شهرِ بارون خورده ..
شهرِ خیابونای آب گرفته
ماشینای گیرکرده توی ترافیک !
شهرِ مردمِ گرفتار .. گرفتارِ گردابِ سیاسی بازی ..
شهری با شورای خاموش و سیاسی کار ..
شورای حزب و باند و رانت
شورای راکد و معطلِ شهردارِ بیمار ..
شهرِ ما .. تهران!
#مدیریت_اصلاحاتی
ارادتمند ناصرکاوه
🔴سه برش تاریخی از سیاست خارجه معاصر آمریکا
آنها درباره عراق دروغ گفتند.
آنها درباره لیبی دروغ گفتند.
آنها درباره سوریه دروغ می گویند
🔴امروز چهاردهمین سالگرد شهادت «رنتیسی» است
رنتیسی 23 اکتبر سال 1947 میلادی (30 مهر 1326 ه.ش) در روستای "یبنی" واقع بین عسقلان و یافا متولد شد. 16 سال بیشتر نداشت که خانواده او همراه با هزاران خانواده فلسطینی دیگر به کرانه باختری، نوار غزه، قدس و الشتات کوچانده شدند.
وی در سال 1972 میلادی با مدرک فوق لیسانس در طب کودکان از دانشکده پزشکی الاسکندریه فارغ التحصیل شد و سپس به عنوان پزشک در بیمارستان "ناصر" واقع در خان یونس در جنوب نوار غزه، مشغول به طبابت شد.
هنگام وقوع حادثه المقطوره (که در آن یک کامیون متعلق به یک صهیونیست با برخوردی عمدی به خودروی حامل کارگران فلسطینی باعث کشته شدن تمامی آنها شد)، رنتیسی یکی از 7 رهبر جنبش اخوان المسلمین در نوار غزه بود. پس از این حادثه رهبران حماس در نوار غزه نشستی برگزار کردند و تصمیمی مهم مبنی بر آغاز انتفاضه در نوار غزه علیه رژیم اشغالگر صهیونیستی را اتخاذ کردند.
17 دسامبر سال 1992 میلادی (26 آذر 1371ه.ش)، رنتیسی همراه با 416 نفر از فعالان و اعضای دو جنبش حماس و جهاد اسلامی فلسطین به جنوب لبنان تبعید شد و در آنجا مسئولیت سخنگویی تبعیدشدگان را که در حال تلاش برای مجبور کردن رژیم صهیونیستی به بازگرداندن خود بودند، بر عهده گرفت.
با بازگشت "احمد یاسین" به نوار غزه در اکتبر سال 1997 میلادی، رنتیسی دوشادوش او برای ساماندهی مجدد حماس فعالیت کرد و مسئولیت سخنگوی رسمی حماس را بر عهده گرفت.
رنتیسی در مجموع 7 سال را در زندانهای رژیم صهیونیستی سپری کرد و علاوه بر آن یکسال نیز در تبعیدگاه خود یعنی "مرجالزهور" دورترین منطقه واقع در جنوب لبنان به سر برد. او اولین رهبر جنبش حماس بود که در تاریخ 15 ژانویه 1988 (25 دی 1366 ه.ش) توسط رژیم صهیونیستی دستگیر شد و سه هفته را در بازداشت به سر برد.
بعد از به شهادت رسیدن احمد یاسین بنیانگذار جنبش حماس توسط رژیم اشغالگر صهیونیستی در ماه مارس سال 2004 میلادی، این جنبش با رنتیسی به عنوان جانشین احمد یاسین در داخل بیعت کرد.
شامگاه 17 آوریل سال 2004 (29 فروردین 1383) میلادی، یک بالگرد ارتش رژیم صهیونیستی با یک فروند موشک اتومبیل رنتیسی را هدف قرار گرفت و در پی این حمله رنتیسی و همراه او به شهادت رسیدند. از آن زمان تاکنون جنبش حماس، جانشین رنتیسی را از بیم ترور او اعلام نکرده است.
از مشهورترین جملات رنتیسی میتوان به این جمله اشاره کرد: 🔴مرگ خواهد آمد چه با سکته قلبی چه با بالگرد آپاچی و من مرگ با بالگرد آپاچی را ترجیح میدهم.🔴#کتاب-خاطرات-دردناک-ناصر-کاوه. ادرس کانال کتاب درتلگرام. https://t.me/joinchat/AAAAAEC_hUFofJtbl044JA ادرس کانال کتاب در سروش.
https://sapp.ir/kanalket
ادرس کانال کتاب در ایتا.
http://eitaa.com/joinchat/4212850690C6651aa449.
?يك ماجراى واقعی و جالب
سرمهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز این حکایت را نقل میکنیم که به عینه دیدم.
