفیدی میدید. بعد آرامآرام تختم را دیدم. من توی بیمارستان بودم. چنگ انداختم و ملحفه را گرفتم و خواستم بلند شوم. نتوانستم. آرام پرسیدم: «کی اینجاست؟
هم عروسم توران کنارم بود. دستم را گرفت و گفت: «بخواب فرنگیس، دیگر بس است. این همه خودت را اذیت کردی.» گفتم: «من کجا هستم؟»
لبخندی زد و گفت: «توی بیمارستان. حال دخترت خوب است. حال خودت بد شد، اما حالا خوبی. فقط بخواب.»
اما خواب به چشمم نمیآمد. سرم را برگرداندم و قیافۀ آشنایی دیدم. مادرشوهرم بود، روی تخت روبهرویی من. با خودم گفتم او اینجا چه کار میکند؟ چیزی یادم نمیآمد. سعی کردم به مغزم فشار بیاورم
دوباره همه چیز یادم آمد: مغز قهرمان، مصیب زیر تن قهرمان، مادرشوهرم با تن مجروح، مرگ قهرمان، دختر ننهخاور بدون سر...
همه چیز توی سرم چرخ میخورد. استفراغ کردم و دوباره از حال رفتم.
چشم که باز کردم، مادرشوهرم با ناراحتی مرا نگاه کرد و گفت: «خدا نکند حالت بد باشد. قوی باش، زن.»
بعد شروع کرد به قسم دادن من و حرف زدن: «تو را به خدا خودت را عذاب نده. چه شده، فرنگیس؟ حال بچهات که خدا را
شکر خوب است قدمش خیر باشد. مبارک است.»
وقتی با این راحتی و شادی حرف زد، مطمئن شدم که از مرگ قهرمان خبر ندارد. همعروسم توران هم با اشارۀ ابروها به من فهماند که هنوز از مرگ قهرمان خبردار نشده است.
وقتی دیدم همعروسم ابرو بالا انداخت، سرم را پایین انداختم. بغضم را خوردم و گفتم: «چیزی نیست. ناراحتم که بچهام کنارم نیست.»
همعروسم با لبخند گفت: «ناراحت نباش. بچه ات پیش ماست .دکتر که آمد، سری تکان داد و گفت: «لازم بود با این همه بجنگی؟ این همه کار سخت؟ چرا اینقدر به خودت فشار آوردی؟ داشتی میمردی.»
آرام گفتم: «چه کنم، دکتر؟ مجبور بودم.»
دکتر عینکی بود. ورقهای دستش گرفت و گفت: «خدا به تو و بچهات رحم کرده. ممکن بود هر دو بمیرید. بچهات دو ماه زودتر دنیا آمده، چون تکان خوردهای. هر کس به جای تو بود، با این همه سختی تحمل نمیکرد. برایت داروهای تقویتی مینویسم که بخوری.»
دو روز در بیمارستان بودم. شوهرم و همسایهها و فامیل مواظب بچهام بودند و همعروسم بچهام را شیر میداد. خودش هم بچۀ کوچک داشت. توی این مدت، از چشمهای مادرشوهرم میترسیدم. میترسیدم از حال قهرمان بپرسد. آخرش هم پرسید: «روله، از قهرمان چه خبر؟ توی این مدت، این پسر یک سری به این مادر بیچارهاش نزده.»
وقتی که این حرف را زد، دستم را به شکمم گرفتم و وانمود کردم که درد دارم. بنا کردم به آه و ناله. علیمردان که بیرون از اتاق بود، تندی وارد شد و پرسید: «چه شده، فرنگیس؟»
اشک میریختم، ولی گفتم: «هیچی. فقط تو را به خدا مرا از اینجا ببر.
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
ادامه دارد..
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
۶۷
🍂
🔻 مردی که مرگ را
به سخره گرفت
قسمت سوم :
در بین راه تعدادی از نیروهای لشکر ۵ نصر جلوی آنها را می گیرند، آنها می ایستند، بچه های لشکر ۵ نصر به آنها می گویند: نیروهای ما دارند محاصره می شوند ، ما به علت آتش شدید دشمن با ماشین تویوتا لنکروز نمی توانیم برایشان مهمات ببریم، موتوری هم نداریم، لطفا مقداری گلوله آر.پی.جی را که در گونی است با خودتان ببرید.
