eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
882 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
514 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
| حدیث روز ✍🏻 | 🔻 امام صادق عليه السلام مَن عَيَّرَ مُؤمِنا بِذَنبٍ لَم يَمُت حَتّى يَركَبَهُ هر كس مؤمنى را به گناهى سرزنش كند، نميرد تا خودش آن گناه را مرتكب شود. 📚 الكافی 2/356/3 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻اهداف عملیات 🔹 عملیات ۲ در تاریخ ۲۹ تیر ۱۳۶۲ در منطقه ی پیرانشهر نخستین عملیات کوهستانی رزمندگان اسلام پس از فتح خرمشهر در جبهه ی شمالی منطقه ی حاج عمران در حد فاصل بین ارتفاعات قمطره و تمرچین با رمز مبارک یا الله یا الله یا الله با هدف انهدام نیروی دشمن و گرفتن اسیر ، تجزیه ی نیروی دشمن ، تصرف ارتفاعات سرکوب منطقه ، تصرف پادگان حاج عمران و تسلط بر شهر چومان مصطفی در خاک عراق به مدت ۱۴ روز با همکاری مشترک رزمندگان سپاه پاسدران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران انجام شد . 🌷گرامی باد یاد و خاطره ی شهدای والامقام این عملیات ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News
💥روایتی از شهید اکبر جزی: 🌼از خاکریز نَفس گذشت تا به خاکریز دشمن برسد! 📣لحظه به لحظه صدای ناله ها بیش تر می شد، دیگر می شد به راحتی صدای برخورد تیر با بدن بچه ها را شنید. از دست امدادگرها هم کاری ساخته نبود. معبر دیگر جای پا هم نداشت... زمین به سختی دیده می شد و آسمان در دل شب، آتش بود و گلوله های رسام تیربارها و کالیبرها، یک لحظه قطع نمی شدند. از شکل حرکت مسیر تیرها می شد فهمید که هیچ کس توان نشستن ندارد، چه برسد به ایستادن و حرکت به سمت دشمن. تنها راه فرار به شکل سینه خیز به سمت عقب بود و دور شدن از جلوی دهانه ی کالیبری که همه چیز را به هم می دوخت. 📣لحظه به لحظه صدای ناله ها بیش تر می شد، دیگر می شد به راحتی صدای برخورد تیر با بدن بچه ها را شنید. از دست امدادگرها هم کاری ساخته نبود. معبر دیگر جای پا هم نداشت. انفجارهای سمت چپ و راست معبر گویای این بود که تعدادی از بچه ها برای خلاص شدن از آن شرایط از معبر خارج شده و انفجار مین ، آنها را به خاک و خون کشیده بود. حالا فقط به یک معجزه نیاز داشتیم که در اوج ناباوری ،اتفاق افتاد. سر کالیبر که قاتل بچه ها شده بود و از بس شلیک کرده بود مثل آهن گداخته به خوبی در تاریکی شب می درخشید، به سمت آسمان رفت و دیگر کاری با ما نداشت... 📣بچه هایی که هنوز سالم مانده بودند و پشت پیکرهای مطهر شهدا پناه گرفته بودند، منتظر چنین لحظه ای بودند و با فریاد الله اکبرروی خاکریز عراقی ها رفتند و کار را تمام کردند. پیش روی بچه ها به سمت عقبه دشمن بسیار خوب و شیرین بود. این پیروزی بزرگ نمی توانست لحظه های تلخ زمین گیر شدن در معبر را از ذهن مان پاک کند و از آن مهم تر معجزه ای بود که باعث نجات مان شده بود. همه دوست داشتند دلیلش را بدانند که چرا سر کالیبر به یک باره به سمت آسمان رفت. 📣خبری زبان به زبان در خط پیچید:👇 - کسی " اکبر جزی " را می شناسد؟ - بله! جوان بیست و یک ساله ای است. - از او خبری دارید؟ - در معبر جلوی همان سنگر کالیبر، از ناحیه شکم مجروح شد و روده هایش بیرون ریخت. فکر کنم رفته عقب. روحیه خیلی خوبی داشت... - خیر ! او به عقب نرفت... 📣 اکبر با همان وضعیت جسمی، مثل یک شیر به سمت سنگر کالیبر حمله کرد. خود را به لوله ی گداخته شده ی تیربار رساند و با دست، سر آن قسمت را به آسمان هدایت کرد. شدت حرارت لوله کالیبر ، به قدری زیاد بود که دست اکبر را مثل یک تکه ذغال کرده بود . اما دست دیگر اکبر، روده شکمش را گرفته بود و در همان حال، زیر سنگر کالیبر به شهادت رسید!... اکبر جزی ، با شکمی دریده و دستی خالی، هم مسیر عبور بچه ها از خاکریز عراق را باز کرده بود ، هم مسیر عبور خودش از خاکریز نفسش را...👌 , خاطره از
