eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
932 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
16.3هزار ویدیو
533 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 شبکه تلویزیونی و رادیو اسرائیل: 🔹️8000 نفر نیروی تازه نفس به حماس و قسام ملحق شدند!! 🔹️حدود 4000 هزار نفر به محور جبلیه تزریق شدند!
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ببينيد| روایت اشک‌آلود رهبر معظم انقلاب از فرمانده و همکار شهید خوش‌لفظ درباره «راهكار رسيدن به شهادت» ➕شعرخوانی آقای اسفندقه تقدیم به شهید علی خوش‌لفظ در حضور رهبر معظم انقلا 🦋🕊شادی روح بلندش صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دستاورد مغزهای اقتصادی تربیت شده غرب است که پدر مردم و تولید کننده را درآورده است، فرقی هم نمی کند کدوم دولت سرمار باشه!؟ مهم اقتصاد لیبرالیسم است که مجری آن ، بعضی از دکترهای اقتصادی هستند مه در دولتها، مشاغل اقتصادی و بانکی را برعهده دارند، تا این دکترها و ایده های شان دور ریخته نشوند متاسفانه وضع همین است و بدتر هم خواهد شد.
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علت سقوط اسد، اجرای نسخه‌های نئولیبرال بود...
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در فقط خدا مانده است و بس!؟ که خدا ما را کفایت می کند👇 حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکيل 👈خداوند ما را کفایت می‌‌کند و او چه خوب نگهبان و یاورى است(سوره آل عمران آیه۱۷۳) 🌷در دگر 👈نه آبی، نه برقی، نه سوختی، نه غذایی، نه بیمارستانی، نه امدادگری، نه دارویی، نه خانه ای، نه مدرسه ای، نه مسجدی، نه کلیسایی، نه راهی، نه جاده ای، هیچی نمانده است😰 قحطی و‌ گرسنگی، گریه و زاری مادران کودک از دست داده و کودکان یتیم در زیر بمباران جنگنده و هلیکوپترهای پیشرفته و آتش توپخانه و تانک و‌خمپاره و تک تیراندازها‌و... «»😭 یک گفت:ما نمی دانیم با چه کسی می جنگیم و از کجا می آیند یعنی اینکه خدای به حق ابوالفضل (ع) به داد مردم تنها، غریب و مظلوم، غزه برس لطفا تا میتوانید نشر دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️خدایا آمدم.... هیچی دیگه لازم نیست👌آیت الله جوادی آملی...هدیه آخر شب ....با خدا آشتی کنیم... التماس دعا
زندگی در کرمان یکی از استان‌های تاریخی و فرهنگی ایران، دارای طبیعت زیبا و مردمانی مهمان‌نواز است. این شهر با قدمت چند هزار ساله، دارای میراث فرهنگی غنی و بناهای تاریخی فراوانی است که هر کدام داستان‌ها و خاطراتی از گذشته‌های دور را در دل خود جای داده‌اند. بی بی سکینه و پسرش علی نیز در این شهر زیبا زندگی می‌کردند. داستان زندگی‌شان، نمونه‌ای از استقامت، فداکاری و عشق به وطن است. آن‌ها با سختی‌ها و مشکلات زیادی روبرو بودند، اما هرگز تسلیم نشدند. بی بی سکینه با کار در کوره‌های آجرپزی، تلاش می‌کرد تا زندگی بهتری برای پسرش فراهم کند و علی نیز با ایمان و امید به آینده، همواره در تلاش بود تا در کنار مادرش، از مشکلات عبور کند. زندگی در کرمان برای بی بی سکینه و علی، پر از چالش‌ها و سختی‌ها بود، اما این چالش‌ها نتوانستند اراده و استقامت آن‌ها را شکست دهند. آن‌ها با عشق و ایمان به زندگی ادامه دادند و امروز داستانشان الهام‌بخش بسیاری از مردم کرمان اس فداکاری و ایثار زندگی بی بی سکینه، پر از لحظات سخت و تلخی بود. او زنی پرتلاش و فداکار بود که برای تأمین نیازهای تنها پسرش علی، از هیچ کوششی دریغ نمی‌کرد. از آنجایی که شوهر و دختر سه‌ساله‌اش در یک سال از دنیا رفته بودند، بی بی سکینه مجبور بود هم نقش مادر و هم نقش پدر را برای علی ایفا