eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
883 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
514 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 روح صدام شاد باد کاش صدام زنده بود و طعم شیرین آزادی را می چشید حتما فکر می کنید اشتباه شنیده اید. نه، منم حاج رحیم فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) و می گویم زنده و جاوید باد صدام شما هم بگوئید درود و سلام بر صدام روزی که زنده شد و روزی که مردانه مقابل صد دام ایستاد زمانی که اسیر شدم و از نزدیک صدام را دیدم آرزو کردم ای کاش مثل صدام بودم صدام مرد جنگ بود و نبرد مرد ایثار و فداکاری. ‌‌ما نیروهای گردان حضرت ابوالفضل علیه السلام بودیم که بعد از دو روز درگیری تن به تن در عملیات والفجر مقدماتی اسیر شدیم در حالی که ماموریت شکستن خط دشمن بعثی را برعهده داشتیم. ابتدا در شهر العماره از ما بازجویی می‌کردند. می‌گفتند اسم‌ت چیست؟ اسم پدر بزرگت چیست؟ اسم پدر چیست؟ و در پایان نام خانوادگی. از آن پیر مرد لاغر اندام و نورانی پرسید: شسمک؟ (اسمت چیه؟) گفت صدام . اول اندکی زدنش اما آن صدام نه، او ۱۰۰ دام بود ولی صدام ما حسینی بود. صدام کسی نبود که با این زدن‌ها تسلیم شود . به او گفتند تو صدامی و آمدی به جنگ صدام؟ آن پیر مرد الهی و نورانی صدا زد من صدامم، صدام حسینی و صدام جنایتکار شما صدام یزید کافر است . ✊✊✊✊ ‌روز بعد ما را سوار خودرو ایفاء کردند . در هر ایفاء شش نفر اسیر ایرانی را سوار کرده و پنج نیروی مسلح بعثی بالای سرمان از ما نگهبانی می دادند. بعثی ها با این کار می خواستند تعداد اسرا ایرانی زیاد جلوه کند. صدام آل کثیر (حبیب ابن مظاهر) ما در خودروی جلویی بود. بعثی ها یکسری ارازل و اوباش را به خیابان کشانده بودند و پایکوبی می‌کردند و سنگ و هر چه به دستشان می رسید به سر و صورت ما پرتاب می‌کردند . حبیب ما صدام آل کثیر از گردان شهید دانش شوش در حال عبور از شهر العماره عراق، بلند شد و ایستاد و وسط خودرو و صدا می‌زد الموت علی الصدام. الموت علی الصدام ✊ الموت بالصدام بعثی ها به زور او را نشاندند.‌ عصر یا غروب ما را برگرداندن به محل پلیس العماره . بعثی ها به دنبال فرمانده گردان ابوالفضل می گشتند و می‌گفتند فرمانده گردان ابوالفصل کی بوده؟ همرزمان اسیر می گفتند چه جواب بدهیم؟ چون حاج منصور رضایی را به به عقب فرستاده بودم به بچه‌ها گفتم، بگوید فرمانده گردان ما حاج منصور رضایی است. اما بعثی ها نپذیرفتند. بعثی ها یکی از رزمندگان ما را که خیلی قد بلند و هیکل بود، جدا کردند. به زور به او گفتند تو فرمانده گردانی!!! در زمستان سال ۶۱ در بهمن ماه، صدام و محمد ذیلایی را از غروب تا صبح فردا در حالی که فقط شرت به تن داشتند جلو کولر آبی نگهه داشتند. ولی اسرای ما مجاهدان و رزمندگان تسلیم ناشدنی بودند. صدام بر اثر صدمات این شکنجه ها به درجه رفیع شهادت رسید و محمد ذیلائی جانباز شد و تاکنون نمی‌تواند گردنش را بچرخاند. روح صدام شاد آزاده سردار حاج رحیم آقایی از شهرستان گتوند https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
