فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
⚠️ 13 اشتباه زندگی:
۱) خوشبختی به قیمت بدبختی دیگران
۲) نگرانی از مسائلی که خارج از کنترل شماست
۳) عدم حذف غیرممکن در زندگی
۴) ترس از ریسک کردن برای پیروزی
۵) محدود دیدن
۶) اهداف شما قربانی افکار دیگران
۷) فکر کردن به محدودیتها قبل از اقدام به عمل
۸) باز کردن ذهن به روی هر نوع فکر
۹) باور به شانس بد
۱۰) ندیدن عواقب و پیامدها
۱۱) در اندیشه گذشته ماندن
۱۲) سطحی نگری
۱۳) عبرت نگرفتن از شکست
🏴
#پــــــــندانه
✅ الگوی زیبایی برای دیگران باش!
🍁🍂🍁🍂🍁
سعی کن کسی که تو را می بیند،
آرزو کند مثل تو باشد.
از ایمان سخن نگو!
بگذار از نوری که بر چهره داری،
آن را احساس کند.
از عقیده برایش نگو!
بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد.
از عبادت برایش نگو!
بگذار آن را جلوی چشمش ببیند.
از اخلاق برایش نگو!
بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرد.
از تعهد برایش نگو!
بگذار با دیدن تو، از حقیقت آن لذت ببرد.
بگذار مردم با اعمال تو
خوب بودن را بشناسند...
#تلنگرانه #حال_خوب
مطالب خوب با ما، نشرش با شما
.
🔅#پندانه
✍ نیروی زیاد دعاهای جمعی
🔹زن کشاورزی بیمار شد. کشاورز به سراغ مرد مقدسی رفت و از او خواست برای سلامتی زنش دعا کند.
🔸مرد دست به دعا برداشت و از خدا خواست همه بیماران را شفا بخشد.
🔹ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت:
صبر کنید. من از شما خواستم برای زنم دعا کنید؛ اما شما برای همه مریضها دعا میکنید.
🔸مرد گفت:
برای زنت دعا میکنم.
🔹کشاورز گفت:
اما برای همه دعا کردید. با این دعا، ممکن است حال همسایهام که مریض است، خوب شود و من اصلا از او خوشم نمیآید.
🔸مرد گفت:
تو چیزی از درمان نمیدانی. وقتی برای همه دعا میکنم، دعاهای خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا میکنند، متحد میکنم.
🔹وقتی این دعاها با هم متحد شوند، چنان نیرویی مییابند که تا درگاه خدا میرسند و سود آن نصیب همگان میشود. دعاهای جدا جدا و منفرد، نیروی چندانی ندارند و به جایی نمیرسند.
.
🔅#پندانه
✍ اگه چیزی رو ازت گرفتن، بهترش رو میخوان بهت بدن
🔹یه جمله خیلی قشنگی هست که میگه:
🔺«اگه لایقش باشی بهت تعلق میگیره و اگه لیاقتِ بیشتر از اونو داشته باشی ازت گرفته میشه.»
🔸پس بیخود برای چیزایی که از دست دادید ناراحت نباشید، حتماً قراره بهترش گیرتون بیاد!
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ راهکار پیشگیری از اشتباهات
📌 زودباور نباشیم
❇️ با چشمانی که تا این حد خطا دارند، قضاوت نکنیم...
#پــــــــندانه
.
🔅#پندانه
✍ راه نفوذ به درونت رو ببند
🔹بزرگترين حسرت ما آدما، فرصتهاى ازدسترفتمونه!
🔸کشتیها بهخاطر آبهایی که در اطرافشون هست، غرق نمیشوند بلکه بهخاطر نفوذ آب بهداخل آنهاست.
🔹پس اجازه نده اتفاقات اطراف به درونت نفوذ کنند و باعث سنگینترشدن و غرقشدنت شوند.
✅سجده باز کنندهی زنجیرهاست!
اهمیت و فضیلت سجده بهگونهای است که امیرالمؤمنین در کلامی ما را به رهایی از بندها با سجده تشویق میکنند:
«هرگاه کسی از شما سجده میکند، دو کف دستش را روی زمین بگذارد؛ امید است باعث باز شدن زنجیرها از دستانش در قیامت شود.»
