#یا_بقیه_الله_روحی_لک_الفدا
ما با تو عهدی داشتیم از نوع باران
گفتیم می باریم بر هر خاک و طوفان
گفتیم می مانیم پای عهد و پیمان
پای وصیت های خونرنگ شهیدان
امضای خون کردند اگر مردان میدان
ما نیز امضا می کنیم از جوهر جان
ما وارث شمشیر تیز ذوالفقاریم
از نور اسلام و تشیع بهره داریم
هر صبح همراهیم با تجدید عهدی
یعنی برای شام ما صبح است مهدی
از کربلا تا حال در دل آه مانده
در انتظار رویت آن ماه مانده
گفتیم ما آماده ایم و جان نثاریم
ما آرزویی جز ظهور تو نداریم
اینک ظهور آغاز گشته نور پیداست
نوری ز یک شعله به کوه طور پیداست
موسی صفت نعلین را باید درآورد
باید کف دستی نشان داد و خطر کرد
باید عصا بشکست و شکل اژدها کرد
از دست صهیون قدس را باید رها کرد
یاران احمد مرد پیکارند هر چند
در مهربانی هم مثل دارند هر چند
با دشمنان دین حق هستند اشداء
هم سبز فروردین و هم مرداد حمراء
یا از جهان آرا جهان بینی گرفتند
یا از برونسی درس آیینی گرفتند
اسکندری یک اسم نه رسم ست ما را
نام سپاسی سبز کرده سرو ها را
بغدادها را درنوردیدند اینان
تا دست از پیکر جدای مرد میدان
از مردهایی که حماسه آفرینند
سردارهای نسل سرخ آخرینند
السابقون السابقون تفسیر آنهاست
یاران منجی بودن از تقدیر آنهاست
از قلب خونین شهر ها خرم شد ایران
از سینه مجنون دچار غم شد ایران
اکنون رسیده روز موعود دعامان
روز اجابت ، حاصل و سود دعامان
چشم انتظار ماست صاحب عصر اینک
ما منتظِر ها منتظَر گشتیم بی شک
وقت است یکباره از این غیبت در آییم
وقت ظهور ماست خیبر را گشاییم
باید سر اين سامری را بشکنیم و
طرح نفاق و کافری را بشکنیم و
آن وقت طالب بر ظهور یار باشیم
وقتی به چشم دشمن دین خار باشیم
آنها که قتل کودکان در دست آنهاست
آنها که حتی سامری هم مست آنهاست
آنها که سرباز یزید این زمانند
کودک کشی کردند تا که می توانند
آمد به یادش حرمله شاعر به هم ریخت
ارکان این شعر از خروش سیل غم ریخت
زینت کریمی نیا
@navaye_asheghaan
#یا_بقیه_الله_روحی_لک_الفدا
آقا ببخش از اینکه یادت را
بین هیاهوها دهم بر باد
آقا ببخش از گریه ی بی اشک
آقا ببخش از نوحه های شاد
تنها فقط یک روز یک وعده
یک جمعه خاموش و افسرده
می آورم نام تو را بر لب
می آورم عهد تو را در یاد
چشم همه در چشم یک گوشی است
گوش همه در گیر خاموشی است
مغز همه جوش فراموشی است
دنیا دنی تر گشته از بیداد
می آورم بر لب فقط عجّل
می خوانمت گاهی کمی در دل
می خواهمت از ناکجا آباد
می خواهمت شاید به یک فریاد
سر می دهم فریاد از دوران
از مسخ انسان در ید حیوان
خود کرده را تدبیر دیگر نیست
خود بوده ام دور از تو و قرآن
حتی فراموشم شود گاهی
دارم به بالای سرم شاهی
از قلب خود همواره آگاهی
انسانم و درگیر در نسيان
بیمار اگر باشم فقط آنگاه
در راهروی تنگ درمانگاه
یادم می آید که تو را دارم
یادم می آید که تویی درمان
لنگم فقط در راه تو آقا
کورم فقط در روی تو آقا
دلخسته ام در روز تو آقا
سست است دستانم در این پیمان
با اینکه می دانم تو را دارم
رو بر تمام خلق می آرم
هی می روم جای تو انگاری
روزانه بر صدها نفر قربان
حرفم زیاد است و مجالی نیست
آقا ببخشایم که حالی نیست
شعر تو را ناقص رها کردم
بیهوده خوشحالم از این پایان
اللهم عجل لولیک الفرج
زینت کریمی نیا
@navaye_asheghaan