eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
797 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
13.7هزار ویدیو
473 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(۴۰) 🔴اردوکشی سلیمانی / از سوریه به آمریکای لاتین 🔹عقب نشینی های آمریکا در مصاف با ایران، حد و مرز نمی شناسد. کاخ سفید، زمانی پشت صدام ایستاده بود برای فتح یک هفته ای تهران! ♦️اما این ایران بود که تدریجا، آمریکا را پس راند و میدان را تغییر داد. رویارویی، ابتدا در عراق و افغانستان شکل گرفت؛ ضد نقشه ایران بر نقشه آمریکا چیره شد. حالا، دست ایران باز تر شده بود. 🔹آمریکا، روی لبنان و فلسطین دست گذاشت؛ اما ایران نگذاشت نقشه آمریکا پیش برود. آمریکا، سوریه را موی دماغ خود دید و خیال کرد اگر کار بشار اسد را یکسره کند، زنجیره نفوذ ایران از هم می گسلد. ♦️از اوباما و ترامپ تا مقامات اروپایی و برخی سران ارتجاع در منطقه گفتند بشار اسد باید برود. ایران اما معتقد بود اسد جایی نمی رود. منطق ایران بر کرسی نشست. آمریکا برای چندمین بار تحقیر شد. 🔹اما سوریه در غرب آسیا، دورترین منطقه زور آزمایی نبود. آمریکا، ونزوئلا را در آمریکای لاتین، حیاط خلوت خود می دانست؛ گفت: مادورو باید برود! ♦️سازمان سیا از شورشیان به سرکردگی خوان گوایدو حمایت کرد و ۸۰۰ میلیون دلار پول داد. ونزوئلا در معرض شدید ترین تحریم ها قرار گرفت. 🔹در مقابل، ایران از دولت قانونی حمایت کرد. اراده ایران بود که چیره شد. ♦️آمریکایی‌ها اصرار داشتند تا «ونزوئلایی شدن» را به عنوان ضرب‌ المثلی برای عبرت دیگران بیندازند. اما روند تحولات که قطعا ایران در آن نقش راهبردی داشت، موجب شکست آمریکا شد تا جایی که مجبور شدند تحریم‌های خود را زیر پا بگذارند. 🔹ایران در چند سال اخیر، بی‌اعتنایی به تحریم‌های آمریکا را با گسترش تجارت‌ نفتی و غیرنفتی به رخ کشید و از جمله، در ازای دریافت ۹ تن طلا، بنزین به ونزوئلا صادر کرد. ♦️ایران همچنین، از پیشنهاد تاسیس پالایشگاه در ونزوئلا، و همچنین سفارش ساخت ۴ کشتی به ارزش ۹۶۰ میلیون دلار ر (توسط شرکت صدرا) استقبال کرد. دومین کشتی با نام آفراماکس-۲ ، در جریان سفر آقای مادورو به تهران، تحویل طرف ونزوئلایی شد. 🔹رئیس جمهور ونزوئلا پیش از این گفته بود: "من، مارس و آوریل ۲۰۱۹ با آشنا شدم. او زمانی به ونزوئلا آمد که از حملات سایبری آمریکا علیه تأسیسات برق رنج می‌بردیم. من واقعاً نمی‌دانستم که او چقدر عالی است، اما صحبتی که با او داشتم بسیار دل‌نشین بود. او پیشنهاد کمک داد و دو یا سه روز بعد، کارشناسان ایرانی برای تعمیر تأسیسات برق به ونزوئلا آمدند". ♦️سردار سلیمانی، زنده تر از همیشه است. ایران، آمریکا