eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
872 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
14.9هزار ویدیو
501 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💥قسمتی کوتاه از ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎیم:👇 🍀ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﮔﺮﻭﻫﻬﺎﯼ ﺁﺷﻮﺑﮕﺮ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۵۷ ﻭ ﻗﻠﻊ ﻭ ﻗﻤﻊ ۶۰۰ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﭙﻪﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺳﻨﻨﺪﺝ ...👌ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺷﮑﺴﺖ ﺣﺼﺮ ﺑﺎﺷﮕﺎﻩ ﺍﻓﺴﺮﺍﻥ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۵۷ 🍀ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﯼ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺳﺎﺯﯼ ﺩﺯﻟﯽ ﻭ ﻗﻠﻌﻪ ﻫﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﻣﻠﻪ ﻭ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺕ با شهیدان حاج احمد متوسلیان و شهید همت و...🍀ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﺳﺎﺯﯼ ﻭ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﯼ تنگه ﭼﺰﺍﺑﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﻟﻘﺪﺱ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻫﺎﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻨﮓ ﻟﻘﺐ ﮔﺮﻓﺖ➰ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ فتح المبین و ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﻘﺪﺱ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ👈 "ﮐﻠﯿﺪ ﻓﺘﺢ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ"ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ✌
💐 کشکول (99/46):👇 🚩خاطراتی از سردار مظلوم و شجاع سپاه اسلام👈 حسین قجه ای 📣ﺗﻘﻠﺐ_ﻣﻤﻨﻮﻉ!... ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﻣﺮﺩﻡ ﺯﺭﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻋﻬﺪﻩ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ، ﮐﻤﺘﺮ ﺑﻪ ﺩﺭﺱ ﻭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ. ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺑﻮﺩ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻨﻮﺷﺘﻪﺍﺳﺖ، ﺟﻮﺍﺏ ﭼﻨﺪ ﺳﺆﺍﻝ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ، ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺩ، ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ، ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺩ... ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﺎ ﻋﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ‏👈 "ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﮑﻦ، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻢ، ﻧﻤﺮﻩ ﻭ ﻗﺒﻮﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻘﻠﺐ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ..." 💓ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﯿﻦ ﻗﺠﻪﺍﯼ, ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺮﯾﺾ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻟﯽ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﺍﻭﻝ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩ.ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﺎﺑﻘﺎﺕ ﮐﺸﺘﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻫﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺮﯾﻀﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ‏👈 ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻣﯽﮐﻨﺪ. 📣ﺍﺯ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﺣﺘﯽ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﺶ؛ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﻏﯿﺒﺘﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﺎﺗﺶ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽﻧﻮﺷﺖ: 👈 ﺭﻭﺯ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ؛ ﺑﻨﺎﺑﺮ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺷﺮﻋﯽ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﺪﻥ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ. ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ؛ ﺭﻭﺯ ﺭﺃﯼ ﮔﯿﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻓﺸﺎﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﭼﻬﺮﻩﻫﺎ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﻨﻢ...👌 🌼ﮐﺎﺭ_ﺳﺨﺖﺗﺮ، ﺍﺟﺮﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ است!؟ ﻫﯿﭻﺟﺎﯼ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻧﺒﻮﺩ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺗﺮﺩﺩ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩﻫﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ، ﺷﺒﻬﺎ ‌ ﻫﻢ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﺳﺖ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﻮﺩ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺯﻟﯽ ﻭ ﭘﯿﺶ ﺣﺴﯿﻦ ﺭﺳﯿﺪﻡ، رو کردم بهش ﮔﻔﺘﻢ: ‏«ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺁﻣﺪﻩﺍﯼ؟»... ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻣﮕﺮ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩﺍﯼ ﻭ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺖﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺟﺮ ﻭ ﺛﻮﺍﺑﺶ ﻫﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟ 😊 ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﺎ ﺳﻼﺡ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ‏ «ﻣﻦ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩﺍﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺠﻨﮕﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﺪﺭﺕﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻨﻢ؛ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ...» ﺍﻟﺤﻖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﻬﺮ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺍﻡ ﻭ ﻣﻨﺶ، ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﻣﺮﺩﻡ ﮐُﺮﺩ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﮐﺮﺩ... 📣ﺣﺴﯿﻦ_ﻓﺮﺻﺖ_ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ_ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩ... ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﯾﻦ 👈ﺳﻨﺖ ﺭﺳﻮﻝﺍﻟﻠﻪ ‏(ﺹ) ﻣﯽﮐﺮﺩ؛ ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻗﺮﺽﺍﻟﺤﺴﻨﻪ ﺑﺎ ﺍﻗﺴﺎﻁ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﺪﺕ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﯾﺎ ﻗﺼﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﯾﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺨﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ...ﺩﺭ ﺩﺳﺖﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ: ‏«ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻀﺎﻋﺖ ﻣﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ...»
