#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_سی_و_هشتم(بخش دوم و آخر)
🔸من با خودم گفتم: به خاطر مولا علي(ع) تا هوا تاريك اســت و بعثي ها نيامده اند اين جوان را به نزديك سنگر ايرانيها برسانم و برگردم!
🔹بعد ادامه داد: شــما حساب افسران بعثي را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بيائيم جدا كنيد.
حســابي جاخــوردم. ابراهيم به ســرباز عراقي گفت: حــالا اگر بخواهي ميتواني اينجا بماني و برنگردي. تو برادر شيعه ما هستي.
ســرباز عراقي عكســي را از جيب پيراهنش بيــرون آورد وگفت: اينها
خانواده من هســتند. من اگر به نيروهاي شــما ملحق شــوم صــدام آنها را ميكشد.
🔸بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربي پرسيد: اَنت ابراهيم هادي!!
🔹همه ما ســاكت شديم! باتعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشــت. ابراهيم با چشمان گرد شــده😳 و با لبخندي از سر تعجب☺️ پرسيد: اسم من رو از كجا ميدوني!؟
من به شــوخي گفتم: داش ابرام، نگفته بودي تو عراقيها هم رفيق داري!
🔷ســرباز عراقــي گفت: يك مــاه قبل، تصوير شــما و چند نفــر ديگر از فرمانده هان اين جبهه را براي همه يگانهاي نظامي ارســال كردند و گفتند:
هركس ســر اين فرماند هان ايراني را بيــاورد جايزه بزرگي از طرف صدام
خواهد گرفت!
در همان ايام خبر رســيد که از فرماندهي سپاه غرب، مسئولي براي گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهي گيالنغرب شده.
ما هم منتظر شديم ولي خبري از فرمانده نشد.
تا اينكه خبر رســيد، جمال تاجيك كه مدتي اســت به عنوان بسيجي در
گروه فعاليت دارد همان فرمانده مورد نظر است!
🔸با ابراهيم وچند نفر ديگربه سراغ جمال رفتيم. از او پرسيديم: چرا خودت را معرفي نكردي؟! چرا نگفتي كه مسئول گروه هستي؟
جمال نگاهي به ما كرد وگفت: مســئوليت براي اين اســت كه كار انجام شود. خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام ميشود.
من هم از اينكه بين شــما هســتم خيلي لذت ميبــرم. از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم.
شما هم به كسي حرفي نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند. جمال بعد از مدتــي در عمليات مطلع الفجر در حالي كه فرمانده يكي از گردانهاي خط
شكن بود به #شهادت رسيد.
#رمان_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_سی_و_نهم(بخش اول)
*ابوجعفر*
✔️راویان:حسين الله كرم، فرج الله مراديان
🔸روزهاي پاياني سال 1359 خبر رسيد بچه هاي رزمنده، عملياتي ديگري را بر روي ارتفاعات بازي دراز انجام داده اند. قرار شد هم زمان بچه هاي اندرزگو، عمليات نفوذي در عمق مواضع دشمن انجام دهند.
براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري* و رضا گودینی و من انتخاب شدیم.
شاهرخ نورايي و حشمت كوه پيكر نيز از ميان كردهاي محلي با ما همراه شدند.
🔹وسايل لازم كه مواد غذايي و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم.
با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به
منطقه دشت گيلان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيدا كرديم و خودمان را مخفي كرديم.
در مدت روز، ضمن اســتراحت، به شناســايي مواضع دشــمن و جاده هاي داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشه اي ترسيم كرديم. دشت روبروي ما دو جاده داشــت كه يكي جاده آســفالته(جاده دشــت گيلان)و
ديگري جاده خاكي بود كه صرفًا جهت فعاليت نظامي از آن استفاده ميشد.
فاصله بين ايــن دو جاده حدودًا پنج كيلومتر بود. يــك گروهان عراقي با
استقرار بر روي تپه ها و اطراف جاده ها امنيت آن را برعهده داشتند.
با تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم.
من و رضا گوديني به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه ها به سمت جاده خاكي رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شــد به ســرعت روي جاده رفتيم.
🔸دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله هاي موجود كار گذاشتيم. روي آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم.
از نقــل و انتقالات نيروهای دشــمن معلوم بود كــه عراقيها هنوز بر روي
بازي دراز درگير هســتند. بيشــتر نيروهــا و خودروهاي عراقي به آن ســمت ميرفتند. هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت سرمان شنيديم. ناگهان هر دوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم!
🔹يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتي گلوله هاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر شــد. تمام دشــت از ســوختن تانك روشن شــده بود. ترس و دلهره عجيبي در دل عراقيها افتاده
بود. به طوري كه اكثر نگهبان هاي عراقي بدون هدف شليك ميكردند.
وقتي به ابراهيم و بچه ها رسيديم، آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند.
🔸با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم گفت: تا صبح وقت زيادي داريم. اســلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن، وحشت بيشتري در دل دشمن ايجاد كنيم.
هنوز صحبتهاي ابراهيم تمام نشده بود که ناگهان صداي انفجاري از داخل جاده خاكي شــنيده شد. يك خودرو عراقي روي مين رفت و منهدم شد. همه ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم☺️. صداي تيراندازي عراقيها بسيار زياد شد. آنها فهميده بودند كه نيروهاي ما در مواضع آنها نفوذ كرده اند براي
همين شروع به شليك خمپاره و منور كردند. ما هم با عجله به سمت كوه رفتيم....
