May 11
🔴 زندگی جاودانه، تنها در أخذ ولایت چهارده معصوم
🌕 يونس بن یعقوب بجلی به امام صادق علیه السلام عرض كرد: ولايت من نسبت به شما و معرفت حقّ شما كه خدا نصيبم كرده، از همۀ دنيا براى من محبوبتر است؛ يونس گويد: با شنيدن اين سخن، آثارِ غضب در چهرۀ حضرت ظاهر شده و فرمودند:
🌕 ای يونس! ما را بيجا مقايسه كردى؛ دنيا و آنچه در آن است چيست؟! آيا جز جلوگيرى از گرسنگی و پوشاندن عورت است؟ اما تو با محبّتِ ما زندگی جاودانه خواهى يافت.
وَ قَالَ لَهُ يُونُسُ لَوِلاَئِي لَكُمْ وَ مَا عَرَّفَنِيَ اَللَّهُ مِنْ حَقِّكُمْ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ اَلدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا قَالَ يُونُسُ فَتَبَيَّنْتُ اَلْغَضَبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَا يُونُسُ قِسْتَنَا بِغَيْرِ قِيَاسٍ مَا اَلدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا هَلْ هِيَ إِلاَّ سَدُّ فَوْرَةٍ أَوْ سَتْرُ عَوْرَةٍ وَ أَنْتَ لَكَ بِمَحَبَّتِنَا اَلْحَيَاةُ اَلدَّائِمَةُ.
📘بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۲۶۵
📘عوالم العلوم، ج ۲۰، ص ۶۶۴
📘تحف العقول، ج ۱، ص ۳۷۹
هدایت شده از سیدعلی
مردانگی و شهادت سن و سال نمیشناسد، در تاریخ انسانهایی هستند که با سن کم راه شهدای کربلا را رفتند و به عرش والا پرواز کردند و شهید «محمدرسول رضایی» مرد کوچکی که در صف مردان بزرگ ایستاده است👇👇
هدایت شده از سیدعلی
شهید سرافراز «محمدرسول رضایی» در ۱۹ تیر سال ۱۳۵۳ در شهرستان اسدآباد استان همدان متولد شد ، او به عنوان بزرگترین فرزند خانواده کمکحال پدر و مادر بود.
هدایت شده از سیدعلی
اما در سن ۱۳ سالگی با دیدن تجاوزهای رژیم بعثی احساس تکلیف کرد و با دستکاری شناسنامهاش به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد.
هدایت شده از سیدعلی
در دومین اعزام خود با شرکت در عملیات «بیتالمقدس ۲» در سیام دی سال ۱۳۶۶، در ارتفاعات غرب شهر ماووت عراق به فیض شهادت نائل آمد.
هدایت شده از سیدعلی
شهید «محمدرسول» با وجود سن کمش رفتارهای کریمانهای داشت که از یک مرد انتظار میرفت. بنابر خاطرات خانوادهاش آن زمان چون گاز نبوده، مردم از بخاریهای نفتی برای گرمایش استفاده میکردند
هدایت شده از سیدعلی
برای تهیه آن باید در صفهای طولانی منتظر میماندند و چون پدر محمدرسول مغازه داشته و نمیتوانسته مغازه را رها کند، محمدرسول برای تهیه نفت میرفته، اما هربار که برمیگشته، میگفته پول یا کوپن را گم کردهام و چندبار هم پدر تنبیهش میکند.
هدایت شده از سیدعلی
یک بار پدر بدون اینکه محمدرسول متوجه شود به دنبالش میرود، میبیند او پول را میدهد و نفت را میگیرد ، با خود میگوید که خدا را شکر پسرم پول و کوپن را گم نکرد ، اما میبیند محمدرسول بهجای اینکه به منزل خودشان بیاید به منزل پیرزنی میرود که فرزندی ندارد و مستضعف است و متوجه میشود محمدرسول هربار نفت را به او میداده است.