💐 کشکول (99/106):👇 📣قسمتی از مناجات شهید چمران: ✅خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند...مقیاس ها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد....روزگاری که دنیاو مافیها را سه طلاقه کردم و از همه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهم ترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد... ✅من دنیا را طلاق دادم... خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند...مقیاس ها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد... روزگاری که دنیاو مافیها را سه طلاقه کردم و از همه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهم ترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد... ✅ درد... من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می‌دهد. ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می‌بینیم که مردان خدا بیش از هرکسی در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند. علیِ بزرگ را بنگرید که خدایِ درد است که گویی بندبند وجودش با درد و رنج جوش خورده است. حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است. درد، دل آدمی را بیدار می‏کند، روح را صفا می‏دهد، غرور و خودخواهی را نابود می‏ کند. نخوت و فراموشی را از بین می‏برد، انسان را متوجه وجود خود می‏ کند... ✅من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات درد آلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آن است که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است... ✅ خدايا: هنگامي كه غرش رعد آساي من در بحبوحه طوفان حوادث محو مي شد و به كسي نمي رسيد، هنگامي كه فرياد استغاثه من در ميان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپديد مي شد... تو اي خداي من، ناله ضعيف شبانگاه مرا مي شنيدي و بر قلب خفته ام نور مي تافتي و به استغاثه من لبيك مي گفتي. تو اي خداي من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي، تو در تنهايي، انيس شبهاي تار من شدي، تو در ظلمت نااميدي دست مرا گرفتي و هدايت كردي. در ايامي كه هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام كردي و به رضا و توكل مرا مسلح نمودی... ✅ خدايا: از آنچه كرده ام اجر نمي خواهم و به خاطر فداكاري هاي خود بر تو فخر نمي فروشم، آنچه داشته ام تو داده اي و آنچه كرده ام تو ميسرنمودي، همه استعدادهاي من، همه قدرت هاي من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چيزي ندارم كه ارائه دهم، از خود كاري نكرده ام كه پاداشي بخواهم... 🙏التماس دعا
🌷بِسـم ِ ربـــــِّـ  الشــُّـهـداءِ  والصِّـدیقیــن🌷 🌿 مثلِ چمرانم را آرزوست!؟ 🇮🇷 💠 انقلاب اسلامی درروند تکاملی خویش بیشترازهمیشه به چمرانها و اندیشه و عمل چنین افراد پاکباخته و انقلابی نیازمبرم دارد . درآستانه سالگردشهادت دکترمصطفی چمران ، گرامی بداریم خاطره آن شخصیت بزرگی که درقامت یک سرداربین الملل اسلامی ازلبنان تا جبهه های دفاع مقدس فقط برای خدا جنگید و دراین راه پرمخاطره ایثارگریهای فراوانی از خود نشان داد .👇 💠 شخصیت جامع و چندبُعدی او که ساخته و پرداخته مکتب اهل بیت(ع) بود درعرصه های گوناگون جهادعلمی ، فرهنگی ، سیاسی و نظامی باتمام توان درخدمت به مستضعفین و پابرهنگان ،سر از پا نمی شناخت .