eitaa logo
نگاه قدس
1.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
246 ویدیو
22 فایل
مقام معظم رهبری: امروز تأثیر رسانه‌ها در عقب راندن دشمن بیشتر از موشک و پهپاد است،هرکس رسانه قوی‌تر داشته باشد در اهدافی که دارد موفق‌تر خواهد بود. ارتباط با ادمین: @ertebat_qodsian
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا جان سلام❤️ هر صبح که خورشید طلوع می‌کند، با یاد خدا و امید دیدن شما روزم را شروع می‌کنم امّا حیف که چشمان ناقابل من، لیاقت دیدار شما را ندارد @negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت چهل و چهارم مهراد کلاس داشت اما سوئیچ ماشینش را به سمت حسنا گرفتو گفت : زود
محافظ عاشق من قسمت چهل و پنجم مهدا دارو ها ، سرم و ... را خرید و به محمدحسین داد . خودش پشت در منتظر نشست . امیر روی تخت دراز کشیده و به سرم در دستش خیره شده بود که با حرف محمدحسین متعجب به او زل زد . ـ خوشت میاد ازش ؟ ـ از کی ؟ ـ خانم فاتح امیر پوزخندی زد و گفت : کسی هست که بتونه از این خانوم بدش بیاد ؟! ـ جدی پرسیدم امیر رسولی ـ بازجویی میکنید آقای حسینی ؟ ـ نه فقط سوال پرسیدم ولی به جوابم رسید... ـ شما چیزی نمی دونین ـ بخوای بگی گوش میکنم . ـ من ... من خیلی بهش مدیونم ، به اندازه آخرتم به اندازه ی یه عمر جهنمی شدن ، به اندازه ی نجات از جهالت بنظرتون همچین آدمی ... ـ پس ... ـ برا نتیجه گیری زوده دکتر کِی سنگ خارا لایق دُر و جواهر بوده که من لایق اون باشم ؟! ـ از دلت پرسیدم ! ـ به دلم فهموندم که برای من نمیشه ، به دلم اجاره نمیدم بر عقلی که با سختی بدستش آوردم پیروز بشه برای من فقط یه دختر استثنایی و یه انسان واقعی باقی میمونه محمدحسین از این همه معرفت و درکی که فرد مقابلش داشت حسرت خورد ، حسرت خورد که نمی تواند مثل او باشد و بگذرد .... امیر راز دلش گفت : ـ پدر و مادرم ۲۳ سال پیش صاحب دو فرزند دو قلو شدن یه دختر به شکل مهتاب و یه پسر شیطون . اسم دختر رو ارام و اسم پسر رو امیر گذاشتن ، زندگی اونا روتین بود تا اینکه پدر امیر در یه سرمایه گذاری بشدت ضرر کرد بچه ها فقط ۴ سالشون بود که به این وضع دچار شدن روز ها سخت میگذشت تا اینکه یه روز یه نفر که خودشو دوست پدر امیر معرفی کرده بود وقتی امیر و آرام مهد کودک بودن آرامو دزدید برای اینکه امیر رو راضی کنه براش بستنی و شکلات خرید یه چک داد بهشو گفت بده به پدرش و بگه معامله خوبی بوده و جای آرام خوبه ، لازم نیست نگرانش باشن . امیر همان طور که اشک میریخت ادامه داد : امیر خواهرشو به بستنی و شکلات فروخت و پدر دخترشو به یه چک... اما اون چک به امیر و پدر و مادرش وفا نکرد نه تنها جای آرامو نگرفت بلکه همون پول بدبختشون کرد ، پدرش از غصه و ... به قمار روی آورد و مرتب باخت اینقدر باخت که جز یه خونه هیچی براشون باقی نموند میخواست همونم بفروشه مثل دخترش ، اما مادر امیر نذاشت ... به قدر در منجلاب فرو رفته بود که هیچی براش مهم نبود و مادر امیر رو اینقدر زد که از حال رفت امیر وقتی از مدرسه برگشت با مادری غرق در خون مواجه شد وقتی مادر توی بیمارستان بهش گفت چه اتفاقی افتاده امیر نوجوان افتاد دنبال پدرش اونو پیدا کرد سند خونه رو پس گرفت و برای جبران کتک هایی که مادرش خورده بود اونو زد و انتقام یک عمر بدبختی رو ازش گرفت و تو همون حال ولش کرد دو سال از این پدر بی خبر بودن که آخرش فهمیدن همون طلبکار