کند. کار در کوره آجرپزی بی بی سکینه هر روز صبح زود بیدار می‌شد و به کوره آجرپزی می‌رفت. کار در این محیط، بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود. او با دستان پینه بسته و پاهایی که از شدت خستگی تاول زده بودند، هر روز کار می‌کرد تا بتواند لقمه‌ای نان برای پسرش فراهم کند. بعد از ظهرها که از کار برمی‌گشت، توان راه رفتن نداشت و از خستگی از خدا می‌خواست جانش را بگیرد. اما عشق به علی و امید به آینده‌ای بهتر، او را از پا نمی‌انداخت. پنهان کردن سختی‌ها از علی بی بی سکینه تلاش می‌کرد تا سختی‌های زندگی را از علی پنهان کند. او نمی‌خواست پسرش بفهمد که مادرش برای تأمین نیازهایشان گدایی می‌کند. او شب‌ها که پاهایش تاول زده بود، به علی می‌گفت که این به خاطر سرماست. وقتی هیچ پولی نداشتند، با یک نان سر می‌کردند و آن را به سه قسمت تقسیم می‌کردند تا در طول سه روز بخورند. علی که بزرگ شد، با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می‌کردند، همواره به مادرش می‌گفت که خدا دارد آن‌ها را امتحان می‌کند و باید صبر کنند و شکرگزار باشند. دوران نوجوانی علی علی، با وجود شرایط سخت زندگی، پسری با ایمان و مقاوم بود. او تنها یک دست لباس داشت و وقتی مادرش آن را می‌شست، بدون لباس در سرما می‌ایستاد تا لباسش خشک شود. او همیشه می‌گفت: "مامان خدا داره ما رو امتحان می‌کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم." بی بی سکینه با دیدن این روحیه قوی در پسرش، دلگرمی می‌گرفت و سعی می‌کرد با امید به آینده، به زندگی ادامه دهد. تلاش برای حفظ آبرو بی بی سکینه برای این که حتی همسایه‌ها هم نفهمند چیزی ندارند که بخورند، قابلمه‌ای آب می‌گذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند. این کار را می‌کرد تا اگر همسایه‌ای آمد و چیزی آورد، بگوید: "نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان!" او با این روش تلاش می‌کرد تا آبروی خود و پسرش را حفظ کند و نشان دهد که با وجود تمام سختی‌ها، هنوز امید به زندگی دارند. ایمان و امید بی بی سکینه با وجود تمام سختی‌ها و مشکلات، همیشه امیدوار بود و با ایمان به خداوند، به زندگی ادامه می‌داد. او به یاد دارد که یک روز که چیزی برای خوردن نداشتند، علی گفت: "مادر! برویم نان بگیریم؟" او با سرافکندگی گفت که صاحب کار هنوز پول کارش را نداده است. علی با لبخند گفت: "طوری نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می‌توانم تحمل کنم." تجربه معجزه یک روز مستاصل در خیابان قدم می‌زد و رو به خدا کرد و گفت: "خدایا امروز یک لقمه نان گیر من می‌آید؟" وقتی به خانه برگشت، نزدیک درب خانه یک کیسه نان پیدا کرد. علی بعد از چند دقیقه آمد و گفت: "مادر بیا بخوریم." بی بی سکینه نگاهی به داخل کیسه کرد و دید نان‌ها از کپک سبز شده بودند. علی مقدار کپک را شسته بود و نشسته بود به خوردن. این لحظه برای بی بی سکینه، مثالی از قدرت ایمان و معجزه بود. علی و جنگ علی که بزرگ شد، جنگ شروع شد. او در کارهای پشت جبهه کمک می‌کرد تا به چشم حاج قاسم، فرمانده لشکر کرمان، بیاید. او آنقدر تلاش کرد که نهایتاً حاج قاسم او را با خودش به جبهه برد و علی به یکی از فرماندهان محوری لشکر ثارالله تبدیل شد. شهادت علی و ارتباط با حاج قاسم پس از شهادت علی، بی بی سکینه هیچ کسی را نداشت. حاج قاسم سلیمانی برای او مانند پسری شد و از سوریه زنگ می‌زد و با صدایش خستگی را از او دور می‌کرد. حتی یک شب ساعت ۲ نصفه شب از کربلا زنگ زد و گفت که دلش برایش تنگ شده و برایش زیارت کرده است. حاج قاسم همیشه می‌گفت: "ما افتخار می‌کنیم بی بی سکینه از ماست."
