eitaa logo
نگاه قدس
2.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
226 ویدیو
22 فایل
مقام معظم رهبری: امروز تأثیر رسانه‌ها در عقب راندن دشمن بیشتر از موشک و پهپاد است،هرکس رسانه قوی‌تر داشته باشد در اهدافی که دارد موفق‌تر خواهد بود. ارتباط با ادمین: @ertebat_qodsian
مشاهده در ایتا
دانلود
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ. @negaheqods
❤️ سلام بر مهربانےِ بے نهایتت... سلام بر لبخند زیبایت... سلام بر صبر بزرگت... سلام بر قلب رئوفت... سلام بر دعاے شبانگاهت... سلام بر انتظار دیر پایت.... سلام بر تو و بر همہ ے فضائلت... 🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤 @negaheqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت صد و پنجاه و یک چیخیر می‌خواهم شروع جلد ده: گنج های کلات آنچه گذشت:
📜برگی از داستان استعمار 💠قسمت صد و پنجاه و دو این پیرزن کیست؟! تهماسب پس از هشت سال دوباره به قصری که پدرانش از آنجا بر سراسر ایران فرمانروایی کرده بودند وارد شد. هنگامی که به سرسرای قصر پا گذاشت پیرزنی که لباس خدمتکارها را به تن داشت به سوی او دوید. او را در آغوش گرفت و در حالی که اشک می‌ریخت سر و رویش را غرق در بوسه کرد. تهماسب با تعجب به این پیرزن نگاه می‌کرد نمی دانست این پیرزن چطور جرئت کرده او را در آغوش بگیرد اما خدمتکار پیر او را رها نمی کرد و دائم این کلمات را تکرار می‌کرد «آه فرزند عزیزم یگانه فرزندم،فرزند دلبندم». تهماسب تلاش کرد در چشم‌های خیس پیرزن خیره شود و سرانجام در چشم‌های بی رمق او نگاه مادرش را شناخت مادر تهماسب؛همسر شاه سلطان حسین ملکه ایران هنگامی که افغانها به قصر هجوم آورده بودند لباس خدمتکارها را پوشیده بود تا جان خود را نجات دهد. افغان‌ها تمام خاندان صفویه را قتل عام کرده بودند اما به او که فکر می کردند یکی از کلفت‌های قصر است کاری نداشتند ملکه ایران هشت سال به آنها خدمت کرده و درد و رنج این دوران آن قدر او را پیر و شکسته کرده بود که حتی پسرش هم او را نشناخت. تهماسب شگفت زده بود که چرا در این مدت مادرش نتوانسته در تجارتخانه انگلیسی‌ها یا هلندی ها که پدرانش آن قدر به آنها کمک کرده بودند پناه بگیرد؟ در حقیقت هلندی‌ها و انگلیسی‌ها مشغول اتهام زدن به یکدیگر بودند. هر کدام از آنها دیگری را متهم می‌کرد که در طول اشغال با افغان‌‎ها همکاری کرده است. نادر قلی بیگ از این رقابت استفاده کرد و هنگامی که احساس کرد می تواند از انگلیسی ها بیش از هلندی‌ها پول بگیرد ادعا کرد حرف هلندی ها را باور کرده و انگلیسی ها به دلیل همکاری با افغان‌ها باید یک جریمه سه هزار تومانی را بپردازند. انگلیسی ها شروع به چانه زنی کردند و سرانجام با سیصد تومان نادر را راضی کردند. اما به سرعت به دیدار شاه تهماسب رفتند و از او شکایت کردند. شاه تهماسب به آنها اطمینان داد که نه تنها این پول را بر می‌گرداند بلکه خسارت‌های آنها را هم در دوران اشغال جبران می‌کند. انگلیسی‌ها برای جلب توجه شاه تهماسب به کمک‌های خود به مردم اصفهان در طول اشغال اشاره کرده بودند نماینده شرکت هند شرقی انگلیس در یادداشت هایش نوشت: به اعلی حضرت تبریک گفتم و کمکی را که به ملتش در اینجا کرده بودم بزرگ جلوه دادم و به ایشان اطمینان دادم که فرمان هایشان را به خوبی به انجام می‌رسانم.» شاید انگلیسی‌هایی که به گفته خودشان سعی می‌کردند کمک هایشان را به مردم اصفهان در چشم شاه بزرگ جلوه دهند، هنوز نمی‌دانستند فرمانروای واقعی نادرقلی