eitaa logo
📢 کانال ندای حق ❤️
51 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
7.5هزار ویدیو
36 فایل
『بِســـــم‌ربـــ‌ـِّ‌ الشاه‌ڪربلاعلیہ‌السلامـ♥️』 ✯اَنتَ فی قَلبی حُسین وَ اَنتَ فی قَلبی حَسن رَسم شکل قلبِ من آثار دَست #زینب ♥️ است✯ اهداف کانال پستهای مذهبی و سیاسی لطفا کانال را به دوستانتان معرفی کنید 💠تشکر
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سیدعلی
معرفی شهید
هدایت شده از سیدعلی
برادر شهیدم، هنگامی که ما در اندیشه خویشتن بودیم، تو حقیقتی زیبا را یافتی و به یقین حق رسیدی، زمان تو با روز عاشورا و مکان تو با کربلا در هم آمیخت، و چه بصیرتی داشتی که از ظلمت‌کده ی زمین، نقبی به آسمان زدی، به امام خود لبیک گفتی و به وصال حق رسیدی، عزیز دلم خون تو گواه شیفتگی عاشق بر معشوق است، رایحه ی خوش عطر شهادتت همچنان زمین و زمان را در می نوردد، و نور آن دنیای تاریک ما را روشن می کند، می دانم، زندگی حقیقی را با عشقی که اباذر با ختم رسل بیعت کرد، تو با فرزند او امام خمینی (ره) با عهدی ازلی پیمان بستی تا میراث آسمانی وجودت را در کهکشان ستاره های عاشق، به معبود خود هدیه کنی، چشمان عاشقان همچنان در مسیر ولایت، شهادت را می جویند، دستمان را بگیر..👇👇
هدایت شده از سیدعلی
شهید گرانقدر «مسعود شعربافچی» فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(سلام الله علیه) سال ۱۳۴۲ در اصفهان به دنیا آمد
هدایت شده از سیدعلی
خاطره این شهید والامقام در عملیات «محرم» و عبور از میدان مین با ذکر «یاحسین(سلام الله علیه )👈در عملیات «محرم» پاتک شدید دشمن شروع شد؛ پس از آن که آتشبارهای متعدد اجرای آتش کردند، نیروهای انبوه زرهی و پیاده دشمن وارد عمل شدند.
هدایت شده از سیدعلی
ما بیشتر از ۱۵ نفر نبودیم؛ چند خشاب و ۲ ـ ۳ نارنجک، همه مهمات ما بود؛ باید اسیر می‌شدیم یا مردانه تا آخر می‌ایستادیم؛ با برادارن مطلب را در میان گذاشتیم؛ همه رأی به ایستادگی دادند و نوجوانان در این میان آماده‌تر و استوارتر بودند
هدایت شده از سیدعلی
صبر کردیم و با تصاحب اسلحه‌های آنان، شروع به تیراندازی کردیم؛ چنان با صلابت و بی‌محابا بر آنها تاختیم که دشمن تصور کرد نیروهایی به استعداد چند گردان در پشت خاکریز استقرار یافته است و مجبور به عقب‌نشینی شد تا با یک سازمان‌دهی مجدد به ما حمله کند.
هدایت شده از سیدعلی
تصمیم گرفتیم خود را به نیروهای خودی که در مواضع جدید مستقر شده بودند، برسانیم؛ من به همراه یکی از دوستان از بیراهه‌‌ای حرکت کردیم؛ مسافتی را طی نکرده بودیم که صدای نیروهای دشمن را شنیدیم
هدایت شده از سیدعلی
خیلی نزدیک بودند؛ ۲۰ متر بیشتر فاصله نداشتند؛ شاید در این فکر بودند ما را اسیر کنند که در این فاصله نزدیک، به طرف ما تیراندازی نمی‌کردند؛ صدای خنده و هلهله آنان را می‌شنیدیم، ما دو نفر را به یکدیگر نشان می‌دادند!
هدایت شده از سیدعلی
صدای غرش خمپاره‌ای در فضا پیچید؛ از دور شلیک شده بود و نزدیک ما به زمین خورد؛ روی زمین خزیدیم و پس از آنکه گرد و غبار و دود ناشی از انفجار کنار رفت، بلند شدم و رفیقم را صدا زدم👈«اخوی جان، زود باش»
هدایت شده از سیدعلی
خود را پشت یک صخره رساندم؛ اما همراهم نیامد؛ از کنار بوته مجاور نگاه کردم؛ ترکش دوپای او را قطع کرده بود؛ خون فوران می‌زد؛ لحظه‌ای در چشم‌های پرجلال او خیره شدم؛ چشم‌هایش را به هم می‌زد و با دست اشاره ‌کرد «تو برو».
هدایت شده از سیدعلی
خیلی برای من سخت بود؛ مدت زیادی در کنار من در نبردهای مختلف حضور داشت؛ چگونه می‌توانستم او را آن گونه رها کنم؛ دشمن به چند متری او رسیده بود؛ با آن جسم بی‌جان؛ شاید تمام رمق باقیمانده را در گلوی خود جمع کرده بود و ملتمسانه فریاد کشید👈«برادر شعربافچی برو!».
هدایت شده از سیدعلی
به طرف راست دویدم و در حالی که غم جدایی جانم را می‌آزرد، به سوی جلو حرکت می‌کردم؛ نگاهم به عقب بود اما به طرف جلو می‌دویدم، مانعی پایم اصابت کرد اما از آن گذشتم و ناگهان خود را در میدان مین دیدم!