*((از بنيانگزاران سپاه كرمانشاه و از نيروهاي كرد محلي بود. وهاب تحصيلات دانشگاهي داشت و به
قرآن ونهج البلاغه مسلط بود. بسياري از نيروها، واردنشدن كرمانشاه رادرغائله كردستان مديون مديريت
وشجاعت او ميدانستند. وهاب هم اجر زحماتش را گرفت و به ياران شهيدش پيوست))
#قسمت_سی_و_نهم_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
📝 #استاد_رائفی_پور « شبهه سن جناب عایشه، هنگام ازدواج با پیامبر (ص) »
📥 دانلود با کیفیت بالا👇
bit.ly/masafclip
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
💢حکایت جوان درمانده و ناسپاس..👆
#استاد_دارستانی
موضوعات مهم در کلیپ👇
.
👈چرا دَخلامون خالی شده؟
👈چرا روزی مون کم شده؟
👈چرا دعاها مستجاب نمیشه؟
⭕️پیشنهاد #ویژه دانلود👆👆👆
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
⭕️ حتمی بودن ظهور
🔹 تأكيد بر حتمى بودن ظهور موعود اسلام، مضمون بسيارى از احادیث اسلامى است كه به صورتهاى گوناگون بيان شده است؛ گاهى چنين آمده: «اگر از عمر دنيا جز يک روز باقى نماند، چنين موعودى خواهد رسيد.» و گاهى با تأكيد زياد گفته شده كه: «هرگز روزگاران به پايان نخواهد رسيد، مگر اينكه مهدى موعود عليه السلام ظهور كند.» (١)
🔸 ترمذى از رسول خدا چنين نقل میكند: «دنيا به پايان نخواهد آمد تا آنكه مردى از اهل بيت من كه همنام من نيز هست، بر عرب حاكم شود. » (٢)
📚 بررسي تطبيقى مهدويت در روايات شيعه و اهل سنت، ص ١٢٠
١. ابن ابى شيبه، الكتاب المصنّف، ح ١٩۴٨٧
٢. ترمذى، الجامع الصحيح، ح ٢٢٣٠
#مهدویت_در_نگاه_اهل_سنت
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_سی_و_نهم(بخش دوم)
🔸روبروي ما يك تپه بود. يكدفعه يك جيپ عراقي از پشــت آن به سمت ما آمد. آنقدر نزديك بود كه فرصتي براي تصميم گيري باقي نگذاشت!
بچه ها ســريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليك كردند. بعد از لحظاتي به سمت خودرو عراقي حركت كرديم. يك افسر عالي رتبه عراقي و راننده او كشته شده بودند. فقط بيسيمچي آنها مجروح روي زمين افتاده بود. گلوله به پاي بيسيمچي عراقي خورده بود و مرتب آه و ناله ميكرد.
🔹يكي از بچه ها اســلحه اش را مسلح كرد و به سمت بيسيمچي رفت. جوان عراقي مرتب ميگفت: الامان الامان.
ابراهيم ناخودآگاه داد زد: ميخواي چيكار كني؟!
گفت: هيچي، ميخوام راحتش كنم.
ابراهيم جواب داد: رفيق، تا وقتي تيراندازي ميكرديم او دشمن ما بود، اما حالا كه اومديم بالای سرش، اون اسير ماست!
🔸بعد هم به سمت بيسيمچي عراقي آمد و او را از روي زمين برداشت. روي كولش گذاشت و حركت كرد. همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه ميكرديم.
يكــي گفت: آقا ابرام، معلومه چي كار ميكنــي!؟ از اينجا تا مواضع خودي
ســيزده كيلومتر بايد توي كوه راه بريم. ابراهيم هم برگشت و گفت: اين بدن قوي رو خدا براي همين روزها گذاشته!
🔹بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم عراقيها را برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمي استراحت كرديم و زخم پاي مجروح عراقي را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
پس از هفت ســاعت كوهپيمايي به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم
با اســير عراقي حرف ميزد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر ميكرد. موقع اذان صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اســير عراقي هم با ما نمازش را به جماعت خواند!
🔸آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نماز،كمي غذا خورديم....
#قسمت_سی_و_نهم_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#سبک_زندگی
✅دستور #اسلام برای جلوگیری از مزاحمتهای خیابانی نسبت به #زنان
💠 «ای #پیغمبر به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنین بگو که روسریهای بلند خویش را بر روی خود بیفکنند (تا گردن و سینه و بازوان و ساقهایشان پوشیده شود) این کار نزدیکتر است به اینکه (به عفت و پاکدامنی) شناخته شوند و مورد اذیت و آزار قرار نگیرند و (اگر تاکنون خطا و کوتاهی از آنها سر زده توبه کنند که) خدا همواره آمرزنده و مهربان است.» سوره احزاب آیه 59
🔅نکته: مطلبی که از این #آیه استفاده میشود، این است که زن #مسلمان باید آن چنان باوقار و سنگین در میان مردم رفت و آمد کند که علائم #عفاف و پاکدامنی از آن هویدا باشد و با این صفت شناخته شود، لذا مردان بیماردل و بلهوسی که به دنبال شکار میگردند از آنها مأیوس شده و به فکر بهرهکشی و سوء استفاده از آنها نخواهند افتاد. لذا جوانان ولگرد همیشه مزاحم زنان بیحجاب، جلف و سبک میگردند و اگر کسی به آنها اعتراض کند که «چرا مزاحم میشوی؟» میگویند: «اگر دلش این چیزها را نخواهد با این وضع بیرون نمیآید!»
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686