صف کشیدند همه آینه ها تا برکه
چه نحیف است خدا! پهلوی دریا برکه
یک نفر آینه از تیغه خورشید گذشت
داد زد: شاهد ما باش تو حیّ! ها! برکه!
گفت ما آینه ها نسل بیابانزادیم
درک کن تشنگی کهنه ما را برکه
یک شبی چشمه شدی زمزم گون یادت هست؟
هاجر وتشنگی وهروله....لی....لا... برکه؟!
یک شبی خوب تماشا شده بودی در طور
که گره خورد به مفهوم چلیپا... برکه
و پراکند به تنزیل دو مشتی خورشید
ختم شد واژه«اِن کنت» به «مولا»...برکه!
بعد از آن آینه ای بی لک را بالا برد
جدل افتاد به لولا و تولا... برکه !
گفت این آینه را ای همهی آینه ها
بسپارم به زلالی شما یا... برکه ؟!
آنقدر نور تراوید به ظرفیت دشت
ناگهان پر شد از اما، اگر، آیا... برکه
پلک زد، پرده ای افتاد، و تنها شد با
چندی از فرقه حاشا و تماشا برکه
و شنیدیم... و گفتند... و دیدی پس از آن
که چه کردندچه با حیدر وطاها...برکه!
همه رفتند... وتنها شد و شاهد خشکید
هر چه بود آنشب شاهد شده الاّ برکه
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻لحظات نفسگیر
چهارم تیرماه ۶۷
چگونه گذشت؟ 1⃣
به روایت علی اصغر گرجی زاده
رییس ستاد سپاه ششم امام صادق (ع)
چهار روز از تیرماه سال ۱۳۶۷ گذشته بود که عراق به دنبال اشغال فاو، حمله به شلمچه و یورش سراسری به مرزهای کشورمان، تصمیم گرفت جزیره مجنون را نیز از آن خود کند. حاج علی هاشمی که قرارگاه فرماندهی اش را در جزیره مجنون شمالی قرارداده بود و یگان های مختلف را برای دفاع از مجنون هدایت می کرد با حملات گسترده شیمیایی روبرو شد و دید که نیروهای رزمنده در خطوط مختلف، یا در حال شهادتند و یا با مجروحیت شدید، آخرین دقایق عمرشان را به سختی می گذرانند.
هاشمی به رغم دستور فرماندهی کل سپاه، محسن رضایی و فرمانده قرارگاه کربلا، احمد غلامپور، تا آخرین دقایق ممکن مقاومت کرد تا همه نیروها را به خارج از جزیره هدایت کند و خودش آخرین نفر باشد. هلی کوپترهای عراقی به همراه تکاوران بعثی هم آمده بودند تا علی را زنده با خود ببرند. اینکه یک عرب تا این حد به اعتقادات و وطنش پایبند بود، برای شخص صدام خیلی گران تمام شده بود.
روایت علی اصغر گرجی زاده که آن روزها رییس ستاد سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) بود و در همین اتفاق به اسارت بعثی ها در آمد، در کتابی به نام «زندان الرشید» منعکس شده که در تدوین این مطلب از آن بهره برده ایم. این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.
●○●○●
جمعه سوم تیرماه ۶۷، غروب غمگینی داشت. علی اصغر تصمیم گرفت تا به خانواده اش در اهواز سری بزند. صبح زود شنبه وقتی می خواست از اهواز به سمت هور حرکت کند، همسرش کاغذی را برای خرید از بازار به دستش داد؛ «دو کیلو برنج، چهار کیلو گوشت، یک کیلو شکر، دو کیلو سیب زمینی.» قرار بود هنگام برگشت از قرارگاه به اهواز سر راه آنها را بخرد و به خانه ببرد. بعد از نماز صبح، همسرش گفته بود: «وقتی برمی گردی خانه اینها را که در کاغذ نوشتم بگیر.» او هم با شوخی گفته بود: «روی چشم، امر دیگری باشد!» همسرش جواب داده بود: «مطمئنم اینها دست ما را نمی گیرند. یا کاغذ را گم میکنی یا یادت می رود آنها را بگیری و بیاوری. این خط، این نشان! می شناسمت. عمری است با تو زندگی می کنم. یک حسی به من می گوید این دفعه هم خبری نیست و باید خودم با بچه ها راهی بازار بشوم.»
