🌺وصیت نامه شهید حسین قجه ای🌺
با درود وسلام فراوان به کلیه شهدای صدر اسلام تا کنون ودرود بر امام امت خمینی بت شکن و یاران ایثارگر او... از اینکه متعهد شدم در جنگ شرکت کنم یک وظیفه دینی خود دانستم وبه الله همیشه قلبم برایش می تپد چون بیشتر در معرض آزمایش قرار می گرفتم سعی می کردم تا اندازه رشدم کمبودهایم را برطرف کنم ولی به این فکر بودم که نکند خالص نشوم ودر جنگ از بین بروم از دنیای ظاهری تا اینکه مرتبه اول ودوم گذشت تا اینکه برای مرتبه سوم به فکر این افتادم که حتما بسیار گناهکارم که از فیض شهادت محروم مانده ام سعی کردم خالصانه تر واستوارتر شروع کنم تا شاید خداوند نظر عنایتی بکنند ومرا از نعمت بزرگش سیراب کند الحمدالله. برادارن وخواهران شهید پرور ایران اسلامی واقعاً جای بسی معجره است این جنگ نصیمان شد وخواهد شد.... جنگ با چه زمینه آماده وسازنده ای شروع شد.....
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
💥 این روزها سالگرد دفع سومین پاتک سنگین دو تیپ زرهی و مکانیزه سپاه سوم ارتش عراق در جاده اهواز- خرمشهر توسط گردان سلمان فارسی تیپ 27 محمد رسول الله(ص) است که در سال 1361 و در جریان عملیات بیت المقدس اتفاق افتاد. شرح نبرد سنگین جاده اهواز-خرمشهر، از روایتهای زیبای مقاومت رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس است که تا پای جان جنگیدند به طوری که وقتی بچههای گردانهای دیگر توانستند محاصره آنان را بشکنند و به بچههای گردان سلمان برسند حتی یک نفر از آنان هم زنده نمانده بود. شهید حسین قجهای فرمانده یک گردان شهید بود. یعنی گردان سلمان فارسی که در جاده اهواز – خرمشهر در محاصره ماند و تمام رزمندگانش به شهادت رسیدند. شهید قجهای نیز در این گردان مظلومانه در 15 اردیبهشت ماه و در جریان عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد به شهادت رسید...😰
🚩"در عملیات بیت المقدس نیروهای ما که از کارون رد میشدند، 16 کیلومتر میآمدند تا به خط سیاه برسند. این 16 کیلومتر جاده آسفالته اهواز است به خرمشهر که دست عراقیها بود. عراقیها اینجا پدافند کردند یعنی خاکریز زدند و اینجا ماندند.ما که آمدیم این جاده را گرفتیم اصطلاحاً گفتیم خط مشکی. گردان سلمان از تیپ حضرت رسول(ص) به فرماندهی حسین قجهای این جا را گرفت، از تیپ روح الله بچههای دزفول قرار بود الحاق کنند اما نتوانستند. یک گردان هم از لشکر امام حسین(ع) میخواست بیاید جنوب آنجا ولی آنها هم نتوانستند به گردان سلمان ملحق شوند. این خط مشکی مثل نعل اسب در محاصره ماند...عراقیها دور تا دورش را گرفتند...
