May 11
May 11
http://eitaa.com/joinchat/4212850690C6651aa4497. باکلیک برروی ادرس بالا به ما بپویندید. کانال کتاب :ارادتمند ناصر کاوه
کانال کتاب - ناصرکاوه باکلیک برروی ادرس زیر به ما بیوندید - ارادتمند ناصرکاوه
https://t.me/nasserkaveh44
[Forwarded from سروش]:
https://sapp.ir/kanalketabb. باکلیک برروی ادرس بالا به ما بپویندید. ارادتمند:ناصرکاوه کانال کتاب
🔴رهبری استراتژیک: یعنی اینکه درست وقتی یک رئیس جمهور دیوانه برای شروع جنگ توئیت پرانی میکنه! و مسئولین کشوری و لشکری هنوز توی شوکند! مشاور امور بین الملل خودت رو بفرستی دقیقا جایی که قراره مثلا حمله کنند و این طوری نشون بدی که اون توئیت پرانی ها برات دقیقا حکم پارس کردن سگ رو داشته و سگ وقتی ببینه محکم ایستادی و نترسیدی، ُدمش رو میزاره رو کولش و درمیره! مثل توئیت دوم ترامپ!
آقا رو از هر طرف بخونی آقاست!ارادتمند ناصر کاوه
🌺....ـــــــ══✼🌿🌹🌿✼══ـــــــــــــ
ــــــــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ــــــــ 🌸18سال اسارت
🌺...... عشقی که تورادر دل سنگردشمن استوارو مقاوم نگه می دارد عشقی متفاوت تر از عشق های زمینی ما بود ....تصورش هم سخت است...18 سال دوری از وطن و خانواده ...تازه نه یک دوری ساده یک دوری پر ازسختی و مشقت ...بازی های روزگار حواس مان را پرت کرده که روزگاری یک حسین لشکری داشتیم که 27 شهریور 59 قبل از شروع رسمی جنگ اسیر بعثی ها شده و 18 سال اسارت کشیده ....اسارتی متفاوت از همه ... اسارتی که16 سال آن را به دور از صلیب سرخ گذرانده بود و هیچ کس نمی دانست که اصلا او زنده هست یا نه.هنوز رفقای شهید لشکری که با او چند سالی را در اسارت گذرانده بودند توی این شهر شلوغ زندگی خودشان را می کنند و حرفای نگفته بسیار دارند اما گفتم روزمرگی پنبه ای روی گوش ها و چشم بندی روی چشم های همه ما کشیده است. 🌺.....گاهی خوب است آن چشم بند و پنبه ها را کنار بزنیم و ببینیم که این کشور یک سید الاسرا داشته که آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده !!....همه ای 18 سال سختی یک علت داشت و آن این که بعثی هاخواستار این بودند که حسین را مجبور کنند بگویید ایران جنگ را آغاز کرده و با این اعتراف معادلات جنگ را عوض کنند ولی او این سال ها را تحمل کرد و حاضر به خیانت به میهن وانقلابش نشد. 🌺.....همسرشهید جلسه ای می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود و...او اولین کسی بود که رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... وقتی بازگشت ازاو پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی واو می گفت: برنامه ریزی کرده بودم وهرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم . ...اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت... هنگام آزادیش علی آقا دانشجوی دندانپزشکی بود...سالهادر سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌺.....حسین می گفت: ده سالی که تو انفرادی بودم سالهابا یک مارمولک هم صحبت می شدم.بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم،یک نصفه لیوان آب یخ بود !عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز،یک منظره بودم،حسرت۵دقیقه آفتاب را داشتم. 🌺... شبی ایشان در دانشگاه تهران سخنرانی داشتند اما مراسم طولانی شده بود و تماس گرفتند و گفتند نگران نشوید چون برنامه طولانی میشود. من هم تشکر کردم که اطلاع دادند. با وجود اینکه میدانستم آقای لشکری دیگر کنارمان هستند اما آن شب بر اساس وضعیت معمول زندگی قبلیام بلند شدم و درهای منزل را بستم و رفتم بخوابم. اما یک لحظه واقعاً فراموش کرده بودم ایشان برگشتهاند. حدود 15 دقیقه بعد دیدم دارند زنگ در خانه را میزنند. از جای بلند شدم و با خود گفتم این موقع شب کیست؟ از چشمی در یک دفعه دیدم آقای لشکری هستند. قفل در را آهسته و با احتیاط باز کردم. گفتند باز کردن در کمی طولانی شد، خواب بودید؟ گفتم واقعا یادم رفته بود که برگشتهاید. 🌺... 18 مرداد ماه 1388 نماز که خواندند، دیدم دست شان را سه بار بلند کردند و برای تعجیل در فرج امام زمان (عج) دعا کردند. چهار ساعت بعد هم در خانه در اثر ایست قلبی، تمام کردند. ساعت دو نیمه شب بود که ایشان از پشت به زمین افتاده و حالت خفگی به ایشان دست داده بود به طوری که صورت شان کبود شده بود و اصلاً نمیتوانستند صحبت کنند ولی به من نگاههای عمیقی میکردند. با گریه و دستپاچگی گفتم، حسین جان چه شد، چه کار کنم خدا و ... میدیدم هر لحظه که این نفس تنگتر میشود، نگاهش بیشتر به من دوخته میشود. من میگفتم چه کار کنم و او فقط نگاه میکرد. آن قدر نگاه شان قشنگ و زیبا بود که محال است تا پایان عمرم فراموش کنم. آخرین مکالمه ما نگاهی بود که میدید من گریه میکنم و او میگفت: نگران نباش.#کتاب-خاطرات-دردناک-تالیف-ناصر-کاوه- برشی اززندگی خلبان شهید حسین لشکری-راوی همسر شهید - خبرگزاری دفاع مقدس.https://t.me/joinchat/AAAAAEC_hUFofJtbl044JA
دعوتید به کانال کتاب-اردتمندناصرکاوه