سلام.
📚 محفل ادبی سه شنبه ها.
⏰ ساعت 👈= 18
🌙این هفته=10-8-1401
🍇 غزلی ازحافظ:
طایر دولت اگر باز گذاری بکند......
🏡 کتابخانه ی آیت الله فاضل اردکان-جنب حوزه ی علمیه.
👨👩👧👦چشم به راه شما هستیم.
باتشکر- فتاحی رضا
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
💢پدری در بخش کودکان
بخش کودکان بود، وارد اتاق شدم، یک مرد رو دیدم تعجب کردم از حضور یک مجروح در بخش کودکان با بالشت های کودکانه
روی تخت بغلیش هم بچه سه سالهای دراز کشیده بود بچه همین آقایی بود که اینجا با تیر تو بدن و وضعیت روانی نامطلوب، حتی از خالی شدن اتاق هم ترس داشت.
بی کم و کاست از زبون خودش مینویسم:
« موقع اذان مغرب بود، دور ضریح خلوتتر از باقی اوقات، فرصت مناسب بود برای عکس گرفتن. از سیرجون اومدیم با خونواده، بچهها رو جلو ضریح گذاشتم، گفتم دستتون رو بذارید رو پنجرههای ضریح آقا، به گوشی نگاه کنید من عکس بگیرم. داشتم آماده میشدم که ازشون عکس بگیرم، یکدفعه صدای جیغ و داد همهجا رو برداشت. فقط جیغ و اینکه میشنیدم فرار کنید. گیج شدم، نمیدونستم چیشده تا اینکه صدای تیراندازی نزدیکتر شد. بچه بزرگم(علی اصغر) ۸ سالش بود، دستشو گرفتم و این کوچیکه رو هم بغل کردم دویدیم. رفتیم پشت یکی از این کولرگازیهای ایستاده، پناه بگیریم. بچهها رو خوابوندم زمین و خودمو انداختم روشون که تیر نخورن. اون نامرد ما رو دید و شروع کرد تیراندازی، هی داد میزدم نزن بچهست، نزن، ولی کارشو کرد. پسر بزرگم یک لحظه سرشو از زیر بدن من اورد بالا ببینه چیشده که تیر خورد بهش و ...»
بعد از گریه مفصلش گفت حالا خودش مونده و این بچه سه سالهش که هردو مجروحن. پسرش حرف نمیزد، ترس و تنهایی همه وجودش رو گرفته بود. پرسیدم تونستی آخرین عکس رو از پسرت بگیری یا نه که بغض هردومون ترکید.
.....
کنار پدرش بود، حرف نمیزد. چشماشو به زور باز میکرد. باباش که کنارش بود، خیالش راحت بود. برای همین تخت باباشم آورده بودند تو بخش کودکان. میگفتن اولش که آوردنش بیمارستان، وقتی یکم از بهت فاجعه خارج شد سراغ برادرش رو گرفته.
از باباش میپرسید که برادرش کو؟
داداشش بزرگتر بوده ازش، باباش از جفتشون مراقبت میکرد، منتها داداش بزرگه، داداش بزرگه رفت، رفت پیش مامانش...
وقتی میخواستم یک جوری باهاش سر صحبت رو باز کنم، باباش داشت شکر خدا رو میکرد که حداقل یکیشون براش موند ...
بابا، داداشت رفت از پیشمون....
روایت ابوالقاسم رحمانی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
💢روایت میدانی
بالاخره دایی آرتین را از میان جمعیت پیدا میکنیم و سر صحبت را باز میکنیم. آرام است و شمرده شمرده حرف میزند. میگوید
خواهرم که با علی آقا ازدواج کرد، رفتند بندرعباس. علی آقا ارتشی بود و تمام مدت خدمتش را در بندرعباس و جزایر اطراف گذراند. حدودا یک سال و نیم پیش بازنشسته شد وبرگشتند شیراز. وضع مالی شان زیاد خوب نبود و نتوانستند در شیراز خانه بخرند و آمدند شاپورجان.
همیشه پنجشنبه ها برای زیارت می رفتند شاهچراغ. بر حسب اتفاق این سری چهارشنبه رفتند. ما هم خبر نداشتیم. تا اینکه ساعت ۸ خبر ترور را اعلام کردند و همان موقع یکی از زن برادرهایم زنگ زد و گفت:« عکس آرتین را در سایت خبری دیدم. جز مجروح هاست. خبر دارید چی شده؟» بلافاصله شماره خواهرم را گرفتم تا ببینم چه خبر است. هر چه زنگ زدم جواب نداد. به علی آقا زنگ زدم جواب نداد. دلشوره گرفتیم. نمیتوانستیم دست روی دست بگذاریم. بلند شدیم و راه افتادیم به سمت بیمارستان. در راه بودیم که برادرم زنگ زد و گفت:« به آبجی زنگ زدم، یکی جواب داد، گفت بیاید بیمارستان مسلمین.»