🌼ارتفاع جاده قدیم اهواز به خرمشهر، هفتاد هشتاد سانت است. و گردان سلمان به فرماندهی قجهای در محاصره مانده است. روز اول برادر احمد متوسلیان، شهید محسن وزوایی را فرستاد دنبالش. تا آن موقع سابقه نداشت کسی روی حرف حاج احمد حرف بزند. وقتی در محاصره افتادند حاج احمد با بیسیم به شهید حسین قجهای میگوید:👈 «برادر حسین! بیا عقب.» او میگوید:👈 «برادر احمد نمیآیم!» شهید محسن وزوایی که سه ماه بود با شهید قجهای در ارتباط بود را میفرستد جلو تا او را برگرداند.وزوایی میرود آنجا و شهید قجهای 👈 پیغام میفرستد که به برادر احمد بگویید من عقب نمیآیم."😰
🌼"شهید همت به همراه یک نفر با یک موتور تریل که در دهانه صد متری است میآید و وارد این نعل اسب میشود و به قجهای میگوید: «اگر ممکن است شما عقب بیایید.» شهید قجهای میگوید:👈 «به برادر احمد بگویید یک عدهای اینجا ساکتاند چیزی نمیگویند(شهدا را میگفت) و یک عدهای آن گوشه مجروحند و ناله میکنند. من مانده ام و تعداد انگشتان دست نیرو. به برادر احمد بگویید من بچههایم را رها نمیکنم.» 👌این مقاومت سه روزه ایشان در اینجا اگر اتفاق نمیافتاد عراق نیروهای ما را پس میزد و یک خاکریز میزد لب کارون. آن موقع میبایست چند سال دیگر و چقدر شهید دیگر میدادیم تا بتوانیم از این آب طبیعی که 500، 600 متر عرض دارد رد شویم؟ مشخص نبود. عراق به علت کمبود نیرو تغافل کرده بود که این کار را نکرده بود. ولی اگر این کار را کرده بود چند سال دیگر قرار بود خرمشهر آزاد شود؟ کسی نمیدانست."
#کتاب_خاطرات_دردناک_ #ناصر_کاوه
راوی: خسروی نژاد
🚩برادر احمد متوسلیان به مهندس کاشانی آن شب گفت اینها را برگردان، کاشانی میگفت رفتم و گفتم اما او نمیآید. کاشانی میگفت: "همان موقع که رفتم جلو پیش حسین، قجهای به من گفت: «نصرت! مسئول جهاد که بودی، لودر بلدی؟» گفتم: «بله»؛ گفت: «آن لودر آن جا افتاده و برای جهاد سمنان است، همان شب اول که ما آمدیم راننده اش را زدند جزء این شهدا است. برو ببین میتوانی یک خاکریز با این لودر درست کنی؟»😨 من زن داشتم و دو بچه، میترسیدم. لودر هم با روغن کار میکند و اگر یک سوراخ در شیلنگش باشد، دیگر نه فرمان دارد و نه کمرش می شکند و امکان حرکت نیست. خدا خدا می کردم که تیر و ترکش خورده باشد و حرکت نکند و من نروم. رفتم دیدم راننده شهید لودر خونش دلمه بسته است. یک استارت به لودر زدم و روشن شد.
📣آمدم خط مشکی از آنجا با باکت لودر بردارم و بریزم روی آن تا بالا بیاید و جان پناه برای بچهها بهتر شود. همینطوری که بلند میکردم و میریختم، پیش خودم میگفتم زن و بچهام چه میشوند؟ گلوله با صدا از بغل گوش من میرفت و یکی از آنها، نه به من میخورد نه به لولههای هیدرولیک لودر. هیچ اتفاقی نمیافتاد. هر وقت به ذهنم می آمد که باکت لودر را در جاده بگذارم و خاموش کنم و بروم، میدیدم برادر قجهای در سه متری لودر در نقطه بدون خاکریز صاف ایستاده است و خجالت میکشیدم از حسین!😭 🌼تا صبح که کار تمام شد. حسین گفت: نصرت یک عصایی در آخر این خاکریز بزن که ما مجروحین را داخل بکشیم، دیگر مشغول آن عصایی بودم که دیگر آنجا، حسین درگیر تانک های T 72 عراق بود. از بس آرپی جی زده بود، روی گوشش، پیراهنش، کتونیاش شیار یک نوار قرمز خون جریان گرفته بود. و همانجا که به شهادت رسید." اگر حسین قجه ای نبود معلوم نبود کی خرمشهر آزاد میشد؟...👌✌
#کتاب_خاطرات_دردناک_ #ناصر_کاوه
🚩فرمانده مهربان:👇
🌼زمانیکه شهید حسین قجهای فرمانده سپاه محور دزلی مریوان بود. یک روز یک ضد انقلاب از حزب دمکرات را گرفته بودند، که در کوله پشتیاش، تیانتی، چاشنی، اسلحه و نارنجک داشت و می خواسته بیاید پلی که بچه های ما عبور میکنند را منفجر کند. در مقر سپاه دزلی دو اتاق سه در سه کنار هم وجود داشت و یک اتاق دیگری دو و نیم در شش متر هم وجود داشت که به بیرون راه داشت. وقتی دزلی از دست حزب دموکرات آزاد شد، شهید قجهای کار ادوات را خودش انجام میداد. ضد انقلاب مسلح را آوردند و کت بسته انداختند گوشه همین سالن روبروی دو اتاق سه در سه. شهید قجهای پشت در داشت اسلحه تمیز میکرد. با یک لباس کار و زیرپیراهن داشت کار میکرد که آن ضد انقلاب را مقابلش میآورند...