بیگ است و شاه تهماسب که سلطنت را برای لذت جویی می خواهد قدرتی ندارد که فرمانی را صادر کند و آنها به انجام برسانند. اما نادر قلی بیگ هم برای مدتی طولانی در اصفهان نماند. او برای بیرون راندن عثمانی ها هم نقشه هایی داشت و به سرعت باید جنگ را با آنها آغاز میکرد. پیش از این روسها قول داده بودند اگر ایران عثمانی ها را از سرزمین خود اخراج کند آنها هم مناطقی را که در قفقاز شمال رود ارس و گیلان اشغال کرده بودند به ایران بر می گردانند. شایع شدن بیماری همه گیر وبا در گیلان بسیاری از سربازان روس را از پا درآورده بود از سویی اکنون پتر کبیر فرمانروایی روسیه؛ از دنیا رفته بود و حاکم جدید این کشور مانند او به دنبال کشورگشایی نبود. روسها اگر مطمئن می‌شدند که سربازان ایرانی در قفقاز مستقر خواهند شد و عثمانی حریف قدیمی آنها به این مناطق دست اندازی نخواهد کرد. حاضر بودند آنها را به ایران پس بدهند. نادر که خیالش از روسها آسوده شده بود عازم جنگ با عثمانی شد. @negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت سی و پنجم بعد از تفکیک کتاب ها و تمیز کردن اتاق کار ، کارتون سنگین پر از کتاب
محافظ عاشق من قسمت سی و ششم با صدای کوبیده شدن در اتاقم وحشت زده از جا پریدم که عینک و کتابم هر کدام به سمتی پرتاب شد . با چشم های ریز شده به رو به رو خیره شدم اما با خستگی چشم و عینکی که نزده بودم نتوانستم چیزی ببینم دستم را روی زمین چراخاندم و دنبال عینکم گشتم که موجود رو به رویم جلو آمد و شیئی را برداشت و روی چشمم گذاشت آنقدر به خط های کتاب عادت کرده بودم که ثمین را میان خط هایی از نوشته های کتاب میدیم . ـ بسه هانا ! پاشو کشتی خودتو . ـ سلام ‌ ، تو کی اومدی ؟ ـ سلام به روی زشتت . هر چی صدات کردیم نشنیدی .... + عمه ، عمه دون ( عمه جون ) با صدای سلاله آرامشی عجیبی جانم را فرا گرفت : جانم ، بیا اینجا جون دلم . + عمه ؟ مامانی کول داده بیایم ایندا میتونم باجی بچونم ... ( مامانی قول داده بیایم اینجا میتونم بازی بکنم ) ـ معلومه بازی میکنیم قربونت بشم + پاسو پاسو ... و دستم را کشید و به خیال کودکانه اش میتواند مرا بلند کند . ـ باشه عمه جون من برم صورتمو بشورم یکم خستگیم در بره ، ثمین ؟ ساعت چنده ؟ ـ ۷ شبه .۴ ،۵ ساعته نشستی پای این پاشو کور شدی ـ باشه میام الان . به سرویس اتاقم رفت صورتم را شستم وقتی در آینه به خودم نگاه کردم متوجه چشم های خسته و ورم کرده ام شدم که بشدت قرمز شده بود ، مهدا معتقد است حتی در راه رسیدن به حق هم نباید نعمت هایش را تباه کرد باید فدا کرد و برای من ابتدایی خیلی سخت بود که تفاوتش را بفهمم ، اما انگار چشم هایم مصداق تباهیی بود که بخاطر رضای خدا بود ولی برای رضایت او نبود ....! نمازم را میخوانم ، لباس مرتبی میپوشم و پایین میروم همه دور میز منتظر من بودند لحظه ای شکه به صحنه ی رو به رویم خیره ماندم همه چیز نشان از یک جشن کوچک خانوادگی میداد ، ناهار خوری بزرگ و با ویو باغمان برای من تزیین شده بود و با کتاب هایی با عنوان سرخ " محافظ عاشق من " رخ نمایی میکرد . با لبخند به خانواده ام نگاه کردم کسانی که دیر فهمیدم چقدر ارزشمند هستند . بقول مهدعلیا : جشن وقتی خوش میگذره که تو دلت جشن به پا کنی ، با زرق و برق و تجملات تو هیچ دلی جشن به پا نمیشه فقط یه ظاهره جشنی که دلو خوش نمیکنه .... جشن با مهمان های بیشتر خیلی قشنگ تره ولی وقتی ساده برگزار نشه عذابه برا همه ، برای اونی که خرج کرده چون قطعا جشن های بهتری برگزار میشه و برای