راه را کج کردیم و رفتیم مسلمین. اما اسم شان در لیست مجروحین نبود. رفتیم بیمارستان شهید رجایی اما آن جا هم اسم شان نبود. بیمارستان نمازی را هم سر زدیم اما بی فایده بود. آرتین در بیمارستان نمازی بستری بود دستش تیر خورده بود. اما خبری از علی آقا و خواهرم و آرشام نبود. دلهره افتاد به جان مان که نکند شهید شده باشند. نزدیک ۲ و ۳ نصف شب بود که از اگاهی زنگ زدند و رفتیم برای شناسایی. عکس هایشان را دیدیم. هر سه شهید شده بودند. خواهرم، همسرش و آرشام پسر ۱۱ ساله شان.
رسول میپرسد:« آرتین میداند چه بلایی سر پدر و مادرش آمده؟»
_بله! اصلا خودش همه جزئیات را دیده! خودش همه چیز را تعریف میکند. میگفت تیر زدند در چشم مادرم، در سینه اش زدند...
بغض قاطی صدایش میشود:« در سینه پدرش زدند،در سینه برادرش زدند.» گریه دیگر امانش نمیدهد، به هق هق می افتد. بلند میگوید:« خدا لعنت شان کند. خدا این هایی را که باعث و بانی این همه بدبختی در کشور شدند را لعنت کند. این هایی که از آن ور آبی ها این چیزها را یاد میگیرند. آخر گناه بچه شش ساله چیست؟ گناه پسر یازده ساله چیست؟ چرا باید اینجوری پر پر بشوند؟ ان شاءالله که به سزای اعمال شان برسند و قطعا می رسند. مردم ایران هم صبورند. بالاخره آن هایی که پشت انقلاب هستند نمیگذارند به این سادگی انقلاب به دست نااهلان بیافتد.»
روایت میدانی پویان حسننیا
۵ آبان ۱۴۰۱
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
⭕️رسوایی پلیس نماها
اغتشاش گران فکر اینجا را نمی کردند !
دلائل متقن ومحکم پلیس برای اثبات پلیس نبودن افراد حاضر در فیلم تخریب اموال عمومی توسط یگان ویژه
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
13.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_تماشا #صحن_شورا
▫️بهمنظور بررسی مشکلات شهری تشکیل شد:
✅ نشست فوقالعاده اعضای شورای شهر اردکان با هیاتمدیره و مدیر مجتمع صنعتی چادرملو
▪️در نشست فوقالعاده، روز جمعه ۱۴۰۱/۸/۶، اعضای شورای اسلامی شهر اردکان با هیاتمدیره و مدیر مجتمع صنعتی چادرملو در زمینه مشکلات شهری در حوزههای اجتماعی، اقتصادی و... گفتوگو و هماندیشی صورت گرفت.
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
✅جشن میلاد امام حسن عسکری علیه السلام
🎁اجرای برنامه شاد و مسابقه:
حجت الاسلام پرهیزگارپور
✅با اجرای گروه سرود خورشید هشتم
🗓زمان: چهارشنبه ۱۴۰۱/۸/۱۱ بعد از نماز مغرب و عشاء
🕌مکان: مسجد امام حسن عسکری علیه السلام (مسکن مهر)
🌹محلهی مهر عسکری🌹
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت "اینم کار خودشونه" در زمان امام حسن مجتبی علیهالسلام !
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چگونه از یک جنایت و قتل، روایتی وارونه ارائه میشود
🔹آیا محمد قبادلو یک جوان بی گناه است؟!
#سپاه_قدس
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
زندگی شبیه فصل هاست
هیچ فصلی همیشگی نیست
در زندگی نیز روزهایی برای
کاشت، داشت، استراحت
و تجدید حیات وجود دارد
اگر امروز مشکلاتی دارید
بدانید که لحظات خوب هم در پیش است
#سلام_وعرض_ادب
#همراهان_جان❤️
صبحتون شاد و دلپذیر
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
هر وقت ناامید و خسته شدی و نمیتونستی ادامه بدی این متن از کارل گوستاو یونگ روانشناس سوئیسی رو بخون:
خوشحال بودن یعنی توانمندیِ بالای ما در شكيبايی و استقامت در برابر سختی ها.
خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و پیری و مرگ جزء لاینفك زندگی ست اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد.
خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز، خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم، بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لبِ دیگر همنوعان بیاوریم، خوشحالی یعنی حضورِ کاملِ ما در هستی،
خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ یک آریِ بزرگ به زندگی
خوشحالی يعنی ادامه دادن...»
👤سوآلو
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
تنها محبت است که کهنه نمیشود.
همه چیز طراوت خودش را از دست میدهد. تازگی همهچیز، به کهنگی و پوسیدگی میگراید. زیباترین چهرهها، زیر چروکهای پیری دفن میشود. گَرد تیرۀ پیری، درخشندهترین چشمها را از لَوَندی و فطانت میاندازد.
ولی محبت... نه!
📓 #بیهودگی
✍🏻 #احمد_محمود
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