یک روز صبح زود جهت انجام دادن پرواز وارد فرودگاه امام خمینی ره شدم،
سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی اونجا بودن و همگی در حال خداحافظی از بستگانشون بودن و شاد و خوشحال
تو این جمعیت چشمم افتاد به یک عده که از همه بیشتر خوشحال تر بودند و شور و حالی داشتند و منتظر گرفتن کارت پرواز بودن،
نگاه کردم به تلویزیون بالای کانتر اونها که ببینم کجا دارن میرن دیدم نوشته "نجف"
پیش خودم گفتم خوش به حالشون کاش روزی هم برسه منم با خانوادم بتونیم چند روزی جهت زیارت عازم بشیم
خلاصه وارد مرکز عملیاتمون شدم و خودمو معرفی کردم
اون روز قرار بود طبق برنامه قبلی به ارمنستان برم که یکهو مسئول شیفتمون گفت
فلانی شما برو نجف! پروازت تغییر کرده!
خوشحال شدم و حکم ماموریتم را گرفتم و وارد هواپیما شدم
بعد از یک ساعت شروع کردیم به مسافرگیری
مسافرها خوشحال و خندان وارد هواپیما شدن و سر جاشون نشستن، آماده بستن درب هواپیما بودیم که مسول هماهنگی پرواز سراسیمه وارد شد و گفت:
دو نفر باید پیاده شن !!!
پرسیدیم چرا؟
گفت: از دفتر مدیر عامل هواپیمایی گفتن بجاشون دو تا از کارمندها جهت انجام یکسری از کارهای مهم اداری امروز باید برن نجف ...
حالمون گرفته شد چون دست روی هر کدوم از این مسافرها میزاشتیم که پیاده شه دلش میشکست، کاری هم نمیشد کرد چون دستور داده بودن و میبایست انجام شه!
وارد اتاق خلبان شدم و ازش خواهش کردم اجازه بده از دو صندلی اضافه در اتاق خلبان جهت نشستن این دو کارمند استفاده بشه که متاسفانه موافقت نکرد.
خلاصه لیست مسافرها را آوردند و قرار شد اسم دو نفر انتهایی لیست را اعلام کنند تا اونها پیاده بشن .
اسمها را اعلام کردند و قرعه افتاد به یک پیرمرد و یک پیرزن!
از هواپیما که داشتن پیاده میشدن نگاهشون یادمه که چقدر ناراحت و دل شکسته بودن
هواپیما به سمت نجف پرواز کرد و بعد از یک ساعت و چند دقیقه رسیدیم به آسمان نجف ....
منتظر اعلام نشستن هواپیما از طرف خلبان بودیم ولی اعلام نمیکرد و ما همچنان در روی آسمان نجف اشرف دور میزدیم
نیم ساعتی گذشت که خلبان دلیل نشستن هواپیما را اعلام کرد و گفت به دلیل طوفان شن و دید کم قادر به نشستن نیست و میبایست برگرده فرودگاه امام تا هوا خوب بشه!
برگشتیم فرودگاه امام و درب هواپیما باز شد و مسئول هماهنگی رفت اتاق خلبان و دلیل برگشت را پرسید و خلبان هم بهش گفت
اما با تعجب شنیدیم که مسئول هماهنگی میگفت فرودگاه نجف بازه و پروازها داره انجام میشه و بعد از شما چند هواپیما نشست و برخاست کردن
پیش خودم گفتم لابد حکمتی توی اینکاره !!!
رفتم پیش خلبان و گفتم:
کاپتان حالا که اینطوریه لابد خدا خواسته ما برگردیم این دو تا مسافر جامونده را ببریم، کاش شما اجازه میدادی از این دو صندلی اتاق خلبان امروز استفاده میکردیم
خلبان که مسئول ایمنی پروازه نگاهی بهم کرد و گفت:
شما فکر میکنید دلیل برگشتمون این بوده؟! باشه برید صداشون کنید بیان
خوشحال پریدم از اتاق خلبان بیرون و رفتم پیش مدیر کاروان و گفتم:
شما تلفن این خانم و آقایی که پیاده شدن و دارید ؟!
گفت: بله
گفتم : سریع زنگ بزن ببین کجان خدا کنه تو فرودگاه باشن بهشون بگو بیان
اون هم تماس گرفت و خواست خدا پیداشون کرد و آمدن
اون دوتا از فرط خستگی رفته بودن نمازخونه فرودگاه استراحت کنند و منزل نرفته بودن
همه خوشحال و منتظر اومدنشون بودیم که دیدیم یک پیرزن و پیرمرد با غرور و خوشحال دارن میان
پیرزن جلوی ما که رسید گفت:
فکر کردید کار ما دست شماست؟!
