هدایت شده از سیدعلی
تصمیم گرفتیم خود را به نیروهای خودی که در مواضع جدید مستقر شده بودند، برسانیم؛ من به همراه یکی از دوستان از بیراههای حرکت کردیم؛ مسافتی را طی نکرده بودیم که صدای نیروهای دشمن را شنیدیم
هدایت شده از سیدعلی
خیلی نزدیک بودند؛ ۲۰ متر بیشتر فاصله نداشتند؛ شاید در این فکر بودند ما را اسیر کنند که در این فاصله نزدیک، به طرف ما تیراندازی نمیکردند؛ صدای خنده و هلهله آنان را میشنیدیم، ما دو نفر را به یکدیگر نشان میدادند!
هدایت شده از سیدعلی
صدای غرش خمپارهای در فضا پیچید؛ از دور شلیک شده بود و نزدیک ما به زمین خورد؛ روی زمین خزیدیم و پس از آنکه گرد و غبار و دود ناشی از انفجار کنار رفت، بلند شدم و رفیقم را صدا زدم👈«اخوی جان، زود باش»
هدایت شده از سیدعلی
خود را پشت یک صخره رساندم؛ اما همراهم نیامد؛ از کنار بوته مجاور نگاه کردم؛ ترکش دوپای او را قطع کرده بود؛ خون فوران میزد؛ لحظهای در چشمهای پرجلال او خیره شدم؛ چشمهایش را به هم میزد و با دست اشاره کرد «تو برو».
هدایت شده از سیدعلی
خیلی برای من سخت بود؛ مدت زیادی در کنار من در نبردهای مختلف حضور داشت؛ چگونه میتوانستم او را آن گونه رها کنم؛ دشمن به چند متری او رسیده بود؛ با آن جسم بیجان؛ شاید تمام رمق باقیمانده را در گلوی خود جمع کرده بود و ملتمسانه فریاد کشید👈«برادر شعربافچی برو!».
هدایت شده از سیدعلی
به طرف راست دویدم و در حالی که غم جدایی جانم را میآزرد، به سوی جلو حرکت میکردم؛ نگاهم به عقب بود اما به طرف جلو میدویدم، مانعی پایم اصابت کرد اما از آن گذشتم و ناگهان خود را در میدان مین دیدم!
هدایت شده از سیدعلی
دشمن متوجه شده بود که من شعربافچی هستم؛ بارها نام من را از بیسیم استراق کرده بود؛ لذا اسیر کردن مرا غنیمت میدانست؛ چارهای نبود یا باید اسیر میشدم یا از میدان مین عبور میکردم
هدایت شده از سیدعلی
بر خدا توکل کردم و متوسل به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شدم و گفتم👈«ای مادر سادات! اگر چه ناقابل هستم، اگر چه بیمقدار هستم، اما لحظههای پرقیمتی را میان ارادتمندان و دلدادگان حسین تو گذراندم؛ به عشق فرزند تو قطرههای اشک بر گونه گنهکار من جاری شده است؛ خاک پای عزاداران فرزند تو را سرمه چشم کردهام».
هدایت شده از سیدعلی
ذکر میگفتم و میدویدم؛ دویدن آن هم در میدان مین! هر گامی که روی زمین میگذاشتم، ذکر «یا حسین» میگفتم و هر گامی که بر میداشتم از حضرت زهرا(سلام الله علیها) استمداد میطلبیدم.
هدایت شده از سیدعلی
صدایی توجه مرا جلب کرد👈«آقای شعربافچی از این طرف!» چه کسی بود که مرا صدا میکرد؟ باورم نمیآمد؛ از میدان مین رد شده بودم و چند نفر از نیروهای گردان با دیدن من، به طرفم آمده و با چشمانی اشکبار و لبانی ذاکر من را در آغوش گرفتند.
هدایت شده از سیدعلی
خود را روی زمین انداختم و لحظاتی سر به آستان ربوبی ساییدم؛ چگونه ممکن بود از کنار صدها مین ضد نفر و ضد تانک با سرعت و دلهره رد شدن و از این طرف میدان مین، سالم به نیروهای خودی رسیدن.
هدایت شده از سیدعلی
این شهید گرانقدر در سال ۱۳۶۳ در عملیات «بدر» به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یازده سال به آغوش وطن بازگشت.