را نه فقط در سوریه و عراق، بلکه در ونزوئلا هم شکست داد. سفر مهم آقای رئیسی به کاراکاس، پیامی مهم برای کشورهای متعادل و متعارف دنیا دارد: با ایران قدرتمند شراکت کنید و از منافع راهبردی آن بهره مند شوید. ✍محمد ایمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مراسم پرفیض باطری به باطری بعضی از فرقه ها. اینها دیگه چه جور موجوداتی هستند. انگار کلا تعطیلند🤣🤣😂 از فیض جلسه بی بهره نشیم ارادتمند: ناصرکاوه
(۴۰) 🍂 آیا می دانید : اعضای منافقین در آلبانی بعد از آنکه بنا به دستور تشکیلاتی سران وارد حوزه فعالیت‌های سایبری شدند، ابتدا بر اساس میزان پایبندی و تعهد به سازمان و شخص رجوی گزینش شده و بعد از آن در صورت تأیید به محلی برای آموزش کار با رایانه و اینترنت منتقل می‌شدند. این آموزش‌ها به علاوه آموزش شیوه های ارتباط‌گیری در نهایت افراد را به مرحله ای می‌رساند که تقریباً آماده می‌شوند پشت سیستم‌های رایانه ای واقعی و متصل به اینترنت قرار بگیرند و در شبکه های اجتماعی، البته به شکلی محدود و کاملاً مانیتورینگ شده، با استفاده از آموزش‌ها برای کابران جوان شبکه‌های اجتماعی تور پهن کرده و آنها را فریب دهند. 👈ارادتمند: ناصرکاوه
💠 محتوای کلاسهای تابستانی 🔻 مقطع ابتدایی: ▫️مجموع محتوای تبلیغی - قسمت ۱ 🌐 دانلود ▫️مجموع محتوای تبلیغی - قسمت ۲ 🌐 دانلود ▫️مجموع محتوای تبلیغی - قسمت ۳ 🌐 دانلود ▫️احترام به والدین 🌐 دانلود ▫️اخلاق نیک و بد 🌐 دانلود ▫️تقلید 🌐 دانلود ▫️حجاب 🌐 دانلود ▫️درسنامه حجاب 🌐 دانلود ▫️درسنامه غدیر 🌐 دانلود ▫️دوست 🌐 دانلود ▫️دهمین آفتاب هدایت 🌐 دانلود ▫️سلام 🌐 دانلود ▫️علم و دانش 🌐 دانلود ▫️کلید خوبی 🌐 دانلود ▫️گلستان ظهور 🌐 دانلود ▫️مسافر کربلا 🌐 دانلود ▫️هدیه آسمان 🌐 دانلود ▫️یاران کوچک امام 🌐 دانلود 🔻 مقطع متوسطه: ▫️مجموع محتوای تبلیغی - قسمت ۱ 🌐 دانلود ▫️مجموع محتوای تبلیغی - قسمت ۲ 🌐 دانلود ▫️احلی من العسل 🌐 دانلود ▫️ایثار 🌐 دانلود ▫️امام زمان عج - مسجد جمکران 🌐 دانلود ▫️تغذیه سالم در قرآن 🌐 دانلود ▫️زکات در اسلام 🌐 دانلود ▫️دوره نوجوانی 🌐 دانلود ▫️فروع دین - امر به معروف 🌐 دانلود ▫️فضائل امام علی (ع) 🌐 دانلود ▫️نقش کودکان و نوجوانان در عاشورا 🌐 دانلود ▫️هم‌نشین مناسب 🌐 دانلود التماس دعا، ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صدور گذرنامه زیارتی برای سفر کربلا از اول محرم با ۸۰٪ تخفیف 🔸رئیس پلیس گذرنامه: قیمت این گذرنامه ۵ ساله تنها ۲۰ تا ۳۰ درصد قیمت گذرنامه بین المللی است و ۲.۵ روزه به دست متقاضیان میرسد.🌷🌹
(۴۰) 🌷در میدان تنظیم شده از سوی دشمن بازی نکنید... چرا که حتی اگر هم ببرید باز به هم به نفع اوست...