فکر کردید شما میتونید جواز سفر ما رو باطل کنید
چشمامون پر از اشک شد و ازش عذرخواهی کردیم
گفتم مادر خداروشکر که منزل نرفته بودید و حالا اومدید!
گفت: آخه شما بودید میرفتید؟
با چه رویی برمیگشتیم خونه!
✍حالا گوش کنید به حکایت جالبی که پیرزنه نقل کرد
اینقدر حالمون خراب بود که اصلا نمیتونستیم راه بریم و رفتیم تو نمازخونه تا حالمون جا بیاد و بعد بریم خونه
پیش خودم گفتم یا امیرالمؤمنین و یا اباعبدالله و یا حضرت ابالفضل علیه السلام شما اینهمه مهمون داشتی امروز ما دو تا فقط زیادی بودیم و شروع کردم به گریه کردن و بی حال شدم و خوابم رفت
تو عالم خواب و بیداری بودم که یک آقا سید بزرگواری اومد داخل نمازخانه و گفت:
مگه شماها نمیخواستید برید کربلا پس چرا نشستید؟!
عرض کردیم آقا نشد ! نبردنمون!
فرمود پاشید خیالتون راحت برید کربلا !!!
میگفت تا چشمهامو باز کردم دیدم موبایل شوهرم داره زنگ میزنه و گویا شما گفته بودید بیائیم
"تا یار که را خواهد و میلش به که باشد"
اعیاد شعبانیه تبریک عرض میکنم.
ارادتمندناصرکاوه
يك ماجراى واقعی و جالب
سرمهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز این حکایت را نقل میکنیم که به عینه دیدم.
یک روز صبح زود جهت انجام دادن پرواز وارد فرودگاه امام خمینی ره شدم،
سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی اونجا بودن و همگی در حال خداحافظی از بستگانشون بودن و شاد و خوشحال
تو این جمعیت چشمم افتاد به یک عده که از همه بیشتر خوشحال تر بودند و شور و حالی داشتند و منتظر گرفتن کارت پرواز بودن،
نگاه کردم به تلویزیون بالای کانتر اونها که ببینم کجا دارن میرن دیدم نوشته "نجف"
پیش خودم گفتم خوش به حالشون کاش روزی هم برسه منم با خانوادم بتونیم چند روزی جهت زیارت عازم بشیم
خلاصه وارد مرکز عملیاتمون شدم و خودمو معرفی کردم
اون روز قرار بود طبق برنامه قبلی به ارمنستان برم که یکهو مسئول شیفتمون گفت
فلانی شما برو نجف! پروازت تغییر کرده!
خوشحال شدم و حکم ماموریتم را گرفتم و وارد هواپیما شدم
بعد از یک ساعت شروع کردیم به مسافرگیری
مسافرها خوشحال و خندان وارد هواپیما شدن و سر جاشون نشستن، آماده بستن درب هواپیما بودیم که مسول هماهنگی پرواز سراسیمه وارد شد و گفت:
دو نفر باید پیاده شن !!!
پرسیدیم چرا؟
گفت: از دفتر مدیر عامل هواپیمایی گفتن بجاشون دو تا از کارمندها جهت انجام یکسری از کارهای مهم اداری امروز باید برن نجف ...
حالمون گرفته شد چون دست روی هر کدوم از این مسافرها میزاشتیم که پیاده شه دلش میشکست، کاری هم نمیشد کرد چون دستور داده بودن و میبایست انجام شه!
وارد اتاق خلبان شدم و ازش خواهش کردم اجازه بده از دو صندلی اضافه در اتاق خلبان جهت نشستن این دو کارمند استفاده بشه که متاسفانه موافقت نکرد.
خلاصه لیست مسافرها را آوردند و قرار شد اسم دو نفر انتهایی لیست را اعلام کنند تا اونها پیاده بشن .
اسمها را اعلام کردند و قرعه افتاد به یک پیرمرد و یک پیرزن!
از هواپیما که داشتن پیاده میشدن نگاهشون یادمه که چقدر ناراحت و دل شکسته بودن
هواپیما به سمت نجف پرواز کرد و بعد از یک ساعت و چند دقیقه رسیدیم به آسمان نجف ....
منتظر اعلام نشستن هواپیما از طرف خلبان بودیم ولی اعلام نمیکرد و ما همچنان در روی آسمان نجف اشرف دور میزدیم
نیم ساعتی گذشت که خلبان دلیل نشستن هواپیما را اعلام کرد و گفت به دلیل طوفان شن و دید کم قادر به نشستن نیست و میبایست برگرده فرودگاه امام تا هوا خوب بشه!