❣ 🔻دلنوشته‌ای از روزهای عاشقی من بودم ، سکوت و تنهایی و مهتابی که قاصدی شد بین من و یاران سفر کرده ام، یارانی شهیدی که در تنهایی نیمه شب، فاصله ها را از میان برداشتند، تا من بغض سالهای اسارت در ارودگاه شیطان را بر تخته سنگ های سخت کوهستان جاری کنم. دیشب بسان شبهای سنگر سر بر خاک سائیدم و یاران شهیدم را هزاران بار به یاری طلبیدم. یارانی که دلتنگ مهربانی و صداقت و یک رنگی شان بودم. قاسم عزیزم تو کجایی تا با لهجه شیرین جنوبی ات لبخند را بر لبان خشکیده من جاری کنی. امیر مهربان در کدامین وادی سکنا گزیده ای تا با "گل پسر " گفتن های مکررت من را دوباره به زندگی زیبای با تو بودن برگردانی. سعید طلایی یادم هست در غوغای آزادی مهران نجوا کنان چه من گفتی، درست در خاطرم هست که از سرزمین رویاها برایم شعری سرودی، تا من در گرما گرم نبرد خون و آتش، گل های سرخ رز را نشانه روم و بر بال فرشتگان شعری برایت بسرایم. سعدی یادت هست درس استقامت را در گام های لرزانم به من آموختی. ناصر تو آرام آرام از زندگی سخت و دشوار دنیا با من سخن گفتی، تا در یک روز سرد زمستانی شکوفه ای بهار عاشق را سرلوحه زندگیت قرار دهی. دیدبان شهیدم، چقدر با تو همزادپنداری می کنم، چه بر تو گذشت در دهه های که بر تخت آهنین تکیه دادی تا استقامت را معنایی دوباره کنی. و چه زیبا به مهمانی یاران پیوستی. نیک می دانم در سالها ایکه در اسارت شیطان بودم فرسنگ ها از شما فاصله گرفتم، و این را می دانم در این سالها هوشیارانه رسم رفاقت را بجا آوردید تا در سکوت شب کوهستان بار دیگر با شما به گفتگو بنشیم. به اندازه همه گل های سرخ دلتنگ دیدارتان هستم. آیا می شود .... داریوش صارمی
شهید صدام آل کثیر
💐 کشکول (99/126):👇 🌷بیستم ماه ذی الحجه، سال روز ولادت با سعادت هفتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، حضرت امام موسی کاظم (ع)، مبارک باد👌 ........................................ آیینه صدق وصفا موسی بن جعفر روح مناجات ودعا موسی بن جعفر در بند،در تشویش، درطوفان ظلمت کشتی ما را ناخدا موسی بن جعفر سلام و عرض ادب: ✳️هنگام غمیگین شدن و ناخوشایندی ها به این دستور امام کاظم (ع) عمل کنیم... هر كس گرفتار چيزى است كه غمگينش مى سازد يا ناخوشايندى كه ناراحتش مى كند، اگر سر به آسمان بلند كند و سه بار بسم اللّه الرحمن الرحيم بگويد، بى ترديد، خداوند، گره از كارش خواهد گشود و غمش را برطرف خواهد كرد....  کتاب مكارم الأخلاق، ص 347 🌷امام کاظم ع: مردی از قم، مردم را به حق فرا می‌خواند و گروهی، چون پاره‌های آهن [استوار]، پیرامون او گرد می‌آیند... ⭐بحارالأنوار، ج. ۵۷، ص ۲۱۶ 🌷امام کاظم (ع):خوش به حال شیعیان ما که در زمان غیبت قائم ما به دوستی ما چنگ می‌زنند و در دوستی ما و برائت از دشمنان ما استوارند آنها از ما و ما از آنها هستیم، آنها به پیشوائی ما راضی شدند و ما هم به شیعه بودن آنها راضی و خشنودیم و خوشا به حال آنها، به خدا قسم آنها در روز قیامت با ما و مرتبه ما هستند... بحارالانوار جلد 51 ص 151 🌷 در روایتی تکان دهنده از امام کاظم (ع) نقل شده که می فرمایند: «اگر شیعیانم را زیر و رو کنم، جز ادعا، چیز دیگری ندارند! و اگر آنان را آزمایش کنم سر از ارتداد (کُفر) در آورند! اگر ایشان را تصفیه نمایم از هزار نفر جز یک نفر خالص و بی غش نباشد! و اگر غربالشان کنم؛ با من جز خواص و نزدیکانم نمانند! فراوانند افرادی که بر پشتی ها تکیه می زنند و می گویند: “ما شیعه علی هستیم” شیعه علی کسی ست که کردار و رفتارش [بر شیعه بودن] گواهی بدهد» 📚 کافی؛ ج۸ ص۲۲۸ 📖 کمک کردن عاصم از اصحاب شان بود.