نسیم رحمت الهی ...🌺 امشب شب دحوالارض و فردا بیست و پنجم ماه ذی القعده روز دحوالارض است ..... *✍️ دحوالارض، زمانی است که خداوند به جهان خاکی، حیات بخشیده و زمین را از زیر کعبه گسترانیده و پس از آنکه تمام سطح کره زمین به مدت طولانی در زیر آب فرو رفته بود، حضرت حق، اراده نمود تا کره زمین را برای زندگی انسان و سایر موجودات مهیا نماید؛ از این رو، بخش‌هایی از زمین، شروع به خشک شدن نمود تا کم کم به شکل امروزین درآمد و طبق روایات اسلامی، اولین نقطه‌ای که از زیر آب سر برآورد، مکان کعبه شریف و بیت‌اللّه الحرام بود که مفسران، آیه ٣٠ سوره نازعات «وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَٰلِكَ دَحَاهَا» را به همین واقعه تفسیر نموده‌اند و همچنین بر همین اساس شهر مكه را «اُمُّ‌ الْقُرا» يعنی مادر همه آبادی‌ها دانسته‌اند.* ✍️ همچنین در این روز پرفضیلت، اعمال ويژه‌ای در روایات توصیه شده است که عبارتند از: 1️⃣ احیاء و شب زنده‌داری در شب دحوالارض که برابر با عبادت صد سال است؛ 2️⃣ روزه گرفتن در روز دحوالارض که از چهار روزی است که در تمام سال به فضیلت روزه گرفتن، ممتاز است و در روایت آمده که هر کس این روز را روزه بدارد، روزه‌اش کفاره هفتاد سال می‌باشد؛ 3⃣ خواندن دو رکعت نماز در وقت چاشت (اول بالا آمدن آفتاب) که در هر رکعت بعد از «حمد»، پنج مرتبه سوره «الشمس» خوانده و بعد از سلام نماز بگوید: «لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»، سپس دعا کند و بخواند «یَا مُقِیلَ الْعَثَرَاتِ أَقِلْنِی عَثْرَتِی یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ أَجِبْ دَعْو
(۴۱) 🔴 قدم زدن در حیاط خلوت 👤 🔹️ آقای رئیسی برای انجام سفری ۵ روزه عازم کشورهای ونزوئلا،کوبا و نیکاراگوئه شد.این سفر در ادامه رایزنی‌های بهمن ماه۱۴۰۱،دکتر امیرعبداللهیان در این کشورها انجام می‌شود. 🔸️ این ۳ کشور به دلیل ماهیت انقلابی و ضدامپریالیستی خود،سالهاست با آمریکا در تضاد و نزاع می‌باشند و آمریکا نیز برای این کشورها،آورده‌ای جز توطئه،تهدید و تحریم نداشته است،که از این لحاظ شباهت زیادی مابین جمهوری اسلامی با ونزوئلا،کوبا و نیکاراگوئه وجود دارد. ✅ وجود ظرفیت‌های بزرگ در حوزه‌های کشاورزی،صنایع،معادن،انرژی و فناوری وجه‌ مشترک دیگر بین ایران و کشورهای آمریکای لاتین است که می‌تواند منافع زیادی برای ۲طرف به همراه داشته باشد. 💢 در سال‌های۸۴ تا ۹۲ روابط ایران با کشورهای آمریکای لاتین به اوج خود رسید، با روی کارآمدن دولتهای یازدهم و دوازدهم که نگاه صرف به آمریکا و چند کشور اروپایی سرلوحه‌ی سیاست خارجی قرار گرفته بود،این روابط دچار ضعف و تزلزل شد.اما دولت آقای رئیسی در ادامه سیاست خارجی متوازن و روبه رشد خود،در حال ورود به حیاط خلوت آمریکاست،که این امر می‌تواند تسهیل کننده تجارت خارجی و عامل شکوفایی بیشتر اقتصاد کشور باشد. ➖➖➖➖➖➖➖