اونو کشته ... مادر امیر افسرده شده بود و هر روز بدتر از دیروز از پدر امیر هم جز قرض و بدهی هیچی نمونده بود امیر خونه رو فروخت و با مادرش فرار کردن و اومدن اصفحان .... مادرش اصلا حال خوبی نداشت امیر همه جا هر جا و هر کاری رو کرد اما مادرش بی تاب دخترش بود ، امیرم هم افتاد دنبال خواهرش ... تنها بود خیلی تنها خیلی بی کس با خدا قهر بود بخاطر هر چی بدبختی کشیده بود ... از عالم و آدم شاکی بود حتی خودش تو بد مخمصه ای گیر افتاده بود مادرش هر روز حالش بد تر و هزینه های درمانش بیشتر میشد ، امیر بیچاره تر از اونی بود که تصورش رو بکنی ... ادامه دارد ... @negaheqods
*📝«قدّیس‌سازی» از رئیسی یا «الگوسازی» از او* -رئیسی قدّیس نه، اما صدّیق بود. در مقابل مردم خفض جناح داشت، نه استیلا. اهل تکلیف بود، نه تکلّف. -برای «ولیّ خدا» بسط ید می‌آورد، نه دغدغه‌ی خاطر. بجای سرگرمی با حاشیه‌سازی، به حاشیه‌نشینان می‌پرداخت. بجای پاسخ به تمسخر آدم‌های تعطیل، بدون تعطیلی خدمت می‌کرد. -آدم‌های خلاص زیاد دیده‌ایم، اما رئیسی اخلاص داشت. در مقابل آنها که انگ ساده‌لوحی به او می‌زدند، زیرک بود که با سکوت رواداری می‌کرد. -دوقطبی‌های کاذب را دور می‌ریخت و دیپلماسی را به خدمت میدان می‌آورد تا ایران را در چشم دنیا بزرگ کند. شاید انگلیسی‌اش ضعیف بود، اما زبان دنیا را خوب می‌فهمید که نیمی از مردم کره‌ی خاکی به سوگش نشستند و احترامش کردند. -دیگر کسی نمی‌تواند با بی‌آبرو کردن رئیس‌جمهور قبلی رأی بیاورد. این اولین ثمره‌ی سیاست‌ورزی اخلاق‌مدارانه‌ی اوست. زین‌پس هیچ رئیس‌جمهوری نمی‌تواند در دفتر کارش بنشیند و مملکت را «ریموتی» مدیریت کند. این نتیجه‌ی «گفتمان خدمت» اوست. به برکت شخصیت ریاگریز و اخلاق‌گسترش، محبوبیت‌های کاذب سیاست‌بازان ماکیاولی، با خزیدن در پوستین اپوزیسیون، دیگر رنگ باخت. -این ها میراث رئیسیِ شهید است که باید پاس داشت و پاسبانی کرد. هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است و انقلابِ زاینده‌ی اسلامی، ظرفیت بازتولید رئیسی‌ها را دارد، همانطور که حاج‌قاسم ققنوس‌وار سربرآورد و تکثیر شد و مسیر آزادی قدس را هموارتر کرد. -بلی سید ابراهیم «قدّیس» نبود، اما «قداستِ» جایگاه خدمتگزاری در جمهوری اسلامی را به ما یادآوری کرد. @negaheqods
روزشمار غدیر 0️⃣ 3️⃣ سی روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است... 🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود... کلام هفتم: امیرالمؤمنین علیه السلام: ثَلاثٌ يُمتَحَنُ بِها عُقولُ الرِّجالِ، هُنَّ: المالُ، وَالوَلايَةُ، وَالمُصيبَةُ با سه چيز، خرد مردان، سنجيده مى شود: دارایی، مقام و حوادث ناگوار 📚غررالحكم حدیث 4664 💠بهشت و هر چه اندر او حكايت علی بُوَد أجلّ نعمت خدا، ولايت علی بُوَد @negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ. @negaheqods
♥️ صبح ڪہ مي‌دمد زمیڹ، رو بہ خورشید مي‌ایستد؛ تا درسایہ نگاهش،نور بگیرد و مڹ با طلـوع هرصبح، قلب خالي‌ام را سوے تو ميگیرم تا پراز نور شود 🌤 @negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت چهل و پنجم مهدا دارو ها ، سرم و ... را خرید و به محمدحسین داد . خودش پشت در م
