🌸🍃🌸🍃
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:
«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»
#_کانال_جملات_زیبا
@nava11
اونهايى كه بهت ميگن "نميتونى" و انجامش نخواهى داد،
احتمالا همون هايى هستن كه ميترسن انجامش بدى
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔: @nava11
شما حتى اگه روى آب راه بريد
كسانى وجود دارند كه
ايراد ميگيرن و ميگن چون كه
شنا بلد نيست اينطوریه
پس شما كار خودتو انجام بده
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔: @nava11
🌸🍃🌸🍃
روزی ابليس نزد فرعون آمد، وي خوشه اي انگور در دست داشت و تناول مي كرد.
ابليس گفت: هيچ كس مي تواند اين خوشه انگور تازه را تبديل به خوشه مرواريد كند؟
فرعون گفت: نه!
ابليس به لطايف سحر، آن خوشه انگور را به خوشه مرواريد بدل كرد.
فرعون بسيار تعجب كرد و گفت: عجب استادي هستي!
ابليس محكم بر گردن او زد و گفت: مرا با اين استادي حتي به بندگي قبول نكردند، تو با اين حماقت، چگونه دعوي خدايي مي كني؟!
#_کانال_جملات_زیبا
@nava11
برخی آدمها شما را ترک خواهند
کرد، اما آن، پایان
داستان شما نیست
آن پایان نقش آنها در داستان شماست
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔: @nava11
اگر قطره ای آب درون دریاچه ای بیفتد، هیچ اثری از آن نمیماند
اما اگرهمین قطره بر روی برگی افتد
بر روی آن خواهد درخشید،بهترین مکان را انتخاب کنید تابدرخشید
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔: @nava11
23.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زادگاه شهید مهدی باکری در کجاست ؟
خونه ای کهشهید مهدی باکری به دنیا آمده
عالیه الان شده موزه❤️❤️❤️
@nava11
#_کانال_جملات_زیبا
🌸🍃🌸🍃
#روزی_سیصد_ساله
از شخصی پرسیدند: روزها و شب هایت چگونه می گذرد؟
با ناراحتی جواب داد: چه بگویم! امروز از گرسنگی مجبور شدم کوزه ی سفالی که یادگار سیصد ساله ی اجدادم بود بفروشم و نانی تهیه کنم..!
گفتند: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و تو اینگونه ناشکری می کنی؟
#_کانال_جملات_زیبا
@nava11
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#_کانال_جملات_زیبا
جملات انگیزه شی در پیج
@ya_hossein1336