eitaa logo
کانال نوای عاشقان
15.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
364 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
... زبان حال (س)- چهل منزل سرت بر نیزه ها بود چهل منزل دلم غرق بلا بود چهل منزل تو را آزار دادند چهل منزل به جان ما فِتادند چهل منزل تو بودی قاری من چهل منزل به ما دشنام گفتن چهل منزل نگهبانم تو بودی چهل منزل شکستم از کبودی چهل منزل دو چشمت اشک بارید چهل منزل گل یاس تو خشکید چهل منزل عدو بر تو محک زد چهل منزل مرا دشمن کتک زد @emame3vom به کوفه بر تو سنگ از بام خورده زِ رأس خون تو قلبم فِشرده به شام از نی به تشت آمد سر تو به ویران مُرد زین غم دختر تو .
. زبان حال حضرت زینب(س)-اربعین خودم دیدم گلم را سر بریدن لباس یوسف من را دریدن خودم دیدم علیِ اکبرش را دراین صحرا به خاک و خون کشیدن خودم دیدم اَقاقی گشت پرپر تو گویی نیز باغی گشت پرپر سرش پرخون، دو دستانش بُریده وَ چشم مستِ ساقی گشت پرپر خودم دیدم که قاسم رو خاک است تنش هم غرق خون و چاک چاک است خودم دیدم زِ تل عبداله اش را.. که روی پای مولایش هلاک است خودم دیدم تمام صحنه ها را علیِ اصغر و تیر جفا را نه تنها قلب مولا و ربابه.. غم اصغر شرر زد کربلا را خودم دیدم حسینم لاله گون بود لبِ تشنه، لبِ دریای خون بود خودم دیدم میانِ قتلگاهش.. که تیر و نیزه از جسمش برون بود خودم دیدم تنِ شَه از قفا شد تمامِ یار و اصحابش فدا شد خودم دیدم که آخِر پیش زهرا سرش هم بر سرِ سرنیزه ها شد منی که دیده بودم در مدینه شرار آتش و مسمار و سینه ولی حالا میانِ کربلا زد.. عدویی بر خیام، آتش زِ کینه منی که دیده بودم خون جگر را میانِ تشت، لخته لخته خون ها پس از اَندوهِ کوفه آه..دیدم به بزم شام تشت و رأسِ مولا .
چشم‌های به رنگ خون‌ات را بر پرستار خود کمی وا کن دلِ من شور می‌زند بابا گریه‌های مرا تماشا کن گر چه بستم شکاف زخمت را خونِ تازه دوباره می‌ریزد گر چه بر معجرم گره زده‌ام لخته خون، پاره پاره می‌ریزد بعد لبخند قاتلت بر من تو چرا خنده می‌کنی بابا شب بی مادریِ ما را باز این چنین زنده می‌کنی بابا واژه‌هایی که خاطرات من است باز تکرار می‌کنی هر بار کوچه‌ی تنگ، خنده و هیزم میخ در، دود، آتش و دیوار مُردم از روضه‌خوانی‌ات امشب سوختم پایِ هر وصیت تو سرِ شب از شکاف در دیدم حال عباس را ز نیت تو دست او را گرفتی و گفتی رو سپیدم کن ای رشید علی پیش زهرا کن آبرو داری آبرویم بخر، امید علی جان تو، جان خواهرت زینب ای علمدار کاروان حسین حیدر بی مثال عاشورا جان تو، جان دخترانِ حسین نکند کودکی شود تشنه نکند دختری زمین بخورد نشود با تو خیمه‌ای بی تاب نکند مادری زمین بخورد دست‌هایت اگر زمین افتاد نام زهرا به لب ببر، جان گیر بدنت را سپر کن و بشتاب خم شو و مشک را به دندان گیر تشنه‌لب مشک آب را به لبِ کودک بی زبان بگیر عباس تیر وقتی به چشم‌هایت خورد مدد از زانوان بگیر عباس دست وقتی که نیست با صورت از سرِ زین به خاک می‌اُفتی غرق در تیر، ای کمان ابرو به زمین چاک چاک می‌اُفتی مادری می‌رسد به بالینت دست دارد به روی پهلویش کاش چشمت نبیندش وقتی جای یک دست مانده بر رویش ✍ @navaye_asheghaan
