فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نام این شهید را شنیده بودید؟
🔺باید به شهیدان و زندهبودنشان ایمان بیاوریم
شهید زیارتی(محسن) به علت دفاع مقدس به این مقام نرسیده بود. او از قبل از آن به دنبال شهادت بود. علت آشنایی من با ایشان این بود که در کردستان جنگ شده بود. در مسجد که ثبت نام می کردند، دیدم که پسری 14،15 ساله دور میز میچرخد. با هم سلام علیکی کردیم. پسری بود فهمیده، مودب و خوش زبون. من، هم سن و سال ایشان بودم اما چون پدرم امام جماعت مسجد بود، برای ثبت نام از متقاضیان اعزام.پشت میز نشسته بودم. از ایشان پرسیدم: کاری دارید؟ گفت: میشه من رو هم ثبت نام کنید؟ بهش گفتم اسم شما رو؟ ما قراره اسم اونایی رو که رفتن سربازی و اسلحه بلدن رو بنویسیم. قراره ببریم جنگ میفهمی؟ گفت :”خب اسم ما رو هم بنویس بریم دیگه”. خنده ام گرفت و گفتم نمیتوانیم اسمت رو بنویسیم.
کم کم با هم رفیق شدیم. چند شب بعد ازش پرسیدم، چرا میخواستی ثبت نام کنی؟ . پاسخ داد: ” این جاها که شهادت گیر نمیاد؛ حداقل برویم کردستان تا نصیب ما هم بشه”. ایشان قبل از دوران دفاع مقدس به این (میل شهادت) رسیده بودند. خیلی مهم است که انسان قبل از قرار گرفتن در فضای جبهه ها به این برسد. حتماً لازم نیست که آدم در این فضا ها قرار بگیرد تا آدم شود. شهید محسن در فضای جبهه ها آدم نشد. این در اثر تربیت پدر بزرگوارشان یا خانواده یا این خاک است که در این صورت باید به آن افتخار کنید.
پس از تشکیل بسیج در مسجد محله، محسن با یکی از بچه ها به نام ابالفضل خیلی رفیق شده بود. جریان را که پرسیدم، متوجه شدم که هر دوی آنها خواب دیده اند که با هم شهید میشوند. یک بار که از محسن خواستم تا انتقاداتش از من را بنویسد، نوشته بود که چرا با من بیشتر از ابالفضل رفاقت می کنی؟ فرق ابالفضل و محسن دراین بود که حاج رضا (پدر محسن) معمار بود و لذا وضعیت مالی خوبی داشتند. به حدی که در جایی که اکثر خانه ها 70-80 متری بود، خانه ای بزرگ و با حیاط داشتند و اینقدر این معمار معروف بود که حتی یک کوچه رو به نام معمار زیارتی نامگذاری کرده بودند. اما پدر ابالفضل، علی بود که علیل بود. در یک اتاقی مستأجر بودند نه یک خانه. اباالفضل خرج خانه رو با فروش اجناسی که بچه ها دوست داشتن، توی مدرسه بدست می آورد. یعنی محسن از بچه پولدارهای محل و ابالفضل از فقرای محل بودند. بعدها که این دو به گردان مسلم رسیدند، چون سن آنها از همه کمتر بود، بهشان طفلان مسلم می گفتند. این شهید آنقدر متواضع بود که اصلاً فکر نمی کرد که با این نوجوان فقیر تفاوتی دارد و این نشان دهنده ی ادب است.
یکبار که خانه شهید محسن بودم، گفتم غذا بیار بخوریم. دیدم که یک بشقاب غذا آورد با دو تا قاشق. بهش گفتم این که یکیه؟ یکی دیگه هم بیار. گفت:” من نمیتونم توی قیامت جواب همین محبت های مادرم را هم بدهم، چه برسد که بگم یک ظرف غذا هم برای رفیقم بده”. محسن گفت تو بخور من نمی خورم. من به مادرم گفتم ما غذا میل نداریم، همونی که میخواستی به من بدی رو بهم بده. بیشتر نکش. ما اون روز همون غذای یک نفر رو، دو نفره خوردیم ولی محسن حاضر نشد به مادرش بگوید که برای رفیقم غذا درست کن. این در حالی است که ما اینقدر با هم رفیق بودیم که محسن از جبهه فقط یک نامه نوشت و اون هم به من بود. یعنی اینقدر با هم رفیق بودیم.
بعد از شهادتش در شب عقد من وهمسرم، دیدیم که مادر شهید زیارتی با یک دسته گل وارد منزل ما شد. جریان را که پرسیدیم، متوجه شدیم که محسن در خواب به ایشان گفته اند که امشب شب عقد علیرضاست. باید بروی و تبریک بگویی. باید براشون غذا هم درست کنی. بعد از اون شرایطی پیش آمد که مجبور شدیم در خانه ی شهیدان زیارتی زندگی کنیم. خانم بنده که مریض شده بودند، مادر شهید زیارتی غذا پخت میکردند و برای ما می آوردند. مادر شهید گفت: در خواب دیده بودم که محسن گفته بود باید برای آنها غذا درست کنی، دیگه نمیدونستم اینجوری میشه. با این که این شهید هوای رفیقش رو داره، باز اون موقع حاضر نشد که به مادرش بگه که برای رفیقم غذا درست کن.