📚ثوابالاعمالوعقابالاعمال، ج۱، ص۳۴
#پندانـــــــهـــ
🕊 #نهج_البلاغه_ای_شویم
🕋به کانال نهجالبلاغه بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/2043084812Ca801717571
✅ #حکایت چهار شمع
📖چهار شمع به آرامی می سوختند ، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید
✅اولین شمع گفت : من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد،فکر می کنم که به زودی خاموش شوم
💥هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد
✅شمع دوم گفت : من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم
💥حرف شمع ایمان که تمام شد ، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد
✅وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت :من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند
💥پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد
🍁کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند
✅او گفت : شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟
✅چهارمین شمع گفت : نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم
🔹️من امید هستم 😍
چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد 👌👌
❇️بنابراین شعله امید هرگز نبایدخاموش شود.
📝نتیجه داستان : ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم... 😉
#داستان_آموزنده #پــــــــندانه
.
🔅#پندانه
✍ از آنچه دارید انفاق کنید
🔹در مجلسی نشسته بودم که سائلی وارد شد و کسی وقعی بر او ننهاد.
🔸دست در جیب کردم و اسکناسی درآوردم و به چند نفری که کنارم بودند، گفتم:
شما هم کمکی به این سائل کنید!
🔹با کنایه گفتند:
ما خود از او نیازمندتر و ندارتریم.
🔸گفتم:
يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؛ امروز از آنِ شماست. هرچه میخواهید بکنید و بگویید؛ وای بر روزی که در آن روز همه چیز از آن خداوند است و کسی را زبانی در کام برای سخنگفتن نخواهد بود.
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝خاطره ای تکان دهنده ازاستادشفیعیکدکنی
✅ عــــــــااالیه.... حتما بخونید 👌🙏🙏
✍نزدیکی های عید بود،
من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم،
از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
(استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند و تعریف میکند...)
🔹پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد،
می گفت:
آقا! خدا بزرگ است،
خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!...
اما پدر گفت:
خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند،
🔸نباید فکر کنند که ما... 😔
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم
دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود
کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم.
روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
🔹آن سال، همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان....
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛
10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود،
چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس، ع
🔸آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛
رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
🔹گفتم: این برای چیست؟
گفت: از مرکز آمده است؛
در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!
فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم:
🔸این باید 1000 تومان باشد،
نه 900 تومان!
مدیر گفت : از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس،
🔸آقای مدیر خودش را به من رساند
و گفت : من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!
آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما برای دادنش یک شرط دارم...
🔹گفتم: "چه شرطی؟"
گفت : بگو ببینم،
از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را
به تو بر می گرداند،
گمان کردم شاید درست باشد...!!
#داستان_واقعی_آموزنده
#حکایت #پــــــــندانه
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
#پندانه
✍روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه میکند.
شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند :
«استاد، چه شده كه اینگونه اشك میريزيد؟
آيا کسی به شما چیزی گفته؟»
شیخ جعفر در میان گریهها گفت:
«آری، یکی از لاتهای این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»
🔹همه با نگرانی پرسیدند :
«مگر چه گفته؟»
شیخ در جواب میگويد او به من گفت :
«شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من میگویند.
آیا تو هم همانی هستی که همه میگویند؟!
و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.»
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
#تفکر | #خودشناسی
⌨ذکر نورانی
درهای آسمان به رویت باز میشود با گفتن
«لا إله إلّا اللَّه»
و خدا خشنود میشود از تو اگر بعدش بگویی: «محمّد رسول اللَّه»،
«علیّ ولیّ اللَّه» را که بعدش بگویی، تمام گناهانت بخشیده میشود، حتی اگر به تعداد دانههای باران باشند...
📚الروضة في فضائل أمير المؤمنین، صفحه ۲۳
#پندانـــــــهـــ
🕊 #نهج_البلاغه_ای_شویم
🕋به کانال نهجالبلاغه بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/2043084812Ca801717571