🍂 پل فلزی کرخه، معروف به جسر نادری پل ارتباطی استان خوزستان به دشت عباس و استان ایلام محسوب می شود .
تصرف پل و عبور از آن، برای دشمن نقطه عطفی در جنگ به شمار میرفت چرا که سبب قطع ارتباط خوزستان با استانهای شمالی کشور و سقوط شهرهای اندیمشک و دزفول و محاصره جبهههای جنوب و میانی و شمالی خوزستان و مرکز استان میشد و همین امر اندیمشک را به کانون توجهات دشمن در سالهای ابتدایی دفاع مقدس، تبدیل کرده بود.
🍂
🔻 سنگر کمین 1⃣
زندگی در جزیره مجنون
#طنز_جبهه
پدافندی جزیره مجنون شمالی بودیم. سیزده کیلومتر از خشکی فاصله داشتیم. دقیقا توی آبراه نینوا و چهار راهی که سه آبراه دیگر را به هم وصل میکرد مستقر شدیم. ولی مشکل اصلی ما آبزیان هور و پشه های موزی آنجا بودند. در اولین روز استقرار متوجه مشکل اساسی تری شدیم. آن هم دستشویی رفتن بچه ها روی آب بود. وقتی داشتم به طرف دستشویی میرفتم دیدم بهمن دارد شلوار خودش را در میآورد. به او گفتم :
- معلومه چکار میکنی؟!
-دارم میرم مستراح....
-خوو چرا شلوارت درآوردی و با شورت میخوای بری؟!
-بفرما☹️ اینجا ولمون نکنیا....
-بیا اول خودت برو تا ببینی چه بدبختیه!
آفتابه را از او گرفتم. خوشحال بودم که زودتر برم و به کارهایم برسم. وقتی وارد دستشویی شدم. همه چی طبیعی بود. دورو برم را برانداز کردم. از پشت پتوی سربازی سیاه رنگی که به عنوان در دستشوی آویزان کرده بودیم سرم را بیرون آوردم و گفتم :
- میگم اینجا که خبری نیس؟!....هست؟!
- نه، نه راحت باش.....
- فقط از ای پشه سبزا میترسی؟!
- نه....ماشالله چقده حرف میزنی خوو بشین تمامش کن دیگه....
با خیالی راحت پاهایم را در دو طرف سنگ دستشوی گذاشتم. البته سنگ دستشوی ها از یک پلیت نازک ورقی استفاده می شد که تا پاهایت را روی آن می گذاشتی سروصدایی عجیب به راه می افتاد و همین صداها عامل بدبختی بزرگتری می شد.
با خیال راحت نشستم.
تا روی دستشویی نشستم از زیر پاهایم صداهایی عجیب و غریبی به راه افتاد. ناخودآگاه به زیر پاهایم و توی سوراخ دستشویی نگاه کردم. دیدم بیشلمبو های سیاه و براقی که برای جمع آوری و خوردن از سرو کول خود بالا میرفتند. احساس کردم الان به خودم حمله خواهند کرد. فریادی زدم و بیرون پریدم. دیدم بهمن دستانش را روی صورتش گرفته و بلند بلند می خندد.....
داد میزد
آهای بیاین کشف حجاب کرده...😁👈
سریع توی آب پریدم و خودم هم حسابی می خندیدم. ولی هیچ وقت اینقدر نترسیده بودم. .....
علیرضا کوهگرد
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
22.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔻حاج صادق آهنگران
روح حماسه آفرین در این کلام است
با امر مولا من دل از دنیا بریدم
ای لشکر صاحب زمان
آماده باش آماده باش
#هفته_دفاع_مقدس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻سنگر کمین 2⃣
زندگی در جزیره مجنون
#طنز_جبهه
جزیی از نیروهای قرارگاه عملیاتی رمضان که کارش سری و شناسایی مناطق عملیاتی هور بود شده بودیم.
هر دو هفته یکبار به سنگرهای کمین توی آبراه هایی که نیروهای شناسایی و اطلاعاتی ایران و کسانی که پناهنده می شدند از این آبراهها به ما می پیوستند مامور شده بودیم.