امام کاظم (ع) که او را دیدند پرسیدند به نیازمندهای شهرتان کمک می‌ کنید؟... گفت معلوم است، هر طور که بتوانیم. امام فرمودند مثلا اگر بدانید نیاز دارد، بروید خانه‌ اش ببینید نیست. برایش پول می ‌گذارید که وقتی برگشت مشکلش را برطرف کند. گفت نه، تا به حال این کار را نکرده‌ ایم. امام فرمودند پس هنوز آن آدم‌ هایی که ما می‌ خواهیم نشده‌ اید!.. منبع: برگرفته از کتاب آفتاب در محاق از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب ✼🌿🌹🌿✼ 🌷کاظم کاوه چون خیلی کوچولو وریزه بود، لباس هایش همیشه برایش گشاد بود.و هرچه می گشت پیراهن دلخواهش را پیدا نمی.کردد.❣️سالها گذشت، بعد از سالها پس از شهادتش 👈 "بالاخره پیراهنش اندازه اش شده بود؛ هیج کس باورش نمی شد, برادران تفحص همه استخوانهایش رادر همان پیراهن گشادش جاداده بودند و برای خانواده اش آوردند"
🌷امام کاظم ع: 🌷رَجُلٌ مِنْ أهْلِ قُمَ یَدْعوُ النّاسَ إلَی الحَقِّ، یَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ الحَدیدِ. 🌷مردی از قم، مردم را به حق فرا می‌خواند و گروهی، چون پاره‌های آهن [استوار]، پیرامون او گرد می‌آیند. بحارالأنوار، ج. ۵۷، ص. ۲۱۶، 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍂 🔻 💢 محسن رضایی: ایده‌های من ابتدا برای آقای رشید، صفوی و باقری پذیرفتنی نبود. بعد از عملیات فتح‌المبین آقای حسن باقری از من پرسیدند که آیا متوجه نگاه‌ها و خنده‌های ایشان و آقای رشید شده‌ام که گفتم بله. ایشان گفتند قضیه از این قرار بوده است که پس از رفتن شما، ما درباره طرح‌های شما صحبت کردیم و به ایده‌های شما که می‌گفتید در عملیات بعدی باید با دو برابر توان قبلی وارد عمل شوید، خندیدیم. ما برای عملیات ثامن‌الائمه(ع) به‌دنبال 2 نفر نیرو بودم و در آخر کار مدام می‌گفتیم 22 نیروی تکاور برای ما بفرستید که کسی اهمیتی نمی‌داد! چطور می‌گوید بعد از هر عملیات باید با دو برابر نیرو وارد شد؟ درواقع یک تفکر عملیاتی در ذهن من بود. شاید بخشی از آن هم ذاتی باشد. "تاریخ جنگ‌های پیغمبر را که می‌خواندم دیدم از این روش استفاده می‌شده است." [اصلا] طریق‌القدس را براساس جنگ حضرت امیر(ع) در جنگ خیبر انجام دادیم. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 در دفاع مقدس 4⃣ سرتیپ غلامعلی جانگداز عراق در ساخت استحکامات به چنان خبرگی ای رسیده بود که در جنگ اول خلیج فارس نیروهای آمریکایی وارد میادین مین عراق نشدند، بلکه آنها را دور زدند و انگلیسی‌ها که خواستند به صورت خطی از این میادین عبور کنند در آنها گیر کردند. چون پاکسازی آن حجم مین، کار چند روز نبود که بتوانند این کار را بکنند. ما در ارتش در اواخر جنگ برای راندن بولدوزر و دیگر وسایل مهندسی نیرو کم آورده بودیم و بیشترین شهدای سرباز، از مهندسی ارتش بود. حالا عراقی‌ها چه کار می کردند؟ صبح به صبح، چهار، پنج تا اتوبوس می آمد پشت بصره و افراد لباس شخصی را که ارتشی نبودند پیاده می کرد و اینها می آمدند پشت دستگاه های مهندسی تا شب کار می کردند. حالا یا ما می‌زدیم یا به خانه بر می گشتند. می خواهم بگویم عراق از تمام توان بالقوه مملکت استفاده می کرد و مملکت در خدمت ارتش بود. ما در اواخر جنگ دیگر یک سرباز عراقی را روی زمین نمی‌دیدیم. همه رفت و آمد آنها از داخل کانال ها بود و ما واقعا تعجب می کردیم که واقعا اینها چطور این همه کانال کنده اند، حالا چه ترسی بود، چه انضباطی بود، چه استبدادی بود که اینها این جور کار می کردند و عرق می ریختند. ؛------------------------------ انگلیسی‌ها که خواستند به صورت خطی از این میادین عبور کنند در آنها گیر کردند. ؛--------------------------------- امروزه نسل جوان ما جوری برایش تعریف شده که ما یک ارتش پفکی را شکست دادیم. نه، ما واقعا با یکی از منسجم ترین ارتش های دنیا طرف بودیم. مطمئن هستم که خط و خطوط این کارها را روسیه، فرانسه، احتمالا رژیم صهیونیستی و آمریکا می دادند. درباره مثلثی هایی که عراق در خطوط پدافندی خود در عملیات رمضان استفاده کرد هم صحبت بود که طراحان رژیم صهیونیستی به آنها آموزش داده اند. بعضی می گفتند این مثلث ها از لانه اژدها که روس ها در استالینگراد به کار بردند به عراق منتقل شده است. خلاصه کشورهای غربی و شرقی با کمال میل، دانش نظامی خودشان را در اختیار عراق قرار دادند، البته با بهایی که ما نمی دانیم. این مثلث ها شبیه دژ بارلو رژیم صهیونیستی در سینا بود، اما تفاوت هایی با آن داشت. خط بارلو یک خط ممتد بود. این مثلثی ها از همه آنها قوی تر بود. به نظرم اینها یک نبوغ نظامی بود و باید در دانشگاه ها تدریس شود. اولین جایی که در آن عکس های هوایی گرفته شده و بررسی می شد قرارگاه کربلا بود. ما عکس ها را که دیدیم تعجب کردیم که ارتش عراق این استحکامات را چطور دارد می سازد. چون کسی دقیقا نمی‌دانست اسم اینها چیست، اسمشان را گذاشتند مثلثی، ما هم از نظر سرعت و هم از نظر کیفیت ساخت این استحکامات تعجب کردیم. شب و روز داشتند کار می کردند. ما خاکریزهای مثلثی را که دیدیم حس کردیم رسوخ به آنها ممکن نیست، آن قدر که این مواضع مثلثی را اصولی ساخته بودند. ببینید! ارزش مواضع در این است که همدیگر را پوشش بدهند. این مثلث ها به خوبی همدیگر را پوشش می دادند. علاوه بر اینکه یک پدافند دورتادور را امکان پذیر می ساختند. هر روز که عکس های هوایی را می دیدیم یک پدیده جدید مشاهده می کردیم عراقی ها علاوه بر این موانع در کانال ها نفت سیاه هم ریخته بودند برای آتش زدن برگردیم به خود عملیات... همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 «آماده باش» معمولا قبل از عملیات ها نیروها چند ماهی را باید آموزش می دیدند و منتظر می ماندند و این برای آنهایی که مشکل داشتند سخت بود. قبل از یکی از عملیات ها بودیم که آماده باش صد در صد داده بودند و مرخصی ها حتی ساعتی لغو شده بود. یکی دو نفر از بچه‌های عشایر گروهان مراجعه کردند و گفتند مرخصی می خوایم، گفتم آماده باشه و مرخصی ها لغو شده و فعلا امکانش نیست که به شما مرخصی بد، با لهجه محلی خودشان گفتند ما ایخِیم بریم برنج تُولَک بزنیم ،(می خوایم بریم برنج نشا کنیم). گفتم مگه موقعی که اومدین جبهه نمی دونستین که ممکنه نتونین برای برنج تولک زدن برگردین؟ گفتند نه با ماشین اُومَن مِنِ دهات (اومدن توی دهات) نوار آهنگران نِهادِن(گذاشتن) که ایگو(میگه) ای لشکر صاحب زمان آمده باش آماده باش ایما(ما) هم شارجُوبیدیم(شارژ شدیم) اومدیم پِه مِی. ایدونِسیم که اییِم دست تو گرفتار ایبیم؟(مگه می دونستیم میایم دست تو گرفتار می‌شیم؟). خنده ام گرفته بود و به زور خودم رو کنترل کردم و گفتم به هر حال فعلا امکانش نیست و باید صبر کنین چون ممکنه دشمن از اطلاعات شما که میدونین موقع عملیاته استفاده کنه و برای عملیات مشکل درست بشه. آنها هم دیگه حرفی زدن و مجبور شدند بمونند حسن تقی زاده http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 طرح خاکریزهای مثلثی