برگشتیم فرودگاه امام و درب هواپیما باز شد و مسئول هماهنگی رفت اتاق خلبان و دلیل برگشت را پرسید و خلبان هم بهش گفت
اما با تعجب شنیدیم که مسئول هماهنگی میگفت فرودگاه نجف بازه و پروازها داره انجام میشه و بعد از شما چند هواپیما نشست و برخاست کردن
پیش خودم گفتم لابد حکمتی توی اینکاره !!!
رفتم پیش خلبان و گفتم:
کاپتان حالا که اینطوریه لابد خدا خواسته ما برگردیم این دو تا مسافر جامونده را ببریم، کاش شما اجازه میدادی از این دو صندلی اتاق خلبان امروز استفاده میکردیم
خلبان که مسئول ایمنی پروازه نگاهی بهم کرد و گفت:
شما فکر میکنید دلیل برگشتمون این بوده؟! باشه برید صداشون کنید بیان
خوشحال پریدم از اتاق خلبان بیرون و رفتم پیش مدیر کاروان و گفتم:
شما تلفن این خانم و آقایی که پیاده شدن و دارید ؟!
گفت: بله
گفتم : سریع زنگ بزن ببین کجان خدا کنه تو فرودگاه باشن بهشون بگو بیان
اون هم تماس گرفت و خواست خدا پیداشون کرد و آمدن
اون دوتا از فرط خستگی رفته بودن نمازخونه فرودگاه استراحت کنند و منزل نرفته بودن
همه خوشحال و منتظر اومدنشون بودیم که دیدیم یک پیرزن و پیرمرد با غرور و خوشحال دارن میان
پیرزن جلوی ما که رسید گفت:
فکر کردید کار ما دست شماست؟!
فکر کردید شما میتونید جواز سفر ما رو باطل کنید
چشمامون پر از اشک شد و ازش عذرخواهی کردیم
گفتم مادر خداروشکر که منزل نرفته بودید و حالا اومدید!
گفت: آخه شما بودید میرفتید؟
با چه رویی برمیگشتیم خونه!
✍حالا گوش کنید به حکایت جالبی که پیرزنه نقل کرد
اینقدر حالمون خراب بود که اصلا نمیتونستیم راه بریم و رفتیم تو نمازخونه تا حالمون جا بیاد و بعد بریم خونه
پیش خودم گفتم یا امیرالمؤمنین و یا اباعبدالله و یا حضرت ابالفضل علیه السلام شما اینهمه مهمون داشتی امروز ما دو تا فقط زیادی بودیم و شروع کردم به گریه کردن و بی حال شدم و خوابم رفت
تو عالم خواب و بیداری بودم که یک آقا سید بزرگواری اومد داخل نمازخانه و گفت:
مگه شماها نمیخواستید برید کربلا پس چرا نشستید؟!
عرض کردیم آقا نشد ! نبردنمون!
فرمود پاشید خیالتون راحت برید کربلا !!!
میگفت تا چشمهامو باز کردم دیدم موبایل شوهرم داره زنگ میزنه و گویا شما گفته بودید بیائیم
"تا یار که را خواهد و میلش به که باشد"
اعیاد شعبانیه تبریک عرض میکنم.
ارادتمندناصرکاوه
«حرف رهبر»:
🔸کسانی که از «نظام الهی» اطاعت میکنند مورد عفو الهی هستند
📝 «اگر چنانچه در یک نظامی، در یک مجموعهای، در یک کشوری، در یک جامعهای، حاکمیت و نظام، نظام الهی است، نظام عادلانه است، آن کسانی که اطاعت از این نظام میکنند، مورد عفو الهی هستند؛ ولو خطاهائی هم داشته باشند. شما میتوانید این را در مقیاس یک کشور، در مقیاس یک امت، در مقیاس یک جامعه محاسبه کنید؛ در مقیاس یک سازمان، هم میتوانید این را ملاحظه و محاسبه کنید.» ۱۳۹۱/۰۲/۰۳
#نظام_الهی #نظام_اسلامی #اطاعت #وظیفه #تکلیف
🔻🔻🔻
❇️ «آشنایی با اندیشهی ولی فقیه مهم ترین اولویت ماست.ارادتمندناصرکاوه
ـــــــ══✼🌿🌹🌿✼══ـــــــــــــ
ــــــــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ــــــــ 🌺خاک کربلا
🌸...اگر من شهید شدم و هنوز راه کربلا باز نشده بود،هر جائی که به زمین افتادم جنازه مرا به سوی آقا بچرخانید و به آقا بفرمائید من تااینجا توانستم بیام،شما ازما قبول بفرمائید. 🌸...بی من اگر به کربلا رفتید.ازتربت پاک امام حسین(ع)و شهدای کربلا مشتی خاکش را به همراه بیاورید و بر گورم بپاشید.شاید به حرمت این خاک خدامرا بیامرزد.#کتاب-شهدا-و-اهل-بیت-ناصر-کاوه-
🌷" برشی از زندگی شهید مصطفی ملکی "🌷
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گُردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایم
(قیصر امین پور)
️🏳🔆💛🌻🔮🔆💖🔆🕊💖🕯💞🌸♂💖🌻🌤🔮🔆💕💖
✍💚 عزیزی میگفت:
💕🌷برای درکنار هم موندن باید خیلی چیزارو بخشید،
❤️♂خیلی حرفارو نشنیده گرفت،
💖🌤از خیلی کارها عبور کرد.
