eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
883 دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
15هزار ویدیو
503 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوری‌اش را در محضر امام می‌خواند📜 اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهره‌ای گرفته😞و متفڪر ... شب ازش پرسیدم : وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را می‌خوندند ، خیلی توی خودت بودی ، جریان چی بود⁉️ 💢بهم گفت : خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم می‌گفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی☝️ . از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم ... ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم .🌹 #کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
💢 قابل توجه مسئولین😳 💥 امام خمینی (ره) درباره شخصیت شهیدان رجایی و باهنر فرمودند:👇 💢 آقای رجایی و آقای باهنر این طور نبوده که ریاست در آن‌ها تأثیر کرده باشد؛ آن‌ها در ریاست تأثیر کرده بودند؛ یعنی آن‌ها ریاست را آورده بودند زیر چنگ خودشان، ریاست، آن‌ها را نبرده بود تحت لوای خودش، و این یک درسی است که انسان باید از این‌ها یاد بگیرد... 💢آقای رجایی و آقای باهنر هر دو شهیدی که باهم در جبهه‌های نبرد با قدرت‌های فاسد همجنگ و همرزم بودند و مرحوم شهید رجایی به من گفتند که من ۲۰ سال است که با آقای باهنر همراه بوده‌ام و خداوند خواست که باهم از دنیا هجرت کنند و به سوی او هجرت کنند... 💢کشوری از رفتن شخصیت‌های خود تزلزل پیدا می‌کند که ملت او و افراد آن ملت دل به شخص بسته باشند، دل به اشخاص بسته باشند. اما کشوری که دل او به خدا پیوسته است و برای خدا قیام کرده است و از اول، «نه شرقی و نه غربی و جمهوری اسلامی» را ندا داده است و با بانگ الله‌اکبر، صغیر و کبیر و زن و مردش در صحنه حاضر شده‌اند و این نهضت را و این انقلاب را بپا کرده‌اند، همین ملت هستند؛ برای اینکه خدا هست. رجایی و دیگران اگر نیستند، خدا هست.»
💥پرواز در آسمان:👇                                                                 💕شهید احمد علی نیری 🌺......نفس عمیقی کشید و گفت👈 یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند.😳 شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم.😄 بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. 😔راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! 😇 بدنم شروع به لرزیدن کرد😍 نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند.😳 من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم:👈 "خدایا کمکم کن الآن 👿شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تواز این از این گناه می‌گذرم." 👏👌 🌺...بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم✌بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت.😵 اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا(حق شناس)گفته بود👈"هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.من همین طور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم". 😭حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بودهنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم 🙏 🌺....خیلی با توجه گفتم:👈 "یاالله یا الله..." به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند:👇 🌺..."سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه و الرُوح"👈(پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)👏وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند.😳 من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!🙏 احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!😍 احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.بعد گفت:👈 "تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن"😄 🌺..."شهید احمد علی نیری:👈هیچ گاه گرد گناه نچرخید.👏یک بار در نامه ای نوشته بود: 👈مومن سنگینی معصیت را چون کوه احد بر روی شانه های خود حس می کند.👌🙏 منبع : کتاب عارفانه رفقا🖐
💥یعنی یک جوان نوزده ساله چگونه به این مقام رسیده که استاد این گونه از او تعریف می‎کند؟! 💥آن شب به همراه چند نفر از دوستان و به همراه آیت الله حق‎شناس به منزل همان شهید در ضلع شمالی مسجد رفتیم. حاج آقا وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره‎ای نقل کردند و فرمودند: 👈به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشتند. بعد نفسی تازه کردند و فرمودند:👇 «من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به محض این‎که در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است.» 💥حضرت آیت الله حق‎شناس مکثی کردند و ادامه دادند: 👈«من دیدم یک جوان در حال سجده است، امّا نه روی زمین! بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!!» 💥حاج آقا حق‎شناس در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه دادند:👇 من جلو رفتم و دیدم همین احمد آقا مشغول نماز است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت: تا زنده‎ام به کسی حرفی نزنید.