زیبایی شرور-پیام‌رسان‌ها.pdf
4.57M
📚 💻 نسخه PDF کتابچه «زیبایی شُرور» 🔺️مجموعه سخنرانی و پرسش و پاسخ از محضر آیت‌الله محمد‌تقی‌مصباح‌یزدی درباره چرایی شُرور و بلایا و وظیفه‌ ما؟ @ham_safare_ba_shohada
کتاب بسیار مفیدی است. هم موضوع جذابی دارد، و هم از اندیشه های فرد عالم، عارف و فیلسوفی است که ارزش کتاب را چندین برابر می کند. ناظر به اقسام و اهداف و جنس سنت ابتلا و امتحان های الهی و وظیفه ما است. این کتابچه پیاده شده صحبتهای حضرت علامه مصباح یزدی حفظه الله است در اولین روزهای کرونا که در صفحه مجازی ایشون ضبط و پیاده سازی شده است. مطالعه این کتابچه را اصلا از دست ندهید. @ham_safare_ba_shohada
مداحی آنلاین - خورشید عالمین - مازیار طاولی.mp3
2.75M
✨میلاد‌باسعادت‌‌باب‌الحوائج‌ امام‌موسی‌ڪاظم(ع)مبارڪباد✨ 🌿|بانوای‌مازیارطاولی 🌸 ➡️ @ganndo
♨️حجت الاسلام رفیعی عصبانی شد 🔥🔥صحبتهای جنجالی درباره گرونی اجناس تقلید_به_روحانی ♨️آقایان دولت لا اقل بیایید بامردم حرف بزنید اعتراض به افسار گسیختگی بازار 🔻فیلم کامل را ببینید 🔻🔻🔻 https://eitaa.com/joinchat/3021668375Cd3b461d860
🌸امام موسی کاظم علیه‌السلام: لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِبْ نَفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ فَإنْ عَمِلَ حَسَناً استَزادَ اللهَ و إنْ عَمِلَ سیّئاً اسْتَغفَرَ اللهَ مِنهُ و تابَ اِلَیهِ 🍃 از مانیست کسی که هر روز حساب خود رانکند، پس اگر کار نیکی کرده است از خدا زیادی آن را بخواهد، واگر بدی کرده، از خدا آمرزش طلب نموده و به سوی او توبه نماید. 📚 اصول کافی، ج ۴، ص ۱۹۱ 🌹ولادت امام موسی‌کاظم (ع) مبارک🌹 @esteftaate_rahbar کانال استفتائات رهبر
🍂 🔻نارنجک زن شلمچه‌ بودیم. شیخ مهدی می خواست آموزش نارنجک پرتاب کردن بده. گفت: بچه ها خوب نیگاه کنید تا خوب یاد بگیرید.😎 خوب یاد بگیرید که یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید!🙄 من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم. اول دستتون رو میذارین اینجا، بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.💥 داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد، که فرمانده از دور داد زد: آهای شیخ مهدی چیکار می کنی؟! شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد!😬 نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز، بچه ها صاف ایستاده بودن! و هاج و واج نارنجک رو نگاه می کردند. که حاجی داد زد: بخواب رو زمین، بخواب! انگار همه رو برق بگیره. هیچ کس از جاش تکون نخورد، چندثانیه گذشت. همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز و منفجر شد.😨 شیخ مهدی رو کرد به بچه ها و گفت: هان!😑 یاد گرفتین؟!😁 دیدید چه راحت بود؟!😎 فرمانده خواست داد بزنه سرش، که یک دفعه صدایی از پشت خاکریز بلند شد که میگفت: الله اکبر! الموت الصدام!😳 بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟! دیدن یه عراقی زخمی شده به خودش می‌پیچه.😉😂 شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست!😐😂 ببینید چیکارکردم!😌 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🔵شهید مهدی زین الدین 💢کانال رسمی پاسداران اهل قلم👇 💠 @ahleghalam1