مهمانی که باید جبران کنه و دل خوشی نمیمونه ... ولی یه جشن با اعضای خانواده و در شرایط یه شام و ناهار مامان پز خیلی بیشتر از مهمونای های رنگار بدون سادگی کیف میده ... راست میگفت هیچ وقت با دلی خوش مهمانی نرفتم و این نگرانی ها همیشه با من و اطرافیانم بود حالا اگر بخواهیم این فخر فروشی ها را عادت بشمار آوریم خسته کننده نیست چون همیشه موضوعی هست که تو را به برتری طلبیدن دعوت کند ..... ! ادامه دارد ... @negaheqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازخوانی یک خیانت مروری بر مجازات ابرجاسوس انگلیس قسمت نهم: دوراهی سرنوشت قسمت اول: https://eitaa.com/negaheqods/1446 قسمت دوم: https://eitaa.com/negaheqods/1453 قسمت سوم: https://eitaa.com/negaheqods/1458 قسمت چهارم: https://eitaa.com/negaheqods/1463 قسمت پنجم: https://eitaa.com/negaheqods/1469 قسمت ششم: https://eitaa.com/negaheqods/1475 قسمت هفتم: https://eitaa.com/negaheqods/1480 قسمت هستم: https://eitaa.com/negaheqods/1486 @negaheqods
🥰این پست درخواست مکرر مخاطبان گرامی‌ست... 🎊 همزمان با فرارسیدن ایام ولادت ولی نعمتمان امام هشتم علیه السلام برای امام رضایی شدن عکس پروفایلتون: ۱- روی لینک زیر کلیک، ۲- گزینه آپلود تصویر را انتخاب، ۳- عکس مورد نظر را از گالری شخصیتان انتخاب، ۴- محل قرارگیری تصویر را در قاب مشخص شده تنظیم، ۵- روی دکمه ساخت تصویر پروفایل ضربه بزنید و 😍حالا یک تصویر امام رضایی تحویل بگیرید. 🔰 تفاوتی نداره از کدوم پیام رسان دارید استفاده میکنید، یا سایز عکستون چقدر باشه. 🔰حتی تصویر پروفایلِ هر کانال و گروه یا پیج که ادمینش هستین رو میتونید از این طریق امام رضایی کنید. 🫡امام رضا جان، ما با شما سربلندیم ... 👇👇👇👇👇 https://profilemaker.razavi.ir/ https://profilemaker.razavi.ir/ https://profilemaker.razavi.ir/ @negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ. @negaheqods
☀️صبحت بخیر آقاے من☀️ 🍀دیر گاهیست که ما 🍀تشنه ی دیدار تو ایم 🍀قد رعنا بنما 🍀جمله خریدار تو ایم 🍀گر چه با دست و زبان 🍀موجب آزار توایم 🍀گل نرگس نظرے 🍀ما همگے خار تو ایم @negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت سی و ششم با صدای کوبیده شدن در اتاقم وحشت زده از جا پریدم که عینک و کتابم هر
محافظ عاشق من قسمت سی و هفتم رو به جمع گفتم : چه کردین !!! مرا شگفت زده کردید عالی جنابان ... هیربد : کار خان داداشته وگرنه اینا اصلا بو بخاری ندارن .... بابا : هیربد تو دوباره جوگیر شدی ؟ هیراد : جدیش نگیرین ، یکم خودنمایی تو ذاتشه مامان : اِ بسه شماها همش باید ته تغاری منو اذیت کنین سلاله : بابایی ؟ تو چلا از اینا نیستی ؟ ـ از چی بابا ؟ ـ همینا ته مامان بزلگ بخاطلش عمو اینهمه دوس داله ( همینا که مامان بزرگ بخاطرش عمو اینهمه دوست داره) همه خندیدیم که هیربد گفت : عمو جون فقط یه نفر میتونه ته تغاری باشه اونم بچه آخره اوکی ؟ سلاله گنگ به هیراد زل زد که ثمین گفت : وای آقا هیربد بچم گیج شد ... ـ به این واضحی براش توضیح دادم زن داداش مامان : خب حالا بیاین شمامونو بخوریم بعدش کادو های دختر گلمو بدیم ـ ممنون .... بعد از خوردن شام شاهانه ای که زینت خانم پخته بود ، هر کدام هدیه هایشان را دادند که رو به هیربد گفتم : هیربد چرا اینهمه کتاب خریدی ؟ ـ اینهمه کجا بود به تعداد اعضای خانواده است همه مشتاقن بخونن منم به تعداد همه خریدم ـ مگه کتاب مسواکه ـ حالا بیا خوبی کن ـ فکر درختای..... ـ آغا ببخشید اصلا برمیدارم میبرم دانشگاه میدم به رفقا ، اون روز مرصاد میگفت خیلیا مشتاقن کتاب به چاپ برسه ـ باشه این جوری خوبه مامان : خب بذار اول بخونیم بعد ببر من : خب پس اگه خواستن ازت بخرن قیمت نصفش بیشتر نگیر همه میدانستند این حرف من به چه معناست و از کجا آب میخورد .... بابا برای اینکه جو بوجود آماده را احیا کند گفت : هیربد ؟ چه خبر از مرصاد شرکتش خوب پیش میره ؟ ـ آره ، خیلی کارش گرفته ، البته کمک های آقا سجاد هم بنظرم کمک بزرگی براش بوده مامان : چه خبر از خانومش ؟ حالش بهتره ؟ ـ والا مرصاد دوس نداره زیاد راجب مشکلاتش حرف بزنه ولی یکی از بچه ها میگفت خیلی حالش جالب نیست ... ـ خدا به جونیشون رحم کنه ، مگه این دختر چندسالشه اینجوری بلا سرش اومده ـ منم گاهی از اینهمه استقامتی که مرصاد داره تعجب میکن منم با این که از من کوچک تره ولی حس میکنم سال ها ازم بزرگتره ، همه ی مشکلاتش به کنار اگه برا زنم چنین اتفاقی میافتاد که خودم توش نقش داشتم دیوونه میشدم ـ خدا کمکش کنه دختر انگار دسته گله ـ خیلی خانومه ، چند بار رفتم خونشون اصلا بنظر نمیرسه چنین مشکلاتی براش پیش اومده ، طوری به مرصاد احترام میذاره که آدم انگشت به دهان میمونه هیراد : خواهر نداره ؟ همه خندیدیم که حس کردم هیربد برای اولین بار در عمرش خجالت کشید و سرخ شد ؛ پس واقعا خواهری در کار است ..... ـ آره خواهر داره ، من راهنمای پایان نامشم . من : فقط راهنمایی یا .... مثل بچه ها شروع به اعتراف کرد : نه بخدا من اصلا نگاهش هم نمیکنم ، اینقدر محجوبه آدم اصلا دلش نمیخواد ناراحتیشو ببینه مامان با عشق لبخند زد و گفت : واجب شد یه زنگ بزنم احوال محدثه رو بپرسم ادامه دارد ... @negaheqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازخوانی یک خیانت مروری بر مجازات ابرجاسوس انگلیس قسمت دهم: دلارهای ملکه، بلای جان اکبری @negaheqods
8️⃣ 3️⃣ سی و هشت روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است... 🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود... کلام اول امیرالمؤمنین علیه السلام: صِحّةُ الجَسَدِ مِن قِلَّةِ الحَسدِ سلامت جسم، از كمى حسادت است 📚نهج البلاغه، حکمت 256 💠هزار آتش اگر در پوست داری نسوزی گر علی را دوست داری... @negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ. @negaheqods
⚘﷽⚘ ❤️ ‌هر روز صبح به یادت هستم سلام بر پدر همه عالم صبح بخیر امام مهربانم دستی به روی سینه و دستی به سوی تو روی لبم گــل می کند آقا سـلام از دور 🌤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَجْ🌤 ❤️السلام علیک یا بقیه الله @negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت سی و هفتم رو به جمع گفتم : چه کردین !!! مرا شگفت زده کردید عالی جنابان ... هی
محافظ عاشق من قسمت سی و هشتم از عالم و آدم جدا شدم به سمت کتابم پرواز کردم . « قرار بود اولین روز دانشگاه را آغاز کند . مثل همیشه لباس مرتبی را پوشید و از اتاقش حسنا را صدا زد : حسنا ؟ امروز کلاس داری ؟ ـ آره ، مهدا میاد دنبالم . ـ نمی خواد بگو نیاد ، باهم میریم . حسنا وارد اتاق برادرش شد و ادامه داد ؛ امروز چهلم خواهر یکی از همکلاسی های منو امیرحسینه ، مهدا گفت اونم میاد یه پروژه مشترک داشتیم با مهدا اینا ، هم کلاسیمم بود برا همین مهدا هم میاد ـ خیلی خب پس من برم تو خودت میای ؟ صدای تلفنش مانع از پاسخ دادن به برادرش شد ؛ الو ، جانم . سلام ... باشه اومدم ... ماشین نداااااری ؟! ... آره ، کلاس داشتن معلولین ذهنی ... ماشین مامانمم نیست ... صبر کن ! ـ محمد ؟ ما هم میبری ؟ محمدحسین کلافه سری تکان داد و گفت : باشه حسنا لبخندی به برادرش زد رو به فرد پشت خط گفت : الو مهی ؟ داداشم میرسونتمون ... نه بابا چه مزاحمتی من و امیر همیشه با شما میایم ... نمیخواد معذب باشی .... تو که رو کم کن عالمی ... برو بابا ... پایین منتظر میشی تا بیام ، فهمیدی ؟! .... آفرین ـ ممد بریم ! ـ حالا چرا اینقدر اصرار میکنی ... حسنا انگشت تهدید را بسمت محمدحسین گرفت و گفت : این نیم وجبی خط قرمز منه ، اوکی ممد جان ؟! ـ اون انگشتتو بیار پایین چشمو درآوردی ! .ــــــــ ♥ ـــــــ.ــــــــ ♥ــــــــ.ـــــــــ. ـ سلام مهی جون ـ سلامو .... ـ آتشی نشو عشخم ، مهدعلیا ـ خدا بگم تو و فاطمه رو چیکار کنه ، آغا یه مهدا گفتن اینقدر سخته ؟! ـ ها والا . + سلام با صدای محمدحسین هر دو بسمتش برگشتند . ـ سلام ، ببخشید مزاحم شما شدیم + نه خواهش میکنم ، بفرمایید . به دانشگاه که رسیدند با هم خداحافظی کردند و هر کدام به سمتی رفتند ، مهدا تا شروع کلاسش ۵ دقیقه وقت داشت به سرعت به کتابخانه رفت و کتابش را تحویل داد و سپس به سمت کلاسش رفت . ادامه دارد ... @negaheqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان یک مأموریت دو سال پیش از این؛ در چنین روزی دو عامل سرویس جاسوسی بیگانه توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدند. بخشی از این پرونده در مستند داستان یک مأموریت، روایت شده‌است. 🔹این مستند در نیز بزودی منتشر خواهد شد. @negaheqods
روزشمار غدیر 7️⃣ 3️⃣ سی و هفت روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است... 🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود... کلام دوم امیرالمؤمنین علیه السلام: لِسانُكَ يَستَدعيكَ ما عَوَّدتَهَ، و نَفسُكَ تَقتَضيكَ ما ألِفتَهُ زبان تو، از تو همان مى خواهد كه بدان عادتش داده اى و نفست از تو همان تقاضا مى كند كه بدان خو گرفته اى 📚غررالحكم حدیث 7634 💠بيش از همه كس گناه ما بود ولی ما را به محبّت علی بخشيدند. @negaheqods
✅ چه کسانی در هلی‌کوپتر رئیس‌جمهور بودند؟ ابراهیم رئیسی، محمدعلی آل هاشم (امام جمعه تبریز)، حسین امیرعبداللهیان (وزیر امور خارجه) مالک رحمتی استاندار آذربایجان شرقی، خلبان، کمک خلبان، کروچیف (دستیار خدمه پرواز) سرتیم حفاظت و یکی از محافظان @negaheqods
دوستان هيچ اخباري ١٠٠ درصد تاييد نشده است سعي ميكنيم خبرها را بروز پوشش دهیم سپاس ازهمراهی اعضای محترم کانال @negaheqods
هم اکنون جلسه اضطراری شورای امنیت ملی ایران در دفتر امام خامنه ای. @negaheqods
فوری/رویترز: رئیسی ترور شد. @negaheqods
تا این لحظه هنوز هلی کوپتر رئیس جمهور پیدا نشده است و لذا هیچگونه خبری در رابطه با آخرین وضعیت رئیس جمهور و همراهانش و ارتباط تلفنی با آیت الله آل‌هاشم صحیح نمیباشد . @negaheqods
شب میلاد امام رضا(ع)، خادم و همشهری ‏امام رضا نه پشت میز، بلکه حین خدمت و ‏انجام وظیفه برای‌ مردم دچار سانحه شده. ‏خبر قطعی‌ای فعلا در دسترس نیست، فقط برای سلامتی رییس‌جمهور و همراهان‌شون دعا کنیم @negaheqods
خبرهای خوبی از محل حادثه نمیاد فقط دعا کنید @negaheqods
سرتیم حفاظت تلفن ماهواره ای همراه دارد و این ارتباط هیچ وقت قطع نمی شود، عدم ارتباط با سرتیم حفاظت رئیس جمهور بسیار نگران کننده است @negaheqods
امدادگران به محل حادثه رسیدند. تا دقایقی دیگر اخبار قطعی منتشر خواهد شد. @negaheqods