💥پس از شهادت فرزندانم بسیار ناراحت بودم روزهای خلوت و وسط هفته به بهشت زهرا(س) میرفتم و بر سر مزار آنها گریه میکردم از کنار مرقد محمد به کنار مرقد احمد و قاسم میرفتم و مدام اشک میریختم. یک شب درست پس از بازگشت از بهشت زهرا(س) محمد را در خواب دیدم که با ساک بسیجیاش به خانه آمد. گفتم: محمد جان تو مگر شهید نشدهای؟ گفت: مادرجان ناراحت ما نباش ما را یکسره بردند پیش خدا. بعد از این ماجرا من به آرامش رسیدم و دیگر بیتابی نمیکردم.... مادر شهیدان دستجردی با اشاره به اشتیاق فرزندانش برای رفتن به جبهه، گفت: نه فقط این سه شهید بلکه هر پنج پسرم هیچ دلبستگی به دنیا نداشتند و برای حضور در جبهه پرواز میکردند. البته توفیق شهادت نصیب سهتای آنها شد و یکی دیگر از فرزندانم هم به درجه جانبازی نائل شد. پسر دیگرم هم معلم است
منبع:#کتاب_خاطرات_دردناک#ناصر_ کاوه
راوی: مادر شهیدان
دعوتید به کانال کتاب👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
💥احمدکاظمی, فقط فرمانده نبود
در جنگ، احمد جز ستون های این بنا بود آن هم در آن ارزش هایی که در جنگ به وجود آمد که من اشاره به آنها می کنم. او نقش یک مربی را داشت. چند نفر در جمع ما بودند که نقش مربی داشتند، نه مربی به معنای مربی نظامی،که آموزش نظامی بدهند. نه،مربی جامع تر از این حرفها، و بدون اینها و یا در هر جلسه ای که اینها نبودند نقص بود و وقتی که بعضی هاشون شهید شدند این نقص تا آخر جنگ باقی ماند واین سه نفر نقش مربی را داشتند، حسن باقری، حسین خرازی واحمد کاظمی، اگر همه ما می نشستیم در جنگ حرف می زدیم، تصمیم گیری می کردیم، سکوت هر یک از این سه نفر، حتما امکان تصمیم گیری را مشکل می کرد، حرف آخر را می زدند، اگر مخالفت می کردند با عملیاتی، حتما یک مسئله و دلیل داشت و اگر اصرار می کردندهمین طور بود.در ۱۰ عملیات بزرگ ، یعنی عملیات ثامن الا ئمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، بدر، خیبر، والفجر ۱۰ کربلا ی ۵ و والفجر ۸ در هر ده عملیات بزرگ جنگ،در شش عملیاتش ناجی تصرف محورش احمد بود. در ثامن الا ئمه (ع) ایستاد تا دشمن آبادان را نگرفت، برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی و اساسی بودند. در عملیات بیت المقدس در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم همه وسواس داشتند که عملیات برای دوهفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد، گفت ما به مردم قول داده ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می توانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس را شروع کرده بودیم.دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای احمد و حسین بودند.در عملیات خیبر همه دستاوردها منحصر به آن چیزی شد که احمد مهیا کرد یعنی جزایر. در بدر مثل یک شهاب، جبهه را شکافت و رفت داخل. من یادم نمی رود وقتی آخر شب مهدی باکری شهید شده بود همه رزمندگان جبهه را تخلیه کرده و عقب نشینی کرده بودند، فقط ۱۰ نفر مانده بودند که اصرار می کردند با التماس احمد را از منطقه بدر خارج کنند، نمی آمد... نگاه کنید به آنچه که ما امروز از شهید کاظمی به یاد داریم حتما کمتر از مالک نیست اگر بیش از مالک نباشد، او یک مالک بود. یک نیروی بسیار ارزشمند، یک شخصیت نادر را جمهوری اسلا می از دست داد، شخصیتی که خلا آن قابل جبران نیست، شهدای دیگر هم همین طوری بودند.#کتاب_فاتحان_قله های_ عاشقی#ناصر_ کاوه