1.mp3
4.41M
🏴السلام علیک یا ابا عبدالله 🔊 افطارها به کام دلم زهر میشود ارباب ما گرسنه و تشنه شهید شد.. ◼ مناجات با خدا به همراه روضه حضرت سیدالشهدا علیه السلام 🎤 کربلایی محمدحسین ✅ کانال اشک - پایگاه نشر روضه Eitaa.com/Kanal_AshK
گمنام: : از خطراتے ڪہ انقلاب را تهدید مےڪند، آفت نفوذ خطوط انحرافے در خط اصلے یعنے همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال ڪنید و امام را تنها نگذارید، ڪہ نمےگذارید. @Rahianenoor_news
AUD-20200501-WA0062.mp3
3.48M
📻🎙 ✅بیسیم چی 👈عملیات سید الشهداء👉 🌷 تقدیم میشود به شهید حسین اسکندر لو ●انتشار و تولید به‌مناسبت ایام عملیات سید الشهداء● با انتشار این اثر در نشر فرهنگی غنی شهدا سهیم شوید 🔹جهت دریافت صدها صوت شهدایی و راهیان نور به رادیو پلاک بپیوندید👇 @radiopelak
❇️امروزه آنانکه با خیال راحت ودرامنیت ، ازجاده اهواز. خرمشهر عبورمی کنند, آیا هیچ‌ میدانند که برای آزادی این جاده، چه گلهایی از گلستان ایران پرپرشدند؟ مخصوصادر حوالی ایستگاههای 👈حسینیه گرمدشت و نیم_نود؟ 🔰محسن وزوایی دربهشت زهرای تهران وحسین قجه ای در زرین شهراصفهان، از زایران خود پذیرایی، وازعشاق، دلبری می کنند، وبیدار و هوشیار، منتظرند تا بانگ یالثارت الحسین برخیزد وآنان نیز ازگور سرد و خاکی برخیزند ودررکاب مولای منتظران باشند. همانگونه که دل امام راشاد کردند و زمینه ساز بیان جمله خرمشهر را خدا آزاد کرد از زبان امام شدند.👌 السلام علیکم یاأولیاء الله وأحبائه...💕
✳️مأموریت تیپ ۲۷ محمدرسول الله، به فرماندهی حاج احمد متوسلیان این بود که درمنطقه دارخوین، از رودخانه کارون عبور کند، بیست کیلومتر فاصله را تا جاده اهواز خرمشهر بپیماید، وجاده رافتح کند. بدین ترتیب، بین نیروهای دشمن که در سمت شمال (به طرف اهواز) بودند، ونیروهای جنوب جاده (به طرف خرمشهر) فاصله میفتاد. 😇 ♨️ازلطایف جنگ اینکه این یگان همان شب به آسفالت جاده رسید. اما دویگان طرفینی آن به هدف نرسیدند، یعنی الحاق صورت نگرفت. شش شبانه روز گذشت تااین الحاق صورت گیرد، ودراین روز وشبها چه برفرزندان معنوی روح الله گذشت؟ مخصوصا گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجه ای، شیرمردی از شیعیان سیدالشهدا که در نوک پیکان بود، علیرغم آنکه اکثریارانش مظلومانه شهید شدند اما، درکنارآن جاده خون وبیابان داغ، مقاومتی عاشورایی کرد وعقب ننشست تا کل عملیات باخطر مواجه نشود. اگرچه حسین قجه ای، فتح خرمشهرراندید، اما به سخن هم رزم دیگرش، محسن وزوایی عمل کرد که فرمود: «ماکربلا رابرای خودمان نمیخواهیم برای آیندگان میخواهیم.» محسن وزوایی نیز درهمین منطقه و زودتر ازحسین قجه ای به شهادت رسید.😰