💞🕊 برای در کنار هم موندن
💕🕯 باید بخشنده ترین و قوی ترین بود
🌤💚🌻نه زیباترین و باهوش ترین.
🌸💞آدما وقتی میتونن مدت های طولانی کنار هم بمونن
❤️ که یاد بگیرن چطور باهم کنار بیان.
🕯🔆💦اگه گاهی تو حال خوب هم شریک نمیشن
♂دستی هم به حال بد هم نکشن.
🏳☔️🌻💦هیچ حال بدی موندگار نمیمونه
💕🌾 همونطور که حال خوب هم، همیشگی نیست.
🖌✍ او میگفت:
🏵🌼اول از هر چیزی برای در کنار هم موندن
💞🌸♂ باید یاد بگیری چطور میشه با کوچیک ترین چیزها،
💙🏳💛از زندگی لذت برد،خندید و شاد بود. . .ارادتمند ناصرکاوه
💚🌤☔️🌻☔️❤️🏳☔️🌤💚🌻🌤☔️🏳💛🔆🔮♂🌸💐
📛 #فتنه_ها
🔵 #غربال_شدن_شیعیان
🔷♦️🔶
1⃣.امام محمّدباقر(ع)، درباره #غربالگری حوادث سخت سالهای قبل از ظهور میفرمایند:
✅«به خدا قسم! تمییز داده میشوید و آزمایش خواهید شد، به خدا قسم! #غربال میشوید؛ چنانكه دانه تلخ با غربال از گندم جدا میشود» (بحارالانوار، ج 13)
🔷♦️🔶
2⃣.محمّدبن منصور و او از پدرش روایت كرده است كه گفت:
🔻ما در خدمت امام جعفر صادق(ع) صحبت میكردیم. ناگهان حضرت متوجّه ما گردید و فرمود: «در مورد چه موضوعی صحبت میكنید؟ كجا؟ كی؟
✅نه، به خدا! آنچه كه شما دیدگان خود را بدان دوختهاید، پدید نمیآید، مگر بعد از #ناامیدی . نه به خدا! آنچه چشمان خود را به آن دوختهاید، آشكار نمیگردد؛ مگر اینكه #غربال شوید.
نه به خدا! كسی كه شما چشم به او دارید، نمیآید؛ مگر بعد از اینكه از هم امتیاز داده شوید. نه به خدا! امری را كه شما به آن چشم دوختهاید، به وقوع نمیپیوندد تا آن كسی كه شقی است، معلوم شود و كسی كه سعادتمند است، شناخته شود.» (بحارالانوار، ج 3)
🔷♦️🔶
💢 #حکمت_فتنه_های_آخرالزمان
3⃣امیرالمؤمنین(ع) ضمن بیان تمثیلی متذكّر میشوند؛
✅ «... شماها از یكدیگر متمایز و جدا میشوید تا اینكه نماند، مگر جمعيّتی كه دیگر #هیچ_فتنهای به ایشان آسیب نرساند.»
ادرس کانال کتاب در ای گپ. https://iGap.net/join/yk9xsQ7WJaLj1HkZOMFFa4Y3k ادرس کانال کتاب در سروش.
https://sapp.ir/kanalket
ادرس کانال کتاب در ایتا.
http://eitaa.com/joinchat/4212850690C6651aa449.
🌹امام جماعت غصبی!