💥لحظه عروج 👆امیر لشگر سیدالشهداء _ سردار جانباز حاج یدالله کلهر
شهادت : ۱ بهمن ۶۵_ شلمچه
به روایت : سردار حاج علی فضلی:👇
💧مرحله سوم عملیات کربلای ۵ بود و ما ماموریت داشتیم که از نهر جاسم به طرف دژی که به جزیره صالحیه منتهی میشد عملیات کنیم. دشمن فشار زیادی می آورد و گردانهای ما هم جانانه در خط میجنگیدند. شهید کلهر برای تقویت روحیه بچه ها و هدایت عملیات از ما جدا شد. من خیلی نگران حاج کلهر بودم تا اینکه دو یا سه ساعت بعد تماس گرفتند که حاج یدالله هم به سختی مجروح شده.بنده بلافاصله بعد از شنیدن خبر مجروحیت ایشان از آقای شوشتری (شهید نورعلی شوشتری) اجازه گرفتم و به جاده آمدم تا وقت عبور دادن حاج یدالله از شهرک دوئیجی ایشان را ببینم. اما ظاهراً قبل از رسیدن من از آنجا عبور کرده بودند. بعد خبر رسید که ایشان را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند و چون حال ایشان وخیم بود، از آنجا به بیمارستان شهید بقایی انتقالشان دادهاند. فکر میکنم حدود ۲۴ ساعتی را شهید کلهر در بیمارستان مقاومت کردند. چون ایشان از بنیهی فیزیکی بسیار خوبی برخوردار بودند. از طرفی پزشکان همهی سعی و تلاش خودشان را انجام دادند، اما با همهی این اوصاف ایشان به حالت عادی برنگشتند و همان ترکش کوچک باعث مرگ مغزی و نهایتاً شهادت ایشان شد...# کتاب_ خاطرات _دردناک#ناصر_ کاوه دعوتید به کانال کتاب👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
#شهید_تهرانی_مقدم :👇
💥همیشه به عنوان یک آرزو بیان می کرد، ما دنبال این هستیم که با ایجاد شرایطی برتر و بالاتر از همه، "ذوالفقار علی (ع) در نیام ، در دست ولی فقیه باشیم" و مملکت امام زمان (عج) را از هرگونه چشم داشت خائنانه و طمع ورزانه ای که دشمنان انقلاب به آن دارند، مصون بداریم...
#در_بهار_آزادی_جای_شهدا_خالی 😰 #کتاب- زندگی_ به_ سبک_ شهدا
#ناصر_ کاوه_دعوتید به کانال کتاب 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEJEIKPUP7yYXPfLSg
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
🌺مجروحیت حسین خرازی فرمانده جانباز لشگر 14 امام حسین(ع):👇
دائیش تلفن کرد گفت : حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشستین؟ گفتم : نه خودش تلفن کرد. گفت دستش یه خراش کوچکی برداشته است. پانسمان می کنه میاد. گفت: شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سرحال بود!😇
گفت: چی رو پانسمان می کنه؟دستش قطع شده؟ همان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می کردم. گفتم:"خراش کوچیک". خندید.گفت: دستش قطع شده سرم که قطع نشده... #کتاب_زندگی_ به _ سبک _ شهدا
#ناصر_ کاوه
💕 شهید حسن زمانی:👇
💥 این درست که شما پاسدارها، سابقه ی حضور در جبهه و تجربه ی عملیاتی تان، به مراتب از بسیجی بیشتر است. اما این سابقه و تجربه، نبایستی در میان شما عجب و غرور ایجاد کند... شما باید دست بسیجی را بگیرید و سطح او را ارتقاء بدهید. باید او را جلو بکشید…
💥شما معلم بسیجی هستید. در امر آموزش انسانها؛ نحوه ی برخورد معلم با شاگردان، خیلی تأثیرگذار است. توی یک مدرسه به محض اینکه معلم از شاگردان رو برمی گرداند تا با گچ روی تخته سیاه چیزی بنویسد، بازیگوش های کلاس، با لوله خودکار بیک، پوست پرتقال را فوت می کنند و می زنند به پس کله ی معلم. یا تا معلم سرش را به سمت پنجره می چرخاند، برای او شکلک درمی آورند.