با برادر وقتی که زیر سایه‌ی لطف تو بهترم وقتی از عطر سیب نگاهت معطرم وقتی قسم به حرمت چشم تو خورده‌ام در آسمان عشق که تنها نمی‌پرم وقتی پناه برده‌ام از بی کسی به تو وقتی شدی پناه دلم سایه‌ی سرم صد بار دیده‌ای تو که دلتنگی مرا لبریزِ ناله‌هایِ برادر، برادرم وقتی فرات چشم تو لبریز غربت است پس من بگو چگونه به رویم نیاورم دارم به حال و روز خودم گریه می‌کنم من زنده باشم و تو بسوزی برابرم خواهر نمرده، پشت سرت را نگاه کن بعدش بگو به ناله، که ای وای مادرم بغضی کبود سینه‌ی تنگ مرا فشرد چشمی شده‌ست ابری و خونْ چشمِ دیگرم (ای مایه‌ی قرار دل بی قرار ما) من جان سالم از غم تو در نمی‌برم اذنم دهی به حضرت مادر قسم خودم... خنجر به کف گرفته فقط سینه می‌درم تو حیدری‌ترین پسرِ کوثری و من زهراترین مدافع بی باک این درم ** ای آسمان صبر و فضیلت، امام عرش آورده‌ام دو تا پسرم، ماه و اخترم منت گذار بر سر من، اذنشان بده تا پیش چشم‌های خودت پَر درآورم پس رد نکن دو آهوی سَر گشته‌ی مرا ناقابل است، آنچه برایت می‌آورم ✍
با ماجرای رنج و غربت آشنا من دیگر نمی‌خواهم شوم از تو جدا من هم تشنه‌ای، هم خسته‌ای، هم داغداری باید که مرگم را بخواهم از خدا من با توست ای سالار زینب انتخابش طفلان من قربانی‌ات گردند یا من؟ دارم در این صحرا دو دریا خونِ غیرت از خونشان بر دست می‌گیرم حنا من این دو به جای خود، اگر پایش بیفتد از جنگ با لشگر ندارم هیچ إبا من من خوب می‌دانم که حساسی به مادر پس خواهشم را رد نکن نگذار تا من... ... پهلوی تو از "پهلوی مادر" بگویم این‌گونه حتماً می‌شوم حاجت‌روا من ** در قتل طفلانم تعلل کرد لشگر بیرون بیایم تا مگر از خیمه‌ها من «سر» پای تو دادند و حالا سربلندم قربانی دیگر اگر خواهی بیا... من اینجا عزیزم غیر زیبایی ندیدم لب به شکایت وا نکردم که: چرا من؟ از دیدن شرمندگی‌ات شرم دارم بیرون نمی‌آیم اگر از خیمه‌ها من وقتی که می‌آوردی آنها را، لباست_ خاکی شده، قربان این رخت و عبا من بگذَر از این دو، لحظه‌ای بنشین کنارم به داغ اکبر گریه کن همراه با من بالاسر اکبر کسی این را نفهمید تو بیشتر می‌سوختی آن لحظه یا من... سروده گروه ادبی
وَ رَفَعَ ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ... روضه از زبان مبارک حضرت زینب(س) ای که نامت پناهِ عِلّیین پاشو از جا سپاهِ عِلّیین پاشو ای ماه، جلوه‌ی شب باش پاشو از جا، کفیل زینب باش پاشو تا سایه‌ی سرم باشی تا نگهبانِ معجرم باشی خواهرت آمده نگاهش کن تکیه بر چادرِ سیاهش کن آه... ای کُشته‌ی امان نامه سر فرو بردی از چه در جامه؟! زانویت را چرا بغل کردی؟! تو که بر قول خود عمل کردی خاطرت جمع، مردِ با احساس هیچ کس باورش نشد، عباس پاشو دلگرمی دلِ همه باش قوّتِ قلب آل فاطمه باش ماه من، بر رخت نقاب بزن حرز انداز زود، بر گردن کوفیان، چشمْ شور و نامردند تیرهای سه شعبه آوردند چشم‌هایت چقدر زیبایند بازوانت مرا تسلایند من همین‌گونه هم پریشانم تو نباشی دگر چه می‌دانم... ... شاید از گریه غرقِ غم بشوم شاید اصلاً اسیر هم بشوم شاید اصلاً سرم شکسته شود دست من با طناب بسته شود شاید از روی تل نگاه کنم گریه، بالای قتلگاه کنم چه کنم گر حسین تنها شد؟! چه کنم قتلگاه غوغا شد؟! شاید اصلا مرا زمین بزنند کعب نی بر منِ حزین بزنند پاسبانِ نمازم، ای عباس! تو نباشی چه سازم، ای عباس؟! ✍