یادگاری ماندگار بی بی سکینه اکنون در کنار دو پسرش آرام گرفته است. علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی، کیسه به دوش می‌گذاشت و درب خانه‌های نیازمندان می‌رفت، امروز مزارش حاجت‌ها می‌دهد. قاسم، پسر دیگرش، که از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد، آرامش قلب بی بی سکینه است. این داستان، نمونه‌ای از زندگی پر درد و سخت بی بی سکینه است که با تلاش و ایثار، علی را بزرگ کرد و اکنون مزار فرزندش مکانی است که مردم به آن حاجت می‌برند. این زن زحمت‌کش و معنوی، نمادی از استقامت و پایداری در برابر سختی‌های زندگی است. جنگ و نقش علی با شروع جنگ تحمیلی، علی تصمیم گرفت تا به جبهه‌های نبرد بپیوندد. او که از کودکی با مشقت‌های زیادی بزرگ شده بود، حالا به دنبال راهی بود تا به کشورش خدمت کند و از آن دفاع کند. پیوستن به جبهه علی با شور و شوق فراوان به کارهای پشت جبهه مشغول شد. او کارهایی مانند حمل و نقل تجهیزات، کمک به مجروحان و تأمین نیازهای نیروهای خط مقدم را بر عهده داشت. این فعالیت‌ها نه تنها به او کمک می‌کرد تا تجربه‌های ارزشمندی کسب کند، بلکه نشان‌دهنده ایمان و تعهد عمیق او به دفاع از کشورش بود. شناخت توسط حاج قاسم در همان ابتدا، حاج قاسم سلیمانی، فرمانده لشکر کرمان، به استعداد و شجاعت علی پی برد. او تلاش‌ها و فداکاری‌های علی را مشاهده کرد و تصمیم گرفت او را به عنوان یکی از اعضای اصلی تیم خود انتخاب کند. علی با همراهی حاج قاسم به خط مقدم رفت و تحت آموزش‌های دقیق و سختگیرانه قرار گرفت. او به سرعت نشان داد که نه تنها جسارت و شجاعت لازم برای مبارزه در خط مقدم را دارد، بلکه هوش و تدبیر لازم برای فرماندهی را نیز داراست. نقش علی در جبهه علی در مدت کوتاهی به یکی از فرماندهان محوری لشکر ثارالله تبدیل شد. او در برنامه‌ریزی و اجرای عملیات‌های نظامی نقش بسیار مهمی ایفا کرد. یکی از ویژگی‌های برجسته او، توانایی برقراری ارتباط موثر با نیروها و ایجاد انگیزه در آن‌ها بود. نیروهای تحت فرماندهی علی، به او به عنوان یک رهبر قابل اعتماد و دلسوز نگاه می‌کردند که همواره در کنار آن‌ها بود و در سخت‌ترین شرایط نیز امید و انگیزه می‌بخشید. عملیات‌های موفق علی در چندین عملیات موفق شرکت کرد و نقش مهمی در پیروزی‌های این عملیات‌ها ایفا کرد. او با شجاعت و تدبیر خود، توانست نیروهای دشمن را به عقب براند و مناطق استراتژیک را از دست آن‌ها باز پس بگیرد. این پیروزی‌ها نه تنها موقعیت استراتژیک نیروهای خودی را تقویت کرد، بلکه باعث افزایش روحیه و انگیزه نیروهای تحت فرماندهی علی نیز شد. شهادت علی در یکی از عملیات‌های بزرگ و مهم، علی در نبردی سنگین جان خود را از دست داد. خبر شهادت او، مانند صاعقه‌ای بر سر بی بی سکینه فرود آمد. علی با فداکاری و شجاعت خود، نامی جاودانه در تاریخ دفاع مقدس ایران به جا گذاشت. او با خون خود درخت آزادی و استقلال کشورش را آبیاری کرد و به عنوان یک قهرمان ملی شناخته شد. پس از شهادت پس از شهادت علی، بی بی سکینه هیچ کسی را نداشت. اما حاج قاسم سلیمانی برای او همچون پسری شد و از سوریه زنگ می‌زد و با صدایش خستگی را از او دور می‌کرد. حتی یک شب ساعت ۲ نصفه شب از کربلا زنگ زد و گفت که دلش برایش تنگ شده و برایش زیارت کرده است. حاج قاسم همیشه می‌گفت: "ما افتخار می‌کنیم بی بی سکینه از ماست." یادگاری ماندگار بی بی سکینه اکنون در کنار دو پسرش آرام گرفته است. علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی، کیسه به دوش می‌گذاشت و درب خانه‌های نیازمندان می‌رفت، امروز مزارش حاجت‌ها می‌دهد. قاسم، پسر دیگرش، که