نشان به این نشان که علی اصغر در بعد از ظهر آن «شنبه پرماجرا» در میان هور گرفتار شد و تا دو سال بعد به خانه برنگشت! او تا دو سال بعد، دیگر زهرا و محمدصادق کوچولو را هم ندید. با همه تلاشی که برای فرار از هور کرد، تعبیر کابوس اسارت، ۲ سال و ۲ ماه و ۲۰ روز برایش طول کشید.
گرجی زاده در بیان حال و هوای چهارم تیرماه ۱۳۶۷ در قرارگاه سپاه ششم (خاتم ۴) می گوید:
«هوای جزیره گرم و شرجی بود. عرق از سر و رویم می ریخت. آرام از پله های قرارگاه پایین رفتم. پس از سلام و احوال پرسی با بچه ها، وارد سنگر علی هاشمی شدم. دیدم عده ای از بچه های عملیات، مخابرات و اطلاعات کنارش نشسته اند. با دیدن من خداحافظی کردند و رفتند. وقتی با علی تنها ماندم، احساس کردم خسته است. چشم هایش از بی خوابی گود افتاده بود. درباره وضعیت جزیره، موقعیت نیروهای عراقی، و تصمیماتش سؤال کردم. در حالی که پتویی را پشت کمرش قرار می داد گفت: «گرجی، از بیرون که وارد جزیره شدی بوی شیمیایی را حس نکردی؟» گفتم: «چرا، اتفاقاً خیلی حس کردم.» لحظه ای چشمانش را بست و گفت: «عراق امروز، اول صبح، یک آتش تهیه سنگین روی سرمان ریخت. بعد هم جزیره را از زمین و هوا شیمیایی زد. بچه های همه یگان ها در جزیره شیمیایی شده اند. آن قدر مجروح شیمیایی داریم که امکان تخلیه آنها نیست. یگان های توپخانه ۶۴، الحدید و تیپ سوم شعبان که وظیفه اجرای آتش را داشتند، در همان ساعت اول حمله، شیمیایی شدند. بیشتر توپچی ها به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. آن هایی که سالم مانده بودند قبضه های توپ را رها کردند. البته حق هم داشتند. چون اگر می ماندند، کاری از دستشان برنمی آمد.»
هیچ روزی مثل آن روز وضعیتمان به هم ریخته نبود. صدای بی سیم ها لحظه ای قطع نمی شد. صدای فرمانده یگان ها در خط مقدم به گوش می رسید که به نیروهایشان امر و نهی می کردند. برای لحظه ای صدای بهنام شهبازی (فرمانده تیپ ۸۵ موسی بن جعفر) را شنیدم که به نیروهایش می گفت: «امروز روز مقاومت است. جزیره یادگار شهدای ماست. کوتاه نیایید!»
علی به همه فرماندهان مستقر در جزیره گفت: «برادران، فقط و فقط مقاومت. مقاومت. این آخرین حرف و دستور من است.» دیگر خبری از کد و رمز نبود. همه آشکارا حرف می زدند. چهره علی لحظه به لحظه رنگ می باخت. نگران خط مقدم جزیره بود. زیر لب ذکر میگفت و سعی می کرد بر خودش مسلط باشد. عقربه های ساعتی که بالای سر علی نصب شده بود ۱۰ صبح را نشان می داد و به کندی جلو می رفت.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
#نهج_البلاغه
🔅 وَمَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَعَلاَنِيَتُهُ، وَفِعْلُهُ وَمَقَالَتُهُ، فَقَدْ أَدَّى الاَْمَانَةَ، وَأَخْلَصَ الْعِبَادَةَ
💠آن کس که پنهان و آشکارش، عمل و سخنش بر خلاف يکديگر نباشد امانت الهى را ادا کرده و بندگى خالصانه را انجام داده است.
📚 #نامه ۲۶
@nahjol_balagheh
▫️یادبود
#چهلمین_سالگرد_دفاع_مقدس_گرامیباد
روزهایمان برای دیدنتان کوتاه بود
خدا کند چنین روزی به شما برسیم
#یاد_شهدا_با_صلوات🌹
#پنجشنبه_ها
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔻 حقیقتی شبیه افسانهها
🌷 رهبر فرزانه انقلاب: اگر ماجرای #شهید_دوران را کسی در کتابها میخواند، احتمال میداد که افسانه باشد، اما ما با چشم او را دیدیم!
