9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
📝 #استاد_رائفی_پور « شبهه سن جناب عایشه، هنگام ازدواج با پیامبر (ص) »
📥 دانلود با کیفیت بالا👇
bit.ly/masafclip
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
💢حکایت جوان درمانده و ناسپاس..👆
#استاد_دارستانی
موضوعات مهم در کلیپ👇
.
👈چرا دَخلامون خالی شده؟
👈چرا روزی مون کم شده؟
👈چرا دعاها مستجاب نمیشه؟
⭕️پیشنهاد #ویژه دانلود👆👆👆
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
⭕️ حتمی بودن ظهور
🔹 تأكيد بر حتمى بودن ظهور موعود اسلام، مضمون بسيارى از احادیث اسلامى است كه به صورتهاى گوناگون بيان شده است؛ گاهى چنين آمده: «اگر از عمر دنيا جز يک روز باقى نماند، چنين موعودى خواهد رسيد.» و گاهى با تأكيد زياد گفته شده كه: «هرگز روزگاران به پايان نخواهد رسيد، مگر اينكه مهدى موعود عليه السلام ظهور كند.» (١)
🔸 ترمذى از رسول خدا چنين نقل میكند: «دنيا به پايان نخواهد آمد تا آنكه مردى از اهل بيت من كه همنام من نيز هست، بر عرب حاكم شود. » (٢)
📚 بررسي تطبيقى مهدويت در روايات شيعه و اهل سنت، ص ١٢٠
١. ابن ابى شيبه، الكتاب المصنّف، ح ١٩۴٨٧
٢. ترمذى، الجامع الصحيح، ح ٢٢٣٠
#مهدویت_در_نگاه_اهل_سنت
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_سی_و_نهم(بخش دوم)
🔸روبروي ما يك تپه بود. يكدفعه يك جيپ عراقي از پشــت آن به سمت ما آمد. آنقدر نزديك بود كه فرصتي براي تصميم گيري باقي نگذاشت!
بچه ها ســريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليك كردند. بعد از لحظاتي به سمت خودرو عراقي حركت كرديم. يك افسر عالي رتبه عراقي و راننده او كشته شده بودند. فقط بيسيمچي آنها مجروح روي زمين افتاده بود. گلوله به پاي بيسيمچي عراقي خورده بود و مرتب آه و ناله ميكرد.
🔹يكي از بچه ها اســلحه اش را مسلح كرد و به سمت بيسيمچي رفت. جوان عراقي مرتب ميگفت: الامان الامان.
ابراهيم ناخودآگاه داد زد: ميخواي چيكار كني؟!
گفت: هيچي، ميخوام راحتش كنم.
ابراهيم جواب داد: رفيق، تا وقتي تيراندازي ميكرديم او دشمن ما بود، اما حالا كه اومديم بالای سرش، اون اسير ماست!
🔸بعد هم به سمت بيسيمچي عراقي آمد و او را از روي زمين برداشت. روي كولش گذاشت و حركت كرد. همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه ميكرديم.
يكــي گفت: آقا ابرام، معلومه چي كار ميكنــي!؟ از اينجا تا مواضع خودي
ســيزده كيلومتر بايد توي كوه راه بريم. ابراهيم هم برگشت و گفت: اين بدن قوي رو خدا براي همين روزها گذاشته!
🔹بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم عراقيها را برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمي استراحت كرديم و زخم پاي مجروح عراقي را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
پس از هفت ســاعت كوهپيمايي به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم
با اســير عراقي حرف ميزد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر ميكرد. موقع اذان صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اســير عراقي هم با ما نمازش را به جماعت خواند!
🔸آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نماز،كمي غذا خورديم....
#قسمت_سی_و_نهم_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#سبک_زندگی
✅دستور #اسلام برای جلوگیری از مزاحمتهای خیابانی نسبت به #زنان
💠 «ای #پیغمبر به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنین بگو که روسریهای بلند خویش را بر روی خود بیفکنند (تا گردن و سینه و بازوان و ساقهایشان پوشیده شود) این کار نزدیکتر است به اینکه (به عفت و پاکدامنی) شناخته شوند و مورد اذیت و آزار قرار نگیرند و (اگر تاکنون خطا و کوتاهی از آنها سر زده توبه کنند که) خدا همواره آمرزنده و مهربان است.» سوره احزاب آیه 59
🔅نکته: مطلبی که از این #آیه استفاده میشود، این است که زن #مسلمان باید آن چنان باوقار و سنگین در میان مردم رفت و آمد کند که علائم #عفاف و پاکدامنی از آن هویدا باشد و با این صفت شناخته شود، لذا مردان بیماردل و بلهوسی که به دنبال شکار میگردند از آنها مأیوس شده و به فکر بهرهکشی و سوء استفاده از آنها نخواهند افتاد. لذا جوانان ولگرد همیشه مزاحم زنان بیحجاب، جلف و سبک میگردند و اگر کسی به آنها اعتراض کند که «چرا مزاحم میشوی؟» میگویند: «اگر دلش این چیزها را نخواهد با این وضع بیرون نمیآید!»