او که در بالا ترین رتبه های علمی و دربهترین شرایط رفاهی قرارداشت بااحساس تکلیف دینی و اسلامی ، تمامی محاسبات مادی و دنیایی را به کناری نهاد و درهجرتی تمام عیار و مجاهدانه به لبنان رفت و باتلاشی همه جانبه و خستگی ناپذیر برای ساماندهی اوضاع شیعیان ، با رنج و درد آنها همراه شد وبرای خدمت به خانواده های مستضعف همت گماشت . فداکاریهای شهید چمران درلبنان ، ازاو چهره ای فوق العاده محبوب ، مردمی ومجاهد در اذهان مردم پدیدارساخت . 💠با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام ، شهید چمران برای مجاهدت درراه تحقق آرمانهای امام و خدمت خالصانه به انقلاب اسلامی ، پس ازسالها به ایران برگشت و در مسئولیت های مهم و خطیر، کمر همت بست . 💠چمران ، مرد خدا بود و خطر می کرد. آنجا که انگشت نورانی امام عظیم الشان ، راه را نشان میداد درتبعیت از ولایت ، درنگ نمی کرد ، اهل محاسبات دنیایی نبود . عمل به تکلیف و امتثال اوامر مقام ولایت امرانقلاب اسلامی ،برای او حجت شرعی بود که باتمام توان وداشته های خویش و تجربیات گران سنگ سالهای مبارزه انجام وظیفه نماید . 💠نیایش های شهید چمران و مناجات های عارفانه او ،پشتوانه زیست انقلابی وزندگی سراسر مجاهدت ، تلاش و همت خستگی ناپذیر این قهرمان میدانهای جهاد و شهادت بود . درهنگامه ای که انقلاب نوپای اسلامی مورد هجوم گروه های ضد انقلاب درکردستان و کفاربعثی و حامیان مستکبرش درجنوب قرار گرفت وهنوز میدانهای نبرد سرو سامانی به خود نگرفته بود شهید چمران به همراه عده ای از افراد پرشور و انقلابی ، راهی جبهه های حق علیه باطل شد و با جانفشانی هاو ایثارگریهای جانانه ، جان خویش رادرطبق اخلاص نهاد و صحنه های باعظمتی از دلاوریها را به نمایش گذاشت . کردستان و جبهه های جنوب بویژه سوسنگرد شاهد مجاهدتهای خستگی ناپذیر و غرورآفرین شهید والامقام دکترمصطفی چمران است . اوبا خدای خویش نجواکرد که :👇 💠ترا شکر مي کنم که از پوچي ها ، ناپايداري ها ، خوشي ها و قيد و بندها آزادم کردي و مرا در طوفانهاي خطرناک حوادث رها ننمودي، و درغوغاي حيات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردي، لذت مبارزه را به من چشاندي، مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي...فهميدم که سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصيبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است. 💠 او در حیات دنیایی اش از نیایش به مجاهدت و شهادت رسید و چه زیبا وصیت کرد که :  "... به خاطر عشق است كه فداكاري مي كنم. به خاطر عشق است كه به دنيا با بي اعتنائي مي نگرم و ابعاد ديگري را مي يابم. به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا مي بينم و زيبائي را مي پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس مي كنم، او را مي پرستم و حيات و هستي خود را تقديمش مي كنم. و با آغوش باز به استقبال شهادت مي روم ..."  💠امروزکه او درمیان ما نیست بیش ازهرزمان دیگری ، انقلاب اسلامی به اندیشه های انقلابی او ،به اخلاص و فداکاری او ، به مجاهدتهای سترگ او ، به ولایت مداری او وبه حضور او در میدانهای پرمخاطره نیازدارد.😰اگر او نیست انقلاب اسلامی درمسیر رویش نسل جدید نهضت امام خمینی ودرمکتب تربیتی ولی امرمسلمین ، چمرانهای زیادی را پرورش خواهدداد که همچون او ، سرباز ولایت بوده و درتحقق آرمانهای انقلاب زمینه ساز نهضت جهانی مهدوی باشند.🌹 ارادتمند ناصر کاوه