🌿...میگویند در جهنم مارهایی هست که اهالی محترم جهنم، از دست آنها به اژدها پناه میبرند! و حالا من هم دچار چنین وضعیتی شده بودم. آن هم از دست یک جِغِله تُخس وَرپریده که نام باشکوه فریبرز را بر خود یدک میکشید. یک نوجوان 15 ساله دراز بینور که به قول معروف به نردبان دزدها میماند. یادش بخیر. 🌿...در حوزه که بودیم یک طلبه بود که انگار از طرف شیطان مأمور شده بود بیاید و فضای آرام و بیتنش آنجا را به جنجال بکشاند. او هم اسمش فریبرز بود که به پیشنهاد استادمان شد: ابوالفضل! قربان آقا ابوالفضل (ع) بروم. آن بزرگوار کجا و این ابوالفضل جعلی کجا؟🌿... کاری نبود که نکند. از راهانداختن مسابقه گل کوچک تا اذان گفتن در نیمههای شب و به راه انداختن نماز جماعت بدون وقت. بعد هم خودش میرفت در حجرهاش تخت میخوابید و ما تازه شصتمان خبردار میشد که هنوز دو ساعتی به اذان صبح مانده است! کاری نماند که نکند. از ریختن مورچههای آتشی در عمامه مان تا انداختن عقرب و رتیل در سجاده نمازمان. در شیشه گلاب، جوهر میریخت و وسط عزاداری و در خاموشی روی جمعیت میپاشید. اما ابوالفضل جعلی در برابر کارهای این فریبرزخان، یک طفل معصوم و بیدست و پا حساب میشد. کاری نبود که فریبرز نکند🌿.... مورچه جنگ میانداخت؛ به پای بچههای نماز شب خوان زلم زیمبو میبست تا نصفه شب که میخواهند بیسروصدا از چادر بروند بیرون وضو بگیرند، سر و صدا راه بیفتد؛ پتو را به آستر و دامن پیراهن بچهها میدوخت؛ توی نمکدان تاید میریخت و هزار شیطنت دیگر که به عقل جن هم نمیرسید. از آن بدتر، مثل کنه به من چسبیده بود. خیر سرمان بنده هم روحانی و پیشنماز گردان بودم و دیگران روی ما خیلی حساب میکردند. اما مگر فریبرز میگذاشت؟
🌿...اوایل سعی کردم با بیاعتنایی او را از سر باز کنم. اما خودم کم آوردم و او از رو نرفت. بعد سعی کردم با ترشرویی و قیافه عصبی گرفتن دورش کنم؛ اما کودکی را میماند که هر بیاعتنایی و تنبیه که از پدر و مادر میبیند، به حساب مهر و محبت میگذارد. در آخر در تنهایی افتادم به خواهش و تمنا که تو را به مقدسات قسم ما را بیخیال شو و بگذار در دنیای خودم باشم.🌿...اما با پررویی در آمد که: حاج آقا، مگر امام نگفته پشتیبان روحانیت باشید تا آسیبی نبینند؟ خب من هم هواتو دارم که آسیبی نبینید!🌿...با خندهای که ترجمه نوعی از گریه بود، گفتم: برادرجان، امام فرمودهاند پشتیبان ولایت فقیه باشید، نه من مادر مرده! تو رو جدت بگذار این چند صباح مانده تا شهادت را مثل آدمیزاد سر کنم. اما نرود میخ آهنین در سنگ!🌿...در گردان یک بنده خدایی بود که صدایی داشت جهنمی، به نام مصطفی. انگار که صدتا شیپور زنگزده را درست قورت داده باشد. آرام و آهسته که حرف میزد، پرده گوش مان پاره میشد، بس که صداش کلف و زمخت بود. فریبرز، مصطفی را تشویق کرد که الا و بالله باید اذان مغرب را تو بگویی!🌿...مصطفی هم نه گذاشت و نه برداشت و چنان اذانی گفت که مسلمان نشنود و کافر نبیند! از الف اللهاکبر تا آخر اذان، بندبند نمازگزاران مقیم سنگری که حسینیه شده بود، لرزید. آن شب تا صبح دسته جمعی کابوسی دیدیم وحشتناک و مخوف! تنها دو نفر این وسط کیف کردند. آقا مصطفی، اذانگوی شیپور قورت داده و فریبرزخان!🌿...از آن به بعد هرکس که به فریبرز میخواست توپ و تشر بزند، فریبرز دست به کمر تهدیدش میکرد که: اگر یکبار دیگر به پر و پایم بپیچی به مصطفی میگویم اذان بگوید! و طرف جانش را برمیداشت و الفرار!