محافظ عاشق من قسمت چهل و ششم بدبختی های زیادی روی سرش ریخته بود یه روز داخل شرکتی که کار میکرد بهش خبر دادن خواهرشو پیدا کردن امیر خوشحال تر از چیزی بود که تصور کنی ، رفت خواهرشو دید ولی ... محمدحسین : ولی چی ؟ ـ خواهرش ... همکلاسیش بود آرامی که اصلا شباهتی با اسمش نداشت خیلی ... تبدیل به دختری شده بود که ... زل زد به چشمای نگران محمدحسینو ادامه داد : بهش گفتم من یکی از آشناهاشونم گفتم میدونم پدر و مادر واقعیش کین ... گفتم مادرت مریضه داخل ... داخل ... بیمارستان اعصاب و روان بستریه از نبود تو این جوری شده .... اشک ریخت و ادامه داد : آقا محمدحسین میدونی چی گفت ؟ ـ چی گف..ت؟ ـ گفت من همین الان دارم با یه پدر و مادر احمق زندگی میکنم حالا چه واقعی چه غیر واقعی به اندازه کافی بدبختی دارم ولی حداقلش راحت زندگی میکنم بیام بشینم ور دل یه مادر تیمارستانی که چی بشه ؟! اصلا تا حالا کجا بودن ؟ برو بگو همونجا بشین راحت باش مادر بودنتو بعد از بیست سال نمیخوام ـ بعدش چی شد ؟ خواهرت کدوم یکی از همکلاسی هامونه ؟ ـ .... ثمین ناجی ... مادرم حالش خیلی بد هر روز بدتر از دیروز از پس هیچی بر نمی اومدم هر وقت با خواهرم حرف میزدم داغونم میکرد ... خسته شده بودم هیچ کسو نداشتم تحقیر و توهین داشت خفم میکرد تا اینکه بعد از چند سال دوست دوران کودکیمو دیدم پزشکی میخوند اون با فکر اینکه وضعیت مالی مون مثل قبله پامو به مهمونی هاش باز کرد تا اینکه با خواهرش آشنا رو به رو شدم ... بهش علاقه مند شده بودم خیلی مظلومو مهربون بود اصلا توی مهمونی ها مثل خواهر و برادرش رفتار نمیکرد خیلی نجیب و بی نظیر بود یه چیزی هر دومون رو بهم نزدیک کرده بود کم کم صمیمی شدیم اون دانشگاه هنر بود ولی ارتباطمون فراتر رفته بود ... فهمیدم یه خواستگار سمج داره ... اما خودش منو دوست داشت ... خواستگار با شرایطش قطعا گزینه بهتری برای خانواده جاوید بود ... خانواده ای سرشناس و ثروتمند ... اما من ... دلم گیر بود ... هیوا منو دوست داشت هر دومون برای بدست آوردن هم خیلی تلاش کردیم هیراد برادرش با ازدواجمون موافق بود ، اما خواهرش نه خیلی اذیتمون میکرد ... بدبختیام کم نبود اونم اضافه شده بود ... ... رفتم خواستگاری ، خیلی بد با هام برخورد کردن هانا خواهرش بهم گفت نمیخوان دخترشونو به یه تیمارستانی و بی پول بدن .... هر دومونو سرکوب کردن ، هانا اجازه اجازه نداد هیوا رو ببینم تقریبا یک سال ازش بی خبر بودم ، حتی هیرادو دیگه ندیدم ... تا اینکه خبر رسید هیوا خودکشی کرده .... یکساله از اون قضیه میگذره ... قبل از اینکه از هم جدامون کنن فهمیدم درگیر یه قضیه شده قضیه ای که به کارن دوست هانا مربوط میشد ، ظاهرا اونا درگیر یه سری کارا داخل مهمونی هاشون بودن هیوا به یه پلیس کمک میکرد و آمارشونو میداد ولی اینو فقط من میدونستم همه فکر کرده بودن هیوا به اون پلیس علاقمند شده اما این طور نبود ، هیوا فقط نگران دوستاش بود ... هیوا آدم خودکشی نبود از یه مورچه هم می ترسید ... نتونستم اثبات کنم خودکشی نبوده هر جا رفتم گفتن خودکشیه پزشکی قانونی کلانتری ، انگار همه میخواستن این طوری بنظر برسه ... دیگه از زندگی بریدم ... من ... واقعا شکستم ... ادامه دارد ... @negaheqods
روز شمار غدیر 9️⃣ 2️⃣بیست و نه روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است... 🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود... ✳️کلام هشتم: امیرالمومنین علیه السلام: تَجَرَّعِ الغَیظَ؛ فَإنِّي لَم أرَ جُرعَةً أحلی مِنها عاقِبَةً ولا ألَذَّ مَغَبَّةً. خشم خود را فرو خور که من جرعه‌ای خوش‌عاقبت‌تر و گواراتر از آن ندیده‌ام. 📚وسائل الشيعه، جلد 7، صفحه 3880 💠مهری از مِهر علی علیه السلام کنده به یاقوت دلم از ازل تا به ابد شکر کنم حکاک را... @negaheqods