🍂 🔻 4⃣ شنود گسترده اطلاعاتی ایران علی اصغر زارعی در عملیات کربلای۴ ما یک سایت بزرگ در ۱۵ کیلومتری خرمشهر داشتیم که یکی از قوی‌ترین سایت‌های جنگ الکترونیک سپاه بود. اطلاعات ما از چند روز قبل از این عملیات نشان می‌داد که دشمن در یک سکوت بی‌سیمی است. البته از نوع ارتباطات عراقی‌ها ملاحظه می‌کردیم که یک سری اطلاعات به عراقی‌ها می‌رسد. احتمالا این اطلاعات را آواکس‌های آمریکایی می‌دادند. هم‌چنین وقتی که عملیات آغاز شد و نیروهای ما وارد منطقه شدند تعداد این مکالمات بسیار بالاتر رفت. این سردار سپاه به ماجرای دیدار محرمانه آیت الله خامنه‌ای از سایت جنگ الکترونیک اشاره کرد و گفت: خاطرم هست که در اواخر جنگ و در زمانی که ایشان به منطقه آمده بودند ازشان درخواست کردم که به سایت جنگال نیز بیایند و بازدیدی داشته باشند. وقتی که همراه با ایشان در حال ورود به سایت بودیم، امیر سلیمی نیز همراه ما بود. نیروهای ما جلوی ایشان را گرفتند اما آقا گفتند که ایشان هم همراه ما بیاید و ایراد ندارد. وقتی که روند کار را به ایشان نشان دادیم، ایشان بسیار تعجب کرده بودند و از من پرسیدند که از کجا باور کنیم که واقعا چنین کاری در حال رخ دادن است؟ من هم ایشان را پشت یکی از سیستم‌ها نشاندم و مکالمات بین نیروهای عراقی را قبل از شکستن رمز و بعد از آن نشان دادم و گفتند که بسیار عالیست. آقا بیش از چند ساعت در سایت ما حضور داشتند و می‌گفتند که این کار یکی از معجزه‌های الهی است. دقت کنید که عمده تجهیزات ما در سایت جنگال چیزهایی بود که به عنوان غنیمت گرفته بودیم و خیلی از آنان نیز تجهیزات غیر نظامی بود. حتی جالب است که خیلی از رادارها که قبلا اسم آن را در دانشگاه‌ها نیز نشنیده بودیم به غنیمت گرفته بودیم. سیستم ما بعد از جنگ در اختیار شناسایی منافقین قرار گرفت و بنابراین هنوز هم خیلی نمی‌توانیم راجع به آن صحبت کنیم. این سیستم اکنون پیشرفته‌تر شده است و ما می‌توانستیم به راحتی کلید رمز را پیدا کنیم. ما این امکانات را در اختیار دوستان امنیتی و سپاه قرار دادیم که در کارهای خود و جنگ با منافقین استفاده کنند. حال جالب است بدانید که بعد از این که اعلام کردیم تمام مکالمات عراقی‌ها را شنود می‌کردیم، شرکت راکال انگلیس سازنده این دستگاه منحل، و با شرکت دیگری ادغام شد.  پایان @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻"هندوانه خورهای جبهه ای"🍉 زیر باران خمپاره های دشمن بودیم که خودرو تدارکات با بار هندوانه های قرمز و شیرین از راه رسید. خوردن هندوانه در آن شرایط سخت جنگی آنقدر ارزش داشت که بخاطرش جان را به خطر بیاندازم. لذا بدون تامل به سمت ماشین رفته و با نگاهی متخصصانه یکی را انتخاب کرده و راهی سنگر شدم. چنان محکم در آغوش کشیده بودمش که گویی معشوقه ای بود از راه رسیده. چند قدمی برنداشته بودم که سوت خمپاره ای تمام افکار شیرینم را در هم ریخت. بر سر دو راهی خوابیدن و ایستادن مانده بودم. باز حد وسط را انتخاب کرده و تنها نشستم. با هر زحمتی بود همچون فاتحان بزرگ، به سنگر رسیدم و آن را در کناری قرار دادم تا خنک شود و در وقت مناسب از خجالتش بیرون بیایم. شب را با خیال صبحانه ای تمام عیار به خواب رفتم ولی چشمم را از آن بر نمی داشتم. صبح که شد سفره ای انداختیم و پنیر و نان را از جعبه های معروف درآوردیم. حالا نوبت هندوانه ای رسیده بود که تا پای جان حفظش کرده بودم. از یکی خواستم تا هندوانه را بیاورد و کنار سفره بگذارند. او هم همین کار را کرد ولی از چیزی که می دیدم متعجب شده بودم. او هندوانه را سبکبار، فقط با دو انگشت گرفته و تحویلم داد. ناباورانه چشمم به سوارخ تعبیه شده در گوشه ای از هندوانه افتاد که موش های🐀 سنگر در آن ایجاد کرده و جز پوستی نگذاشته بودند. چه می شد کرد هندوانه قسمت موشها بود و بنده هم مامور پذیرایی از آنها. علی اصغر مولوی @defae_moghadas 🍂
