eitaa logo
کانال نوای عاشقان
19.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
434 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترم، ارثیه‌ی غربت مادر مال تو پر کشیدن مال من، این دو سه تا پر مال تو داغ من مال علی، داغ علی هم مال من حسنین و غم این دو تا برادر مال تو خطبه خونی، توی مسجد مدینه مال من خطبه خوندن، توی کوفه مثل حیدر مال تو خنده‌ی همسایه‌ها، تو راه کوچه مال من صدای هلهله و خنده‌ی لشگر مال تو این سه تا کفن، واسه من و علی و مجتبا زینبم، پیرهن حسین بی‌سر مال تو قصه‌ی میخ در و کشتن محسن مال من غصه‌ی سه شعبه و حنجر اصغر مال تو بوسه‌های بی‌رمق؛ این دم آخر مال من بوسه‌های لب گودال برادر مال تو زخم بستر مال من، اشکای حیدر مال من یک هزار و چندتا زخمِ تنِ بی‌سر مال تو قتل و غارت مال تو، رخت اسارت مال تو دیدن بزم شراب و می و ساغر مال تو @navaye_asheghaan
نور با آینه وقتی متقابل باشد ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد نور، زهراست و آئینه علی، ذره کجاست که در این بین فقط عاطل و باطل باشد برترین خلقت دنیاست،‌عجب نیست اگر که علی نیز به زهرا متوسل باشد رو به قبله ست همه عمر، خدایا! غلط است قبله بایست به سمتش متمایل باشد اگر این طرز نماز است که او می‌خواند ترس دارم که نماز همه باطل باشد دل محال است ولی عقل دلش می‌خواهد بین زهرا و خدا فاصله قائل باشد یک نفر آمده در را به لگد می‌کوبد پشت در باز هم ای کاش که سائل باشد نیمرخ می‌شود، انگار علی آمده است ماه ،دیگر به دلش نیست که کامل باشد @navaye_asheghaan
به دعا دست خود که برمی‌داشت بذر آمین در آسمان می‌کاشت به تماشا، مَلَک نمازش را نردبانی ز. نور می‌‏پنداشت چه نمازی؟ که تا به قبّه ی عرش بُرد او را و نردبان برداشت! پرچم دین ز بام کعبه گرفت بُرد و بر بام آسمان افراشت بس که کاهیده بود، شب او را شبحی ناشناس می‌انگاشت خصم بیدادگر ز جور و ستم هیچ در حقّ او فرو نگذاشت! تا نینداختش به بستر مرگ دست از جان او مگر برداشت؟ قصه را تازیانه می‌داند در و دیوار خانه می‌داند آتش کینه چون زبانه کشید کار زهرا به تازیانه کشید دشمن دل‌سیه، به رنگ کبود نقش بی‌مهری زمانه کشید آتش خشم خان و مان‌سوزش پای صد شعله را به خانه کشید در میانش گرفت شعله ی‏ کین پای حق را چو در میانه کشید همچو شمعی که بی‏‌امان سوزد شعله از جان او زبانه کشید.. قامتش حالت کمانی یافت بس‌که بار الم به شانه کشید سبحه، مشق سرشک او می‌‏کرد بس‌که نقش هزار دانه کشید بر رخ این فرشته ی معصوم نتوان پرده ی فسانه کشید قصه را تازیانه می‏‌داند در و دیوار خانه می‌داند سخن از درد و صحبت از آه است قصۀ درد او چه جان‌کاه است راه حق، جز طریق فاطمه نیست هر که زین ره نرفت، گمراه است.. در مسیری که عشق می‌‌تازد تا به مقصود، یک‌قدم راه است در بهاران، خزان این گل بود عمر گل‌ها همیشه کوتاه است با غم او، دلی که بیعت کرد تا ابد در مسیرِ الله است این که بر لب رسیده، جان علی‌ست دل گمان می‌کند هنوز، آه است.. هر که آمد، به نیمه ی ره ماند غم فقط با دل تو همراه است آن که بعد از کبودی رخ تو با خسوف، آشتی کند، ماه است قصه را تازیانه می‌داند در و دیوار خانه می‌داند.. بی تو ای یار مهربان علی! شعله سر می‌کشد ز جان علی بی تو ای قهرمان قصه ی عشق ناتمام است داستان علی.. خطبه ی‏ ناتمام زهرا کرد کار شمشیر خون‌فشان علی خواست نفرین کند، که زهرا را داد مولا قسم به جان علی- -که ز قهر تو ماسِوا سوزد؛ صبر کن صبر، مهربان علی! ذوالفقار برهنه ی سخنش کرد کاری به دشمنان علی، که دگر تا ابد به زنهارند از دم تیغ جان‌ستان علی با وجودی که قاسم رزق است ساخت عمری به قرص نان علی بعد او، خصم دون که می‌‏پنداشت به سه نان می‌خرد