eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
883 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
514 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻ما از مرگ نمیترسیم که مرگ ما شهادت است... 📍مرکز فضای مجازی راهیان نور ➕به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 آیین استقبال از ۶۰ شهــید تازه تفحص شده 🌟 قـرائت دعـــای کمـــیل 🎙 حجه الاسلام مهدی جزایری ⏱ پنج‌شنبه ۱۸ آذر ، از نماز مغرب 📍معــراج شــهدای اهــواز ، پادگان شهید محمودوند ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🔅 تاریخ تولد: ۱۸ آذر ۱۳۶۰ 📆 تاریخ شهادت: ۲۹ دی ۱۳۹۲ 📌مزار شهید: گلزار شهدا تبریز 🕊محل شهادت : جنوب شرقی سوریه 🌷 محمود رضا به زبان عربی تسلط کامل داشت و آن را با لهجه‌های عراقی و سوری تکلم می‌کرد و به خاطر آشنایی با زبان عربی با رزمندگان نهضت جهانی اسلام آشنایی نزدیک و ارتباطی تنگاتنگ داشت. به مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب‌الله و همین‌طور به شیعیان مستضعف و مجاهد عراقی تعلق خاطر داشت و آن‌ها را می‌ستود. 🔆 به خاطر تعلقی که از نوجوانی به ثبت اسناد میراث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به جمع‌آوری اسناد جنگ همت گماشته بود و در هر بار بازگشت به ایران، آثاری از جنگ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت کرده بود و آثاری که از تکفیری‌ها در صحنه‌های درگیری بجا مانده بود را همراه داشت. ♻️ در آخرین اعزام خود در دی‌ماه ۹۲ به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی‌بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام به دنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود. سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دی‌ماه ۹۲ در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار درحالی‌که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🗞 | 🚩 هر که دارد هوس کرببلا، بسم الله... ✅ همان گونه که مستحضرید؛ ثبت نام سراسری ثبت نام خادمین شهدا، ویژه راهیان نور کشور بر اساس اعلام «شبکه مرکزی خادمین شهدا» از روز ۲٠ تا ۲۷ آذرماه جاری خواهد بود. 🔻 جزئیات ثبت نام، تیزرهای صوتی و تصویری و پوستر این فراخوان و شرایط و ضوابط پذیرش، تا دقایقی دیگر از طریق همین کانال (کانال رسمی ستاد مرکزی راهیان نور کشور) اطلاع رسانی خواهد شد... ▫️خواهشمند است نسبت به انتشار وسیع «تولیدات اطلاع رسانی ثبت نام خادمین شهدا» ما را یاری دهید🙏 🌹با ما همراه باشید... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔰 | 🔻سجاد هر وقت دلتنگ میشد یک گزینه داشت امام رضا (علیه السلام). یکی از دوستانش میگفت یه بار به مشهد رفتیم و یکی از رفقا را دیدیم، گفت صبح رسیدم و عصر میخوام برگردم. گفتم مگه دیوانه ای این همه راه برا نصفه روز ؟گفت با هواپیما اومدم. وقتی رفت دیدم سجاد تو حال خودشه. گفتم چته؟ گفت: واقعا باید به حال امثال اینا حسرت خورد،دلتنگ امام رضا (علیه السلام) شده و در حالی که کار داشته نصف روز اومده پابوس آقا. 🔆 موقعی که اسم سوریه و اعزام پیش اومد زنگ زد به یکی از رفقای مدافع حرمش گفت سجاد برو از امام رضا (علیه السلام) اجازه رفتن بگیر . سجاد رفت مشهد،معلوم نیست چی گفت به ضامن آهو که ضامن سجاد هم شد . آری ضمانت سجاد را کرد و سجاد رفت سوریه شهید شد. پیکر سجاد روز شهادت امام رضا (علیه السلام) سال ۱۳۹۴ در گلستان شهدا به خاک سپرده شد . ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
ولادت حضرت زینب سلام الله علیها.mp3
7.24M
📻 رادیوپلاک بیسیم چی (( یار و دلداده حسین )) ⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور‌‌‌﴾•° به مناسبت: ولادت حضرت زینب سلام الله علیها 〰〰🖊نگارنده: فائزه محمد پور ••💻 تدوین: اقای بردستانی گوینده:فاطمه امیری سهرابی 📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال ✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت: [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷] 🖇به رادیو پلاک بپیوندید... 🎙【 @radiopelak 】🎧