💢 روایت سردار جعفر جهروتی زاده👈 از شجاعت شهید حسین قجه ای💕 💥قبل از عملیات فتح المبین ، بحث شناسایی پیش آمد . حاج احمد متوسلیان یک جلسه ای ترتیب داد با فرماندهان رده بالا و در آن جلسه اعلام کرد که ما اول توپخانه دشمن را می گیریم و بعد پیشروی می کنیم. درابتدا پذیرش این حرف برای دیگران کمی سخت بود و از شروع جنگ تا آن زمان چنین اتفاقی نیفتاده بود. طرح حاج احمد این بود که از لابلای دشمن 24 کیلومتر مسیر را طی کنیم و برسیم به توپخانه دشمن و آن را بگیریم و بعد درگیر شویم . شناسایی توپخانه در عمق خاک دشمن هم کار ساده ای نبود. حسین قجه ای فرمانده گردانی بود که قرار شد روی توپخانه دشمن عمل کند. یک شب قرار شد شهیدان حسین قجه ای، رضا چراغی ، عباس کریمی و من برای شناسایی توپخانه دشمن برویم. توپخانه دشمن هم در تپه های (علی گره زه) بود . شب آخر رفتیم و نزدیک توپخانه عراق رسیدیم . اگر اشتباه نکنم عراقیها 85 قبضه توپ داشتند .آن قدر به این توپخانه نزدیک شدیم که همه را یکی یکی شمردیم . امکان برگشتن نداشتیم ، اگر می خواستیم برگردیم ، وسط روز به جایی می رسیدیم که کاملا در دید عراقیها بود...😇💥 💥در یک گودال ماندیم تا وقت نماز صبح شد . آب قمقمه ما تمام شده بود . دیدیم برای وضو گرفتن، حتی یک قطره آب هم نداریم. یادش به خیر، حسین قجه ای؛ فرمانده گردان سلمان، با آن سر نترسی که داشت، بلند شد و سه تا از قمقمه های خالی بچه ها را برداشت، با یک جست از چاله تانک بیرون پرید و رفت سمت تانکر آب عراقی ها که 150 متر آن طرف تر بود به ده متری تانکر رسیده بود که یک عراقی از سنگرش بیرون آمد. نشست پای تانکر و شروع کرد به پر کردن ظرف آبش. قجه ای هم بدون اینکه ذره ای متغیر شود و یا هول کند و با خونسردی حیرت آوری که اصلاً قابل وصف نیست، رفت بالای سر عراقی ایستاد.👌 💥عراقی ظرفش را پر کرد و رفت . حسین هم نشست وشروع کرد  یکی یکی قمقمه ها را پر کرد و آورد. حسین قجه ای چنان خونسرد رفت و برگشت که همه متحیر شدیم. حتی عراقی ها هم از بالای تپه او را می دیدند؛ منتها فکر کرده بودند لابدحسین هم یکی از نیروهای خودشان است. نماز خواندیم .مختصري شكلات جنگي همراه داشتيم كه به جاي ناهار، همان ها را خورديم. بعد هم يك بار ديگر، همه جاي موضع توپخانه را با دقت شناسايي كرديم. توپ ها و سنگرها را شمرديم و حتي راه هايي را كه از طريق آنها مي شد به پشت توپخانه رفت، شناسايي كرديم. بعد از اتمام كار، با تاريك شدن هوا، به عقب برگشتيم. بدين ترتيب، مأموريت تيم ويژه ي شناسايي ارتفاعات علي گره زد در محور بلتا، با موفقيت به پايان رسيد...
