eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
1.1هزار دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
21هزار ویدیو
758 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩"در عملیات بیت المقدس نیروهای ما که از کارون رد می‌شدند، 16 کیلومتر می‌آمدند تا به خط سیاه برسند. این 16 کیلومتر جاده آسفالته اهواز است به خرمشهر که دست عراقی‌ها بود. عراقی‌ها اینجا پدافند کردند یعنی خاکریز زدند و اینجا ماندند.ما که آمدیم این جاده را گرفتیم اصطلاحاً گفتیم خط مشکی. گردان سلمان از تیپ حضرت رسول(ص) به فرماندهی حسین قجه‌ای این جا را گرفت، از تیپ روح الله بچه‌های دزفول قرار بود الحاق کنند اما نتوانستند. یک گردان هم از لشکر امام حسین(ع) می‌خواست بیاید جنوب آنجا ولی آن‌ها هم نتوانستند به گردان سلمان ملحق شوند. این خط مشکی مثل نعل اسب در محاصره ماند...عراقی‌ها دور تا دورش را گرفتند... 🌼ارتفاع جاده قدیم اهواز به خرمشهر، هفتاد هشتاد سانت است. و گردان سلمان به فرماندهی قجه‌ای در محاصره مانده است. روز اول برادر احمد متوسلیان، شهید محسن وزوایی را فرستاد دنبالش. تا آن موقع سابقه نداشت کسی روی حرف حاج احمد حرف بزند. وقتی در محاصره افتادند حاج احمد با بیسیم به شهید حسین قجه‌ای می‌گوید:👈 «برادر حسین! بیا عقب.» او می‌گوید:👈 «برادر احمد نمی‌آیم!» شهید محسن وزوایی که سه ماه بود با شهید قجه‌ای در ارتباط بود را می‌فرستد جلو تا او را برگرداند.وزوایی می‌رود آنجا و شهید قجه‌ای 👈 پیغام می‌فرستد که به برادر احمد بگویید من عقب نمی‌آیم."😰 🌼"شهید همت به همراه یک نفر با یک موتور تریل که در دهانه صد متری است می‌آید و وارد این نعل اسب می‌شود و به قجه‌ای می‌گوید: «اگر ممکن است شما عقب بیایید.» شهید قجه‌ای می‌گوید:👈 «به برادر احمد بگویید یک عده‌ای اینجا ساکت‌اند چیزی نمی‌گویند(شهدا را می‌گفت) و یک عده‌ای آن گوشه مجروحند و ناله می‌کنند. من مانده ام و تعداد انگشتان دست نیرو. به برادر احمد بگویید من بچه‌هایم را رها نمی‌کنم.» 👌این مقاومت سه روزه ایشان در اینجا اگر اتفاق نمی‌افتاد عراق نیروهای ما را پس می‌زد و یک خاکریز می‌زد لب کارون. آن موقع می‌بایست چند سال دیگر و چقدر شهید دیگر می‌دادیم تا بتوانیم از این آب طبیعی که 500، 600 متر عرض دارد رد شویم؟ مشخص نبود. عراق به علت کمبود نیرو تغافل کرده بود که این کار را نکرده بود. ولی اگر این کار را کرده بود چند سال دیگر قرار بود خرمشهر آزاد شود؟ کسی نمی‌دانست." راوی: خسروی نژاد