💥 بال بال می زنند کی باشد زنگ تفریح را بزنند، که اینها زودتر از معلم شان، از کلاس بزنند بیرون. حالا در اینجا هم مناسبات شما و بسیجی ها باهم، یک جورهایی عین مناسبات معلم با شاگردهایش است. گردان؛ کلاسی است که محصلین آن، در جریان عمل کسب تجربه می کنند. همه ی افراد این کلاس، دارند برای خون دادن به عملیات می روند؛ در این کلاس شما می توانید با برخورد انسانی، رفتار معنوی و نحوه ی عملتان در حضور جمع، شاگردهایتان را آموزش، رشد و تعالی بدهید…»
#کتاب_365_خاطره_365_روز #ناصر_ کاوه
دعوتید به کانال کتاب 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEJEIKPUP7yYXPfLSg
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
💠سایت دفاعی پاکستان درباره رسول زرین مینویسد: عبدالرسول زرین متولد 1941 تا 1983 جز بهترین نظامیان ایرانی در جنگ ایران و عراق بوده که با 700 شلیک موفق منجر به نتیجه موفقترین اسنایپر (تک تیرانداز ایرانی است).... البته مهم نیست ها،ما که برای ثبت رکورد واین حرفا تیر در نمیکردیم، ما رفته بودیم فرمان ولی فقیه مونو لبیک بگیم ودر راه خدا بجنگیم... وبه عند ربهم یرزقون... دلخوش بودیم😃 نه من ،نه هیچ کدوم از هم قطارام دنبال معروفیت واین حرفا نبودیم،☺️ حالا بذار هی دلشونو خوش کنن و برا این خارجیه فیلم بسازن وبگن بهترین تک تیرانداز جهانه😏 هیشکی ندونه من یکی که میدونم نیست😁 ویک پنجم منم شلیک نداشته...#کتاب_زندگی_ به _ سبک_ شهدا
#ناصر_ کاوه_دعوتید به کانال کتاب 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEJEIKPUP7yYXPfLSg
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
💥 با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، فعالیتهای سیاسی خودم را علنی کردم.... ریل نشه 😜 در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیههای امام و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب، خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانم محو شود...
🌹 وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد، پرونده سنگینی از خودم به دست آمد...😇 در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تایید نقش حقیر در صحنه تظاهرات و شورش علیه رژیم شاه به چشم میخورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب، مجازات سنگینی برام تدارک دیده میشد... تیمسار 😈 «ناجی»، فرمانده نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود که هر جا منو دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند... 😄
🍀 در تشکیل سپاه پاسداران قمشه نیز نقش چشمگیری داشتم... با عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران, مسؤولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفتم و فعالیتهای خودم را بعدی تازه بخشیدم..ِ.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_ کاوه
🌹عروسی درسلف سرویس
سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه ها تعریف می کنم، می بینم بچه ها اصلا در مخیله شان نمی گنجد. وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت: 👇
می خواهی خانه بگیرم؟
گفتم: نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله های خوابگاه بالا رفتم.
یک سوئیت کوچک متاهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانم شان ، آقای دکتر غفرانی هم با خانم شان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم...😇
دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته ای صحبت کردیم.در آن سوئیت یک صندلی نداشتیم که پشت میز کامپیوتر بنشینیم. کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیم ها زیر چرخ خیاطی می گذاشتند، گذاشته بودیم...
پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر می آیی، یک صندلی هم برای خودت بیاور. من فقط یک دانه صندلی دارم.اوایل زندگی خرج ما از طریق پولی که از راه تدریس یا حق تالیف کتاب دکتر و نیز حقوق من که با مدرک لیسانس در دانشگاه امیرکبیر با ماهی 13500 تومان مشغول کار بودم، تامین می شد. در تمام این سال ها خودم را در اوج عزت دیدم. نمی دانم این را چگونه بیان کنم. احساس می کردم خواهرم، برادرم، اقوام و هر کس که به خانه من می آید، خیلی مفتخر شده که به خانه من آمده است...