(۴۱) وقتی و از حمایت می کنند 👈 این عکس یعنی خیلی به ساعت صفر داریم نزدیک میشیم…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۴۱) 🔴 هولوگرام برج الحبتور دبی ✍پروژه فریب ذهن‌ها چشمان خود هم اعتماد نکنید ارادتمند: ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزی که تاکنون راجع به جهنم و اینکه چگونه جایی است و تا حالا شنیده اید را از یاد ببرید و این یکی که اتفاقا از صدا و سیما پخش شد را گوش کنید! باید بر طرز فکر و بیان این استاد خانم ایرانی آفرین بگوییم! بهترین و مفیدترین ۲ دقیقه شبکه نسیم بود! التماس دعا، ناصرکاوه
🌷شهیدی از جنس 🌷شهید محمد رضایی متولد سال۱۳۴۶ بود، او در ۱۶سالگی به همراه پدر و برادرش پابه جبهه‌های جنگ گذاشت. این شهید بعنوان نیروی سرتیم اطلاعات و عملیات جنگ در عملیاتها شرکت می‌کرد. ☀️شهید رضایی در عملیات کربلای۵ در محاصره دشمن قرار گرفت، ۱۵روز مقاومت کرد و تعدادی از سربازان و فرمانده آنان را به هلاکت رساند، اما در نهایت با تنگ شدن حلقه محاصره اسیر سربازان عراقی شد. دوران اسارت این شهید تا شهادت او بیش از یکسال طول نکشید. محمد رضایی در دوران اسارت بدترین و سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد، اما کلامی علیه همرزمان خود سخن نگفت و در نهایت در سال۱۳۶۵ به طرز خیلی دردناکی به دست نیرو‌های بعثی به شهادت رسید. پیکر او بعد از ۱۵سال در عراق تفحص و به طور شگفت انکیزی، سالم از زیر خاک بیرون کشیده شد و سرانجام در مرداد۱۳۸۱ به کشور بازگشت و به خواست پدرش، در مسجد خیر ساز بین راهی در مسیر شیروان به فاروج به خاک سپرده شد.‌ادامه را در آدرس زیر مطالعه کنید، ارادتمند: ناصر کاوه شهید محمد رضایی ؛ شهید غریب در اسارت https://naserkaveh.ir/2023/06/08/mohamad-rezaei/
🌷تمامت می‌کنم!؟👇 ✨کنار اروند می‌نشینم. دست‌هایم را در این رود وحشی فرو می‌برم، چشم‌هایم را می‌بندم و مسافر زمان می‌شوم. به دی 65 می‌روم؛ «کربلای 4». تو را می‌بینم که رد ترکشی عمیق، بر پیشانی‌ات نشسته و با لباس‌های غواصی از آب‌های اروند بیرون می‌آیی و پا در خاک عراق می‌گذاری. ✨اروند، عجیب دلشوره‌ی تو را دارد! با این همه، مانع رفتنت نمی‌شود و موج کوچکی را به سویت می‌فرستد و آن بوسه‌ی خداحافظی‌اش می‌شود بر گام‌های استوارت. تو می‌روی و او، همه نگاه می‌شود و نگاه‌هایش را پشت سرت می‌ریزد و بدرقه‌ات می‌کند. چشم باز می‌کنم و قلم به دست می‌گیرم تا هر آن‌چه را که از تو برایم گفته‌اند روی کاغذ بیاورم. اشک اما پرده‌ی چشمانم می‌شود. پلک می‌زنم؛ قطره‌ای از دل چشمانم می‌جوشد و در آب‌های اروند می‌ریزد. او، موج می‌زند؛ مـَد می‌کند. اروند دلتنگ محمد است... ✨خرداد 66 بود. عدنان و علی آمریکایی، در اردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبالت می‌گشتند. به ‌آنها خبر رسیده بود که «محمد رضایی» از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. گفته بودند غواص راهنما بوده‌ای و خط‌شکن. فهمیده بودند که پیش از اسارت، مجوز ورود چند بعثی به جهنم را صادر کرده‌ای. بسیجی بودنت هم که بدجور آتش به جانشان انداخته بود؛ شده بودند گلوله‌ی آتش. علی آمریکایی و عدنان که تا آن موقع آبشان توی یک جوی نمی‌رفت، سر مسأله‌ی تو اتحادی پیدا کرده بودند که آن سرش ناپیدا. کل اردوگاه را زیر پای شان گذاشتند تا رسیدند به آسایشگاه شما.