ایشون هم خیلی دقیق بود، هم با ادب بود. فوتبال بی نظیری داشت. درس هایش هم خوب بود. اصلا تظاهر دینی نمیکرد ولی من میدونستم که برای شهید شدن، شب ها نماز امام زمان میخواند. صحبت من این است که این آدم ها رو جنگ تربیت نکرد، بلکه جنگ محصول چنین انسان هایی بود. چرا که دیدم چندین نفر تحت تأثیر شخصیت او به جبهه رفتند و آدم شدند و شهدای خوبی هم شدند.
زمانی یکی از دوستان، یکی از شهدا رو خواب دیده بود. از آن شهید پرسیده بود که فلانی کجاست گفته بود اون پیش ماست. ازش پرسیده بود محسن (شهید زیارتی)کجاست؟ گفته بود او خیلی بالاتر از ماست.
یک بار که خودم در خواب دیدمش، پرسیدم که کمتر پیش ما میای. گفت: این جا کار زیاد داریم. گفتم چه کار میکنید؟ گفت از این بالا نگاه میکنیم، هر جا کسی کمکی خواسته باشه، کمکش می کنیم. گفت الآن تو چی میخوای. گفتم این مسئله قبر هنوز برای من حل نشده است. گفت بیا تا برات حلش کنم. توی خواب من را بالای یک قبر برد و پاهایش را دو طرف قبر گذاشت. گفت کف قبر رو نگاه کن. با انگشت کف قبر رو مثل کشویی کنار زد و نوری بیرون زد. آن نور طوری بود که دستش که داخل نور بود طرف دیگر دستش هم نورانی بود. بعد ها در روایات این ویژگی ها را برای نور های عالی قیامتی دیدم. این خواب اینقدر برای من تاثیر داشت که عاشق قبر شدم.
شهید محسن قبل از شهادت به پدرشون میگویند: ” این همه کار کردی خدا از شما قبول کنه. حالا بیا کمی برای خدا کار کن.” پدرشون میگه یعنی چی؟ ایشون میگن:” بیا بریم جبهه.”
ایشون اصلاً قرار نبود که به جبهه بروند. در واقع فرار کردند. من مسئول پایگاه بودم و نمی توانستم به جبهه بروم. از طرفی نمی خواستم بگذارم که او هم برود. صبح که برای خداحافظی از اولین اعزام آومده بودند، محسن دیگه طاقت نداشت. محسن و ابالفضل بدون خداحافظی رفتند. من آن شب تا صبح گریه کردم، چون میدانستم که دیگر نمی بینمش.
اما پدرش. من اصلاً نمی توانم در مورد ایشون حرفی بزنم. کسی که با سختی این دنیا را برای خودش فراهم کرده و حالا زمان بهره برداری از آن فرراسیده، رها کنه و جبهه بره؟ در جبهه شهیدغلامرضا زیارتی را دیدم که تدارکاتی یک گردان شده بود. در حال جدا کردن نامه برای رزمنده ها بود.
بعد از این که خبر شهادت فرزندش محسن را برای ایشان آوردیم، در هیچ مراسمی گریه نکرد؛ فقط اخم کرده بود. برخی به من می گفتند که ایشون از شهادت پسرشون ناراحتند. منرهم مثل اونها خبری نداشتم. هیچی نمیگفت. در غسالخانه که بودیم، هنگامی که بدن شهید محسن در حال کفن شدن بود، به من گفتند که حال حاج غلامرضا زیاد خوب نیست؛ کنارش باش. من ایستادم و فقط نگاه می کردم. جنازه رو که گذاشتند جلویش، دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره. شروع به گریه کرد و گفت: “محسن تو بری و من بمونم؟ آخه تو بچه ی منی”حاج غلامرضا بعد از مدتی زندگی را رها کرد و به جبهه رفت. دنیایی که درست کرده بودند، اسیرشون نکرد.
شهیدان زنده اند. نه در آن دنیا بلکه در این دنیا و نه مانند ملائکه بلکه مانند ما در حال کار هستند و ما محصول کارهای شهدا هستیم. کسی نمی تواند برای اسلام در این غربت همچین نیرویی فراهم آورد و این محصول آنهاست.”
خدوند در آیه 1 سوره محمد(ص) می فرماید: “الذین کفروا فصدوا ان سبیل الله اضل اعمالهم ” (کسانی که کافر شدند و درراه خدا سد ایجاد می کنند، اعمالشان تباه می شود). همین آمریکا در این 35 سال 10 برابر بودجه ما برای نابودی ما هزینه کرده، اما ما حالا قوی تر از 35 سال پیش هستیم، از هر جهت اما آمریکا ضعیف تر از 35 سال پیش است. همین اسرائیل زمانی عطسه که به سمت کشور های عربی می کرد آنها سرما می خوردند اما حالا حتی شهر خود یعنی غزه را نیز نمی تواند بگیرد. زمانی ناو آمریکا که وارد خلیج فارس می شد، قیمت ها زیر و رو می شد. اما حالا ناو آمریکا که می خواهد وارد خلیج فارس شود، با اجازه و با زبان فارسی وارد می شود.