همین‌که سایه‌ات را بر سرم دارم، خدا را شکر همین‌که در هوای تو گرفتارم، خدا را شکر   نبینم گریه‌باران است چشمت، آسمانِ من! مزن آتش به جان عالم و آدم، جهانِ من!   اگر زینب نبیند اشک‌هایت را، که زینب نیست! اگر نشناسد آن سوزِ صدایت را، که زینب نیست!   خیالش سخت بود آری که روزی سر کنم بی‌تو چگونه بودنم را بعد از این باور کنم بی‌تو؟   شب یلدای من، آخر به روز تو چه آوردند؟! چقدر اوضاع گیسوی تو را آشفته‌تر کردند   سرت را در خیالم شانه می‌کردم که طوفان شد کمی آهسته‌تر ای باد! گیسویش پریشان شد    به‌روی نیزه چشمان تو را پُردرد می‌بینم در اطراف خودم تا می‌شود نامرد می‌بینم   کمی از روی نی قرآن بخوان! قاری زیبایم! که شاید دست بردارند این قوم از تماشایم   از آثار نگاه توست، اگر بر روی پا هستم اگر هستم اگر از داغ لب‌های تو نشکستم   و من ناباورانه خیره می‌مانم به جایی که شکسته حرمت قاری و شأن آیه‌هایی که   برای قوّت قبلم ز لب‌های تو نازل شد بخوان جانم فدایت، سوزِ صوتت مرهم دل شد   بخوان قرآن برای کودکی که پای تو جان داد به این قصه چگونه می‌شود امروز پایان داد-   که هم تو باشی و هم من شبیه روزهایی که حیاط خانۀ ما بود و آن حال و هوایی که... ✍
بالا گرفت شعله‌ی داغ تو با تنور تاج سرم، سر تو کجا و کجا تنور باید خدا بخیر کند انتهاش را وقتی که هست سهم‌ سرت ابتدا تنور خولی امان نداد سرت را بغل کنم حالا به جای من شده حاجت‌روا تنور خولی نداد پاسخ این پرسش مرا آخر میان این همه‌جا، پس چرا تنور؟! زد روی صورتش زن خولی همین‌که دید افتاده ردِ خونِ گلوی‌ِ تو تا تنور کاری که با تن تو سه روز آفتاب کرد آورد یک شبه به سرت آن بلا تنور در کربلا نبود اگر از غذا خبر در کوفه بود منزل تو از قضا تنور خاکستری که بر سر و‌ رویت نشسته است کار عجوزه‌ی سر بام است یا تنور؟! حجم سر تو کم شده و داد می‌زنم ای بی وفا زمانه و ای بی حیا تنور نانی نخورده‌ایم به یاد سرت حسین هر جا که دیده‌ایم من و بچه‌ها تنور جز روی دامنم همه جا سر گذاشتی نیزه... درخت... طشتِ طلا... زیر پا... تنور... ✍سروده گروه ادبی
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری- جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت؟ از این عالم چه می‌خواهی همه‌عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیُّ یا قیوم خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی تو می‌رفتی و می‌دیدم که چشمم تیره شد کم‌کم به صحرایی سراسر از تو خالی، خیره شد کم‌کم تو را تا لحظه‌ی آخر نگاه من صدا می‌زد چراغی شعله‌شعله زیر باران دست و پا می‌زد حدود ساعت سه، جان من می‌رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می‌رفت آهسته بخوان! آهسته از این جا به بعدِ ماجرا با من خیالت جمع ای دریای غیرت! خیمه‌ها با من تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی‌صدا در خود شکستم بی‌صدا در خود که باید بی‌تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید ✍ @navaye_asheghaan
یک روز، جگر برابرم آوردی یک روز، سرِ برادرم آوردی ای کاش تو هم فرو بپاشی از هم ای تشت! ببین چه بر سرم آوردی @navaye_asheghaan
یک روز، جگر برابرم آوردی یک روز، سرِ برادرم آوردی ای کاش تو هم فرو بپاشی از هم ای تشت! ببین چه بر سرم آوردی @navaye_asheghaan
یک روز، جگر برابرم آوردی یک روز، سرِ برادرم آوردی ای کاش تو هم فرو بپاشی از هم ای تشت! ببین چه بر سرم آوردی ✍ @navaye_asheghaan