🚨🚨توجه توجه🚨🚨 سلام علیکم عزیزان لطفا با ما همراه باشید ان شاءالله قصد داریم به جهت آگاهی و شناساندن چهره های واقعی برخی خواص در جهت اگاهی افکار عمومی مطالبی بارگذاری شود. 👈لطفا مطالب کانال را دنبال کنید و برای دیگران حتما با لینک ‌ کانال ارسال کنید 👇👇👇 🚨در این بخش در دو فصل جداگانه به بررسی و معرفی جریان فرقه ضاله بهاری و در راس آن محمود احمدی‌نژاد و عوامل انحراف وی پرداخته می شود. ۷ خرداد ۱۴۰۳ 🚨🚨افشاگری و روشنگری ها از واقعیات و پشت پرده های افراد ورشکستگان سیاسی و سودجو.... 👈لطفا پیگیر مطالب باشید ادامه دارد... ✅در اینجا پیگیری کنید 👇👇👇 @negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ. @negaheqods
❤️ بہــار، مادرِ تمام گڸ‌هاست... حتی اگر چہارفصڸ، زمستــاڹ بـاشد❗️ مڹ ڪمي از عطـر تو را، لابلاے جانمـازم پس انداز ڪرده‌ام، تا دلـم، ایڹ زمستــاڹ، یَــخ نـزنـد 🌸 @negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت چهل و ششم بدبختی های زیادی روی سرش ریخته بود یه روز داخل شرکتی که کار میکرد ب
محافظ عاشق من قسمت چهل و هفتم درگیر مهمونی های کثافت باری شدم که جز تباهی هیچی نداشت ... تا اینکه یه شب توی یکی از همون مهمونی ها ثمینو دیدم خیلی وضعش بد بود اونم مثل من مدهوش داشت با بدترین وضع ممکن تلو تلو میخورد اونم با یه ادمای بی سرو سامون..... رگ غیرتم چنان ورم کرد که هرچی خورده بودم، از سرم پرید به خودم اومدم و با زور از اون منجلاب بیرون کشیدمش و بردمش خونه خودم اون شب حال بدی داشت که قابل تصورهم نبود.. هق هق امیر اتاق رو پر کرد که مهدا نگران در اتاقو باز کرد و با چشم های اشکی محمدحسین مواجه شد ، محمدحسین سخت و محکمی که در برابر مصیبت های جوان رو به رویش متاثر شده بود . لیوان آبی به او داد و بسمت مهدا رفت در را بست و رو به چشم های منتظر و متعجب مهدا گفت : این پسر چقدر بدبختی کشیده ... ـ پس به شما هم گفت ... ـ از خودش نه از آشناییتون ! این جمله را با طعنه گفت که مهدا آرام لبخندی زد و گفت : همیشه اینقدر زود نتیجه گیری می کنید ؟! بدون اینکه به محمدحسین اجازه جواب دادن بدهد ادامه داد ؛ اذان دادن من میرم نماز بخونم ، زود بر میگردم . و به سرعت از محمدحسین دور شد . محمد حسین به اتاق برگشت و منتظر ادامه ماجرا شد . ـ الان خوبی ؟ میخوای بقیشو نگی ؟ ـ خوبم . وقتی به حال خودش اومد بدون اینکه از موندن توی خونه یه پسر تنها ... ! اعتراض کنه سرشو انداخت پایین بره!!! بهش گفتم : نمیخوای چیزی بپرسی ؟ یا اعتراضی بکنی ؟ ـ تحفه ایم نیستی ، دیشب من با تو اومدم ؟ آدم مست هیچی حالیش نیست اینه و به من اشاره کرد ... داشتم از عصبانیت خفه می شدم یه دختر چقدر میتونست وقیح و بی حیا باشه . در ادامه ی اون وقاحت حرف هایی زد که تمام وجودمو نابود کرد شیشه غرورم جوری شکست که... سیلی محکمی بهش زدم و هر چی به دهنم اومد بارش کردم . ترسیده بود با همون لباس ها خواست از خونه بره که مثل حیوون بسمت اتاق مادرم پرتش کردم .... گفتم بره لباساشو با یه لباس پوشیده عوض کنه ... آخرش حرفی زد که خلاصم کرد . ـ اگه واقعا خانواده ی منو میشناسی ... اگه داداشی دارم بهش بگو ...... ادامه دارد ... @negaheqods