یک دست لباس داشتی. همان را هم شسته بودی و منتظر بودی تا خشک شود. با لباس زیر توی آسایشگاه، کنار یکی از بچه‌ها نشسته بودی و با هم حرف می‌زدید که علی آمریکایی آمد پشت پنجره‌ی آسایشگاه تان. اسم چند نفر را خواند. تو هم جزء آن‌ها بودی. اسمت را که برد، دستت را بالا گرفتی. تا چشم‌های سبزِ بی‌روحش به تو افتاد، حال گاو خشمگینی را پیدا کرد که پارچه‌ای سرخ را نشانش داده باشند. در چشم به‌هم زدنی تمام بدنش به عرق نشست. دنبال یکی هم قد و قواره‌ی خودش می‌گشت؛ هیکلی، قدبلند، چهارشانه. باورش نمی‌شد آن همه حرف و حدیث پشت سر تو باشد؛ یک جوان20ساله، متوسط قامت و لاغر‌اندام. همه‌ی حساب و کتاب‌هایش را به‌هم ریخته بودی. چهره‌ی پرصلابت و نگاه آرامت که خبر از آرامش درونی‌ات می‌داد، ناخن به روحش می‌کشید.  هرچند همه‌ی محاسباتش اشتباه از آب درآمده بود، ولی حداقل از یک چیز مطمئن شده بود که امثال تو، شیرهای در زنجیرند و نباید زنده بمانند. تو داشتی لباس‌های خیست را می‌پوشیدی که آن‌ها بر سرت ریختند و کتک‌زنان تو را از آسایشگاه بیرون بردند. پس از چند ساعت به آسایشگاه آوردنت. همه می‌دانستند که بدجور شکنجه‌ات کرده‌اند. نگهبان صدایش را ته گلویش انداخت: از این به بعد کسی حق ندارد با محمد رمضان، ارتباط برقرار کند. حرف زدن با محمد رمضان، ممنوع. راه رفتن با محمد رمضان، ممنوع. و بایکوتت کردند. بعثی‌ها تو را «محمد رمضان» صدا می‌کردند؛ رسم شان این بود که به جای بردن نام فامیل هر اسیر، نام پدر و پدربزرگش را می‌بردند. اسم پدر تو هم رمضان‌علی بود و نام جدت غلام‌حسن. ✨بچه‌ها دورتا دور آسایشگاه نشسته بودند. همه می‌دانستند معنی بایکوت چیست و شکستن آن چه مجازات سنگینی دارد. آن‌جا که خبری از پماد و مرهم و... نبود. دل شان می‌خواست بیایند و کنارت بنشینند تا حرف‌های شان مرهمی باشد برای زخم‌هایت. ولی کسی طرفت نمی‌آمد. خودت هم می‌دانی دلیلش ترس نبود، بلکه هیچ‌کس نمی‌خواست که بعثی‌ها به خاطر شکستن بایکوت، به تو حساس شوند و بیش‌تر آزارت دهند. تو هم نمی‌خواستی جاسوس‌های آسایشگاه، خبر بیشتری برای نگهبان‌ها ببرند و آن‌ها، هم‌آسایشگاهی‌هایت را آزار دهند. ولی بچه‌ها دست بردار نبودند و با اشاره‌ی چشم و ابرو احوالت را می‌پرسیدند. همه طعم ضربه‌های عدنان و علی آمریکایی را چشیده بودند و می‌دانستند کشتن آدم‌ها، برای این دو، از آب خوردن هم ساده‌تر است. کتک زدن‌های عادی‌شان آدم را به حال ضعف و مرگ می‌انداخت، وای به وقتی که بخواهند شکنجه‌ات کنند. آن‌ها خوشحال بودند که تو هنوز زنده‌ای! راستی! چه زیبا نماز می‌خواندی با آن تن زخمی و کبود. آمده بودی توی حیاط؛ مثل همه. البته با یک تفاوت؛ کسی حق نداشت با تو راه برود یا حرف بزند. تک و تنها سرت را انداخته بودی پایین و با آن بدن مجروح، جلوی آسایشگاه تان راه می‌رفتی. «سیدمحسن»، نوجوان 16ساله از بچه‌های آسایشگاه کناری‌تان آمد کنارت و ایستاد به احوالپرسی. بایکوت بودنت به کنار، قانون اردوگاه اجازه نمی‌داد افراد آسایشگاه‌های مختلف با هم حرف بزنند. گفتی: «برو! محسن برو!»