انگار باید غصه تا آخر بماند چشمان زینب تا همیشه تر بماند یادت می‌آید که به من گفتی: عزیزم اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟ می‌میرم از این غُصه بابایم چگونه تنها بدون تو در این سنگر بماند بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند وقتی نمی‌مانی! مگیر از ما رُخت را تا صورتت در خاطرم بهتر بماند تو می‌روی و بغض سنگینی که باید یک عمر در این خانه با دختر بماند * * می‌ترسم از ظهری که می‌گویی قرار است جسم حسینت بین خون بی سر بماند دلواپسم، آه از غروبی که ببینم برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند این شعر دیگر طاقت غم را ندارد اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند ✍ @navaye_asheghaan
مثل همیشه از همه سرها سری حسین بر نیزه دیدمت، چقدر محشری حسین از هرکجای دشت شمیم تو می‌وزد عطر گل محمّدیِ پرپری حسین تا گفت: «یا أخا...» به خدا مطمئن شدم عبّاس را به خیمه نمی‌آوری حسین! چشمم به توست ای سر بی تن که سال‌هاست تنها پناه بی کسی خواهری حسین حتّی به شمر و عاقبتش فکر می‌کنی! تو جلوه‌گاه رحمت پیغمبری حسین :: از اشک ما بنای قیامت شود خراب، از قاتلان خویش اگر بگذری حسین @navaye_asheghaan
مثل همیشه از همه سرها سری حسین بر نیزه دیدمت، چقدر محشری حسین از هرکجای دشت شمیم تو می‌وزد عطر گل محمّدیِ پرپری حسین تا گفت: «یا أخا...» به خدا مطمئن شدم عبّاس را به خیمه نمی‌آوری حسین! چشمم به توست ای سر بی تن که سال‌هاست تنها پناه بی کسی خواهری حسین حتّی به شمر و عاقبتش فکر می‌کنی! تو جلوه‌گاه رحمت پیغمبری حسین :: از اشک ما بنای قیامت شود خراب، از قاتلان خویش اگر بگذری حسین @navaye_asheghaan
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من که می‌آمد صدای ناله‌های پنج‌تن از من از آن‌جایی که وابسته‌ست جان من به جان تو جدا کردند سر از تو؛ جدا کردند تن از من میان معرکه هم زخم، هم جان‌باختن از تو میان خیمه‌ها هم سوختن، هم ساختن از من تو زیر خنجرش بودی و محکوم تماشا من گلوی زیر خنجر از تو؛ دست و پا زدن از من دلم خوش بود با پیراهنت آن‌هم به غارت رفت پس از تو رَخت بَر بسته‌ست شوقِ زیستن از من غریبم آن‌چنان در سرزمین مادری بی تو که می‌پرسد نشانی‌های زینب را وطن از من "ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق" کسی نشنید جز "توصیف زیبایی" سخن از من از آن بُت‌خانه‌ها چیزی نماند آن‌جا که بر می‌خاست طنین تیشه‌ی پیغمبرانِ بُت‌شکن از من منم حُسنِ خِتام باشکوهِ داستان تو پس از این اسوه می‌سازند اساطیر کهن از من ✍ @navaye_asheghaan
هر چند به دل عزا زیاد است حسین دور و برِ ما جفا زیاد است حسین ما چشم به یاریِّ خدا دوخته‌ایم روی لبمان دعا زیاد است حسین یک لحظه نشد چشم به هم بگذارم در کوفه سر و صدا زیاد است حسین اینجا به سَرِ یتیم فریاد زدند بی عاطفه، بی وفا زیاد است حسین در کوچه به کوچه‌اش به من سخت گذشت چون چهره‌ی آشنا زیاد است حسین من صابره‌ام میان طوفان بلا اما چه کنم بلا زیاد است حسین شد درد سری، دردِ سرِ طفلانت چون سیلیِ بی هوا زیاد است حسین در مجلسِ صبحِ کاخ، معلومم شد دور لب تو عصا زیاد است حسین ✍ @navaye_asheghaan