علیه‌السلام 🔰انسان ۲۵۰ ساله | امام کاظم علیه‌السلام و مبارزه با زره تقیه ‌ 💠رهبر‌انقلاب: یکی از نزدیکان امام میگوید دیدم در اتاق خصوصی ‌موسی‌بن‌جعفر سه چیز است: شمشیری هست که نشان میدهد هدف، جهاد است. لباس خشنی هست که نشان میدهد وسیله، زندگی خشونت‌بارِ رزمی و انقلابی است و ‌قرآنی هست که نشان میدهد هدف، این است؛ میخواهیم به زندگی قرآن برسیم با این وسائل و این سختیها را هم تحمل کنیم. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانه‌ی زیبائی است! ‌۱۳۶۴/۰۱/۲۳ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ❇️زندگی به سبک شهدا❇️
🍂 🔻تنها با گراز قسمت اول اکبر کاظمی 🔅 دو سه ساعتی بیشتر از برگشتمان از شناسایی نمی‌گذشت. در حال استراحت بودیم که به ما خبر دادند قرار است چند ساعت دیگر عملیات بشود. هر چه زودتر برای شناسایی و بازکردن محورهای عملیاتی باید دست به کار شوید. من بودم و "مرتضی گوینده" از نجف‌آباد و "شهید احمد شکاریان" که از بچه‌های اطلاعات عملیات یزد. یدالله اسماعیلی" و سه نفر از بچه‌های جهاد اصفهان که جمعا هفت نفر می‌شدیم. محوری هم که قرار بود برای بازکردنش برویم، ارتفاعات "برکچل" در نزدیکی رودخانه شیلر و شهر پنجوین عراق بود. راه افتادیم و از ارتفاعاتی که روی آن مستقر بودیم به سمت پایین آمدیم. آنجا یدالله اسماعیلی با سه نفر از بچه‌های جهاد مسیرشان را از ما جدا کردند و به غرب رودخانه شیلر رفتند. 🔅 بعد از خداحافظی با آنها، من و مرتضی گوینده و احمد شکاریان از میدان مین گذشتیم و وارد خاک عراقی‌ها شدیم. مدت زمان زیادی نگذشت که از همه جا بی‌خبر یکدفعه خودم را روی خاکریز عراقی‌ها دیدم و از سروصدای تیراندازی آنها، به خودم آمدم. وضعیت خراب بود، آنقدر که نمی‌توانستیم به عقب برگردیم و مجبور شدیم همان‌جا به مسیر ادامه بدهیم. شکاریان جلوتر بود، من با 5 متر فاصله پشت سرش می‌رفتم و مرتضی گوینده هم پشت سر من می‌آمد. دیدن عراقی‌ها اصلا سخت نبود اما ترس اینکه توسط آنها دیده بشویم، تمام وجودمان را گرفته بود. اینجا بود که به ذکر "وجعلنا" متوسل شدیم و مدام آن را زمزمه می‌کردیم. 🔅 یک لحظه صدای مهیبی شنیدم. مرتضی گوینده پایش روی مین رفته و تیر هم خورده بود. به سمتش رفتم، داشت بلند بلند الله اکبر می‌گفت که با دست دهانش را گرفتم. به‌فکرم رسید کلاه پشمی سرش را بردارم و پای متلاشی شده‌اش را داخل آن بگذارم و با بند پوتینش آن را محکم ببندم تا بیشتر از این خون از بدنش نرود. رو به شکاریان کردم و گفتم اینجا میدان مین است. می‌توانی مین‌ها را خنثی کنی تا برگردیم عقب؟ گفت: بله. با جواب مثبت او، مرتضی گوینده را که رمقی برایش نمانده بود و توان راه رفتن نداشت، روی دوشم انداختم و بلند شدم که پشت سر شکاریان حرکت کنم. مرتضی روی دوشم بود. اولین قدم را که برداشتم نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که دو نفری رفتیم روی هوا و با شدت به زمین خوردیم. چند دقیقه‌ای گیج و منگ بودم و اصلا نمی‌فهمیدم چه بلایی سرم آمده است. تا کم کم هوشیاری‌ام را به دست آوردم. پای چپم روی مین رفته و ترکش‌ها بدنم را سوراخ سوراخ کرده بودند. خون از همه جای بدنم مثل فواره سرازیر بود. آتش انفجار شلوارم را تا بالای زانوهایم سوزانده بود و موج انفجار هم رمق و توان حرکت را از من گرفته بود. ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻تنها با گراز قسمت دوم اکبر کاظمی 🔅 کمی که حالم جا آمد و فهمیدم چه شده و الان کجا هستم، پا روی مین رفته‌ام را به همان شکل پای مرتضی بستم و به شکاریان گفتم: تو مرتضی را بیاور، من مین‌ها را خنثی می‌کنم. ولی از آنجایی که توان ایستادن نداشتم، همان طور چهار دست و پا و با سرزانوهایی که زخم شده بودند، خودم را روی زمین می‌کشیدم و مین‌ها را یکی یکی خنثی می‌کردم. بالاخره ساعت 5 صبح بود که با موفقیت از میدان مین عراقی‌ها خلاص شدیم. 🔅 مسیری که در میدان مین برگشته بودیم، 400 متر بود در حالی که از آنجا تا نیروهای خودی بیش از 13 کیلومتر فاصله داشتیم. این موضوع امید به نجات و زنده بودن را در ما به کمترین حد ممکن رسانده بود. چرا که عراقی‌ها هم تسلط زیادی بر ما داشتند. تصمیم گرفتیم مدتی خودمان را پشت حصاری که یک سری بوته و علف و درختان بید حاشیه رودخانه شیلر ایجاد کرده بود، پنهان و بعد از آن برای ادامه مسیر فکری کنیم. متاسفانه از نظر تسلیحاتی هم صفر صفر بودیم. مثلا برای من از کل لوازم و اسلحه و خشابی که به کمرم بسته بودم، تنها یک نارنجک مانده و مابقی آنها در میدان مین از بین رفته بودند. 🔅 ضعف و سرگیجه ناشی از خونریزی هم تمامی نداشت و لحظه به لحظه بیشتر می‌شد آنقدر که توان ادامه حرکت را از من و البته بیشتر از مرتضی گرفته بود. هوا که رو به روشنی گذاشت، از شکاریان خواستم برود و برای نجات ما نیرو بیاورد. حال من به مراتب بهتر از مرتضی بود، مرتضی که نه توان حرف زدن داشت نه توان راه رفتن... صدای ناله‌هایش یک لحظه قطع نمی‌شد و درد امانش را بریده بود. بعد از رفتن شکاریان، انگار ندایی در گوشم پیچید که اینجا ماندنتان خطرناک است. برای همین به مرتضی گفتم: من کمی جلوتر می‌روم که کنار تو نباشم. اگر عراقی‌ها سراغت آمدند، بگو من قصد تسلیم شدن داشتم که پایم رفت روی مین و اینجا ماندگار شدم. نمی‌خواستم اگر قرار بر اسارت باشد، هردو با هم اسیر شویم. 🔅 خودم را با هزار زحمت و چهاردست وپا روی زمین می‌کشاندم تا از مرتضی دور شوم آن‌هم با پای مجروحی که پوست و گوشتش آویزان بود. سر زانوهایم هم از بس سنگ و چوب داخلش رفته بود، زخمی و خراشیده بود طوری که سوزش آن بیشتر از پایی که روی مین رفته بود، اذیتم می‌کرد. کمی که جلو رفتم به یک جوی آب یا بهتر بگویم رودخانه فصلی که آن موقع آبش کم بود، رسیدم. حالم آنقدر بد بود که ترجیح دادم با همان وضعیتی که داشتم و زخم‌هایی که همچنان خون از آنها جاری بود، خودم را داخل آب بیندازم تا هم یک دل سیر آب بخورم و هم آب‌تنی کنم. تشنگی زیاد و ترس از اینکه به این زودی دوباره آب گیرم نیاید، باعث شد به قصد آب خوردن چندبار دیگر سمت رودخانه بروم و دلی از عزا دربیاورم؛ هرچند می‌دانستم این آب برای آدمی که زخم دارد خوب نیست و خونریزی‌اش را زیادتر می‌کند. بعد از آن 5 متری جلوتر رفتم تا به یک جوی آب دیگری رسیدم. البته اینکه می‌گویم 5 متر، هر 5 دقیقه، 5 سانت می‌توانستم خودم را جلو بکشم. مورچه از من سبقت می‌گرفت. نه دست داشتم، نه پا، نه نفس...! ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 در دفاع مقدس 5⃣ سرتیپ غلامعلی جانگداز محور ما که شامل لشکر 92 زرهی اهواز و تیپ‌های نجف و امام حسین (ع) سپاه بود خط عراق را به خوبی شکافت. واحدهای مهندسی توانستند در برابر لشکر 92 چند معبر باز کنند. در کنار یگان مجاور که لشكر 77 مشهد و واحدهایی از سپاه هم بود، چند معبر باز شد اما آنها با این مثلثی ها درگیر شدند و نتوانستند پا به پای یگان مجاور حرکت کنند. یادم هست فرمانده تیپ 1، شهید صفوی، گفت من به نهر رسیدم و 92 به نهر کتیبان رسیده است. ؛------------------------------ در عملیات رمضان صدای لودر و بولدوزر را ضبط و در منطقه ای که مهندسی ما کار نمی کرد این صدا را پخش کردیم ؛--------------------------------- پمپی که آب را از نهر كتیبان به داخل کانال پرورش ماهی می ریزد با تانک منهدم کردم. آنها 20 کیلومتر جلو رفته بودند، اما واحدهای مجاور نتوانستند، نتیجه این شد که یک لشکر عراقی پاتک زد و به نیروهای پیشروی کننده ما به شدت صدمه زد. ممکن است بعضی عنوان کنند اگر جهاد و مهندسی ارتش در جناح راست این نیروی پیشروی کننده خاکریز میزد ما می توانستیم پاتک های عراق را دفع کنیم. اما باید گفت این کار اصلا عملی نبود. آن قدر دور جنگ بالا گرفته بود. وسایل مهندسی ما هم پا به پای تانک ها جلو رفته بودند. منتها نتوانستند‌. در آنجا عراقی‌ها 17 تا از وسایل مهندسی ما را پشت نهر كتیبان منهدم کرده یا به غنیمت گرفتند و تمام راننده ها را جلو دستگاهها اعدام کردند. ما عکس رنگی این جنایت را بعدا در مجله تایمز دیدیم. عکس هم نشان می‌داد که بچه های ما توانسته بودند فقط 30 سانتی متر خاکریز بزنند. زدن خاکریزی که جلوی تک یک لشکر تانک را بگیرد مستلزم تلاش چهار، پنج روزه بود و ما نمی توانستیم درعرض چند ساعت این کار را بکنیم. بولدوزر باید حداقل 35 بار بیاید و برود تا یک خاکریز مناسب بزند. آن هم اگر آتش دشمن نباشد. تازه هر خاکریزی بسازی، تانک از آن رد می‌شود و باید موانع هم پشت خاکریز ایجاد کرد. ما در عملیات رمضان یک ابتکار هم به خرج دادیم و صدای لودر و بولدوزر را ضبط کردیم. در منطقه ای که مهندسی ما کار نمی کرد این صدا را پخش کردیم تا دشمن گمراه شود؛ به این خاطر که به شدت روی بچه های مهندسی ما شلیک می کردند اگر عملیات رمضان برای ما عدم موفقیت بود ما باید بدانیم ابزاری هستیم در دست مشیت الهی، ما در مرحله اول عملیات، مشکل پیدا کردیم. شاید ما اول عملیات موفق می‌شدیم و سه لشکرمان داخل رخنه می شدند و بعد شکست می خوردیم که تلفاتمان بسیار می‌شد. کسی که پشت صحنه را خبر ندارد . همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
❣ 🔻‍ 1⃣ نوجوان مبارز 🏳مسیر باید عوض بشه . . . سال ها بود مسیر دور زدن دسته های عزاداری ،ازمیدانی بود که وسط آن مجسمه شاه نصب شده بود. سالی که مسئولیت هیئت با حسین بود، گفت:مسیر حرکت،باید عوض بشه علتش را که پرسیدند، گفت ما نمی خواهیم دسته های عزاداری امام حسین(ع)دور مجسمه شاه بگردند! دسته عزاداری متفاوتی تشکیل داد جای نوحه برادرش "سید حسن" آیات قرآن تلاوت میکرد و سید حسین ترجمه و تفسیر میکرد دور مجسمه شاه هم دور نزدند و مسیر را عوض کردند، مأمور های ساواک در به در دنبالش بودند. وقتی گرفتنش،خشکشون زده بود؛ باورشان نمی شد کار یک بچه سیزده-چهارده ساله باشد حماسه جنوب -- شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 👇👇👇