| ▫️برگزاری مراسم بزرگداشت «سالگرد عملیات غرور آفرین مطلع الفجر» و صعود سراسری به ارتفاعات چغالوند و آوزین ▫️زمان: شنبه ۲۰ آذر ماه ۱۴٠٠، ساعت ۹ صبح ▫️مکان: کرمانشاه، گیلانغرب، روستای گورسفید، یادمان شهدای عملیات مطلع الفجر ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🌟 اسپندی دود کنید که این خاک به زودی میهمان دارد ... 📍مرکز فضای مجازی راهیان نور ➕به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالات هم را در آن بنویسیم،تقریباً همیشه با ایرادات من پر می‌شد .حمید میگفت تو به من بی توجهی! چرا اشکالات مرا نمینویسی؟ گوشه چشمی نگاهش کردم گفتم تو فقط یک اشکال داری دستهایت خیلی بلند است تقریباً غیر استاندارد است من هرچه برایت میدوزم آستین هایش کوتاه می آید وحمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش او به ریز ترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن، و... دقت می کرد. 📚برشی از زندگی شهید حمید باکری منبع کتاب نیمه پنهان ماه ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 💎 آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزه‌خوار سفره‌ی آنان هم نیستم. 🔳 شهید شهادت را به چنگ می‌آورد، راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهره‌ی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سک‍ـون بـلای بزرگ پیروان حق است. ♦️ سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم به‌سمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. ➖انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفـهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگـی می‌کند، بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🔻شهید محمود مظاهری، بچه کله‌رود، و ساکن شاهین‌ شهر بود و بچه‌ها بهش می‌گفتند محمود سوسول. شب مرحله سوم عملیات کربلای 5، محمود گوشه‌ای از قرارگاه‌مان که نزدیک ایستگاه حسینیه است، نشسته بود و گریه می‌کرد. ما کربلای چهار را با آن وضعیت دیده بودیم رفقایمان پیش چشممان پرپر شده بودند. خیلی‌ها فکر می‌کردند محمود ترسیده! 🔆رفتم سراغش گفتم: چی شده؟ گفت: هیچ، ولم کن. گفتم: محمود، بچه‌ها می‌گویند تو ترسیدی. گفت: بگذار هر فکری که می‌خواهند بکنند. خیلی اصرار کردم که چرا گریه می‌کنی. گفت: داداش محمد، من فردا شب شهید می‌شوم. مانده‌ام که چطور به ملاقات حضرت زهرا شرفیاب شوم. این را که گفت، جدی نگرفتم. فردا که رفتیم برای عملیات، توی پنج ضلعی معروف شلمچه، یک بار دیگر دیدمش. 💠آمد با من دست داد و رو بوسی کرد. می‌خواست به سمت خط عراق برای درگیری برود. گفت: محمد، بعد از بریدگی سمت راست، نزدیک اولین تانک منهدم شده بیا سراغ من. سه چهار ساعت بعد، یکی از بچه‌ها به من گفت: محمود رفت. گفتم: کجاست؟ دقیقاً همان آدرسی را داد که قبل از عملیات به من داده بود. تیر توی صورتش خورده بود. با خودش یادگاری داشت، مثل حضرت زهرا(س). 📚منبع: سایت تبیان ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 📍 شهید جاویدالاثر «حسن اکبری» ۲۴ خرداد ۱۳۴۹ در جنوب شهر تهران، در محله هاشمی فعلی و در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود و سرانجام بامداد ۲۰ آذر ۱۳۹۵ مورد اصابت چندین گلوله توپ داعش قرار گرفت و به شهادت رسید. مزار یادبود این شهید معظم در امامزاده بی‌بی سکینه (س) باغ فیض تهران قرار دارد. 💎 برادران و خواهران، می‌خواهم که راهم را ادامه دهید و در راه صدور آن از هیچ کوششی دریغ نکنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتکاران مخصوصا آمریکا، اسرائیل و داعش ملعون که در آن‌سوی مرزها نقشه نزدیک‌شدن به مرز ایران عزیز را در سر می‌پرورانند، بر شما مسلط گردند و خون‌های هزاران شهید از دست برود. 🔶 در نماز اول‌وقت کوشا و در نمازهای جماعت با جدیت شرکت کنید. با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن، توطئه‌های استکبار را خنثی و نقشِ بر آب کنید. به مادر احترام و تکریم کنید؛ زیرا چنانچه دنیا و آخرت را می‌خواهید، باید چنین کنید. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