هرگز نمی‌شد خواهرت اینجا نیاید بهر عزاداریِ این لب‌ها نیاید امکان ندارد اینکه مجنونی بخواند اما برای دیدنش لیلا نیاید بستند به زنجیر راه گریه‌ها را شاید صدایی از گلوی ما نیاید از دخترت می‌خواستم وقتی می‌آید یا چشم‌هایش را بگیرد یا نیاید ای صوت لب‌های پر از آیات غمگین! پایین بیا تا خیزران بالا نیاید دیدند می‌خوانی ولی کاری نکردند تا خیزران روی لبت با پا نیاید کنج تنور آمد کنارت چهره نیلی کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید چشمانِ اینجا سخت ناپرهیزگارند اما نمی‌شد خواهرت اینجا نیاید ✍ @navaye_asheghaan
ای هلال من! به بالای سنان قرآن بخوان قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان با صدای خود مُسَخّر کن تمام کوفه را کوفه را هم کربلا کن؛ همچنان قرآن بخوان گرچه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن گرچه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند بر فراز نیزه‌، ای آرام جان! قرآن بخوان تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان زادۀ مرجانه دارد قصد آزار تو را تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان صوت قرآن سر تو سربلندم می‌کند تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدمان وارث حیدر! تو هم نوک سنان قرآن بخوان آنچه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود این مصیبت را نمی‌کردم گمان؛ قرآن بخوان هرکه هرچه دارد، از این خاندان دارد حسین تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان ✍ @navaye_asheghaan
ای آنکه نیست غیر خدا خون‌بهای تو خون سر شکسته‌ی من رو نمای تو زینب سرش شکسته ولی سر شکسته نیست سر خم نکرده پیش کسی جز خدای تو قرآن بخوان اگر چه تو را سنگ می‌زنند دین خدا نفس بکشد با صدای تو زینب نفس نمی‌کشد ای نفس مطمئن یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو تو سربلند بر سر نیزه بخوان بدان زینب هم ایستاده بمیرد برای تو من پای نی، تو بر سر نی، گریه می‌کنیم تو مبتلای عشقی و من مبتلای تو ✍ @navaye_asheghaan
یک روز، جگر برابرم آوردی یک روز، سرِ برادرم آوردی ای کاش تو هم فرو بپاشی از هم ای تشت! ببین چه بر سرم آوردی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بنام خدا دردودل حضرت زینب س باحضرت زهرا س بعد ازشهادت مادرشان "" "" "" "" "" بے تـــو مادر من تنها و پریـشـان چه کنم باغم داغ فـراق و غـــم هجران چه کنم داغ این درد چـــه سازم کمرم را بشکست من بے تـــاب و توان در بر طوفان چه کنم من گرفتـار شـــدم در دل دریـــاے محـن مانده ام بے تو کنون باغم دوران چه کنـم رخت بربست و برفت خنـده ز کاشـانهٔ مـا بـاهمــه گـریه و زارے من نــالان چـه کنـم زنــده بـودم به نـوازش به صــداے نفسـت بـے تو اکنون چه سازم من بے جان چه کنـم مادرم فخــر زمان روح و روانــم بــودی خیــز برگــو به من غــم زده الان چـه کنم مادرم بـعد تـو من کشــتے طوفـان زده ام بے تو اے مادر نــازم من گــریان چه کنم سینه ام سوخت دگر درد مرا نیـست علاج من بـے روح و روان با دل سوزان چه کنم مـادرم تـا بنشست گـرد یتیـمے بـه رخــم من از آنروز شدم بـے سروسامان چه کنم روزو شب بر در نیم سوخته من مےنگرم مانـده ام با محـن و درد فراوان چه کنم هرکجــا مـے نگــرم جـاے تـو را مےبینـم با همه خاطره هر لحـظه و هرآن چـه کنـم کمــر دختــرتــان را بشکسـت داغ فراق تو بگو با همه غـمها من حیران چـه کنم "" "" "" "" "" "" مسلم فرتوت گلهین