مدتی بعد، صبح و ظهر و غروب صدای رعبآور اذان آقای شیپور قورت داده قطع نشد! پس از پرسوجو و بررسیهای مخفیانه فهمیدم که فریبرز به او گفته که حاجآقا از اذان گفتنت خیلی خوشش آمده و به من سپرده به شما بگویم که باید مؤذن همیشگی گردان باشید!🌿...و این یکی از برکات فریبرز بود که دامن ما را گرفت. مدتی نگذشته بود که فریبرز یک بلندگوی دستی از جایی کش رفت و آن را به مؤذن بدصدا داد که بگذار عراقیها هم از صدایت مستفیض شوند، اینطوری حیفه! و از آن به بعد هر وقت که صدای اذان از بلندگو بلند میشد، آتش دیوانهوار دشمن هم شروع میشد؛ نهتنها ما بلکه عراقیها هم دچار جنون شده بودند.🌿...گذشت و گذشت تا اینکه آن روز فرمانده لشکر به همراه چند مسئول نظامی دیگر به خط مقدم و پیش ما آمدند. قرار شد که نماز جماعت را با هم بخوانیم. مصطفی شیپور قورت داده مشغول بود و رنگ از صورت فرمانده لشکر و همراهانش پریده بود! ما که کمکم داشتیم عادت میکردیم، فقط کمی گوش مان سنگینی میکرد و زنگ میزد!عراقیها هم مثل سابق دیگر جنی نشده و فقط چند تا توپ و خمپاره روانه خط ما کردند!🌿...من عبا و عمامه را گوشه سنگر گذاشتم و رفتم وضو بگیرم. بیرون سنگر فریبرز را دیدم که وضو گرفته بود و داشت به طرف سنگر حسینیه میرفت. مرا که دید، سلام کرد. جوابش را سرسنگین دادم. وضو گرفتم و برگشتم طرف سنگر. اما ای دل غافل. خبری از عبا و عمامهام نبود! هر جا که بگویید، گشتم. اما اثری از عبا و عمامهام پیدا نکردم. یکهو یک صدایی به گوشم خورد: اللهاکبر، سبحانالله!برای لحظهای خون در مغزم خشکید. تنها امام جماعت آنجا من بودم! پس نماز جماعت چهطوری برگزار میشد؟
🌿...شلنگ تخته زنان دویدم به طرف حسینیه. صفهای نماز بسته، همه مشغول نماز بودند. اول فکری شدم که بچهها وقتی دیدهاند من دیر کردهام، فرمانده لشکر را جلو انداخته و او امام جماعت شده. اما فرمانده که آنجا در صف دوم بود! با کنجکاوی جلوتر رفتم و بعد چشمانم از حیرت گرد شد و نفسم از تعجب و وحشت بند آمد؛ بله، جناب فریبرزخان، عمامه بنده بر سر و عبای نازنینم روی دوشش بود و جای مرا غصب کرده بود!🌿...خودتان را بگذارید جای من، چه میتوانستم بکنم؟ سری تکان دادم. در آخر صف ایستادم و اللهاکبر گفتم و خودم را به رکعت سوم رساندم. لااقل نباید نماز جماعت را از دست میدادم؛ نماز جماعتی که امام جماعتش عبا و عمامه مرا کش رفته بود! #کتاب-گلخندهای-آسمانی-ناصر-کاوه- ادرس کانال کتاب در ای گپ. https://iGap.net/join/yk9xsQ7WJaLj1HkZOMFFa4Y3k ادرس کانال کتاب در سروش.
https://sapp.ir/kanalket
ادرس کانال کتاب در ایتا.
http://eitaa.com/joinchat/4212850690C6651aa449.
✅ در جامعه و فضای مجازی ایران چه خبر است؟! همگی بخوانید و پخش کنید👇👇
🔴 اشتباه نکنید.. اغتشاشات دی 96 یک روزه و یک شبه شکل نگرفت. عقبه این اغتشاشات، دستکم به سه سال یکه تازی #تلگرام در حریم الکترونیک کشور و البته چهارده سال فعالیت شبانه روزی شبکه های #ماهواره ای ضدفرهنگی برمیگردد. وقتی از سال 1382 با سخنرانی رسمی نخست وزیر #اسرائیل در آمریکا، اعلام شد که برای #تغییر_رژیم در ایران، بهترین راه حل، ⚠️تغییر سبک زندگی و فرهنگ اصیل مردم ایران⚠️ است.
در فضای مجازی حرکت عریانتر شد:
1️⃣ در کانالهای آتئیستی #اصل_وجود خدا را برای جوانان و مخاطبان کم سن زیر سوال بردند.
2️⃣ شبکه های #منوتو و #bbc و دهها کانال #سلطنت طلب هزاران مطلب #تخیلی و اسطوره ای از #رضاخان و رژیم سیاه #پهلوی منتشر کردند با این جمله معروف "زمان شاه بهتر بود"؛ تا برای نسل جوان ما این حسرت و افسوس تاریخی پیش بیاد که زمان شاه همه چیز بهتر از امروز و گل و بلبل! بود. آنها زندگی قشر ثروتمند در راس هرم جامعه پهلوی را 🏖بعنوان زندگی اکثریت مردم که 46% آنها در سال 57 در #فقر زندگی میکردند، برای نسل جوان و حتی نسل قدیمی جا زدند و یک روایت جعلی ساختند.