۳۰ تیر ۱۳۶۱
🔺سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان #عباس_دوران مسول عملیات پایگاه سوم شکاری شیراز
▫️محل #شهادت: بغداد سالن اجلاس سران غیر متعهدها
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
▫️روایت نور
#چهلمین_سالگرد_دفاع_مقدس_گرامیباد
▫️حق الناس
یک بار در خیابان به همراه همسرم بودم که دیدم آقامهدی یک جاروی بزرگ شهرداری دستش گرفته و دارد خیابان را جارو میزند. علت را که جویا شدم، گفت که پشت نیسانش بار شیشه داشته، موقع حرکت، شیشهها شکسته و خُرد شدهاند و کف خیابان ریختهاند.
من به آقامهدی گفتم: "ولش کن داداش! آبرومون میره، خود شهرداری میاد تمیز میکنه." ولی به حرفم توجهی نکرد و بعد از اینکه خیلی اصرار کردم، گفت: " اگه این شیشهها توی لاستیک ماشین مردم فرو بره،حقالناس گردنمه و فردای قیامت آبرومون میره."
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
🎙راوی: خواهر شهید
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
#آقا
#حسیـــن_جان🌷
محبتی از تو در دل ماست
که خاموش شدنی نیست.
گواهش همین شب های جمعه
که دلمان کربلاست...
#سلام_دردانۀ_خدا 🌹
#بگذار_دور_سرت_بگردم❤️
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
1.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 بدعت در عزاداری.....
🔴 شور هم خیلی خوبه ها اما شور اگه فلش فهم و شعور بهش نخوره، میشه تفاوت ما با نسل قبلی، نسل قبلی حسین چی بودن یعنی با امام حسین(علیه السلام) زندگی کردن ما حسین باز شدیم، با امام حسین(علیه السلام) داریم بازی میکنیم فعلا که عُرضه داری پیدا نشده که گاهگداری اگه لازم شد یه میکروفن از دست يدونه مداح بگیره بگن آقا خوندن بلد نیستی نخوندن که بلدی!!!
🔵 دیگه حالا با هر اتل متلی برای امام حسین(علیه السلام) میخونن و با هر آهنگ مزخرفی برای ارباب میخونن، وقتی که از قال الصادق(علیه السلام ) گفتن ها به بهانه جذب مخاطب جوان عدول میکنیم می رسیم به سینه زنی مانند رقص و شعر های کوچه بازاری که دل این تنگ شده، من عاشق چشمات هستم....
نفهمی اول برای بعضی مداح ها است که ارباب رو به ثمن بخسی فروختن و بدبختی دوم برای ما است که ارباب بی کفن رو با اون ثمن بخس خریدیم و شدیم #روضه_فروش!!!
📝 #علی_جمشیدی
🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
#پوستر | سردار شهید سلیمانی: خداوندا مرا پاکیزه بپذیر
✍🏻 یادداشت حاج قاسم، ساعتی پیش از شهادت
🆔 @sardar_shahid_soleimani
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خاطرات یک شاهد عینی از بلایی که داعشیها بر سر زنان شیعه ترکمن آوردند
🔹شهر "تلعفر" واقع در استان نینوای عراق، اواسط سال 2014 میلادی به اشغال داعش درآمد. جنایات این گروه تروریستی در حق اهالی که اغلب شیعیان ترکمن بودند، بهقدری دردناک بود که حتی پس از سالها روایت گوشههایی از آن، هر شنوندهای را متأثر میکند.
🆔 @sardar_shahid_soleimani
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸لحظهی گلباران پیکر شهید جواد الله کرم در آغوش مادر بزرگوارشون در آخرین لحظات قبل از تدفین
🆔 @sardar_shahid_soleimani
SovarMedia | TavabinHich.mp3
زمان:
حجم:
5.84M
🎙من #سوریه نبودهام!!!
هیچ کاسهی #آبی
پشت سرم ریخته نشده!
هیچکس مرا
به #حضرتزینب نسپرده...!
متن: سید مصطفی موسوی
گوینده: محمداحسان سلطانی
تدوین: سید امیرحسین گتمیری
🆔 @sardar_shahid_soleimani