دو گونی گلوله به محسن و دو گونی هم به عبدالرحیم دادند ، با سرعت به مسیر خود به طرف خط حرکت می کنند ، به جایی می رسند که از شدت آتش نمی شود جلوتر بروند ، چند نفر هم در خاکریز هلالی شکل که مثل سنگر تانک است فریاد می زنند نروید ، نروید ؛ در آنجا توقف می کنند.
از روبرو و جناحین به طرفشان تیر می آید ، متوجه می شوند که در حال محاصره شدن هستند ، عبدالرحیم نگاهی به اطراف می کند یک تیربار گرینوف روی زمین افتاده که صاحبش مجروح شده ، سریع آن را برمی دارد و می پرد جلوی خاکریز و شروع به تیراندازی می کند ، هر چه کریم و محسن داد می زنند بیا پشت خاکریز ، میگه باید با بعثی ها اینطور جنگید ، شما حواستان به پشت سرم باشد کسی از پشت منو نزنه ، نگران من نباشید ، او همزمان با تیراندازی کِل (هلهله و شادى. غریو شادی) هم می کشد، تیرهای تیربار که تموم می شود به پشت خاکریز می آید و می گوید خولو کریم خوب تونوکشون کوردوم (دایی کریم خوب وجینشان کردم) و دوباره یک تیربار پیدا می کند و آن را برمی دارد و می پرد جلوی خاکریز و به همان حالت شروع به تیراندازی می کند.
جسارت و شجاعت عبدالرحیم در آن روز باعث شد تعداد بی شماری از بعثی ها کشته شوند و کمک زیادی به شکسته شدن محاصره و عقب رفتن دشمن بکند.
در منطقه عملیاتی والفجر ۸ (شهر فاو) برای اینکه دیده بانهای توپخانه لشکر۷ بتوانند عمق منطقه دشمن را زیر نظر بگیرند و روی خطوط مواصلاتی و مقرهای عقبه دشمن اجرای آتش کنند و دشمن را از فاصله دور مورد هدف قرار دهند ، در نخلستان های منطقه دکل دیده بانی در فاصله ۳ تا ۴ کیلومتری خط مقدم برپا کرده بودند.
ارتفاع دکل مورد نظر حدود ۳۸ متر بود و برجک آن از نخلهای منطقه بلندتر بود تا دیده بان از داخل آن منطقه را زیر نظر بگیرد.
(برجک، اتاقکی است بالای دکل که دیده بان داخل آن می ایستد و با دوربینهای بزرگ مانند دوربین ۱۲۰×۲۰ منطقه را زیر نظر می گیرد و ... )
روز ۶۵/۳/۵ عبدالرحیم و گودرز نوروزی دیده بانان دکل بودند. عبدالرحیم برای نماز صبح از خواب بیدار می شود، نمازش را که می خواند بلافاصله بی سیم و تسبیحش را برمی دارد و از سنگر بیرون می رود، گودرز که در سنگر استراحت همراه او است، به عبدالرحیم می گوید کجا با این عجله، چرا تعقیبات نمازت را نمی خوانی، عبدالرحیم می گوید: می روم بالای دکل دیده بانی، تعقیبات را هم آنجا می خوانم میخواهم تا صبح اول وقت است منطقه و وضعیت تحرکات دشمن را ببینم.
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 رویارویی ایران و آمریکا در جنگ
•┈••✾••┈•
🔻 رئیس جمهـور وقت بـا اشـاره به حضور آمریکـا درخلیـج فـارس ابراز کرده بود: «سـیاست مقـابله به مثـل مـا در برخورد بـا رژیم عراق و حامیانش بدون توجه بهحضور نیروهای آمریکا ادامه خواهد یافت اگر آمریکا ناوهای خود را وارد جریانات نکند، ما به آنها متعرض نخواهیم شد، ولی اگر قصد آشوب و انجام تحریکاتی داشـته باشند با آنها مقابله به مثل خواهیم کرد».