صف کشیدند همه آینه ها تا برکه چه نحیف است خدا! پهلوی دریا برکه یک نفر آینه از تیغه خورشید گذشت داد زد: شاهد ما باش تو حیّ! ها! برکه! گفت ما آینه ها نسل بیابانزادیم درک کن تشنگی کهنه ما را برکه یک شبی چشمه شدی زمزم گون یادت هست؟ هاجر وتشنگی وهروله....لی....لا... برکه؟! یک شبی خوب تماشا شده بودی در طور که گره خورد به مفهوم چلیپا... برکه و پراکند به تنزیل دو مشتی خورشید ختم شد واژه«اِن کنت» به «مولا»...برکه! بعد از آن آینه ای بی لک را بالا برد جدل افتاد به لولا و تولا... برکه ! گفت این آینه را ای همه‌ی آینه ها بسپارم به زلالی شما یا... برکه ؟! آنقدر نور تراوید به ظرفیت دشت ناگهان پر شد از اما، اگر، آیا... برکه پلک زد، پرده ای افتاد، و تنها شد با چندی از فرقه حاشا و تماشا برکه و شنیدیم... و گفتند... و دیدی پس از آن که چه کردندچه با حیدر وطاها...برکه! همه رفتند... وتنها شد و شاهد خشکید هر چه بود آنشب شاهد شده الاّ برکه @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻لحظات نفس‌گیر چهارم تیرماه ۶۷ چگونه گذشت؟ 1⃣ به روایت علی اصغر گرجی زاده رییس ستاد سپاه ششم امام صادق (ع) چهار روز از تیرماه سال ۱۳۶۷ گذشته بود که عراق به دنبال اشغال فاو، حمله به شلمچه و یورش سراسری به مرزهای کشورمان، تصمیم گرفت جزیره مجنون را نیز از آن خود کند. حاج علی هاشمی که قرارگاه فرماندهی اش را در جزیره مجنون شمالی قرارداده بود و یگان های مختلف را برای دفاع از مجنون هدایت می کرد با حملات گسترده شیمیایی روبرو شد و دید که نیروهای رزمنده در خطوط مختلف، یا در حال شهادتند و یا با مجروحیت شدید، آخرین دقایق عمرشان را به سختی می گذرانند. هاشمی به رغم دستور فرماندهی کل سپاه، محسن رضایی و فرمانده قرارگاه کربلا، احمد غلامپور، تا آخرین دقایق ممکن مقاومت کرد تا همه نیروها را به خارج از جزیره هدایت کند و خودش آخرین نفر باشد. هلی کوپترهای عراقی به همراه تکاوران بعثی هم آمده بودند تا علی را زنده با خود ببرند. اینکه یک عرب تا این حد به اعتقادات و وطنش پایبند بود، برای شخص صدام خیلی گران تمام شده بود. روایت علی اصغر گرجی زاده که آن روزها رییس ستاد سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) بود و در همین اتفاق به اسارت بعثی ها در آمد، در کتابی به نام «زندان الرشید» منعکس شده که در تدوین این مطلب از آن بهره برده ایم. این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است. ●○●○● جمعه سوم تیرماه ۶۷، غروب غمگینی داشت. علی اصغر تصمیم گرفت تا به خانواده اش در اهواز سری بزند. صبح زود شنبه وقتی می خواست از اهواز به سمت هور حرکت کند، همسرش کاغذی را برای خرید از بازار به دستش داد؛ «دو کیلو برنج، چهار کیلو گوشت، یک کیلو شکر، دو کیلو سیب زمینی.» قرار بود هنگام برگشت از قرارگاه به اهواز سر راه آنها را بخرد و به خانه ببرد. بعد از نماز صبح، همسرش گفته بود: «وقتی برمی گردی خانه اینها را که در کاغذ نوشتم بگیر.» او هم با شوخی گفته بود: «روی چشم، امر دیگری باشد!» همسرش جواب داده بود: «مطمئنم اینها دست ما را نمی گیرند. یا کاغذ را گم میکنی یا یادت می رود آنها را بگیری و بیاوری. این خط، این نشان! می شناسمت. عمری است با تو زندگی می کنم. یک حسی به من می گوید این دفعه هم خبری نیست و باید خودم با بچه ها راهی بازار بشوم.» نشان به این نشان که علی اصغر در بعد از ظهر آن «شنبه پرماجرا» در میان هور گرفتار شد و تا دو سال بعد به خانه برنگشت! او تا دو سال بعد، دیگر زهرا و محمدصادق کوچولو را هم ندید. با همه تلاشی که برای فرار از هور کرد، تعبیر کابوس اسارت، ۲ سال و ۲ ماه و ۲۰ روز برایش طول کشید. گرجی زاده در بیان حال و هوای چهارم تیرماه ۱۳۶۷ در قرارگاه سپاه ششم (خاتم ۴) می گوید: «هوای جزیره گرم و شرجی بود. عرق از سر و رویم