💥 حسین قجه ای او فرماندهی بی بدیل بود که با نبوغ خود گردان را از خط اول و دوم از وسط يگان زرهی عراق عبور داد و صبح قبل از طلوع افتاب خط سوم عراق را با کلیه ی اتشبارهایش تصرف و حماسه ی فتح المبين را رقم زد، وامام خمینی ره فرمود:اينجانب دست یکایک شما را میبوسم، و بر این بوسه افتخار میکنم،...💪👌 شادی روحشان فاتحه مع الصلوة
🌺وصیت نامه شهید حسین قجه ای🌺 با درود وسلام فراوان به کلیه شهدای صدر اسلام تا کنون ودرود بر امام امت خمینی بت شکن و یاران ایثارگر او... از اینکه متعهد شدم در جنگ شرکت کنم یک وظیفه دینی خود دانستم وبه الله همیشه قلبم برایش می تپد چون بیشتر در معرض آزمایش قرار می گرفتم سعی می کردم تا اندازه رشدم کمبودهایم را برطرف کنم ولی به این فکر بودم که نکند خالص نشوم ودر جنگ از بین بروم از دنیای ظاهری تا اینکه مرتبه اول ودوم گذشت تا اینکه برای مرتبه سوم به فکر این افتادم که حتما بسیار گناهکارم که از فیض شهادت محروم مانده ام سعی کردم خالصانه تر واستوارتر شروع کنم تا شاید خداوند نظر عنایتی بکنند ومرا از نعمت بزرگش سیراب کند الحمدالله. برادارن وخواهران شهید پرور ایران اسلامی واقعاً جای بسی معجره است این جنگ نصیمان شد وخواهد شد.... جنگ با چه زمینه آماده وسازنده ای شروع شد.....
💕 سالروز ولادت ابدی قهرمان نام آور تشک های کشتی ، سردار دلیر جبهه های غرب و جنوب ، پهلوان سخت ترین میادین نبرد در کربلای گرمدشت ، اسطوره محبت و مقاومت ، فاتح خرمشهر ، سردار عاشورایی سپاه اسلام شهید حسین قجه ای گرامی باد .
💥 این روزها سالگرد دفع سومین پاتک سنگین دو تیپ زرهی و مکانیزه سپاه سوم ارتش عراق در جاده اهواز- خرمشهر توسط گردان سلمان فارسی تیپ 27 محمد رسول الله(ص) است که در سال 1361 و در جریان عملیات بیت المقدس اتفاق افتاد. شرح نبرد سنگین جاده اهواز-خرمشهر، از روایت‌های زیبای مقاومت رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس است که تا پای جان جنگیدند به طوری که وقتی بچه‌های گردان‌های دیگر توانستند محاصره آنان را بشکنند و به بچه‌های گردان سلمان برسند حتی یک نفر از آنان هم زنده نمانده بود. شهید حسین قجه‌ای فرمانده یک گردان شهید بود. یعنی گردان سلمان فارسی که در جاده اهواز – خرمشهر در محاصره ماند و تمام رزمندگانش به شهادت رسیدند. شهید قجه‌ای نیز در این گردان مظلومانه در 15 اردیبهشت ماه و در جریان عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد به شهادت رسید...😰
🚩"در عملیات بیت المقدس نیروهای ما که از کارون رد می‌شدند، 16 کیلومتر می‌آمدند تا به خط سیاه برسند. این 16 کیلومتر جاده آسفالته اهواز است به خرمشهر که دست عراقی‌ها بود. عراقی‌ها اینجا پدافند کردند یعنی خاکریز زدند و اینجا ماندند.ما که آمدیم این جاده را گرفتیم اصطلاحاً گفتیم خط مشکی. گردان سلمان از تیپ حضرت رسول(ص) به فرماندهی حسین قجه‌ای این جا را گرفت، از تیپ روح الله بچه‌های دزفول قرار بود الحاق کنند اما نتوانستند. یک گردان هم از لشکر امام حسین(ع) می‌خواست بیاید جنوب آنجا ولی آن‌ها هم نتوانستند به گردان سلمان ملحق شوند. این خط مشکی مثل نعل اسب در محاصره ماند...