🌼قجهای اول احوالش را می پرسد و بعد میپرسد اسمت چیست؟ و چقدر حقوق میگیری؟ با جوابهای آن فرد می فهمد که همسر و سه فرزند دارد و ماهی مثلا چیزی در حدود سه هزار تومان حقوق میگیرد. او یک پیش مرگ حزب دموکرات بود. قجهای از او پرسید: 👈«اگر من را دست تو بدهند چکار میکنی؟»... او در پاسخ گفت: «من تو را راحت نمیکشم، اول انگشتانت را میبرم! بعد دستت را، بعد پا وبعد زانو را میبرم، بعد چشمت را در میآورم. بعد گوشت را، دماغ و زبانت را میبرم...»😇 اینها کارهایی بود که در کردستان متداول بود.
🌼خلاصه آن ضدانقلاب به شهید قجهای میگفت:«راحت جانت را نمیگیرم.» بعد از صحبتهای او شهید قجهای گفت: «حالا فکر میکنی من با تو چه کار میکنم؟» مرد گفت: «عین همینی که گفتم تو هم انجام میدهی.» در حین صحبت این دو یکی از برادران میآید و میگوید برادر قجهای فلان چیز را میخواهم، ضد انقلاب هم از بچهها لیست داشتند و میدانستند چند نفر در این پایگاهند، چند نفر تدارکاتی اند. ما این اطلاعات را از جیب جنازههایشان در میآوردیم که آمار داشتند. این ضد انقلابی که اسیر شده بود در این لحظه فهمید این فرد شهید قجهای و فرمانده است. تا آن زمان چون اسلحه تمیز میکرد فکر میکرد که یک پادو است...😉😊
🌼شهید قجهای مسئول تدارکات را صدا میکند و در گوشش چیزی میگوید، بعد رو به اسیری که مقابلش بود میگوید: «برادر من گول خوردی!» بعد هم اسلحه و مهمات او را میگیرد. یک دبه روغن و مقداری برنج در کولهاش میریزد و میگوید برو به زن و بچهات برس و دیگر گول نخور. فکر میکنید بعد از این قضیه چه اتفاقی افتاد؟ این آدم خودش که هدایت شد هیچ بلکه رفت 25 تا پیش مرگ حزب دموکرات را با خودش آورد و همه شدند «پیش مرگان مسلمان کرد». با همه شان که این گونه نمیشد برخورد کرد.اما این قصه دلی بود واین فرماندهان تشخیص میدادند نوع برخورد را.👌
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
راوی: سردار👈غلامرضا خسروی نژاد
🍁خدیجه ی انقلاب :👇
📌مرحوم خانم محریزه بوسعدیا ( لعیب ) اهل تونس و از ساکنین شهر پاریس بانوی بزرگواری که ۳۵سال قبل به مذهب #تشیع مشرف شد این مرحومه از ثروت زیادی برخوردار بود خودش می گفت که قبلا ها به مرکز ایرانی ها می آمده و مهر #نماز ها را می ربایده چون گفته بودند اینها بت پرست هستند بعد که اگاهی پیدا کرد و شیعه شد دایم استغفار می کرد...
📌وقتی شیعه شد تمام خدمه و دوستان او نیز #شیعه شدند خانم لعیب به پیروی از سرور خود حضرت #خدیجه کبری (س) تمامی ثروت خود را در راه اسلام خرج کرد. بنحوی که در اخر عمری اموراتش بسختی می گذشت تمامی افتخار ایشان این بود که امام #خمینی ( ره ) شخصا با یک چایی با دست مبارکش از این ایشان در جمکران پذیرایی کرده است...