3️⃣ صفحات #باستانگرا و ایرانپرست، سالهاست از #کوروش، نژادپرستی #آریایی و تولید نفرت علیه #اعراب و #اسلام سخن گفتند با عناوینی مثل "جنایت اعراب در حمله به ایران عصر ساسانی" ؛ "اعتقاد به امامان و عرب پرستی ایرانیان "؛ و #صداوسیما ی عقب افتاده ما بجای روشنگری از این دروغهای تاریخی، خود با این موج #انگلیسی و #یهودی همراه شد و به ساخت برنامه های رادیویی و تلویزیونی 🎧🖥 برای تبلیغ آنان پرداخت.
4️⃣ گروههای #وهابی و #بهایی با تولید محتوا و ترفندهای مختلف، اعتقادات #شیعی را زیر سوال بردند، از #حادثه_کربلا گرفته تا عصمت و #توسل به اهلبیت را. ( #امامزاده ها سند اهلبیت دوستی ایرانیان را تمسخر کردند، خرج برای #روضه، ساخت #ضریح و.. مورد هجمه و شبهه قرار گرفتند)
5️⃣ گروههای فمنیستی و اشاعه کننده #فحشا و #فساد، با شعارهایی مثل #آزادی_حجاب و تبلیغ انواع روابط #یواشکی (نامشروع)،👨❤️👨 حتی در قالب #جوک و #طنز، 👻 عفت و حیای #زن و #مرد ایرانی را نشانه گرفتند و هیچ پاسخ هنرمندانه ای در سینما و تلویزیون، بدانها داده نشد. هیچ کس از مزایای عفیف بودن تاریخی مردم ایران فیلم نساخت. نه تنها حقایق تجاوز و خشونت علیه زنان و کودکان و حتی مردان در غرب برای مردم سانسور شد که یک اتوپیا و جامعه رویایی از غرب و حتی نقاط منفی غرب، شکل گرفت.
6️⃣ فضای مجازی با هزاران شبهه مزدورهای واحد 8200 #اسرائیل علیه #فلسطین و فلسطینی و #لبنان و #سوریه و هر کشور ضداسرائیلی، آکنده شد و ارزش محور #مقاومت و #سپاه_قدس در حفظ امنیت و آرامش برای مردم ایران تصویرسازی نشد. تلویزیون ایران مملو از سریالهای آمریکایی و کره ای است ولی آخرین سریال پخش شده درباره فلسطین به دهه هفتاد برمیگردد (سریال تاراج و هفت سنگ)،. رسانه های انقلابی کشور، آنقدر درگیر مسائل #جناحی شدند که معدود مستندهای ساخته شده مثل #شکوفه_های_زیتون درباره شهادت و حمایت جوانان غربی از ملت فلسطین حتی در این رسانه های حمایت نشد.
7️⃣ کانالها و صفحاتی که صرفا با انتشار شایعه و دروغسازی و البته علم کردن برخی چهره های فاسد سیاسی و مذهبی تلاش کردند افراد مورد اعتماد جامعه را در افکار عمومی بی اعتماد کنند و از مرجعیت بیاندازند و #سلبریتی ها به صرف خوب #بازی کردن، خوب #توپ زدن، خوب #آواز خواندن، 🗣به مرجعیت #فکری و #سیاسی بخش بزرگی از جامعه تبدیل شدند.
🔶هیچ کس منکر #گرانی، تورم و #بیکاری، فساد و تبعیض نیست، چنانکه برخی از مسئولین #فاسد، #ناکارآمد و #نفوذی خود عامل عمدی #ناراضی_تراشی از مردم هستند.👌 اما میانگین سنی سربازپیاده های اغتشاشات (زیر ۲۵ سال و برخی حتی دانش آموزند) و شعارهایشان نشان میدهد که قبل از مطالبه #اقتصادی باید جای دیگری سراغ این آشوبها را گرفت. حتی برخی از این افراد از معضل اقتصادی رنج نمیبرند؛ مشکل اصلی جامعه ما، #افول روزبروز #فرهنگ است. افول فرهنگی ما سبب شده ایرانیانی که قبل از انقلاب، لباسهای 5 بار وصله شده میپوشیدند، اینک برای هر مهمانی لباس جدا بخرند! آنها که پس از ازدواج در یک خانه مشترک با والدین و خواهرو برادرها می زیستند، الان والدین خود را به خانه سالمندان ببرند و روزبروز از هم بیگانه تر شوند و..
♨️ضریب نفوذ ابزارهای #ضدفرهنگی علیه جامعه ما صدها برابر #موشکهای_صدام در دوران دفاع مقدس است.
♨️ دشمن با این تلاش شبانه روزی کار کرد و از غفلت یا کم کاری ما بهره برد. تمام دستگاه های فرهنگی کشور، بلااستثنا باید مواخذه شوند و در رویکردها و روشهای پیرمردی یا آلوده خود تجدیدنظركنند. ارادتمند ناصر کاوه