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
⭕️ دشوار اما نتیجه بخش
🔹 می خوام ببینم با منافع نزدیکی که برات تعیین می کنم، چقدر می تونی صبر کنی؟
➖اگر نیم ساعت مقابل یک فرد بد اخلاق، خوش اخلاق باشی: ٢ میلیون تومان
➖اگر پنج دقیقه برای ماشین جلوییت که حرکت نمیکنه، بوق نزنی: ١ میلیون تومان
➖اگر در مقابل تنگدستی و یا بیماری که چند وقتی گریبان گیر زندگیت شده استقامت کنی، بعد از شش ماه
یک ماشین بهت میدم.
🔺 حالا زاویه دیدتو عوض کن:
توانمند مالی = خدا
میلیون = واحد پول در آخرت
🔸 امیرالمومنین میفرمایند: «شخص شکیبا از پیروزی باز نمی ماند اگر چه به درازا کشد.»
📚 میزان الحکمة، ج ۵، ح ۱۰۰۷٠
🔺 منتظر باید در راه زمینه سازی برای ظهور مولایش صبور باشد؛ هر چند مسیر دشوار باشد.
#اخلاق_مهدوی
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#کنترل_ذهن 15
🔸در واقع قدرت روحی صرفا یکی از خوبی ها نیست. بلکه برایندی از همه خوبی هاست.
🔸داشتن ضعف یکی از بدی ها نیست بلکه "آورنده همه بدی هاست".
🔸 به میزانی که قدرت روحی بالاتری داشته باشی، دیندار تری.
🔸 اگه خواستی ببینی یه نفر چقدر دیندار هست فقط ببین چقدر قدرت روحی داره. چقدر روحش بزرگ هست.
✅ یکی از دعاهامون این باید باشه که خدایا به من و جمیع مومنین قدرت روحی در راه بندگی ات و انجام آنچه که موجب خشنودیت است را عطا فرما.
❓ خب حالا این قدرت روحی رو از کجا باید شروع کنیم به دست بیاریم؟
👈 همونطور که برای بدن و عضله باید تمرین و ورزش داشته باشی تا قوی بشه، دقیقاً همونطور قدرت روحی رو باید از ورزش ذهنی آغاز کنی
و ورزش ذهنی با #کنترل_ذهنه
✅ ذهن من هر جایی نباید بره.
ذهن من باید اونجایی بره که "من بهش دستور میدم"
✅ این آغاز تمرین و ورزش روحی هست. قدرت روحی به قدرت ذهنی خیلی وابسته هست.
🔸جالبه که حضرت امام خمینی این عارف واصل در کتاب شرح چهل حدیث میفرماید:
«بدان که اول شرط برای مجاهد در این مقام، مقام تهذیب نفس و مقامات دیگر که میتواند منشأ غلبه بر شیطان و جنودش شود، حفظ طائر(پرنده) خیال است.»
⁉️ای پرنده خیال من کجا میری...؟!
تو اونجایی باید بری که من میگم ✅
☑️ همین کنترل ذهن بخش زیادیش بر میگرده به کنترل خیال.
باید هر گونه خیالی که #بدبینانه ، #شیطانی ، #بیهوده یا #غیرواقعی است رو رها کنیم و بهشون فکر نکنیم و اجازه ندهیم ذهنمون رو حتی یک لحظه هم مشغول و درگیر کنن.
هر چی بیشتر مقاومت کردیم و اون افکار رو رها کردیم و بهشون فکر نکردیم ، قدرت روحیمون بیشتر میشه،
و هر چه قدر بی تفاوت بودیم و احساس ضعف نشون دادیم و به اونها(یعنی افکار بدبینانه ، شیطانی ، بیهوده یا غیرواقعی) فکر کردیم قدرت روحیمون ضعیف تر میشه.
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_سی_و_نهم (بخش سوم و آخر)
🔸بعد از نماز،كمي غذا خورديم. هرچه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طور مساوي تقسيم كرديم.
اسير عراقي كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفي كرد وگفت:
من ابوجعفر، شــيعه و ساكن كربلا هســتم. اصلا فكر نميكردم كه شما اينگونه باشــيد و...