💥این مرد من را در زندگی غنی کرده بود.عشقش، محبتش، یگانگیش، خلوصش، نمازهایش برای من ارزش بود. این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت.💗 #کتاب_365_خاطره_365-روز
#ناصر_ کاوه _ به نقل از همسر بزرگوار شهید دانشمند دکتر مجید شهریاری
💐 کشکول (99/50):👇
⭕️ رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با مجموعههای تولیدی بهمناسبت هفته کارگر:
✔️ متأسفانه عدهای در کشور به طور دائم میگویند نمی شود و نمیتوانیم در حالیکه میتوانیم و دلیل آن هم این است که ما وقتی میتوانیم یک ماهوارهبر را با سرعت ۷۵۰۰ متر بر ثانیه به فضا پرتاب کنیم و ماهواره را در مدار قرار دهیم و یا در صنایع دفاعی آن پیشرفت های بزرگ را داشتهایم؛ پس در تولید هم میتوانیم به جهش دست یابیم.
✔️ آن ذهن و فکری که میتواند ماهواره را تولید کند و برای ارسال ماهواره بعدی در مدار ۳۶ هزار کیلومتری هدفگذاری کند، قطعاً چنین روحیه، ابتکار و خلاقیت برای #تولید_خودرو با مصرف ۵ لیتر بنزین در یکصد کیلومتر و در دیگر بخشهای تولید نیز دارد... ۹۹/۲/۱۷
📣 رونمایی از آخرین دستآورد دولت تهدید امید😨 ارابه مرگ 90 میلیون تومان😎 بی کیفیت ترین خودروی جهان😥شده😥 گرانترین خودروی جهان🎩حاشیههای قیمتی پراید ۹۰ میلیونی: هنوز چند ماهی از خبر مدیرعامل سایپا مبنی برخروج پراید ازخط تولید نمیگذرد که در یکی دو روز گذشته این گاوشیرده سایپا قیمت ۹۰ میلیون تومانی را در بازار تجربه کرد؛ قیمتی که حتی تعجب کارشناسان و فعالان بازار را برانگیخته است...
😈سنگ دل ترین همدستان صدام(3)
🌷سرگذشت سه رزمنده اي كه حاضر به توهين به امام نشدند🌷
✨...بعد از بازجويي از سه اسير ايراني كه منجر به شكنجه شد،لشگر 24 توانست اطلاعات نظامي اي پيرامون حضور و مقاصد آينده نيروهاي ايراني در منطقه شمالي به دست آورد.هشام صباح الفخري پس ازپايان بازجويي گفت: آن سه ايراني را پيش من بياوريد. سريع آنان را نزد هشام بردند. او گفت: به (امام) خميني فحش بدهيد!.... آن سه اسير ايراني بدون هيچ حركتي درجاي خود ايستادند. هشام ازجاي خود برخاسته و چند سيلي سنگين به صورتشان زد و گفت: چرا؟ چرا؟ چرا؟
✨به طرف هلي كوپترش رفت و از محافظانش خواست كه آن سه نفر را هم بياورند. آن سه سرباز ايراني به همراه هشام سوار هلي كوپتر شدند. همراه آنان، سربازان محافظ هم كه سلاح هايشان را به طرف آن سه ايراني نشانه رفته بودند، سوار شدند. هلي كوپتر به پرواز درآمد. هشام در آسمان به سه ايراني گفت: شما را پيش خميني مي فرستم. به او بگوييد: هشام به تو سلام ميرساند! ها...ها...ها...