🚩برادر احمد متوسلیان به مهندس کاشانی آن شب گفت اینها را برگردان، کاشانی می‌گفت رفتم و گفتم اما او نمی‌آید. کاشانی می‌گفت: "همان موقع که رفتم جلو پیش حسین، قجه‌ای به من گفت: «نصرت! مسئول جهاد که بودی، لودر بلدی؟» گفتم: «بله»؛ گفت: «آن لودر آن جا افتاده و برای جهاد سمنان است، همان شب اول که ما آمدیم راننده اش را زدند جزء این شهدا است. برو ببین می‌توانی یک خاکریز با این لودر درست کنی؟»😨 من زن داشتم و دو بچه، می‌ترسیدم. لودر هم با روغن کار می‌کند و اگر یک سوراخ در شیلنگش باشد، دیگر نه فرمان دارد و نه کمرش می شکند و امکان حرکت نیست‌. خدا خدا می کردم که تیر و ترکش خورده باشد و حرکت نکند و من نروم. رفتم دیدم راننده شهید لودر خونش دلمه بسته است. یک استارت به لودر زدم و روشن شد. 📣آمدم خط مشکی از آنجا با باکت لودر بردارم و بریزم روی آن تا بالا بیاید و جان پناه برای بچه‌ها بهتر شود. همینطوری که بلند می‌کردم و می‌ریختم، پیش خودم می‌گفتم زن و بچه‌ام چه می‌شوند؟ گلوله با صدا از بغل گوش من می‌رفت و یکی از آن‌ها، نه به من می‌خورد نه به لوله‌های هیدرولیک لودر. هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. هر وقت به ذهنم می آمد که باکت لودر را در جاده بگذارم و خاموش کنم و بروم، می‌دیدم برادر قجه‌ای در سه متری لودر در نقطه بدون خاکریز صاف ایستاده است و خجالت می‌کشیدم از حسین!😭 🌼تا صبح که کار تمام شد. حسین گفت: نصرت یک عصایی در آخر این خاکریز بزن که ما مجروحین را داخل بکشیم، دیگر مشغول آن عصایی بودم که دیگر آنجا، حسین درگیر تانک های T 72 عراق بود. از بس آرپی جی زده بود، روی گوشش، پیراهنش، کتونی‌اش شیار یک نوار قرمز خون جریان گرفته بود. و همانجا که به شهادت رسید." اگر حسین قجه ای نبود معلوم نبود کی خرمشهر آزاد می‌شد؟...👌✌
🚩فرمانده مهربان:👇 🌼زمانیکه شهید حسین قجه‌ای فرمانده سپاه محور دزلی مریوان بود. یک روز یک ضد انقلاب از حزب دمکرات را گرفته بودند، که در کوله پشتی‌اش، تی‌ان‌تی، چاشنی، اسلحه و نارنجک داشت و می خواسته بیاید پلی که بچه های ما عبور می‌کنند را منفجر کند. در مقر سپاه دزلی دو اتاق سه در سه کنار هم وجود داشت و یک اتاق دیگری دو و نیم در شش متر هم وجود داشت که به بیرون راه داشت. وقتی دزلی از دست حزب دموکرات آزاد شد، شهید قجه‌ای کار ادوات را خودش انجام می‌داد. ضد انقلاب مسلح را آوردند و کت بسته انداختند گوشه همین سالن روبروی دو اتاق سه در سه. شهید قجه‌ای پشت در داشت اسلحه تمیز می‌کرد. با یک لباس کار و زیرپیراهن داشت کار می‌کرد که آن ضد انقلاب را مقابلش می‌آورند... 🌼قجه‌ای اول احوالش را می پرسد و بعد می‌پرسد اسمت چیست؟ و چقدر حقوق می‌گیری؟ با جواب‌های آن فرد می فهمد که همسر و سه فرزند دارد و ماهی مثلا چیزی در حدود سه هزار تومان حقوق می‌گیرد. او یک پیش مرگ حزب دموکرات بود. قجه‌ای از او پرسید: 👈«اگر من را دست تو بدهند چکار می‌کنی؟»