توی این دو هفته هیچ ارتباطی با عقبه خود نداشتیم. فقط یک بی سیم پی آر سی 77 داشتیم که اغلب مواقع خاموش بود الا در زمان های بسیار ضروری که روشن می شد و پیام های خود را ارسال می کردیم یا دستورات فرماندهی را دریافت می نمودیم.
به علت نزدیک بودن به خطوط ترددی دشمن در دریاچه ام نهاج، فقط با قایق های بومی که به آنها تراده گفته می شد تردد می کردیم.
قسمت دشوار این موقعیت و کمین، زندگی با پنج نفر عراقی که عمدا سربازان و درجه داران ارتش عراق یا قاچاقچیان و کسانی بودند که با دولت بعث مشکل داشتند، بود.
من به همراه مسعود کربلا و فرشاد کمایی و یکنفر دیگر از بچه ها با هم بودیم. اولین روزی که ما را سوار قایق کردند و به پاسگاه های کمین بردند. جاهایی در هور دیدیم که حتی فکرش را هم نمی کردیم روزی همچین سرزمینی را به چشم ببینیم.
وقتی این پازل کامل شد که آن پنج نفر عراقی که اصلا فارسی هم بلد نبودند مگر چندین کلمه ضروری را به چشم دیدیم.
یادم به صحبت های بچه ها عقبه افتاد که می گفتند:
- یکی از اینا اولای جنگ توی توپخانه ای بوده که اهواز رو می زده. نکنه نفوذی دشمن باشه...
ترس و وحشت ما در شب اول وقتی بیشتر شد که ما را پیاده کردند و رفتند. آنها دور هم جمع شدند و به عربی شروع به صحبت شدند. ما که عمرا عربی نمی دانستیم.
حاج مسعود کربلا گفت:
- اینا چی میگن؟!
-منم به شوخی گفتم :
-حاجی فکر کنم دارن نقشه برامون میریزن!
-پس بچه ها امشب یکی یکی پست بدیم. اگه اتفاقی خواست بیفته بقیه رو بیدار کنه.
بچه ها موافقت کردند. حاج مسعود کربلا شروع به عربی صحبت کردن با آنها کرد. همگی تعجب کردیم.
- حاجی بلدی عربی صحبت کنی؟ خدا خیرت بده چرا زودتر نگفتی؟!
-میخواسم ببینم اینا چی میگن
-خوب چی میگفتن؟!
-گوشام سنگینه، خودت که میدونی نفهمیدم....😳
-اوهووو بخدا بدبخت شدیم....
بهش گفتم :
- اقلا باشون عربی صحبت کن. ببین باید چکار کنیم؟!
- خودوم میدونوم. صبر کن ازشون بپرسم .
تا از آنها سئوال میکرد همگی آنها میزدند. زیر خنده. ....این حالت آنها وحشت زیادی بین ما به راه انداخته بود.
هوا رو به تاریکی رفت. نه فانوسی داشیم، نه چراغی.
خدایا اینجا کجاست! دیگه اینجا آخرشه! یا می کشنمون یا اسیرمون می کنن و مفتی مفتی تحویل عراقیا میدن. .....
همه این فکرها در ذهن و خیال ما چهار نفر بود و هر لحظه بیشتر می شد.
علیرضا کوهگرد
ادامه دارد.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 یادش بخیر.....
یادش بخیر جنگ و روزهای سختش...
هر روز صبح ساعت های 4.30 صبح صدای بلندگو های بوقی چادر تبلیغات با نوای قرآن شروع صبحی دوباره را به ما نوید می داد. آروم آروم بلند می شدیم. به طرف تانکرهای آب کنار چادرها حرکت می کردم. نگاهی به اطراف اردوگاه می انداختم.