📌خانم لعیب در پاریس در گذشت و بنا بر وصیت ایشان پیکر مطهرشان به همت شیعیان فرانسه و همکاری سفارت جمهوری اسلامی ایران در پاریس به تهران انتقال داده شد و در روز میلاد پیامبر اسلام، در شهر مقدس #قم بخاک سپرده شد...
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصر_کاوه
4_5782909405179675905.mp3
1.21M
#دهم_ماه_رمضان
آسمان را غم گرفته
اشک زهرا می چکد
رو به سوی عرش حق
روح خدیجه می رود..
🏴وفات امّ المومنین حضرت خدیجه
سلام الله علیها تسلیت باد.
🚩نوحه حضرت خدیجه(س)
کربلایی حسین طاهری
💐 کشکول (99/47):👇
⬅️ ام المومنین حضرت خدیجه(س) و مقام شفاعت:::::::::👇
✖️ در روايتی نقل شده است كه حضرت خديجه (س) در کنار پنج تن آل عبا، در آخرت محبان وشيعيان را شفاعت میکند.
⚪️ بشر بن حبيب مى گويد ازامام صادق (ع) راجع به تفسير آيه, «بين آن دو پرده ای است و در اعراف مردانی هستند»، سوال شد، امام فرمود ديواری بين بهشت وجهنم است، که پيامبر(ص)، على، حسن، حسين، فاطمه و خديجه (عليهم السلام) بر روى آن ايستادهاند فرياد مى زنند كجايند محبين ما كجايند شيعيان ما؟... دوستان و شيعيان را به خدمت آن بزرگواران مى آورند که آنها را به نام و نام پدرهاشان می شناسند اين است تفسير آيه "يعرفون كلا بسيماهم" دست آنها را می گيرند و از پل صراط عبور می دهند و وارد بهشت می نمايند... : بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء العلامة المجلسي ج: 24 👏👌
◼️آخرین وصایای حضرت خدیجه
✨زمانی که بیماری او شدت یافت؛ به رسول خدا عرض کرد: «ای رسول خدا! وصیت های مرا بشنوید»؛ یعنی این آخرین سخنان من است که در این لحظات پایانی به شما عرض می کنم. بعد شروع کرد یک یک آنها را بیان کردن:
💥«نخست اینکه من در حق شما کوتاهی کردم؛ تقاضا دارم مرا ببخشید».
🚩رسول خدا در پاسخ فرمود:
«هرگز چنین نیست؛ نه تنها من از شما کوچکترین کوتاهی ندیدم؛ بلکه شما تمام تلاشت را کردی و در تربیت و رسیدگی به امور فرزندان نهایت سختی را به جان خریدی و آنچه از مال دنیا داشتی همه را در راه خدا صرف کردی»... عرض کرد:👈
💥 «یا رسول اللّه! وصیت دوم من این است... در همین حال اشاره کرد به فاطمه (س) این دختر بعد از من یتیم و تنها می شود، مراقب باشید کسی از زنان قریش او را اذیت نکند؛ سیلی به صورت او نزند؛ کسی به روی او فریاد نکشد؛ کاری نکنند که او ناراحت شود».
💥«و اما وصیت سوم که من آن را به دخترم فاطمه (س) می گویم؛ او به شما عرض کند ؛ زیرا حیا می کنم خودم مستقیما از شما بخواهم». در این هنگام رسول خدا برخاست و از اتاق خارج شد. خدیجه کبری، فاطمه زهرا (سّ) را به نزدیک طلبید و به او چنین گفت: «عزیز دلم! و ای شادی قلبم! به پدرت بگو مادرم می گوید: من از قبر می ترسم درخواست دارم مرا درآن عبایی که هنگام نزول وحی بر تن داشتید کفن کنید».