✨ اما او گفت: «ول کن محمد! ته تهش کتکتم می‌زنند دیگر!» ✨ تو نگران او بودی و او نگران تو. چند روز پشت سرهم می‌بردند و شکنجه‌ات می‌دادند و با چوب‌های قطور و کابل‌های ضخیمِ فشارقوی برق، که در 3لایه بهم بافته شده بود، وحشیانه به جانت می‌افتادند. می‌دانستند راه رسیدن به جهنم را برای دوستان شان کوتاه کرده‌ای. می‌گفتند: بگو چه کسانی آن موقع همراهت بودند؟ بعد اتو را داغ می‌کردند و به پوستت می‌چسباندند و تو در جواب آن‌ها نفس‌هایت را با ناله بیرون می‌دادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...»  بدنت می‌سوخت و تاول می‌زد. با کابل بر تاول‌هایت می‌کوبیدند و تاول‌ها پاره می‌شدند. می‌گفتند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... »  از درد به خود می‌پیچیدی و جواب می‌دادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...»  و نمی‌گفتی آن‌چه را که آنان مشتاق شنیدنش بودند و باران کابل و چوب بر پیکرت باریدن می‌گرفت. تَن‌شان که به عرق می‌نشست، نوشابه‌های خنک را قُلپ قُلپ از گلو پایین می‌دادند. می‌رفتند استراحت می‌کردند و ساعتی بعد دوباره بازمی‌گشتند. و باز ضربه‌های چوب بود و کابل و اتوی داغ و خدا بود و تو بودی و ناله‌های یا زهرا(س) و یا حسین(ع). یکی از بچه‌ها به تو گفت: محمد! این‌ها می‌کشنت! امام گفته: آن‌ها که در اسارتند، اگر دشمن از آن‌ها خواست که عکس مرا پاره کنند یا به من توهین کنند، این کار را انجام دهند.  اما تو گفتی: «امام وظیفه داشته این حرف را بزند. اما من وظیفه ندارم برای این‌که جانم سالم بماند، به رهبرم توهین کنم.» ضعیف شده بودی و بی‌رمق. چند روز پشت سرهم کتک و شکنجه توانی برایت نگذاشته بود. بدن رنجور و نیمه‌جانت را کشان‌کشان به سمت حمام‌ها بردند. لباس‌هایت را درآوردند. بدن کبود، سوخته و تاول زده‌ات را زیر دوش آب داغ گذاشتند و با کابل بر آن کوبیدند. چند بطری شیشه‌ای آوردند و به در و دیوار حمام کوبیدند. بطری‌ها، شیشه‌های تیز و برنده‌ای می‌شدند و کف حمام می‌ریختند. تو را روی شیشه‌ها می‌غلتاندند و با کابل بر بدنت می‌کوبیدند و با پوتین‌های زمخت شان روی بدن رنجور و نحیفت می‌رفتند. شیشه‌های برنده، پوستت را می‌شکافتند و در گوشتت فرو می‌رفتند. خون، از تاول‌ها، از سوختگی‌ها، از زخم‌ها، از ردپای خرده شیشه‌ها بیرون می‌دویدند. همه چیز نشان می‌داد که واقعا تو را به حمام آورده‌اند؛ به حمام خون. ✨می‌گفتند: «باید به مسئولان مملکتت توهین کنی.» اما تو مظلومانه ناله می‌کردی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...» ✨و آن کابل‌ها که حالا دیگر مَرکب لخته‌های خون شده بود، محکم‌تر از قبل بر پیکرت فرود می‌آمد. صدای خِرِش‌خِرِشِ شیشه‌ها، شکسته شدن استخوان‌ها و ناله‌های ضعیف یا زهرا(س) و یا حسین(ع)ات نسیمی شده بود تا اهالی آسمان را نوید دهد که مسافری از فرزندان روح‌الله در راه است و تو ذره‌ذره به دروازه‌ی بهشت نزدیک می‌شدی.  نعره می‌زدند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... و تو با آخرین نفس‌هایت جواب می‌دادی: «یا...ز...ه...ر...ا(س) یا...ح...س...ی...ن(ع)» کابل‌ها قوس می‌گرفتند و با قدرت بر پیکرت می‌نشستند. گوشت و پوست بدنت باضربه‌های کابل کنده می‌شد. کابل‌ها به سمت بالا تاب برمی‌داشتند و تکه‌های پوست و گوشت بدنت را به سوی سقف و در و دیوار حمام پرتاب می‌کردند. بارها و بارها ازت پرسیدند: «افسران و سربازان ما را تو کشتی. چه کسان دیگری همراهت بودند؟ نام ببر!» و تو که نای حرف زدن نداشتی، با اشاره‌ی ابرو جواب می‌دادی: «نه!»