سنان علی، بود غافل که چون به سر آید دوره ی صبر و امتحان علی دشمنان را امان نخواهد داد لحظه‌‏ای تیغ بی‌امان علی.. دیدم انصاف را به کوچه ی عشق سر نهاده بر آستان علی عشق چون من ارادتی دارد به علی و به خاندان علی.. رفت زهرا و اشک از دنبال وز پی او روان، روان علی.. باز مانده‌ست سفرۀ دل او غم و درد است، میهمان علی درد دل را به چاه می‌گوید رفته از دست، همزبان علی آن شراری که سوخت زهرا را، سوخت تا مغز استخوان علی قصه را تازیانه می‌داند در و دیوار خانه می‌داند @navaye_asheghaan
چنان بخشیده حق بر فاطمه نام عزیزش را که حتی برده بالا عزتش شأن کنیزش را بساط فیض عالم بر رضای فاطمه بند است مقرب می کند زهرای اطهر مستفیضش را اگر چه آسیابش محور ارزاق گردون است از این دنیا برای خود نمی خواهد پشیزش را غلامی حر شد و قرضی ادا گشت و فقیری سیر خدا با خنده برگرداند بر او سینه ریزش را اگر چه زیر و رو شد پیکرش اما کسی از او ندید اصلا سکوت حنجر دشمن ستیزش را دری که سوخته با ضربه ای آرام می ریزد بگو کمتر کند ملعون از این در دورخیزش را نمی فهمد اگر آن بی حیا پس لااقل ای کاش درِ خانه نگه دارد عقب، مسمار تیزش را ثمر از شاخه افتاد و خدا بر خویش واجب کرد برای قاتل محسن عذاب رستخیزش را الهی هیچ مردی در کنار بستر همسر نبیند در بهارانش خزان برگ ریزش را @navaye_asheghaan
بخوان بلال! که «یاس کبود» دل تنگ است اذان بگو! که اذان تو، آسمان رنگ است اذان بگو! که پس از رحلت رسول خدا مصاحب دل من، ناله ی شباهنگ است اذان بگو! به صدای بلند و جار بزن که پشت پرده ی ایمان فریب و نیرنگ است اذان بگو! که بدانند بعد پیغمبر نصیب آینه ها ی خدانما سنگ است نه من، غبار یتیمی نشسته بر رویم جمال آینه هایم، مکدّر از زنگ است بگو که «اشهد ان علی- ولی الله» بگو که لحن مناجات من، غماهنگ است تو از سیاه دلی های خلق شکوه مکن «به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است» مرا ز گریه چرا منع می کنند، بپرس که این چه رسم مسلمانی؟ این چه فرهنگ است؟ بگو که فاطمه این یک دو روزه مهمان است سفر به خیر بگویند وقت ما تنگ است بگو که فاطمه در حشر اگر که ناز کند «کمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است» نماز شام غریبان شد و غروب و شفق بخوان بلال! که ماه مدینه دل تنگ است @navaye_asheghaan
اگرچه سایه‌ای از دخترت به جا مانده رسیده‌ام که بگویم قرارِ ما مانده رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت نِشسته‌ام ؟ نه قد و قامتم دوتا مانده یکی دو روز فقط صبر کن ؛ کنارِ توأم که چند نیمه نفس بینِ ما دوتا مانده دلم برایِ علی شور می زند تنها برای او فقط این یارِ بی صدا مانده مسیرِ خانه‌ی‌مان تا مزارِ تو سُرخ است جراحتی‌ست که در پهلویم به جا مانده مدد زِ شانه‌ی طفلم گرفته می‌آیم به چهره‌ام اثرِ دستِ بی‌حیا مانده هنوز هم همه‌ی سرفه‌های من خونی ست هنوز هم به رخم ردِّ شعله‌ها مانده تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است: که رویِ چادرِ تو چند جایِ پا مانده بس است شِکوه‌ام و داغ‌هایِ من بگذار نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر دو پلکِ بی رمقش سمتِ نیزه‌ها مانده زبان گرفته که سربارِ عمّه‌اش شده است از آن شبی که از آن قافله جدا مانده صدایِ عمّه‌یِ خود را دگر نمی‌شنود فقط نه این چقدر زیرِ دست و پا مانده به عمّه گفت که عمّه بِگرد می‌یابی به قَدِ من به گمانم که بوریا مانده @navaye_asheghaan