... او در پاسخ گفت: «من تو را راحت نمی‌کشم، اول انگشتانت را می‌برم! بعد دستت را، بعد پا وبعد زانو را می‌برم، بعد چشمت را در می‌آورم. بعد گوشت را، دماغ و زبانت را می‌برم...»😇  این‌ها کارهایی بود که در کردستان متداول بود. 🌼خلاصه آن ضدانقلاب به شهید قجه‌ای می‌گفت:«راحت جانت را نمی‌گیرم.» بعد از صحبت‌های او  شهید قجه‌ای گفت: «حالا فکر می‌کنی من با تو چه کار می‌کنم؟» مرد گفت: «عین همینی که گفتم تو هم انجام می‌دهی.» در حین صحبت این دو یکی از برادران می‌آید و می‌گوید برادر قجه‌ای فلان چیز را می‌‌خواهم، ضد انقلاب هم از بچه‌ها لیست داشتند و می‌دانستند چند نفر در این پایگاهند، چند نفر تدارکاتی اند. ما این‌ اطلاعات را از جیب جنازه‌هایشان در می‌آوردیم که آمار داشتند. این ضد انقلابی که اسیر شده بود در این لحظه فهمید این فرد شهید قجه‌ای و فرمانده است. تا آن زمان چون اسلحه تمیز می‌کرد فکر می‌کرد که یک پادو است...😉😊 🌼شهید قجه‌ای مسئول تدارکات را صدا می‌کند و در گوشش چیزی می‌گوید، بعد رو به اسیری که مقابلش بود می‌گوید: «برادر من گول خوردی!» بعد هم اسلحه و مهمات او را می‌گیرد. یک دبه روغن و مقداری برنج در کوله‌اش می‌ریزد و می‌گوید برو به زن و بچه‌ات برس و دیگر گول نخور. فکر می‌کنید بعد از این قضیه چه اتفاقی افتاد؟ این آدم خودش که هدایت شد هیچ بلکه رفت 25 تا پیش مرگ حزب دموکرات را با خودش آورد و همه شدند «پیش مرگان مسلمان کرد». با همه شان که این گونه نمی‌شد برخورد کرد.اما این قصه دلی بود واین فرماندهان تشخیص می‌دادند نوع برخورد را.👌 راوی: سردار👈غلامرضا خسروی نژاد
‍ ‍ 🍁خدیجه ی انقلاب :👇 📌مرحوم خانم محریزه بوسعدیا ( لعیب ) اهل تونس و از ساکنین شهر پاریس بانوی بزرگواری که ۳۵سال قبل به مذهب مشرف شد این مرحومه از ثروت زیادی برخوردار بود خودش می گفت که قبلا ها به مرکز ایرانی ها می آمده و مهر ها را می ربایده چون گفته بودند اینها بت پرست هستند بعد که اگاهی پیدا کرد و شیعه شد دایم استغفار می کرد... 📌وقتی شیعه شد تمام خدمه و دوستان او نیز شدند خانم لعیب به پیروی از سرور خود حضرت کبری (س) تمامی ثروت خود را در راه اسلام خرج کرد. بنحوی که در اخر عمری اموراتش بسختی می گذشت تمامی افتخار ایشان این بود که امام ( ره ) شخصا با یک چایی با دست مبارکش از این ایشان در جمکران پذیرایی کرده است... 📌خانم لعیب در پاریس در گذشت و بنا بر وصیت ایشان پیکر مطهرشان به همت شیعیان فرانسه و همکاری سفارت جمهوری اسلامی ایران در پاریس به تهران انتقال داده شد و در روز میلاد پیامبر اسلام، در شهر مقدس بخاک سپرده شد...