خلاصه كلي حرف زد كه ما فقط بعضي از كلماتش را ميفهميديم.
🔸هنوز هوا روشن نشــده بود که به غار (بانسيران) در همان نزديكي رفتيم و استراحت كرديم. رضا گوديني براي آوردن کمک به سمت نيروها رفت.
🔸ســاعتي بعد رضا با وســيله و نيروي كمكي برگشت و بچه ها را صدا كرد.
پرســيدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتي به ســمت غار برميگشــتم يكدفعه جا خوردم! جلوي غار يك نفر مسلح نشسته بود. اول فكر كردم يكي از شماست.
ولي وقتي جلو آمدم باتعجب ديدم ابوجعفر، همان اســير عراقي در حالي كه اسلحه در دست دارد مشغول نگهباني است! به محض اينكه او را ديدم رنگم پريد. اما ابوجعفر سلام كرد و اسلحه را به من داد.
بعد به عربي گفت: رفقاي شما خواب بودند. من متوجه يك گشتي عراقي
شدم كه از اين جا رد ميشد. براي همين آمدم مواظب باشم كه اگر نزديك شدند آنها را بزنم!
🔸با بچه ها بــه مقر رفتيم. ابوجعفر را چند روزي پيش خودمان نگه داشــتيم.
ابراهيم به خاطر فشــاري كه در مسير به او وارد شده بود راهي بيمارستان شد.
چند روز بعد ابراهيم برگشت. همه بچه ها از ديدنش خوشحال شدند.
🔸 ابراهيم را صدا زدم و گفتم: بچه هاي سپاه غرب آمده اند از شما تشكر كنند!
باتعجب گفت: چطور مگه، چي شده؟! گفتم: تو بيا متوجه ميشي!
با ابراهيم رفتيم مقر ســپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت كرد: ابوجعفر، اسير عراقي كه شما با خودتان آورديد، بيسيمچي قرارگاه لشکر چهارم عراق بــوده. اطلاعاتی كه او به ما از آرايش نيروها، مقر تيپها، فرماندهان، راههاي نفوذ و... داده بسيار بسيار ارزشمند است.
بعد ادامه دادند: اين اســير ســه روز است كه مشــغول صحبت است. تمام اطلاعاتش صحيح و درست است.
از روز اول جنــگ هم در اين منطقه بوده. حتي تمام راههاي عبور عراقيها،
تمامي رمزهاي بيسيم آنها را به ما اطلاع داده. براي همين آمده ايم تا از كار مهم شما تشكر كنيم. ابراهيم لبخندي زد و گفت: اي بابا ما چيكاره ايم، اين كارخدا بود.
🔸 فرداي آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسيران فرستادند. ابراهيم هر چه تلاش كرد كه ابوجعفر پيش ما بماند نشــد. ابوجعفرگفته بود: خواهش ميكنم من را
اينجا نگه داريد. ميخواهم با عراقيها بجنگم! اما موافقت نشده بود.
٭٭٭
🔸مدتي بعد، شنيدم جمعي از اسراي عراقي به نام گروه توابين به جبهه آمده اند.
آنها به همراه رزمندگان تيپ بدر با عراقيها ميجنگيدند.
عصر بــود. يكي از بچه هاي قديمي گروه به ديدن من آمد. با خوشــحالي گفــت: خبر جالبي برايت دارم. ابوجعفر همان اســير عراقي در مقر تيپ بدر
مشغول فعاليت است!
🔸عمليات نزديك بود. بعد از عمليات به همراه رفقا به محل تيپ بدر رفتيم. گفتيم: هر طور شــده ابوجعفر را پيدا ميكنيم و به جمع بچه هاي گروه ملحق ميكنيم.
قبل از ورود به ســاختمان تيپ، با صحنه اي برخورد كرديم كه باوركردني
نبود. تصاوير شــهداي تيپ بر روي ديوار نصب گرديده بود. تصوير ابوجعفر در ميان شهداي آخرين عمليات تيپ بدر مشاهده ميشد!
سرم داغ شد. حالت عجيبي داشتم. مات ومبهوت به چهره اش نگاه كردم.
ديگر وارد ساختمان نشديم.
از مقر تيپ خارج شــديم. تمام خاطرات آن شــب در ذهنم مرور ميشد.
حمله به دشــمن، فداكاري ابراهيم، بيســيم چي عراقي، اردوگاه اسراء و تيپ بدر و... بعد هم شهادت، خوشا به حالش!
#پایان_قسمت_سی_و_نهم
#رمان_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686