کافران در این دنیا اثر ندارند. پس چه کسانی در این دنیا اثر دارند؟ خدا در همین سوره و در آیه 4 میفرماید:”…و الذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضلّ اعمالهم”. کسانی که در راه خدا شهید می شوند، خدا اثر عمل آنها را از بین نمی برد. خدا اصلاً در مورد ما صحبتی نکرده است. ما که نه جز شهداییم نه جز کافرانیم تکلیف ما چیست؟ ما باید خود را به شهدا نزدیک کنیم. روز قیامت که از ما بپرسند می گوییم ما حسینی هستیم.
ایشان آغاز روضه ی خود را با این صحبت آغاز کردند: رمز عملیات فتح المبین که شهید محسن زیارتی در خط مقدم آن و در لحظه های اول آن به شهادت رسید یا زهرا (س) بود. ایشان از جمع پرسیدند: آیا شما عکس شهید زیارتی را که اسمش نیز محسن هست دیده اید؟ هنگامی که پیراهن این شهید را در آوردند، دیدند سینه اش سوراخ شده، بازویش ورم کرده و صورتش کبود شده است...
کتاب خاطرات دردناک
ناصر کاوه
راوی: حجه الاسلام علیرضا پناهیان از دوستان وهمرزم شهید
🇮🇷#فرماندهِ_شهیدی_که_مغازه_اش
#رابرای_جبهه_وحفظ_جان_نیروهایش فروخته است .👇⬇️👇
🔹بچه های لشکر ۲۵ کربلا توی هفت تپه ، در زیر چادرها ساکن بودند.سال ۶۴ و ۶۵ هفتتپه بمبارانهای زیادی شد و بچههای زیادی به شهادت رسیده بودند ، از جمله سردارشهیدحاج جعفرشیرسوار.
🔹#حاج_حسین_بصیر برای گرفتن تسهیلات ساخت سنگر بتونی جهت ایمن ساختن به هر دری میزد و جواب نمیگرفت.
🔹وقتی که از مسئولین وقت نا امید شد به فکر فروش مغازه خود افتاد و این تصمیم را گرفت که مغازه جوشکاری و درب و پنجره سازی خود واقع درشهرستان فریدونکنار را برای جبهه بفروش بگذارد!
🇮🇷فرشته دختر#حاج_حسین_بصیر تعریف می کرد: دم غروب بود که بابا اومد خونه ، مادرم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود، بابا اومد پیشش و گفت آمنه راستش یه مسئله ای رو میخام باهات در میون بزارم، مادرم گفت چی شده؟ بابا گفت: بچه ها تو هفت تپه زیر چادرزندگی میکنن ، سر پناهی ندارن خیلی بهشون سخت میگذره ...میخام مغازه ام به فروش بزارم تا بتونیم با پولش سوله های بتنی خریداری کنیم ، شما مشکلی نداری ؟؟؟
مامان گفت:راضی ام به رضای خدا.
⬅️ آری آن روزهم بودند #مسئولین بی دردی که به فکر جیب و منافع خودشان بودند و در شهر پشت میز نشینی را برگزیده بودند ،
✅ امّا آنطرف #حاج_حسین_بصیر #قائم_مقام_لشکرویژه۲۵کربلا با هفت سال حضور در جبهه ها و شرکت در بیش از ۲۱ عملیات نه تنها از جانش ؛ بلکه از کل سرمایه و داراییش که یک مغازه در فریدونکنار بود گذشت ؛ تا بتواند با پولش سوله های بتنی سنگر رزمندگان را فراهم کند...
🇮🇷 ایشان هم از مالش گذشت و هم از جانش....
❌#قابل_توجُّه_مسئولین
❌#شهداءشرمنده_ایم
❌#ملَّت_بزرگوارببینید
✅#یادی_ازشهداءورزمندگان
✅#لشکرویژه۲۵کربلامازندران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌍 آخوند فرقه شیرازی :
یک دقیقه برای کشته شدگان رژیم صهیونیستی سکوت کنید...
🔻پ.ن
سرمایه های صهیونیست!!!!
﹏﹏⃟🌻﹏﹏﹏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مناطق جدا شده از ایران در ۲۰۰ سال اخیر
که اکثرشو وطن پرستان واقعی پهلوی بدون جنگ پیشکُش کردند
رضا شاه تو💩 روحت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #حتما_ببینید | مأمور انگلیسی که اول چوپانی لال بود و بعد سیّد شد!
📛این تنها یک نمونه از صدها و بلکه هزاران مورد نفوذ بیگانگان در امور کشور ما است که پس از گذشت سالها کشف شده است.
#روشنگری
#نفوذ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 عباس(ع) اینجوری هوای زائرای اربعین رو داره! 😭😭😭😭😭
➕ماجرای شنیدی نوزاد ششماههای که در اربعین گم شد...