💥وقتی که پیکرش در بازار و مسجد تشیع شد، باز هم کسی او را نشناخت. از برخی علما شنیدم که می‎گفتند: فقط یک نفر او را شناخت. آن هم کسی بود که این جوان را در دامان خود تربیت کرد؛ استاد العارفین، آیت الحق حضرت آیت الله حق‎شناس. 💥حضرت آیت الله حق‎شناس کرامات و خاطرات عجیبی از این بنده مخلص پروردگار بیان کردند و گفتند:👈«آه آه، آقا، در این تهران بگردید، ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می‎شود یا نه؟»👌آری، احمد آقا نوزده بهار در کنار ما بود تا راه درست زیستن و درست سفر کردن از این عالم خاکی را بیاموزیم
💢شهید احمدعلی نیّری:👇 💥امروزه تلویزیون ودیگر رسانه‎ها و اشتغالات خود ساخته، فرصت فکر کردن را هم از ما گرفته‎اند. راستی چه می‎کنیم!؟ به کجا می‎رویم؟ نکند علم و تکنولوژی و دیگر ابزار تمدن، ما را در خور و خواب و خشم و شهوت محصور کرده باشد. نکند که روزها را پشت سر هم طی می‎کنیم و تنها اندوخته‎ی ما از این دنیا فرصت ‎های از دست رفته باشد. نکند که آخر کار دست خالی از این ویرانه برویم و راهی سفر شویم. نکند اصلاً ندانیم که برای چه آمده بودیم. 💥ما در این مجموعه می‎خواهیم به سراغ یکی از خوبان این امّت برویم. یکی از آن ها که در کنار ما بود و شبیه ما زندگی کرد؛ امّا او خود را به دست روزمرگی نسپرد، و ساده و بی آلایش، تمام زندگی‎اش با هدف بود. او زندگی را از منظر دیگری نگاه کرد. تمام لحظاتش را به خوبی استفاده کرد و به تمام معنا «عبد» بود. 💥 این جوان در همین نزدیکی‎ها بود. در محله‎ای در جنوب شهر. در کنار بازار مولوی! تفاوت او با امثال ما «یقین» او بود. او راه را شناخته بود... می‎گفت: چرا این گونه‎اید؟! کمی بالا بیایید، بیایید تا ببینید آنچه دیدنی است! چرا به این ویرانه دل خوش کرده‎اید؟ چرا؟ 🙏
💥کرامات مجلس سیّد الشّهداء:👇 💕شهید احمدعلی نیّری 💢 در یکی از متن‎های به جا مانده در دفتر خاطرات احمد آقا در مورد امام حسین (ع) آمده است:👇 «روز اربعین وقتی به هیئت رفتم در خودم تاریکی می‎دیدم. مشاهده کردم قفسی در اطراف من ایجاد شده و زندانی شده‎ام! امّا وقتی سینه‎زنی و عزاداری آغاز شد مشاهده کردم که قفس از بین رفت. این هم از کرامات مجلس سیّد الشّهداء (ع) است.»
💥سیاه‎پوش کردن مسجد:👇 💕شهید احمدعلی نیّری 💢 یک سال را یادم هست که احمد آقا نتوانست برای اول محرم و شرکت در مراسم سیاه پوش کردن مسجد امین الدوله بچّه‎های بسیج و مسجد مشغول به کار شدند و خیلی خوب همه‎ی شبستان را سیاه پوش کردند. 💢ظهر بود که احمد آقا به مسجد آمد. جمع بچّه‎ها دور هم جمع بودند. احمد آقا بی‎مقدمه نگاهی به در و دیوار کرد و جلو آمد. بعد گفت: بچّه‎ها دست شما درد نکنه. امّا بُغض گلویش را گرفته بود. او ادامه داد: شما افتخار بزرگی پیدا کردید. بچّه‎ها آقا امام حسین (ع) خودشان از شما تشکّر کردند. برخی از بچّه‎ها به راحتی از کنار این جمله گذشتند، امّا من که حالات ایشان را می‎دانستم، خیلی به این جمله فکر کردم…
💥سلام علیکم رفقا😊 میزبان امروز ما شهید عارف والامقام، آقا احمد علی نیری است😊 با توسل به ایشان ان شاءالله شهادت روزی همگی بشود👈 ﺷﻬﯿﺪ ﺍﺣﻤﺪ ﻋﻠﯽ ﻧﯿﺮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﺹﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺣﻖﺷﻨﺎﺱ ﺑﻮﺩ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﯿّﺮﯼ ﺩﺭ 29 ﺗﯿﺮﻣﺎﻩ سال ۴۵ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﻭﺭﺯﺍﻥ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ😊و در ۲۷ بهمن سال ۶۴ در عملیات افتخار آمیز والفجر۸ در اروندرودبه فیض 💕شهادت رسیدند😔👏