🌼فاطمه(س) از اتاق خارج شد و پیام مادرش خدیجه را به پدرش رسول خدا رساند. حضرت بلافاصله برخاست و آن عبا را تقدیم فاطمه (س) کرد. وقتی زهرا (س) عبا را آورد حضرت خدیجه(س) بسیار خوشحال شد... وقتی حضرت خدیجه(س) رحلت کرد؛ رسول خدا، خود، او را غسل داد و حنوط کرد. وقتی نوبت به کفن رسید، جبرئیل امین نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله! خداوند به شما سلام رسانده و به صورت ویژه مورد تحیت و اکرام قرار می دهد و به شما می فرماید: 👈 «کفن خدیجه با ماست؛ چرا که ثروتش را در راه ما داد»...
سپس جبرئیل، کفنی آورد و گفت:
🌼 «یا رسول اللّه! این کفن خدیجه است که خداوند آن را از پارچه های بهشتی به او هدیه داده است»... رسول خدا همسر مکرمه اش را ابتدا با عبای خود و سپس با آن پارچه بهشتی کفن کرد که به این ترتیب حضرت خدیجه با دو کفن، کفن شد، یکی از خدا و دیگری از رسول خدا... پیکر پاک و مقدس حضرت خدیجه(س) پس از مراسم کفن و اقامه نماز به دامنه کوه «حجون» برده شد و در نزدیکی مرقد مطهر حضرت ابوطالب به خاک سپرده شد. پیامبر رحمت، خود وارد قبر شدند و جسد مقدس حضرت خدیجه (س) را با دست مبارکشان در دل خاک قراردادند...
🙏التماس دعا, ناصر کاوه
🍂
🔻نامه معروف
محسن رضایی
....برای چندمین بار جداً تأکید می کنم، که آن نامه را من برای آقای هاشمی نوشتم و آقای هاشمی گفته اند که نامه به حضرت امام است در حالی که عنوان آن نامه برای امام نیست و من در هیچ نامه ای از امام تقاضای امکانات نکرده ام. نامه ای که از من خدمت امام بردند با عنوان آقای هاشمی می باشد.
سپاه از سال 1362 به بعد، مسئله امکانات را مطرح می کرد، اما دوستان سیاسی به ما یک پاتک زدند که مسایل تصمیم گیری را پیچیده کرد. پاتک آنها این بود که می گفتند سپاه می تواند بجنگد اما به دنبال گرفتن امکانات از کشور است. لذا وقتی ما صحبت از امکانات می کردیم، می گفتند شما می خواهید سپاه را گسترش بدهید و یک چنین فضایی ایجاد کرده بودند.
پس از انتشار کتاب کربلای 5 در بخش بازگو کردن مذاکرات پشت صحنه جنگ، خواهید دید که ما آقای هاشمی را برای اولین بار با فرماندهان رودر رو کرده ایم و تصمیم گیری را به ایشان سپرده ایم تا ایشان کاملاً متوجه شوند که بحث کمبود امکانات و نیرو یک واقعیت است. این که فرماندهان مرتب مسئله کمبود امکانات را مطرح می کنند، معلوم می شود که ما برای جنگیدن امکانات می خواستیم اما آقایان می گفتند روز اول که شما خرمشهر را گرفتید این مقدار امکانات نداشتید، اما اکنون می گویید برای گرفتن بصره امکانات چند برابر آزادی خرمشهر را می خواهید.
گفتگو با ویژه نامه سیاسی روزنامه ایران، خرداد 1389، صفحه 169
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 روغنی و سیگارش
رحیم قمیشی
روغنی هر دو دستش را در جنگ از دست داده بود. با یک انفجار ناگهانی علاوه بر دستها، هر دو چشمش هم نابینا شده بودند! ولی همان خودش بود. بیخیال و شاد.
یکی از دستهایش را که از مچ قطع بود دکترها استخوانش را به درازا و به طول ۱۰ - ۱۵ سانتیمتر شکافته بودند، شده بود شکل هفت، شبیه یک گیره، شبیه دو انگشت استخوانی، که با همان میتوانست چیزی را بگیرد.
از جمله سیگار!
دیده بودم گاهی مینشست و در تنهاییهایش سیگاری هم میکشید.