...✨ وقتي هلي كوپتر به نزديك مرز رسيد، بسيار بالا رفته بود. از بالاي هلي كوپتر در حالي كه سربازان و اهالي «قلعه ديزه» از پايين شاهد بودند، آن سه سرباز ايراني به پايين انداخته شدند و پس از غلت خوردن بر قله هاي بلند كه چون توپي غلتان از نقطه اي به نقطه ديگر مي افتادند، سرهايشان از بدن شان جدا شد. هشام اين مناظر را مي ديد و لذت مي برد و مي گفت،به هيچ يك از ايراني ها رحم نكنيد! يكي از افسران گفت، قربان! به نظر مي رسد يكي از آنان زنده باشد. به هيچ وجه، من مطمئن هستم. زيرا در هر درگيري تعدادي از اسيران ايراني را از همين ارتفاع به پايين انداخته ام، طوري كه يك بار يكي از آنان قبل از سقوط مرد. چند وقت پيش هم تعدادي از سربازان عراقي كه از درگيري با ايراني ها در شرق بصره فرار كرده بودند، از همين ارتفاع پايين انداختم...
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_ کاوه
منبع: کتاب خاطرات اسرای عراقی
💥 با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، فعالیتهای سیاسی خودم را علنی کردم.... ریل نشه 😜 در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیههای امام و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب، خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانم محو شود...
🌹 وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد، پرونده سنگینی از خودم به دست آمد...😇 در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تایید نقش حقیر در صحنه تظاهرات و شورش علیه رژیم شاه به چشم میخورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب، مجازات سنگینی برام تدارک دیده میشد... تیمسار 😈 «ناجی»، فرمانده نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود که هر جا منو دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند... 😄
🍀 در تشکیل سپاه پاسداران قمشه نیز نقش چشمگیری داشتم... با عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران, مسؤولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفتم و فعالیتهای خودم را بعدی تازه بخشیدم..ِ.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_ کاوه
#جنایات_کومله_و_دمکرات(۲)
#من_ مظلومترین_ مادر_ شهید _ هستم👇
💥 صدای مادر هنوز می لرزد، هنوز دست هایش آرام نشده اند. می گفتند، درباره جزئیات شهادت یوسف خیلی پا پیچش نشوید، حالش بد می شود، اما وقتی رو به رویش نشستم چشم هایش چیز دیگری می گفت. انگار مادر منتظر نام یوسف بود...
💥 بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است...
💥 افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود.... از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته....
💥یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان می گیرد... رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق...
💥 در منطقه همه او را می شناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده های شان را غافل گیر و در بند کرده بود...
💥 شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمی توانند بکنند. آقا یوسف بیدار شد. گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت... رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد.
💥 اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند:👇 لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟...
یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت:
شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد...
میخواستند یوسف را ببرند...💥یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: می ترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: می ترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهای شان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید!
💥 گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست... گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری می جنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا می کنند... در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد...
خلاصه یوسفم را بردند...
💥 صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد... من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضد انقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند... بدن یوسفم تکه تکه شده بود... انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش...💥 گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم...
💥 با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم. با دست های خودم...
خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی💗 با چادر سیاه ایستاده بود و به من می گفت که آرام باش و بگو لا اله الله...
💥 امروز با گذشت سال ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت های زیادی گرفته اند. قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است.
💥 فیروزه شجاعی (مادر شهید یوسف داور پناه) در تمام ثانیه ها از یوسفش گفت، دست هایش لرزید و صدایش گرفت... اما این داستان تمام زندگی و رنج های این مادر بزرگوار نیست. بعد از شهادت پسرش یوسف، داماداش نیز به کاروان شهداء پیوست! فیروزه خانوم از آن روز تا کنون مسئولیت نگه داری و زندگی نوه هایش را نیز بر عهده دارد.
💥 شاید من(نگارنده) هم به خوبی رنج هایی که بر این مادر بزرگوار وارد آمده را درک نکنم، چرا که معتقدم این کار تنها از عهده مادران و زنان سرزمینم ساخته است. حرفی بیش از این نمی توان گفت و شرحی بیش از این نمی توان نوشت...
#کتاب_خاطرات_ دردناک#ناصر_ کاوه