✅ شهادت دو شیطان ؛ 💠 و تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ . روز آخر ذی‌الحجة که روز آخر سال عرب است، روز پنبه کردن رشته های شیطان است. نمازی دارد که در مفاتیح الجنان مذکور است . 1️⃣💥چون انجام دادی شیطان گوید وای بر من هر چه زحمت کشیدم در حق او در این یکسال همه را خراب کرد. با این کلمات شهادت میدهد که سال گذشته ات را به خیر ختم نمودی . 2️⃣💥چنانکه خانم رایس، نماینده شیطان بزرگ می گفت با یک سخنرانی رهبر ایران تمام زحمت های و نقشه های باهوش ترین مغزهای متفکر ما که یکسال روی آن کارکرده اند، نقش بر آب می شود و این شهادت شیطان بزرگ است به درایت رهبر عزیزمان و دست عنایت حق تعالی بر سر ملت عزیز ایران. 🔹اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ... 🌸(صلوات+عج)🌸 🆔 @ashabequrani •┈┈••✾•💠°🌸°💠•✾••┈┈•
💥نماز اول وقت:👇 💕شهید احمدعلی نیّری 💢گفتند:👈 چند دقیقه‎ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد.🙏 احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم:👇 احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی‎گیره و…😳 💢 می‎دانستم نماز احمد طولانی است، چون احمد مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‎فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه‎ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤال‎ها رو بیاره.😍 💢 مرتب از داخل کلاس سرک می‎کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می‎کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.😔 بیست دقیقه همین‎طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ‎چ می‎کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه‎های امتحانی وارد شد.😵 💢همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه‎ها آماده بشه!😄 بعد هم یکی از بچّه‎ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه‎ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد.😊 💢معلم ما اخلاقی که داشت کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‎داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. اما آقا معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیّری برو بشین سر جات! احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد...👌 [یعنی هم نماز اول وقتش را از دست نداد، هم امتحانش را.] منبع: 👈 کتاب «عارفانه»
💢من در رکاب شمر جنگیدم!😵😍 💥من در رکاب رزمنده دلیر اسلام "شمر بن ذی الجوشن" در جنگ صفین، علیه لشکر معاویه تحت فرماندهی علی (ع)، در شلمچه جنگیدم.من نیروی تحت امر شمر بودم در جزیره مجنون. 💥در گرماگرم نبرد در فکه، شمر فرمان های ولی خود علی را که به من ابلاغ می کرد، با جان و دل می پذیرفتم. حتی اگر لازم بود در میدان مین غلت بزنم و راه را برای گذر نیروها باز کنم. 💥در طلائیه بود که شمر فرمانم داد تا بر روی سیمهای خاردار بخوایم! و خوابیدم.چه لذتی داشت وقتی نیروها، پایشان را بر پشتم می گذاشتند و می گذشتند.این که آنها در سیم خاردار دنیا گیر نکنند، بسی شُکر داشت. 💥من در رکاب شمر، تحت فرمان علی، لحظه ای خواب نداشتم و خواب را از چشم دشمن گرفته بودم.من در رکاب شمر و شمر تحت امر ولی خویش علی، جنگیدیم و زخم برداشتیم. 💥شمر اما، آن چنان دلاورانه رزمید که بارها تا مرحله شهادت پیش رفت!همواره به لیاقت و غیرت شمر در صفین، غبطه می خوردم و از این که تحت امر چنین فرماندهی می جنگم و از امام خویش حمایت می کنم، بر خود می بالیدم. شمر برای من و امثال من، الگو و اسطوره ای بود مثال زدنی! 💥اما ...شمر که از جبهه بازگشت، از من که تحت امر او بودم، حقیرتر شد! شمر که روزی فرمانده دلیری برای من بود، آن شد که ...قهرمان جهاد اصغر، در جهاد اکبر کم آورد!قدرت، دنیاخواهی و ... زیر دندانش مزه داد و شد آن که نباید! 💥جنگ که تمام شد، شمر که دوستان و خانواده احساس عقب ماندگی از دنیا را به او القاء کردند، زد توی جاده حاکی! کارت جانبازی و سابقه جبهه، برای او شدند نردبان رسیدن به دنیا. آن هم چه دنیایی!تا توانست از موقعیت خود بهره برد.و شمر، شد آن که اصلا انتظارش را نداشتم. 💥جنگ که شد، شمر دیگر سردار علی (ع) نبود.عاشورا که شد، برای شمر، هر که قدرت و مالش بیشتر بود، شد ولی و امام!