با اینکه رفیق شده بودیم و من از دود سیگار خوشم نمیآمد دلم نمیآمد چیزی به او بگویم.
دانشکده حقوق دانشگاه تهران، هم کلاسی شده بودیم.
دکتر ستودهکار، تازه از آمریکا آمده بود دانشکده ما، کلاس زبان تخصصی و روش تحقیق با او داشتیم. خیلی دانشمند بود و خوش اخلاق و مهربان. بخصوص با جانبازها، که سه چهار نفری در کلاسمان میشدند.
آن وقتها هنوز چند سالی بیشتر از جنگ نگذشته، و جانبازها همه پایگاهشان شده بود دانشگاه، و البته دلخوشیشان.
از حق نگذریم در درس با همه دردهایشان کم مایه نمیگذاشتند. بعد از جنگ و تحمل صدماتش همه امیدشان به موفقیتشان در دانشگاه بود.
فکر میکردند بعد از دانشگاه میتوانند بیشتر به کشور خدمت کنند.
آن روز اول صبحی سر کلاس، دکتر ستوده بر خلاف همهی روزها سگرمههایش رفته بودند در هم.
احساس میکرد یکی در کلاس سیگار کشیده. نمیدانستیم آنقدر به بوی سیگار حساس است!
پرسید؛ کسی اینجا سیگار کشیده؟!
همه به هم نگاه کردیم...
- نه استاد
واقعا کسی سیگار نکشیده بود.
دکتر با اطمینان گفت؛
"چرا یکی سیگار کشیده!"
می گفت من بوی سیگار را از صد متری حس میکنم و شک ندارم کسی اینجا سیگار کشیده!
حالا از ما قسم خوردن و انکار، از او اصرار.
چیزی نگذشته بود، روغنی معما را حل کرد و کلاس را از التهاب درآورد.
دستِ قطع شده و دوشاخهاش را آورد بالا. کلاس ساکت شد. چشم هایش که نمیدید استاد کجای کلاس ایستاده است. رو به تخته سیاه با همان آرامش همیشگیاش گفت:
- استاد من نیم ساعت پیش سیگار کشیدم. بیرون ها! شاید بوی دهانِ من باشد.
دکتر ستوده که با رُکگویی و شوخطبعی روغنی همیشه عشق می کرد، اصلا لبخند نزد. با دلسوزی و عصبانیت، و آه و خشم، و مهربانی و تاسف، ایستاده و فقط نگاه روغنی جانباز می کرد.
صدای نفس کشیدن هر دو، توی کلاس ساکت میپیچید. نفسهای تند استاد و نفسهای آرام روغنی.
جلسه قبل روغنی برای استاد توضیح داده بود که چطور انفجار یک مین، نیمه شب و موقع باز کردن معبر برای رزمندهها وسط میدان مین، آنطور جانبازش کرده، و استاد دلنازک که نمیتوانست بشنود و گریه نکند!
البته روغنی حتی بعد از مجروحیت یک ذره روحیهاش را نباخته بود! توی دانشکده همیشه گروهی دور و برش بودند و صدای خنده و جوکگفتنشان هوا، بس که روحیه داشت و خوش صحبت بود. خیلی لاغر و خوشتیپ هم بود. یعنی بدون چشم و دست، باید برایش اسپند دود میکردیم تا چشم نخورد.
دکتر ستوده دستی به موهای ژل زدهاش کشید. مستقیم نگاهش کرد، آب دهانش را فرو داد و گفت:
- روغنی تو همه چیزت خوب است، خیلی دوستت دارم، من اصلا به خاطر شما وقتی آمدم ایران برنگشتم آمریکا. میدانی آنجا همه چیز برایم فراهم بود.
ولی قول بده دیگر سیگار نکشی.
روغنی با خجالت جواب داد:
- نمیشه استاد!!
بیشتر هم با حرکت سرش جواب داد.
- ببین! من قول میدم 2 نمره روی نمره پایان ترمت بگذارم، فقط مطمئن بشم دیگه سیگار نمیکشی!
- شرمنده استاد، 20 هم بهم بدی من سیگارم رو نمیگذارم کنار!