عراقی‌ها دور تا دورش را گرفتند... 🌼ارتفاع جاده قدیم اهواز به خرمشهر، هفتاد هشتاد سانت است. و گردان سلمان به فرماندهی قجه‌ای در محاصره مانده است. روز اول برادر احمد متوسلیان، شهید محسن وزوایی را فرستاد دنبالش. تا آن موقع سابقه نداشت کسی روی حرف حاج احمد حرف بزند. وقتی در محاصره افتادند حاج احمد با بیسیم به شهید حسین قجه‌ای می‌گوید:👈 «برادر حسین! بیا عقب.» او می‌گوید:👈 «برادر احمد نمی‌آیم!» شهید محسن وزوایی که سه ماه بود با شهید قجه‌ای در ارتباط بود را می‌فرستد جلو تا او را برگرداند.وزوایی می‌رود آنجا و شهید قجه‌ای 👈 پیغام می‌فرستد که به برادر احمد بگویید من عقب نمی‌آیم."😰 🌼"شهید همت به همراه یک نفر با یک موتور تریل که در دهانه صد متری است می‌آید و وارد این نعل اسب می‌شود و به قجه‌ای می‌گوید: «اگر ممکن است شما عقب بیایید.» شهید قجه‌ای می‌گوید:👈 «به برادر احمد بگویید یک عده‌ای اینجا ساکت‌اند چیزی نمی‌گویند(شهدا را می‌گفت) و یک عده‌ای آن گوشه مجروحند و ناله می‌کنند. من مانده ام و تعداد انگشتان دست نیرو. به برادر احمد بگویید من بچه‌هایم را رها نمی‌کنم.» 👌این مقاومت سه روزه ایشان در اینجا اگر اتفاق نمی‌افتاد عراق نیروهای ما را پس می‌زد و یک خاکریز می‌زد لب کارون. آن موقع می‌بایست چند سال دیگر و چقدر شهید دیگر می‌دادیم تا بتوانیم از این آب طبیعی که 500، 600 متر عرض دارد رد شویم؟ مشخص نبود. عراق به علت کمبود نیرو تغافل کرده بود که این کار را نکرده بود. ولی اگر این کار را کرده بود چند سال دیگر قرار بود خرمشهر آزاد شود؟ کسی نمی‌دانست." راوی: خسروی نژاد
🚩برادر احمد متوسلیان به مهندس کاشانی آن شب گفت اینها را برگردان، کاشانی می‌گفت رفتم و گفتم اما او نمی‌آید. کاشانی می‌گفت: "همان موقع که رفتم جلو پیش حسین، قجه‌ای به من گفت: «نصرت! مسئول جهاد که بودی، لودر بلدی؟» گفتم: «بله»؛ گفت: «آن لودر آن جا افتاده و برای جهاد سمنان است، همان شب اول که ما آمدیم راننده اش را زدند جزء این شهدا است. برو ببین می‌توانی یک خاکریز با این لودر درست کنی؟»😨 من زن داشتم و دو بچه، می‌ترسیدم. لودر هم با روغن کار می‌کند و اگر یک سوراخ در شیلنگش باشد، دیگر نه فرمان دارد و نه کمرش می شکند و امکان حرکت نیست‌. خدا خدا می کردم که تیر و ترکش خورده باشد و حرکت نکند و من نروم. رفتم دیدم راننده شهید لودر خونش دلمه بسته است. یک استارت به لودر زدم و روشن شد. 📣آمدم خط مشکی از آنجا با باکت لودر بردارم و بریزم روی آن تا بالا بیاید و جان پناه برای بچه‌ها بهتر شود. همینطوری که بلند می‌کردم و می‌ریختم، پیش خودم می‌گفتم زن و بچه‌ام چه می‌شوند؟ گلوله با صدا از بغل گوش من می‌رفت و یکی از آن‌ها، نه به من می‌خورد نه به لوله‌های هیدرولیک لودر. هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. هر وقت به ذهنم می آمد که باکت لودر را در جاده بگذارم و خاموش کنم و بروم، می‌دیدم برادر قجه‌ای در سه متری لودر در نقطه بدون خاکریز صاف ایستاده است و خجالت می‌کشیدم از حسین!😭 🌼تا صبح که کار تمام شد. حسین گفت: نصرت یک عصایی در آخر این خاکریز بزن که ما مجروحین را داخل بکشیم، دیگر مشغول آن عصایی بودم که دیگر آنجا، حسین درگیر تانک های T 72 عراق بود. از بس آرپی جی زده بود، روی گوشش، پیراهنش، کتونی‌اش شیار یک نوار قرمز خون جریان گرفته بود. و همانجا که به شهادت رسید." اگر حسین قجه ای نبود معلوم نبود کی خرمشهر آزاد می‌شد؟...👌✌