sh-hemat_khatshekanha.ir_.pdf
326.3K
📔 | 🔻 نسخه PDF کتاب معلم فراری - براساس زندگینامه شهید حاج ابراهیم همت ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اظهار نظر جالب "قیصر" خواننده لس آنجلسی در مورد مدافعان حرم و انرژی هسته ای با ما باشید 🇮🇷 🔺 🔻 @khakestary_amar
مبادا ما از آن افرادی باشیم که در طلب دنیا با توجیهات بیهوده که تنها از فکر و اندیشه خودمان ترشح شده است پیروی کنیم ، چراکه تمامی اعمال و گفتار و کردارمان بسته به نیت و آن هدفی دارد که قلب ما بدان یقین پیدا کرده است . یعنی آن یقینی که نور الهی بر آن تابش نموده و نتیجه آن اخلاص در عمل ، رها شدن نفس انسان از هرگونه دنیاپرستی و هواپرستی و رسیدن به خداپرستی و اطمینان پیدا نمودن به هدف الهی خویش است 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
: نماز نمی خواند... داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمی‌خــواند! مرتـضی رو کــرد به مــن و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هســت، پیغمبری هســت، قیامتی …، نماز نمی‌خـــونه…» باور نکردم و گفتم : «تهمت نزن مرتضی. از کجا معلـــوم که نمی‌خــونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی می‌خونه که ریا نشه.» اسمش کیارش بود و با کسی ارتباط برقرار نمیکرد، داوطلب اومده بود و سرش توی لاک خودش بود. حاجی فرستاده بود دنبالم. رفتم سمت سنگر عملیات. کیارش هم توی سنگر نشسته. سلام کردم و وارد شدم. حاجی گفت: «خوش اومدی آقاجواد، بشین داداش.» به سمت کیارش رفته و دستم را به سوی او دراز کردم و گفتم: «مخلص بچه‌های بالا هم هستیم، داداش یه ده ‌تومنی بگیر به قاعده دو تومن ما رو تحویل بگیر.» این رزمنده دستم را با محبت فشار داد، در حالی که سرخ شده بود، گفت: «اختیار دارید آقاجواد! ما خاک پای شماییم.» رو کردم به حاج اکبر و گفتم: «جانم حاجی، امری داشتید؟» حاج‌آقا در جوابم بیان کرد: «عرض شود خدمت آقاجواد گل که فردا کمین با شما و آقاکیارش، ان‌شاءالله توی سنگر حبیب‌اللهی. گفتم در جریان باشید و آماده. امشب خوب استراحت کنید، ساعت سه صبح جابجایی نیرو داریم. ان‌شاءالله به سلامت برید و برگردید.» توی دلم قند آب شد که بیست‌وچهار ساعت با کیارش، تنها توی یک قایق هستیم؛ فرصت خوبی بود تا سر از کارش در بیارم. این پسر که نه بهش می‌آمد بد و شرور باشه و نه نفوذی، پس چرا نماز نمی‌خونه؟ چرا حفاظت تأییدش کرده که بیاد گردان عملیات؟ خلاصه فرصت مناسبی بود تا بتوانم برای سؤال‌هایی که چهار، پنج روزی ذهنم را سخت به خودش مشغول کرده بود پیدا کنم. بیست‌وچهار ساعت مأمور شدیم؛ با چشم خودم دیدم که نماز نمی‌خواند. توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم. هر چه تقلا کردم تا بتوانم حرفم رو شروع کنم، نشد. هوا تاریک شده بود و تقریباً هجده ساعت بدون حرف خاصی با هم بودیم. کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم که بالاخره دلم را به دریا زدم. و گفتم: «تو که واسه خاطر خدا می‌جنگی، حیف نیس نماز نمی‌خونی؟! اشک توی چشم‌های قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» گفتم: «یعنی بلد نیستی نماز بخونی؟» در جوابم گفت: «نه تا حالا نخوندم…» طوری این حرف را رُک و صریح زد که خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟ همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر بعدی با قایق پارویی آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره‌ای توی آب خورد و پارو از دستش افتاد. ترکش به قفسه سینه و زیر گردنش خورده بود، سرش را توی بغلم گرفتم.