و ادامه داد:
- استاد، اجازه هست جلسه بعد یه عکس از قبل از مجروحیتم براتون بیارم؟
استاد به فکر رفت، نمیدانست چه بگوید. فکر می کرد روغنی میخواهد به او بگوید قبل از جنگ چقدر خوش تیپ بوده و الان چه شده، و از غصه دارد سیگار میکشد. پرسید:
- چه عکسی؟
- آقا تو جبهه من و دوستای سیگاریم، یه تابلو گذاشتیم پشت سرمون که نوشته؛ "هر کس سیگار بکشد خر است!" ما هم سیگارهامون رو گرفتیم و باهاش عکس یادگاری گرفتیم... آقا نمیخواد کسی بگه، خودم میدونم خرم که سیگار میکشم.
استاد خوش تیپ، دکتر ستوده، بغضش را به زور نگه داشته بود. توی کلاس فقط صدای کفشهای استاد در فضا پیچید که به بیرون رفت.
روغنی آرام ازم پرسید یعنی ناراحت شد؟!
من که کنارش نشسته بودم و دیدم استاد بغض کرده رفته بیرون، به شوخی گفتم "نه روغنی جان! فکر کنم رفت خطکش بیاره کف دستای نداشتت بزنه تا آدم بشی..."
راستش خودم هم بغض کرده بودم.
استاد که برگشت صورتش را آب زده بود.
- روغنی برای تو استثنائا اشکالی نداره! فقط یه قول بده، فقط کمتر بکشی...
روغنی با همان قیافه و لحن مظلومش، شاید هم برای احترام به استاد جواب داد:
- باشه استاد، چَشم، حتما...
@defae_moghadas
🔺ماجرای آخرین ماه رمضان حاج قاسم و هدیه دادن انگشتر
🔹فرزند سردار شهید حسین پورجعفری دستیار و همرزم حاج قاسم سلیمانی: یک سال گذشت از آخرین روزی که قرار بود برای #افطار همگی دور هم جمع باشیم تا مهمان ویژه بابا از راه برسد. همه چیز آماده و مهیا بود، مهمانهای بابا حسین یک به یک از راه میرسیدند.
🔹صدای اذان که شنیده شد سجادهها پهن شد. #حاجقاسم به #نماز ایستاد و دیگران پشت سرشان ایستادند. آن شب بعد از افطار یک به یکمان #انگشتری را از حاجی به هدیه گرفتیم.
امسال جایشان خالیست...
امسال دیگر خبری از حضور آن عزیزان نیست...
🚩 یادگاه سردار شهید سلیمانی👇
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@sardar_shahid_soleimani
⭐لوح| أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ
🔺️ در ماه مبارک رمضان اگر زمان افطار به خانه میرسیدند، میگفتند برای راننده و محافظها افطار آماده کنید تا به خانهشان میرسند، بتوانند کمی افطار کنند و گرسنه نمانند.
🏷 #رمز_رمضان؛ مجموعه لوح از سیره معنوی سپهبد قاسم سلیمانی در ماه مبارک رمضان که به مرور منتشر میشود.
🆔 @sardar_shahid_soleimani
مداحی آنلاین - ام الزهرا نیمه جون بانوی من - مهدی رسولی.mp3
4.56M
ام الزهرا نیمه جون بانوی من
✨یاور من مهربان بانوی من
🚩بانوایحاجمهدیرسولی
#وفاتحضرتخدیجهتسلیتباد
🆔 @sardar_shahid_soleimani
چه کسی گفته
فقط سنگ، شکستن بلد است
گاه یک خاطره بدجور تو را میشکند ...
#دلتنگحاجقاسم
#شبتونآرومبایادشهدا✨
🚩 یادگاه سردار شهید سلیمانی👇
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@sardar_shahid_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار که به او گفته باشند،
از #بهشت برای اهل #دنیا پیغامی بفرست.
حاج قاسم هم مغرورانه میگوید:
رستگار شدم، پیروز شدم، من رسیدم،
من بردم ...
🚩 یادگاه سردار شهید سلیمانی👇
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@sardar_shahid_soleimani