✨ از حمام آوردنت بیرون و با پارچه روی بدن پاره‌پاره و پر از زخم و سوختگی‌ات، آب و نمک ریختند. آخرین ناله‌های جانسوزت، آرام، راه شان را به آسمان باز می‌کردند. عدنان که از مقاومت و سرسختی تو به ستوه آمده بود، فریاد زد: «تمامت می‌کنم!»آن‌گاه پیکر تو را به داخل حمام کشیدند. قالب صابونی را در دهانت گذاشتند و با پوتین‌هایشان آن را در حلقت فرو کردند.  از حمام بیرون آوردنت و روی زمین خاکی اردوگاه انداختنت. بعد رفتند سراغ یکی از بچه‌های اردوگاه که از امداد و کمک‌های اولیه سررشته داشت. او نبضت را گرفت. چهار، پنج‌بار در دقیقه بیش‌تر نمی‌زد. ضربان قلبت به حدی کند و ضعیف شده بود که شهادتت قطعی بود. صدایی که از گلویت بیرون می‌آمد، صدای نفس کشیدن نبود. صدای خُرخُر کردن بود. یک استخوان سالم در بدنت نمانده بود. هرطور دست و پایت را تکان می‌دادند به همان شکل باقی می‌ماند. آخرین خُرخُر را که از گلو بیرون دادی، گفتند: «ماتَ.»؛ یعنی تمام کرد. یعنی شهید شدی! بعد پیکر بی‌جانت را روی سیم خاردارها انداختند و از آن عکس گرفتند تا بگویند تو در حال فرار بوده‌ای و آن‌ها مجبور شده‌اند تو را بزنند! تاخت و تازهای عدنان شروع شد. عربده می‌کشید و به سربازها دستور می‌داد. تمام اردوگاه به حالت آماده‌باش درآمده بود. چند نفر دویدند و پتویی را از یکی از آسایشگاه‌ها بیرون آوردند. یک پتوی راه‌راهِ سبز و سفید. از همان پتوهای زِبر اسرا. آسایشگاه به آسایشگاه می‌دویدند و دستور می‌دادند: «همه کف آسایشگاه دراز بکشند. سرها روی زمین. بلند کردن سر، ممنوع . نگاه کردن، ممنوع. صحبت کردن، ممنوع.» هرچند درهای آسایشگاه‌ها قفل بود، ولی می‌خواستند با این کارشان حصار در حصار ایجاد کنند. این دستورات که از آسایشگاهی به آسایشگاه دیگر ابلاغ می‌شد، همه را متوجه این کرد که یا اتفاقی افتاده یا قرار است حادثه‌ی مهمی رخ دهد. کنجکاوی عده‌ای، تحریک شده بود. خوب که نگاه می‌کردی، سرهایی را می‌دیدی که از پشت پنجره‌ی آسایشگاه‌ها، چشم در حیاط اردوگاه می‌گرداندند تا آن‌چه که از آن منع شده بودند را ببینند. آن‌گاه تو افق نگاهشان می‌شدی؛ آن پتوی زِبر را دور تو پیچیده بودند و با سیم‌خاردار دورش را بسته بودند. سپس ماشینی آمد و تو را به نقطه‌ی نامعلومی برد. بعد چند نفر از اسرا را به زور کتک و شکنجه، مجبور به امضای برگه‌ای کردند تا طی گزارشی صوری به صلیب سرخ ادعا کنند؛ تو در حال فرار بوده‌ای و آن‌ها مجبور شده‌اند تو را با گلوله بزنند!   تعدادی از بچه‌ها را هم به حمام فرستادند تا آثار جنایت شان را که به در و دیوار حمام مانده بود، پاک کنند....✨ مرداد 81 بود. آن روز مشهدالرضا(ع) میزبان 22 شهید بود. یکی از آن‌ها هم تو بودی. بالاخره بعد از پانزده سال به خانه برگشتی. پدرت آمده بود معراج‌الشهدا. 21 شهید آن‌جا بودند، ولی تو نبودی. ✨حاج‌رمضان‌علی پرسید: محمد رضایی کجاست؟✨ پاسخ شنید: پدر جان! پیکر محمدت سالمِ سالم است. او را در سردخانه گذاشته‌ایم. حاج‌رمضان‌علی، بین شهرهای فاروج و شیروان، درست در کنار جاده، مسجد امام سجاد(ع) را ساخته بود و جلوی مسجد برای خودش مزاری تهیه کرده بود. تو که آمدی، آن را داد به تو.✨روز تشییع پیکرت، مردم زیر تابوتت را گرفته بودند و تو را تا مزارت همراهی کردند. تشییع تمام شد؛ جمعیت تازه متوجه‌ی خونابه‌هایی شدند که از تابوتت گذشته و بر شانه‌ی آن‌ها چکیده بود! منبع: سایت امتداد، به قلم سمیه مهربان جاهد وبلاگ اردوگاه تکریت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر حلقوم بعضی مفسدین رو این جور بگیرند همینطور اقرار می‌کنند... نظر شما چیه؟! چه شود اگر شود 😂😂😂😂 بر همه ما واجب است