می ریخت. آرام از پله های قرارگاه پایین رفتم. پس از سلام و احوال پرسی با بچه ها، وارد سنگر علی هاشمی شدم. دیدم عده ای از بچه های عملیات، مخابرات و اطلاعات کنارش نشسته اند. با دیدن من خداحافظی کردند و رفتند. وقتی با علی تنها ماندم، احساس کردم خسته است. چشم هایش از بی خوابی گود افتاده بود. درباره وضعیت جزیره، موقعیت نیروهای عراقی، و تصمیماتش سؤال کردم. در حالی که پتویی را پشت کمرش قرار می داد گفت: «گرجی، از بیرون که وارد جزیره شدی بوی شیمیایی را حس نکردی؟» گفتم: «چرا، اتفاقاً خیلی حس کردم.» لحظه ای چشمانش را بست و گفت: «عراق امروز، اول صبح، یک آتش تهیه سنگین روی سرمان ریخت. بعد هم جزیره را از زمین و هوا شیمیایی زد. بچه های همه یگان ها در جزیره شیمیایی شده اند. آن قدر مجروح شیمیایی داریم که امکان تخلیه آنها نیست. یگان های توپخانه ۶۴، الحدید و تیپ سوم شعبان که وظیفه اجرای آتش را داشتند، در همان ساعت اول حمله، شیمیایی شدند. بیشتر توپچی ها به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. آن هایی که سالم مانده بودند قبضه های توپ را رها کردند. البته حق هم داشتند. چون اگر می ماندند، کاری از دستشان برنمی آمد.» هیچ روزی مثل آن روز وضعیتمان به هم ریخته نبود. صدای بی سیم ها لحظه ای قطع نمی شد. صدای فرمانده یگان ها در خط مقدم به گوش می رسید که به نیروهایشان امر و نهی می کردند. برای لحظه ای صدای بهنام شهبازی (فرمانده تیپ ۸۵ موسی بن جعفر) را شنیدم که به نیروهایش می گفت: «امروز روز مقاومت است. جزیره یادگار شهدای ماست. کوتاه نیایید!» علی به همه فرماندهان مستقر در جزیره گفت: «برادران، فقط و فقط مقاومت. مقاومت. این آخرین حرف و دستور من است.» دیگر خبری از کد و رمز نبود. همه آشکارا حرف می زدند. چهره علی لحظه به لحظه رنگ می باخت. نگران خط مقدم جزیره بود. زیر لب ذکر می‌گفت و سعی می کرد بر خودش مسلط باشد. عقربه های ساعتی که بالای سر علی نصب شده بود ۱۰ صبح را نشان می داد و به کندی جلو می رفت. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
🔅 وَمَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَعَلاَنِيَتُهُ، وَفِعْلُهُ وَمَقَالَتُهُ، فَقَدْ أَدَّى الاَْمَانَةَ، وَأَخْلَصَ الْعِبَادَةَ 💠آن کس که پنهان و آشکارش، عمل و سخنش بر خلاف يکديگر نباشد امانت الهى را ادا کرده و بندگى خالصانه را انجام داده است. 📚 ۲۶ @nahjol_balagheh
▫️یادبود روزهایمان برای دیدنتان کوتاه بود خدا کند چنین روزی به شما برسیم 🌹 ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔻 حقیقتی شبیه افسانه‌ها 🌷 رهبر فرزانه انقلاب: اگر ماجرای را کسی در کتابها میخواند، احتمال میداد که افسانه باشد، اما ما با چشم او را دیدیم! ۳۰ تیر ۱۳۶۱ 🔺سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان مسول عملیات پایگاه سوم شکاری شیراز ▫️محل : بغداد سالن اجلاس سران غیر متعهدها ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News
▫️روایت نور ▫️حق الناس یک بار در خیابان به همراه همسرم بودم که دیدم آقامهدی یک جاروی بزرگ شهرداری دستش گرفته و دارد خیابان را جارو می‌زند. علت را که جویا شدم، گفت که پشت نیسانش بار شیشه داشته، موقع حرکت، شیشه‌ها شکسته و خُرد شده‌اند و کف خیابان ریخته‌اند. من به آقامهدی گفتم: "ولش کن داداش! آبرومون میره، خود شهرداری میاد تمیز می‌کنه." ولی به حرفم توجهی نکرد و بعد از این‌که خیلی اصرار کردم، گفت: " اگه این شیشه‌ها توی لاستیک ماشین مردم فرو بره،حق‌الناس گردنمه و فردای قیامت آبرومون می‌ره." 🎙راوی: خواهر شهید ➕ راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_News