معجزات چشم زهرا عرش اعظم ساخته هاجر و آسیه و حوا و مریم ساخته از ازل بیت الاحرام کعبه ، بیت الفاطمه است کعبه را تسبیح زهرا قرص و محکم ساخته آخر پیغمبری بابای زهرا بودن است نور زهرا مصطفی را نور خاتم ساخته فاطمه حق و مع الحقش علی مرتضی ست حق ولایت را میان این دو توأم ساخته پیش زهرا ذوالفقارش سر فرود آورده است علتش این بوده که شمشیر را خم ساخته فاطمه وقتی که پای شوهرش آمد وسط لشگری را با جلال خویش در هم ساخته دم نمی آرد؛ مبادا همسرش غمگین شود فاطمه در شعله ها هم سوخته، هم ساخته گرچه او مقداد و عمار و ابوذر داشت؛ نه آخرش از یک عجم سلمانِ محرم ساخته نیمی از ما را خدا در فاطمیه ساخته نیم دیگر را خود زهرا محرم ساخته فاطمه معمار خلق سینه زن ها بوده است یک حسینیه خودش در بین قلبم ساخته وصله های چادرش دیروز زحمت داشته تا برای روضه ها امروز پرچم ساخته روز محشر ریشه های چادری که سوخته مایه ی آسایش ما را فراهم ساخته هر زمان در روضه مادر صدایش می کنی کیسه ما را پُر از فیض دمادم ساخته @navaye_asheghaan
حالا که رفتی خنده بر لب جا ندارد این اشک ها راهی به جز دریا ندارد دیگر مدینه جای ماندن نیست بابا این شهر بی تو حرمت ما را ندارد گفتند یا شب گریه کن یا روز ... اما دل که بگیرد روز و شب معنا ندارد من خواستم حق ولایت را بگیرم ورنه که یک قطعه زمین دعوا ندارد وقتی سلام مرتضایت بی جواب است این درد غربت گریه دارد یا ندارد؟ من آرزو دارم بیایم پیشت اما می ترسم از روزی که "او" زهرا ندارد @navaye_asheghaan
جاری شده این اشک به تکرار غم تو عمری‌ست دل ماست گرفتار غم تو از فاطمیه مانده به جا هر چه که داریم یعنی همه هستیم بدهکار غم تو شد هر تپشش ذکر «علیًّ ولی الله» قلبی که شده محرم اسرار غم تو از موهبت توست که زنده‌‌ست دل ما با زمزم اشکی که بود کار غم تو چشم تر ما چشمه‌ای از کوثر و در دل چون خیمه‌ای افراشته همواره غم تو جا مانده دلم در وسط کوچه‌ی اشکت آتش زده ما را در و دیوار غم تو ده قرن گذشته‌ست، هنوز ای گل پرپر مانده به روی دوش جهان بار غم تو @navaye_asheghaan
حرف از وصیت است!؟ چرا خوب می شوی چشم و چراغ خانه ی ما خوب می شوی نبضت اگر چه فاطمه جان کُند می زند! جدی نگیر بغض مرا، خوب می شوی جانِ حسن سفارش تابوت را نده! کوری چشم....... خوب می شوی کافور و سدر دست علی می دهی چرا!؟ عطرخوش بهشت خدا خوب می شوی حرف مرا دو تا نکنی پیش بچه ها! من قول داده ام که شما خوب می شوی 《عجل وفاتی》 تو غرور مرا شکست در شهر گفته ام همه جا خوب می شوی گفتم که کار می دهد این زخم دست ما! گفتی که بی طبیب و دوا خوب می شوی مویت اگر چه سوخت، عروس منی هنوز افتاده ای به گریه چرا؟ خوب می شوی غصه نخور جواب سلامم نمی دهند با غربتم کنار بیا خوب می شوی کمتر بگو حسین، صدایت گرفته است ای روضه خوان خانه ی ما خوب می شوی @navaye_asheghaan
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو «توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو» خدا به یُمن شما رزق می‌دهد ما را زمین نشسته سر سفره ی قناعت تو هر آنچه قد بکشد صبر، باز هم دستش نمی‌رسد به بلندای استقامت تو چه آمده به سر ماهِ رویت این شب‌ها که در توان علی هم نبوده رؤیت تو هنوز کوثر این اشک‌ها خروشان است چگونه سرد شود داغ بی‌نهایت تو تو رفته‌ای و جهان قرن‌هاست می‌سوزد و مانده روی دلش حسرت زیارت تو چقدر دست غزل در برابرت خالی‌ست بگو چگونه درآییم از خجالت تو @navaye_asheghaan
"گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد شب شهادت زهرا علی به خود می گفت: گل محمدی من چه زود پرپر شد! خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد به باغ حُسن کدام آفتاب ناب، افسرد که در مدار افق هرچه بود، پرپر شد؟ برای تسلیت اهل باغ آمده بود شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت بنفشه ای که سحر در سجود، پرپر شد ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد" @navaye_asheghaan