‌ با هر نفسی که می‌کشید خون گرم از کنار زخم سینه‌اش بیرون می‌زد. گردنش را روی دستم نگه داشته بودم، ولی دیدم فایده‌ای نداشت. با هر نفس ناقصی که می‌کشید، هق‌هقی می‌کرد و خون از زخم گردنش بیرون می‌جهید. تنش مثل یک ماهی تکان می‌خورد. کاری از دستم ساخته نبود و فقط داشتم اسم خانم حضرت زهرا(س) را صدا می‌زدم. چشم‌های زاغش را نگاه می‌کردم که حالا حلقه‌ای خون تویشان جا گرفته بود. خِرخِر می‌کرد و راه نفسش بسته شده بود. قلبم پاره‌پاره شده بود. لبخند کم‌رنگی روی لبانش مانده بود. در مقابل نگاه مطمئن، مصمم و زیبایش، هیچ دفاعی نداشتم. کم آورده بودم، تحمل نداشتم. آرام کف قایق خواباندمش و پارو را به دست گرفتم که دیدم به سختی انگشتش را حرکت داد و روی سینه‌اش صلیبی کشید و چشمش به آسمان خیره ماند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شهیدی که : آرزو داشت مانند حضرت زهرا سلام الله علیها شبانه و در گمنامی دفن شود ناصر در چهارم دی سال ۶۵ در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید، ولی جنازه‌اش به دست آنها نرسیده بود. پدر و دایی ایشان بیمارستان‌های شهرهای بزرگ را بازدید کردند تا شاید خبری دستگیرشان شود. سرانجام در سردخانه بیمارستانی در اصفهان شهیدی را که بسیار شبیه شهید ناصر بود می‌یابند و فکر می‌کنند که شهید خودشان است و او را به بروجرد منتقل می‌کنند و با تشییع جنازه باشکوه و گسترده‌ای به خاک سپرده می‌شود. خواهر شهید نقل می‌کند که برای آخرین بار برای وداع با شهید به معراج شهدا رفتیم. من تا جنازه را دیدم. شاید در همان لحظه اول متوجه این قضیه شدم که او برادر ما نیست؛ چراکه هر چه می‌خواستم به او نزدیک شوم و ببوسمش انگار نیرویی مانع من می‌شد. قدم‌هایم به جلو نمی‌رفت. سر جایم میخکوب شده بودم و فقط می‌گفتم: ناصر! ناصر!... با وجود شباهت زیاد شهید به برادرم، اما بسیار تنومندتر از برادرمان بود و جای ترکش در بازوانش به چشم می‌خورد. آرام و سبک مانند فرشته‌ها خوابیده بود. به هیچ‌وجه نمی‌توانستم باور کنم که او ناصر است. شهید را به خاک سپردیم، ولی همچنان بر این باور بودم که او ناصر نبود و ناصر زنده است. شاید اسیر شده باشد و به هر حال امید بازگشت او را داشتم. چند روز بعد، شهید تشییع‌ شده به خواب برادرم آمده و گفته بود که من شهید شما نیستم. حدود دو هفته بعد عده دیگری از شهدای کربلای ۴ را آوردند. بلاخره ناصر در میان این شهدا بود؛ با همان لباس رزم که آرم یا حسین شهید بر روی سینه‌اش نقش بسته بود، با آن همه مجروحیت‌هایی که بر بدن گلگونش وارد شده بود. پدر و مادرم رفته بودند و او را دیده بودند. آن موقع بروجرد نیز چندین بار مورد تهاجم نظامی هواپیماهای بعثی قرار گرفته بود و شهر تقریباً خالی از سکنه شده بود. ما شکه شده بودیم. نتوانستیم برای آخرین بار به ملاقات برادرمان برویم. ناصر همیشه نزد دوستان بسیجی‌اش گفته بود که دوست دارد مانند حضرت فاطمه‌ زهرا(س) شبانه به خاک سپرده شود و به خاطر آن همه پاکی و صداقت و رشادت خالصانه‌اش خداوند این آرزویش را برآورده کرد و او به همراه چند تن از دوستان بسیجی‌اش شبانه به خاک سپرده شدند و جنازه شهیدی را که اشتباهاً آورده بودند به شهر محل زادگاهش شهرکرد انتقال دادند با اینکه مدتی این پیکر پاک به جای پیکر برادرم در خاک بود، اما همچنان سالم باقی مانده بود و این خود از معجزه الهی شهیدان است. تیپ خوبان https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ شهیدی که: در ۱۶سالگی و اوج جوانی مناجاتی عارفانه داشت... خدایا ! تو با بندگانت نسیه معامله می کنی و گفتی : ای بنده ، تو عبادت کن ، پاداشش نزد من است در قیامت... اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می گوید : گناه کن و در عین حال مزه اش را به تو می چشانم..! پس خدا ، برای خلاصی از این هوس ها ، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرین ترین مزه هاست.. 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣فرازی از سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی » 📎خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز ــ که جانم فدای جان او باد ــ قرار دادی. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