یادمه بچه ها اسم اردوگاه پشت پادگان کرخه رو حصیر آباد گذاشته بودند. چراغ های نفتی چادر ها یکی یکی پر نور تر می شد. در هرکدام از چادرها یکی خارج می شد. همین موقع ها بود که ابراهیم سمیع تو میکروفونی که دستش بود داد میزد عجلو به الصلاه.... برادران.. مهیا شوند برای نماز جماعت....
وقتی وارد چادر نمازخونه میشدم نور ضعیف و گوشه های تاریک نمازخونه رد پای بچه های نماز شب خوان گردان را می دیدی که هنوز در سجده بودند و شانه هاشان مانند بید می لرزید. ...الهی العفو اونا آهنگ خاصی را برای ما بهمراه داشت....
کاشکی یکبار دیگه تکرار می شد اون روزها.......
#یادش_بخیر!
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
📝 #پیام_فرمانده | #سنگر_فرماندهی
ارتقای سرمایههای انسانی در دفاع مقدس؛
امثال قاسم سلیمانیها در دوران دفاع مقدس رشد کردند
رهبر انقلاب: دفاع مقدس سرمایههای انسانیِ ما را ارتقا داد. یک نمونهاش شهید سلیمانی عزیز ما بود که خب در عرصهی دیپلماسی و بینالمللی، در منطقه یک فعّالیّت شگفتآوری داشت؛ یعنی واقعاً حالا هنوز دوستان و برادران مؤمن و ملّت عزیز ایران از سعه و گسترهی کار شهید سلیمانی مطّلع نیستند؛ پایهگذاری امثال قاسم سلیمانیها در دوران دفاع مقدّس گذاشته شد. ۹۹/۶/۳۱
🇮🇷 به کانال راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔻 #روایت_کوتاه
🔅 #شهیدحسین_یوسف_الهی
هشت نفر بجای یک لشکر
شجاعتی که حسین و چند نفر از بچههای اطلاعات عملیات در والفجر ۳ از خودشان نشان دادند فراموش شدنی نیست.عملیات ناموفق بود و لشکر منطقه را خالی کرده بود. فقط بچه های اطلاعات که حدود هشت نفر بودند ماندند. وقتی عراق پاتک کرد حسین این هشت نفر را در خطی به طول ۷۰۰ متر قرار داد و در مقابل دشمن ایستاد.
می دانست که اگر این خط سقوط کند شهر مهران در خطر میافتد. این هشت نفر طوری مقابل دشمن ایستادند که عراقی ها فکر کردند خط پر از نیرو است.
🎙️ راوی: سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🇮🇷 به کانال راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🛑 تصویری تکان دهنده!
🔹وقتی این کلاه خودها به این شکل در میآمدند هرکدام بر سر یکی از فرزندان این آب و خاک بودند!
✍🏼 شرح عکس: سربازان بعثی کلاه شهدای ایرانی در منطقه «البیضا» را در کنار هم قرار دادهاند!
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
#امتداد
🎨 لوح | کاری از مرکز طراحان راهیان نور
💠 شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری :
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا (س) رعایت بکنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا (س) نمیدهد.
#شهید_ذوالفقاری
🔅 طراح | khademgraph
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
48.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماهنگ | #ببینید
🔻 پلاک عاشقی
🎙️ خواننده: مهدی داستار
🎼 آهنگساز و تنظیم کننده:
رضا سلیمانی فر
🎥 تصویر و تدوین: مسلم کرمی
📲ارسالی:
تهیه شده در مرکز آفرینش های هنری بسیج کهگیلویه و بویراحمد
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📝 #پیام_فرمانده | #سنگر_فرماندهی
🔻 دفاع مقدس یکی از عقلانیترین حوادث ملت ایران بود
دفاع مقدّس یکی از عقلانیترین حوادث ملّت ایران بود. بعضیها با استناد به یک خطایی که در یک بخشی انجام گرفته یا یک جمعی انجام دادهاند، مجموعهی دفاع مقدّس را به بیتدبیری متّهم میکنند؛ ابداً این جور نیست؛ دفاع مقدّس از اوّل تا آخر مدبّرانه و عُقلائی بود. ۹۹/۶/۳۱
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News