از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد، آرامش قلب بی بی سکینه است. خاطرات مردم درباره بی بی سکینه بی بی سکینه، با فداکاری و ایثار بی‌نظیرش، جایگاه ویژه‌ای در قلب مردم کرمان دارد. مردم او را به عنوان زنی پرتلاش و مقاوم به یاد می‌آورند که با تمام سختی‌ها و مشکلات زندگی، هیچگاه تسلیم نشد. خاطرات مردم یکی از همسایگان بی بی سکینه می‌گوید: "او همیشه تلاش می‌کرد تا چهره‌ای امیدوار و دلگرم‌کننده داشته باشد. یادم می‌آید که حتی وقتی چیزی برای خوردن نداشتند، با لبخند می‌گفت که خداوند همیشه راهی برای ما می‌گذارد." کودکان محله یکی از خاطرات مردم کرمان درباره بی بی سکینه، زمانی بود که کودکان محله به خانه‌اش می‌رفتند تا داستان‌های او را گوش کنند. او برایشان قصه‌هایی از زندگی گذشته‌اش و سختی‌هایی که تحمل کرده بود، تعریف می‌کرد و همیشه به آن‌ها می‌گفت که نباید تسلیم مشکلات شوند. بزرگان محله بزرگان محله نیز همیشه از بی بی سکینه به عنوان زنی استوار و مقاوم یاد می‌کنند. یکی از بزرگان محله می‌گوید: "بی بی سکینه همیشه با عشق و ایمان زندگی می‌کرد. او زنی بود که با تلاش و ایثار فراوان، فرزندش را بزرگ کرد و امروز جایگاه ویژه‌ای در دل‌های ما دارد."
میدان آجرپزی یکی از خاطرات معروف از بی بی سکینه زمانی است که او در میدان آجرپزی کار می‌کرد. همه کارگران میدان به خوبی یاد دارند که چطور با دستان پینه بسته و پاهای تاول زده، با تمام قدرت کار می‌کرد تا لقمه‌ای نان برای پسرش فراهم کند. او با وجود تمام خستگی‌ها و دردها، هیچ‌گاه از تلاش و کوشش دست نکشید و همیشه با امید به آینده، به زندگی ادامه داد. بعد از شهادت علی پس از شهادت علی، مردم کرمان بیشتر از قبل به بی بی سکینه نزدیک شدند. آن‌ها می‌دانستند که او تنها است و نیاز به حمایت دارد. یکی از مردم می‌گوید: "ما همیشه سعی می‌کردیم به او کمک کنیم و در کنارش باشیم. او زنی بود که با تمام وجود برای ما الهام‌بخش بود." زیارتگاه علی امروز، مزار علی در کرمان به زیارتگاهی تبدیل شده که مردم برای دعا و حاجت به آنجا می‌روند. آن‌ها همیشه بی بی سکینه را به عنوان زنی بزرگ و با ایمان به یاد می‌آورند که با تلاش و ایثار، فرزندش را بزرگ کرد و او را برای دفاع از وطن به جبهه فرستاد. خاطرات مردم کرمان درباره بی بی سکینه، نشان‌دهنده عشقی است که او به فرزند و وطنش داشت. این زن زحمت‌کش و معنوی، نمادی از استقامت و پایداری در برابر سختی‌های زندگی است و همیشه در قلب مردم کرمان جایگاه ویژه‌ای خواهد داشت. کتاب خاطرات دردناک، ناصرکاوه
یکی از بهترین داستان ها، برای امشب که شب یلدا و شب چله است، داستان بی بی سکینه است!؟👇 قسمتی از داستان زندگی، 🅾 خاطرات مادر یکی از نیروهای شهید سلیمانی که قابل تامل است👇 ✅ "خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند" 🌷من سختی زیاد کشیدم تا تنها پسرم بزرگ شد.هم مادر خانه بودم هم مرد خانه! شوهرم و دخترم سه ساله ام مریض بودند و هردو  در یک سال مردند. در کل شهر کرمان کسی را نداشتیم من بودم همین یک پسر، به نام علی! میرفتم سر کوره آجرپزی و بعد از ظهرها که از سرکار برمی گشتم توان راه رفتن نداشتم و از خستگی از خدا می خواستم جان مرا هم بگیرد! 👈 حتی گاهی زندگی چنان سخت می شد که زیر باران و برف، گدایی هم می کردم. علی که کوچک بود نمی گذاشتم بفهمد چه کار می کنم با خودم می گفتم این بچه گناهی ندارد و غصه می خورد. شب می گفت مامان! ؟ می گفتم چیزی نیست بخاطر سرماست، مادر ! وقتی هیچ پولی نداشتم  با یک نان سر می کردیم و گاهی یک نان را هم سه قسمت می کردیم تا در طول سه روز بخوریم. علی که بزرگ شد با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می کردیم می گفت "مامان خدا داره ما رو امتحان می کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم!" یک دست لباس داشت که وقتی می شستم تو سرما بدون لباس می ایستاد  تا لباسش خشک شود می گفتم: مادر سردت نیست؟ می گفت نه، کدوم سرما ؟! وقتی که می رفتم سر کار  برای این که حتی همسایه ها هم نفهمند چیزی نداریم که بخوریم  قابلمه ای آب می گذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند تا اگر همسایه ای آمد و چیزی آورد بگوید: نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان! کوچک بود هنوز یه روز که چیزی برای خوردن نداشتیم گفت: مادر! برویم نان بگیریم؟ با سرافکندگی گفتم مادر صاحب کار هنوز پول کارم را نداده است . گفت طوری نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می توانم تحمل کنم... اون روز مستاصل آمدم در خیابان و رو کردم به خدا و گفتم خدایا🙌 امروز یک لقمه نان گیر من می آید؟😰 برگشتم خانه دیدم نزدیک درب خانه یک کیسه نان هست برداشتم آوردم داخل... علی بعد از چند دقیقه آمد گفت؛ مادر بیا بخوریم... گفتم نگاه کردی تو کیسه چی بود؟ گفت خدا همین را برایم فرستاده! خودم رفتم پای کیسه دیدم نان ها از کپک سبز شده بودند! علی یک مقدارش را شسته بود و نشسته بود به خوردن ... . علی میرفت در کارهای پشت جبهه کمک می کرد تا به چشم حاج قاسم، که فرمانده لشکر کرمان بود بیاد، آنقدر رفت و آمد تا حاج قاسم او را با خودش به جبهه برد و شد جزو فرماندهان محوری الله شد و بعدها هم ... بعد شهادت علی کسی را نداشتم.. حاج قاسم برایم پسر شد، از سوریه زنگ می زد می گفت صدایت را شنیدم 👈 خستگیم رفع شد مادر ! صدایت را شنیدم ارامش پیدا کردم مادر ! یک شب ساعت ۲ نصفه شب تلفن خانه زنگ زد با ناراحتی گفتم کیست این وقت شب زنگ می زند؟ برداشتم، گفت: منم قاسم، قاسم سلیمانی!؟ دلم تنگ شده برایت، از کربلا زنگ می زنم، به جایت زیارت کردم، برایت چه سوعاتی بیاورم؟ حاج قاسم همیشه می گفت: ما افتخار می کنیم بی بی سکینه از ماست! مادری که در عالم یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد! زن زحمت کشیده سیه چرده پر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست او مادر شهید ماست که با کار در کوره های خشت مالی او را بزرگ کرد... 🌷حالا اما بی بی سکینه در کنار دو پسرش خوابیده است... 👈 علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی کیسه به دوش می گذاشت و درب خانه های نیازمندان می رفت و در جبهه مجاهدت حق بر علیه باطل به شهادت رسید امروز مزارش حاجت ها می دهد... و قاسم پسر دیگرش که از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد و آرامش قلب بی بی سکینه است... بی بی اگر چه در این دنیا کسی را نداشت و  ندارد ولی آنجا👇 .... 🌷هدیه به روح بی بی و فرزند شهیدش سردار فرمانده محور لشکر ثارالله و قاسم_سلیمانی رحمت الله علیهم بخوانید فاتحه ای همراه با صلوات            🔻🔻🔻🔻🔻🔻 حاج قاسم همه زندگی اش برکت بود همراهان او هم مانند علی شفیعی هرکدام یک افتخاری برای کشور بودند ماجرای فوق را بخوانیم نظام ما با خون اینگونه شهیدان آبیاری شده 👈قدر این نظام و ولایت فقیه و.. را بدانیم و خطاب به همه هستم، از خودم تا همه مسئولین و همه مردم از بالا تا پایین و از دارا و ندار 👈 اگر خیانت، دزدی، اختلاس، گرانفروشی، احتکار، کم فروشی، کم کاری، پارتی بازی، رشوه گرفتن و....  انجام دهیم 👈 پا روی این خونها گذاشته و باید در آن دنیا و در مقابل خدا و انبیاء و ائمه معصومین و شهدا، جوابگو باشیم، در ضمن در این دنیا هم خدا ما را رسوا خواهد کرد اللهم صل علی محمد و آل محمد التماس دعا،