نذر حضرت ابالفضل بود ... دکتر جوابش کرده بود و زنده ماندنش را تا فردا اعلام کرده بود ، پدر با ارادت ویژه ای که به آقا قمر بنی هاشم داشت علیرضا را نذر آقا کرد وبرای سلامتی فرزندش سفره ی اطعام گسترد و شفای فرزند را از ابالفضل العباس گرفت روز به روز بهتر و قويتر شد. كمتر كسي باور ميكرد اين همان پسر باشد. پانزده ساله بود كه در مسجد محل كلاسهاي قرآن و... راه اندازي كرد! در همان ايام شناسنامه را دستكاري كرد. سنش را دوسال تغيير داد و در اواسط سال 61 به جبهه رفت. موقع رفتن پدرش گفت: هيچگاه فراموش نكن، تو نذر آقا هستي. خيلي عجيب بود. در تقسيم نيروها عليرضا به گروهان ابالفضل(ع) فرستاده شد! خيلي سريع نبوغ و شجاعت خود را نشان داد. مسئوليت دسته دوم گروهان به عليرضاي شانزده ساله واگذار شد. بدن ورزيده اي داشت. قهرمان ورزشهاي رزمي بود. قبل از آخرين اعزام به عكاسي رفت. عكسي را گرفت و آورد. گفت: اين براي سر مزار من است! عليرضا نمازشبهايش بسيار طولاني بود. اشكهاي او را در حين نماز فراموش نمیشود. آخرين كارها انجام شد. فروردين 62 نيروها به سمت فكه اعزام شدند. عبور از كانالها و تصرف قرارگاه عراق وظيفه لشگر امام حسين (ع) بود. در حين عبور، تيربارهاي دشمن آتش وسيعي را ايجاد كردند. عليرضا كه هنوز مويي در صورتش روئيده نشده بود نارنجك به دست به سمت تيربارها ميدويد. با هر پرتاب يك تيربار را خاموش ميكرد! راه عبور باز شده بود. كمي جلو تر رگبار تيربارهاي دشمن لحظه اي قطع نميشد. يكدفعه عليرضا غرق خون روي زمين افتاد. گلوله هاي تيربار به پاهاي او اصابت كرده بود. 👇👇👇
هر كاري كردم راضي نشد كه او را به عقب ببرم. همانجا او را گذاشتم. فقط زخمهاي او را بستم. قرارگاه تصرف شد. اما به دليل عدم الحاق گردانها، مجبور به عقب نشيني شديم. رفتم به محلي كه عليرضا افتاده بود. تانكهاي عراقي از همان مسير در حال پيشروي بودند. ناگهان عليرضا را ديدم. ستون تانكهاي دشمن از كنار او عبور ميكردند. يكدفعه يكي از تانكها مستقيم به سمت بدن او رفت. و لحظاتي بعد... . سالها پيكر عليرضا در سرزمين نوراني فكه بر خاكها مانده بود. تلاش گروههاي تفحص هم بي نتيجه بود. عليرضا خودش ميخواست گمنام بماند. اما نه براي هميشه! گفته بود برميگردم! در آخرين مرتبه كه اصفهان آمده بود به مادرش گفت: ما مسافر كربلائيم. راه كربلا كه باز شد برميگردم!! و ۱۶سال بعد وقتی که راه كربلا به طور رسمي باز شد، پيكر عليرضا درست شب تاسوعا برگشت ، شب اباالفضل(ع). با همه من و شما درآنجا وعده كرده! در پايان آخرين نامهاش خطاب به همه ما نوشته بود: به اميد ديدار دركربلا- برادر شما عليرضا كريمي 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فرازی از سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» 📎پروردگارا ! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونه‌های بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را ــ یعنی مجاهدین و شهدای این راه ــ به من ارزانی داشتی. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹 روی سنگ قبرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید “تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی “ حتما چنین کاری بکنید. چون من از روی پر نور و با جمال شهدای گمنام خجالت می کشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود؛ ولی آن نوگلان پرپر روی دشتها و کوهها بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له گردند… . «افسوس که یک جان بود کاش چندین جان داشتم و آن‌ها را به‌پای رهبرم و به کوی عشق حسین علیه‌السلام می‌ریختم و به‌اندازه‌ی یک لبخند او را شاد می‌کردم....» https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❤️ شهادت، است؛ یعنی درآن زرنگی هست؛ آنهایی که میشوند، خدای متعال بیشترین رابه آنهامیکند، بالاترین لطف رابه آنهامیکند؛ این است. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹 توصیه ام به همه ایمان و توکل به خدا ، حفظ وحدت و پیروی محض از مقام ولایت فقیه است و صبر در جهاد که از خود جهاد بسی مشکل تر است و توصیه به عاشقان سلوک الهی سه کلمه است : تقوا ، مراقبه ، اخلاص https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1