4_5782909405179675905.mp3
زمان: حجم: 1.21M
آسمان را غم گرفته اشک زهرا می چکد رو به سوی عرش حق روح خدیجه می رود.. 🏴وفات ام‌ّ المومنین حضرت خدیجه سلام الله علیها تسلیت باد. 🚩نوحه حضرت خدیجه(س) کربلایی حسین طاهری
💐 کشکول (99/47):👇 ⬅️ ام المومنین حضرت خدیجه(س) و مقام شفاعت:::::::::👇 ✖️ در روايتی نقل شده است كه حضرت خديجه (س) در کنار پنج تن آل عبا، در آخرت محبان وشيعيان را شفاعت می‌کند. ⚪️ بشر بن حبيب مى گويد ازامام صادق (ع) راجع به تفسير آيه, «بين آن دو پرده ‏ای است و در اعراف مردانی هستند»، سوال شد، امام فرمود ديواری بين بهشت وجهنم است، که پيامبر(ص)، على، حسن، حسين، فاطمه و خديجه (عليهم السلام) بر روى آن ايستاده‌اند  فرياد مى ‌زنند كجايند محبين ما كجايند شيعيان ما؟... دوستان و شيعيان را به خدمت آن بزرگواران  مى ‏آورند که آنها را به نام و نام پدرهاشان می ‌شناسند اين است تفسير آيه‏ "يعرفون كلا بسيماهم‏" دست آنها را می ‌گيرند و از پل صراط عبور می دهند و وارد بهشت می نمايند... : بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء العلامة المجلسي ج: 24  👏👌 ◼️آخرین وصایای حضرت خدیجه ✨زمانی که بیماری او شدت یافت؛ به رسول خدا عرض کرد: «ای رسول خدا! وصیت های مرا بشنوید»؛ یعنی این آخرین سخنان من است که در این لحظات پایانی به شما عرض می کنم. بعد شروع کرد یک یک آنها را بیان کردن: 💥«نخست اینکه من در حق شما کوتاهی کردم؛ تقاضا دارم مرا ببخشید». 🚩رسول خدا در پاسخ فرمود: «هرگز چنین نیست؛ نه تنها من از شما کوچکترین کوتاهی ندیدم؛ بلکه شما تمام تلاشت را کردی و در تربیت و رسیدگی به امور فرزندان نهایت سختی را به جان خریدی و آنچه از مال دنیا داشتی همه را در راه خدا صرف کردی»... عرض کرد:👈 💥 «یا رسول اللّه! وصیت دوم من این است... در همین حال اشاره کرد به فاطمه (س) این دختر بعد از من یتیم و تنها می شود، مراقب باشید کسی از زنان قریش او را اذیت نکند؛ سیلی به صورت او نزند؛ کسی به روی او فریاد نکشد؛ کاری نکنند که او ناراحت شود». 💥«و اما وصیت سوم که من آن را به دخترم فاطمه (س) می گویم؛ او به شما عرض کند ؛ زیرا حیا می کنم خودم مستقیما از شما بخواهم». در این هنگام رسول خدا برخاست و از اتاق خارج شد. خدیجه کبری، فاطمه زهرا (سّ) را به نزدیک طلبید و به او چنین گفت: «عزیز دلم! و ای شادی قلبم! به پدرت بگو مادرم می گوید: من از قبر می ترسم درخواست دارم مرا درآن عبایی که هنگام نزول وحی بر تن داشتید کفن کنید». 🌼فاطمه(س) از اتاق خارج شد و پیام مادرش خدیجه را به پدرش رسول خدا رساند. حضرت بلافاصله برخاست و آن عبا را تقدیم فاطمه (س) کرد. وقتی زهرا (س) عبا را آورد حضرت خدیجه(س) بسیار خوشحال شد... وقتی حضرت خدیجه(س) رحلت کرد؛ رسول خدا، خود، او را غسل داد و حنوط کرد. وقتی نوبت به کفن رسید، جبرئیل امین نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله! خداوند به شما سلام رسانده و به صورت ویژه مورد تحیت و اکرام قرار می دهد و به شما می فرماید: 👈 «کفن خدیجه با ماست؛ چرا که ثروتش را در راه ما داد»... سپس جبرئیل، کفنی آورد و گفت: 🌼 «یا رسول اللّه! این کفن خدیجه است که خداوند آن را از پارچه های بهشتی به او هدیه داده است»... رسول خدا همسر مکرمه اش را ابتدا با عبای خود و سپس با آن پارچه بهشتی کفن کرد که به این ترتیب حضرت خدیجه با دو کفن، کفن شد، یکی از خدا و دیگری از رسول خدا... پیکر پاک و مقدس حضرت خدیجه(س) پس از مراسم کفن و اقامه نماز به دامنه کوه «حجون» برده شد و در نزدیکی مرقد مطهر حضرت ابوطالب به خاک سپرده شد. پیامبر رحمت، خود وارد قبر شدند و جسد مقدس حضرت خدیجه (س) را با دست مبارکشان در دل خاک قراردادند... 🙏التماس دعا, ناصر کاوه