eitaa logo
کانال نوای عاشقان
15.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
364 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
(هفته‌‌ی دفاع مقدس گرامی باد) خوشا روزهایی که آسان گذشت به صدق و صفای فراوان گذشت چه خوش بود آن روزگاران دور که در سینه‌ها عشق بود و سُرور چه خوش بود آن روزهای قشنگ که حرفی نبود از نفاق و ز جنگ اگر بعدها ناگهان جنگ شد و ایران ما ، ناهماهنگ شد همه فتنه‌ها بود از غربِ دون خصوصاً ز اِمریکه بدشگون سگی را علَم کرد و بیداد کرد علیه وطن بانگ و فریاد کرد بناگاه شد حمله‌ور بر وطن چو اعراب جاهل ز عهد کهن تعرّض نمودند بر خاک ما ز غفلت به مردان چالاک ما چه خون‌ها که کردند در شیشه‌ها شغالان درمانده در بیشه‌ها چه شیرافکنانی که در آن زمان تقابل نمودند با روبهان زمین وطن را شط ِ خون گرفت چه جان‌ها که صدّام ملعون گرفت در آخِر پس از هشت سال غمین برفتند از خاکِ ایران زمین وطن شد گلستان ز خون شهید ز بس لاله در خاک ایران دمید ::: چو بگذشت زآن روزها بیست سال چه گویم به جز آه و رنج و ملال؟ پس از آن‌همه خون که جاری شده درخت وطن ، آبیاری شده چرا میوه‌‌ی تلخ بار آورد؟ چرا آبروی وطن را بَرد؟ درخت وطن را چرا سایه نیست چرا بهر این مَردم آسایه نیست؟ چرا مظهر وحدت و ائتلاف ـ فقط بر سر خود کشاند لحاف؟ درین خاک گویا خطایی شده به خون شهیدان جفایی شده مدیر وطن! لحظه‌ای گوش کن فروش وطن را ، فراموش کن مشو بی‌جهت پیروِ اجنبی که پیداست ازچه به تاب و تبی چو خواهی وطن را بپاشی ز هم خیانت نمایی به مُلک عجم ـ به «برجام» بستی دلِ کج خیال که حاصل ندارد به‌ غیر از ملال ز بس که ز بیداد تو خسته‌ام دل از مثنوی بر غزل بسته‌ام ::: مكن داد و بیداد و توفندگی برون كن ز سر جهل و یکدندگی مزن تیشه بر ریشه‌ی این وطن که فردا نیفتی به شرمندگی بپرهیز از تهمت و افتراق نما اجتناب از پراکندگی مباش اهل زهدِ ریا و دروغ حذر کن ز داغ سر افکندگی ز افتادگان دست گیری اگر شپی مایه‌ی فخر و بالندگی چو خواهی موفق شوی در امور به درگاه خالق ، نما بندگی که جز راه حق هرکه پوییده است ز کف داده آسایش و زندگی ::: الا هموطن! چشم خود باز کن پیام دل خسته احراز کن چرا رنگ بازد حجاب و عفاف؟ چرا رفته از دستِ ملّت کلاف؟ چرا روسری زنان ، باز شد؟ مگر حیلتی دیگر آغاز شد؟ چرا شور اسلامی از یاد رفت؟ چرا ریش‌ها نیز بر باد رفت؟ چرا خودفروشی فراوان شده؟ چرا خوی دَد خوی انسان شده؟ چرا رَخت بسته وفا از وطن؟ چرا نیست دیگر کسی مؤتمن؟ چرا دور گشتیم از رسم خویش؟ چرا سینه‌ی مادران گشته ریش؟ چرا ما گدای اروپا شدیم؟ ز مُدهای بیگانه جویا شدیم؟ چرا پیرو کافران گشته‌ایم؟ چرا مات و حیران و سرگشته‌ایم؟ چرا ما دچار دوبینی شدیم؟ خریدار اجناس چینی شدیم؟ چرا خویشتن را به غفلت زدیم؟ چرا گام در راهِ ذلت زدیم؟ چرا چشم بر فتنه‌ها دوختیم؟ ببین ناگهان تا کجا سوختیم؟ ز دامان آلوده چیزی مجو ز شرم و حیا هیچ چیزی مگو چو ناموس خود را فروشی به مُد ضرر کرده‌ای بی‌خرد ! خود بخود که گوید کلاس‌است این زندگی؟ بوَد داغِ مُهر سر افکندگی تعصب به ناموس، مردانگی‌ست ندارد کس آن را اگر، مَرد نیست مَرو راهِ غرب ای تو گم‌کرده راه که در پیش پای جهان کنده چاه چهی كه تو را سوی دوزخ ره است كه بی‌شک سزاوار هر گمره است چرا اعتیاد این بلای جهان ـ فتاده به دامان نسل جوان؟ چه خوش بود آن روزگاران دور که در هر سری فکر بود و شعور نه سیگار و قلیان و تریاک بود نه مشروب و معتاد کنیاک بود اگر بود بین جوانان نبود چنین معضلاتِ فراوان نبود چه گویم از آن روزهای قشنگ که امروزه گشته مُبدّل به ننگ الا ای جوان! در خود اندیشه کن فرار از رفیقان بی ریشه کن چو عمر گرانمایه از دست رفت دگرباره آن را نیاری به دست مَرنج از سخن‌‌های امروزِ من که آگهْ نِئی از غم و سوز من که اشعار من، غصه‌‌ی دل بوَد یکی قطره از بحر مشکل بوَد اگر (ساقی) این قصه آغاز کرد ز عهد گذشته ، سخن ساز کرد تو را خواست پندی دهد رایگان که از مکر شیطان شوی در امان مشو غافل از خویش و هشیار باش ز رخوت برون آی و بیدار باش که شیطان تو را آبرو می‌بَرد تو را خامش از های‌وهو می‌بَرد به خاک مذلت زند آدمی... به هر خانه کوبد سیه پرچمی شعف رخت بندد ز هر خانه‌ای نمانَد جوانی ، به کاشانه‌ای نباشد جوانی سترگ و غیور ـ که دافع شود بر وطن با غرور شود مالکُ المُلکِ‌مان اجنبی بسوزد وطن را ، ز لامذهبی شود خون پاکِ شهید وطن بدین‌گونه پامال مکر و فتن دوباره بگویم به صوت جلی که آیینه‌ی دل ، کنم منجلی : خوشا روزهایی که آسان گذشت به صدق و صفای فراوان گذشت چو آن روزها را به یاد آورم فزون می‌شود رنج و درد سرم ولی یاد آن روزها هم به خیر که با مرغ دل می‌نمودیم سیر چه خوشحال بودیم و آسوده ما فسوسا که طی گشت، آن روزها سيد محمدرضا شمس (ساقی) 1393 @navaye_asheghaan
(هفته‌‌ی دفاع مقدس گرامی باد) خوشا روزهایی که آسان گذشت به صدق و صفای فراوان گذشت چه خوش بود آن روزگاران دور که در سینه‌ها عشق بود و سُرور چه خوش بود آن روزهای قشنگ که حرفی نبود از نفاق و ز جنگ اگر بعدها ناگهان جنگ شد و ایران ما ، ناهماهنگ شد همه فتنه‌ها بود از غربِ دون خصوصاً ز اِمریکه بدشگون سگی را علَم کرد و بیداد کرد علیه وطن بانگ و فریاد کرد بناگاه شد حمله‌ور بر وطن چو اعراب جاهل ز عهد کهن تعرّض نمودند بر خاک ما ز غفلت به مردان چالاک ما چه خون‌ها که کردند در شیشه‌ها شغالان درمانده در بیشه‌ها چه شیرافکنانی که در آن زمان تقابل نمودند با روبهان زمین وطن را شط ِ خون گرفت چه جان‌ها که صدّام ملعون گرفت در آخِر پس از هشت سال غمین برفتند از خاکِ ایران زمین وطن شد گلستان ز خون شهید ز بس لاله در خاک ایران دمید ::: چو بگذشت زآن روزها بیست سال چه گویم به جز آه و رنج و ملال؟ پس از آن‌همه خون که جاری شده درخت وطن ، آبیاری شده چرا میوه‌‌ی تلخ بار آورد؟ چرا آبروی وطن را بَرد؟ درخت وطن را چرا سایه نیست چرا بهر این مَردم آسایه نیست؟ چرا مظهر وحدت و ائتلاف ـ فقط بر سر خود کشاند لحاف؟ درین خاک گویا خطایی شده به خون شهیدان جفایی شده مدیر وطن! لحظه‌ای گوش کن فروش وطن را ، فراموش کن مشو بی‌جهت پیروِ اجنبی که پیداست ازچه به تاب و تبی چو خواهی وطن را بپاشی ز هم خیانت نمایی به مُلک عجم ـ به «برجام» بستی دلِ کج خیال که حاصل ندارد به‌ غیر از ملال ز بس که ز بیداد تو خسته‌ام دل از مثنوی بر غزل بسته‌ام ::: مكن داد و بیداد و توفندگی برون كن ز سر جهل و یکدندگی مزن تیشه بر ریشه‌ی این وطن که فردا نیفتی به شرمندگی بپرهیز از تهمت و افتراق نما اجتناب از پراکندگی مباش اهل زهدِ ریا و دروغ حذر کن ز داغ سر افکندگی ز افتادگان دست گیری اگر شوی مایه‌ی فخر و بالندگی چو خواهی موفق شوی در امور به درگاه خالق ، نما بندگی که جز راه حق هرکه پوییده است ز کف داده آسایش و زندگی ::: الا هموطن! چشم خود باز کن پیام دل خسته احراز کن چرا رنگ بازد حجاب و عفاف؟ چرا رفته از دستِ ملّت کلاف؟ چرا روسری زنان ، باز شد؟ مگر حیلتی دیگر آغاز شد؟ چرا شور اسلامی از یاد رفت؟ چرا ریش‌ها نیز بر باد رفت؟ چرا خودفروشی فراوان شده؟ چرا خوی دَد خوی انسان شده؟ چرا رَخت بسته وفا از وطن؟ چرا نیست دیگر کسی مؤتمن؟ چرا دور گشتیم از رسم خویش؟ چرا سینه‌ی مادران گشته ریش؟ چرا ما گدای اروپا شدیم؟ ز مُدهای بیگانه جویا شدیم؟ چرا پیرو کافران گشته‌ایم؟ چرا مات و حیران و سرگشته‌ایم؟ چرا ما دچار دوبینی شدیم؟ خریدار اجناس چینی شدیم؟ چرا خویشتن را به غفلت زدیم؟ چرا گام در راهِ ذلت زدیم؟ چرا چشم بر فتنه‌ها دوختیم؟ ببین ناگهان تا کجا سوختیم؟ ز دامان آلوده چیزی مجو ز شرم و حیا هیچ چیزی مگو چو ناموس خود را فروشی به مُد ضرر کرده‌ای بی‌خرد ! خود بخود که گوید کلاس‌است این زندگی؟ بوَد داغِ مُهر سر افکندگی تعصب به ناموس، مردانگی‌ست ندارد کس آن را اگر، مَرد نیست مَرو راهِ غرب ای تو گم‌کرده راه که در پیش پای جهان کنده چاه چهی كه تو را سوی دوزخ ره است كه بی‌شک سزاوار هر گمره است چرا اعتیاد این بلای جهان ـ فتاده به دامان نسل جوان؟ چه خوش بود آن روزگاران دور که در هر سری فکر بود و شعور نه سیگار و قلیان و تریاک بود نه مشروب و معتاد کنیاک بود اگر بود بین جوانان نبود چنین معضلاتِ فراوان نبود چه گویم از آن روزهای قشنگ که امروزه گشته مُبدّل به ننگ الا ای جوان! در خود اندیشه کن فرار از رفیقان بی ریشه کن چو عمر گرانمایه از دست رفت دگرباره آن را نیاری به دست مَرنج از سخن‌‌های امروزِ من که آگهْ نِئی از غم و سوز من که اشعار من، غصه‌‌ی دل بوَد یکی قطره از بحر مشکل بوَد اگر (ساقی) این قصه آغاز کرد ز عهد گذشته ، سخن ساز کرد تو را خواست پندی دهد رایگان که از مکر شیطان شوی در امان مشو غافل از خویش و هشیار باش ز رخوت برون آی و بیدار باش که شیطان تو را آبرو می‌بَرد تو را خامش از های‌وهو می‌بَرد به خاک مذلت زند آدمی... به هر خانه کوبد سیه پرچمی شعف رخت بندد ز هر خانه‌ای نمانَد جوانی ، به کاشانه‌ای نباشد جوانی سترگ و غیور ـ که دافع شود بر وطن با غرور شود مالکُ المُلکِ‌مان اجنبی بسوزد وطن را ، ز لامذهبی شود خون پاکِ شهید وطن بدین‌گونه پامال مکر و فتن دوباره بگویم به صوت جلی که آیینه‌ی دل ، کنم منجلی : خوشا روزهایی که آسان گذشت به صدق و صفای فراوان گذشت چو آن روزها را به یاد آورم فزون می‌شود رنج و درد سرم ولی یاد آن روزها هم به خیر که با مرغ دل می‌نمودیم سیر چه خوشحال بودیم و آسوده ما فسوسا که طی گشت، آن روزها سيد محمدرضا شمس (ساقی) 1393