هر که وعده وزارت و وکالت می داد، شمر طرف او بود.و جنگ که شد، شمر از کارت جانبازی و سابقه جبهه اش بیشتر از قبل استفاده کرد.همه را گرد خود می آورد، از خاطرات نبردش تعریف می کرد و از پیروی اش از امام! 💥راهیان نور را که به صفین می بردند، شمر بلندگو دست گرفته و برایشان از رزم خود و علی داد سخن می داد. آن قدر که همه می ماندند "علی در رکاب شمر بود، یا شمر در رکاب او؟"و علی، برای او فقط شده بود وسیله جلب وجهه و جذب مخاطب. 💥و آن شد که بسیاری، با شنیدن آن خاطرات که کم هم واقعی نبودند، شمر را نماینده امام معصوم پنداشتند، غسل شهادت کردند و قربتا الی الله، در عاشورا آن کردند که نباید! آنها شمر را با خاطراتش از نبرد صفین دیدند، ولی امام وقت خویش، حسین (ع) را ندیدند. و آن شد که خاندان امام معصوم را خارجی دانستند و آن کردند که تا آن زمان علیه خارجی ها مرتکب نشده بودند. 💥شمر پشت کارت جانبازی و سابقه جبهه در رکاب علی، سنگر گرفته بود و کسی جرات به نقد کشیدنش را نداشت. هر جا کم می آورد، فریادش بلند می شد: "من برای این انقلاب جان دادم. من برای این مملکت خونم بر زمین ریخته است. من جوانی ام را به پای شما مردم گذاشتم ..." 💥هیچکس پرونده قاچاق کالای شمر را نگشود.هیچکس فساد مالی آقازاده های شمر را رو نکرد.شمر، خراب نبود، ولی وقتی خود را به دنیا وانهاد، آن قدر خراب شد که شد فرمانده سپاه عبیدالله و به قتل حسین بن علی (ع) کمر بست! 💥جالب آن بود که در صفین، شمر بر من که توانم اندک بود، رو ترش می کرد و "ضد ولایت فقیه" می نامید.در فتنه 88 شمر را در چند چهره آشنا دیدم.آن جا که روز عاشورا، پرچم عزای حسین (ع) را به آتش کشید و عربده زد: "مرگ بر ..." 💥من دیگر تحت امر شمر نجگیدم.من افتخار میکنم شمر که روزی با استناد به " أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ " ولایت خود بعد از علی را در فرماندهی به من یادآوری می کرد، وقتی قدم از ولایت امام خویش برون نهاد، دیگر برای من هیچ ارزشی نداشت. 💥از آن روز، دیگر شمر برای من با "عدنان خیرالله" وزیر دفاع صدام، یکی شد. و چه بسا عدنان باآبروتر بود؛ چون از اول با صدام بود و بر عهدش وفادار ماند. 💥من آن روزها در رکاب شمر جنگیدم! ولی این روزها، امام خویش را به شمر نفروختم.حتی اگر سابقه جبهه اش از خیلیها بیشتر باشد وجانبازی اش 100 درصد! 💥خدایا، ما را عاقبت به شمر مگردان. ما را از دنیاخواهی، غرور، تکبر و فریب شمر درون مصون بدار و عاقبت بخیر گردان. حمید داودآبادی
💥اینجا👈 با💕حسین قیامته!؟👇 🌹با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی شهید شد، از اون طرف خبر بیاره.😊شهید ڪه شد خوابشو دیدم. داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا (س) نگهش داشتم. با گریه گفتم: 👇 "مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره"؟!بالاخره حرف زد گفت:👇 "مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس...😳 جمعمون جمعہ، ولی ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجہ نمی شید".گفتم👈اندازه ظرفیت پایین من بگو"... 🌿فڪر ڪرد و گفت:👇 "همین دیگه، امام حسین (ع) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا خاطره می گیم."🙏بهش گفتم:"چی ڪار ڪنم تا آقا من رو هم ببره"؟ نگاهم ڪرد و گفت :👇 "مهدی! "همه چیز دست امام حسین(ع) همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه امضای سبز می زنه, می برندش.⛺ برید دامن حضرت رو بگیرید."🙏 کتاب_شهدا_و_اهل_بیت👈ناصر_کاوه برشی از زندگی شهید جعفر لاله راوی : حاج مهدی سلحشور
📱#نقاشی_دیجیتال | مولایت کیست؟ اگر مولایت حسین زهرا (ع) باشد؛ فرقی نمی کند سال 61 هجری باشد و کربلا باشی، یا سال 59 شمسی و در ایران. پای آرمان هایت تا جان در بدن باشد می ایستی... 🔸کاری از #مرکز_طراحان_راهیان_نور ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_art @rahianenoor_news