🚩فرمانده مهربان:👇 🌼زمانیکه شهید حسین قجه‌ای فرمانده سپاه محور دزلی مریوان بود. یک روز یک ضد انقلاب از حزب دمکرات را گرفته بودند، که در کوله پشتی‌اش، تی‌ان‌تی، چاشنی، اسلحه و نارنجک داشت و می خواسته بیاید پلی که بچه های ما عبور می‌کنند را منفجر کند. در مقر سپاه دزلی دو اتاق سه در سه کنار هم وجود داشت و یک اتاق دیگری دو و نیم در شش متر هم وجود داشت که به بیرون راه داشت. وقتی دزلی از دست حزب دموکرات آزاد شد، شهید قجه‌ای کار ادوات را خودش انجام می‌داد. ضد انقلاب مسلح را آوردند و کت بسته انداختند گوشه همین سالن روبروی دو اتاق سه در سه. شهید قجه‌ای پشت در داشت اسلحه تمیز می‌کرد. با یک لباس کار و زیرپیراهن داشت کار می‌کرد که آن ضد انقلاب را مقابلش می‌آورند... 🌼قجه‌ای اول احوالش را می پرسد و بعد می‌پرسد اسمت چیست؟ و چقدر حقوق می‌گیری؟ با جواب‌های آن فرد می فهمد که همسر و سه فرزند دارد و ماهی مثلا چیزی در حدود سه هزار تومان حقوق می‌گیرد. او یک پیش مرگ حزب دموکرات بود. قجه‌ای از او پرسید: 👈«اگر من را دست تو بدهند چکار می‌کنی؟»... او در پاسخ گفت: «من تو را راحت نمی‌کشم، اول انگشتانت را می‌برم! بعد دستت را، بعد پا وبعد زانو را می‌برم، بعد چشمت را در می‌آورم. بعد گوشت را، دماغ و زبانت را می‌برم...»😇  این‌ها کارهایی بود که در کردستان متداول بود. 🌼خلاصه آن ضدانقلاب به شهید قجه‌ای می‌گفت:«راحت جانت را نمی‌گیرم.» بعد از صحبت‌های او  شهید قجه‌ای گفت: «حالا فکر می‌کنی من با تو چه کار می‌کنم؟» مرد گفت: «عین همینی که گفتم تو هم انجام می‌دهی.» در حین صحبت این دو یکی از برادران می‌آید و می‌گوید برادر قجه‌ای فلان چیز را می‌‌خواهم، ضد انقلاب هم از بچه‌ها لیست داشتند و می‌دانستند چند نفر در این پایگاهند، چند نفر تدارکاتی اند. ما این‌ اطلاعات را از جیب جنازه‌هایشان در می‌آوردیم که آمار داشتند. این ضد انقلابی که اسیر شده بود در این لحظه فهمید این فرد شهید قجه‌ای و فرمانده است. تا آن زمان چون اسلحه تمیز می‌کرد فکر می‌کرد که یک پادو است...😉😊 🌼شهید قجه‌ای مسئول تدارکات را صدا می‌کند و در گوشش چیزی می‌گوید، بعد رو به اسیری که مقابلش بود می‌گوید: «برادر من گول خوردی!» بعد هم اسلحه و مهمات او را می‌گیرد. یک دبه روغن و مقداری برنج در کوله‌اش می‌ریزد و می‌گوید برو به زن و بچه‌ات برس و دیگر گول نخور. فکر می‌کنید بعد از این قضیه چه اتفاقی افتاد؟ این آدم خودش که هدایت شد هیچ بلکه رفت 25 تا پیش مرگ حزب دموکرات را با خودش آورد و همه شدند «پیش مرگان مسلمان کرد». با همه شان که این گونه نمی‌شد برخورد کرد.اما این قصه دلی بود واین فرماندهان تشخیص می‌دادند نوع برخورد را.👌 راوی: سردار👈غلامرضا خسروی نژاد