استراتژی جنگ محدود و کم شـدت برای ایران یـک گزینه منـاسب بود که درصورت ایجـاد نـا امنی درخلیـج فـارس ازسوی کشورهـای دیگر، بهشـکل محدود به آن پاسخ میداد و تلاش میکرد که از گسترش آن و تحت الشـعاع قرار دادن میدانهای نبرد جلوگیری کند. از نظر منابع و ابزار نیز، جمهوری اسـلامی نمیتوانست در فکر گسترش جنـگ باشـد؛ زیرا، توانـایی نظـامی ایران در خوشبینـانه ترین حالت تنها میتوانست بر توان نظامی عراق که درجبهههای جنگ بروز یافته بود غلبه کند.
✵✦✵
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔰 #پیام_فرمانده | #روزجمهوری_اسلامی
📍نخستین روز حکومت الله...
🔻امام خمینی(ره): صبحگاه ۱۲ فروردین که روز نخستین حکومت الله است، از بزرگترین اعیاد مذهبی و ملی ماست. ملت ما باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزی که کنگره قصر۲۵۰۰ سال حکومت طاغوتی را فرو ریخت و سلطه شیطانی برای همیشه رخت بر بست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست به جای آن نشست.
📚صحیفه امام، جلد ۶، صفحه ۴۵۳_۴۵۴
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #گزارش_ویدئویی | #راهیان_نور
🔻حال و هوای عاشقی زائرین در یادمان های جنوب کشور
📍قرارگاه راهیان نور انتظامی کشور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب:معرکه عشق و خون
🔻نُه داستان کوتاه با موضوع ادبیات پایداری و مقاومت از دفاع مقدس، جانباز و مدافع حرم
✍ نویسنده:مریم بصیری
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #شب_زیارتی
🔻تا تو هستی شب جمعه شب رحمت باقی است...
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🎨 #لوح | #مناسبتی
🔻امام خامنه ای: خلاصه بیست و دو بهمن روز جمهوری اسلامی و روز دوازدهم فروردین بود. یک خصوصیت دیگر هم در روز جمهوری اسلامی ما هست و آن اینکه روز عیدِ فقط مردم ایران نیست، بلکه عید همه ی کسانی می تواند باشد که مسلمانند. ۱۳۶۴/۱/۱۰
🌟۱۲فروردین ماه روز جمهوری اسلامی گرامی باد.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #مادران_شهدا
🔰دلتنگی های مادران شهدا در معراج شهدای اهواز کنار پیکر های تازه تفحص شده شهداء
🔻واحد زن و سبک زندگی ستاد مرکزی راهیان نور کشور در اینستاگرام👇
www.instagram.com/noorbaran.official
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #نماز_اول_وقت
🔻شهید حسن باقری: بی تعارف بگم اون نیرویی که نمازش را اول وقت نخواند، خوب نمیجنگد...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #پویش | #قاب_وصال
🔻 پویش سراسری قاب وصال
عکسهای خود در یادمانهای دفاع مقدس را در دو بخش سلفی و هنری،
برای ما ارسال کنید و جایزه بگیرید.
➖ تعداد عکسهای ارسالی برای هر بخش یک عدد میباشد.
⛔️ ارسال بیش از یک عکس در هر بخش، موجب حذف شرکت کننده از مسابقه خواهد شد.
➖ عکسهای ارسالی باید در یکی از یادمانهای راهیان نور ثبت شده باشد.
🌟 اشتراک عکس در اینستاگرام با هشتگ #قاب_وصال و تگ کردن صفحه راهیان نور به نشانی Rahiy.noor
▪ارسال عکس از طریق آی دی @Emtedad_net در پیامرسان ایتا
⏱ مهلت ارسال:
اول لغایت دوازدهم فروردینماه ۱۴۰۱
🎁 به ۵ نفر از برگزیدگان
به قید قرعه جوایزی اهدا خواهد شد.
🔴آخرین روز برای شرکت در پویش قاب وصال فرصت باقیست...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🎨 #لوح | #مناجات_شعبانیه
🌟اِلٰهٖی هَبْ لٖی قَلْبًا یُدْنٖیهِ مِنْكَ شَوْقُهُ...
ای خدا به من دلی عطا کن که مشتاق مقام قرب تو باشد...
💠فرازی از مناجات شعبانیه💠
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News