﷽
#سلام_امام_زمانم♥️
میدانم که صبحی زیبا
خورشید رویتان میدرخشد
و من شادمانه تر از هر روز
سلام خواهم کرد...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
@negaheqods
محافظ عاشق من
قسمت شصت و چهارم
به ورودی ساختمان رسید که صدای پر از شادی فاطمه او را شگفت زده کرد :
فاطمه : سلام مهدعلیـــــــای خودم ... فداتشم زشت من
ـ علیک السلام بر خواهر فاطمه ... خانم شما آخر نام ما رو یاد نگرفتین ؟ ضمنا زیاد به آینه نگا کردین دچار اختلال بینایی شدین خانم !
ـ نه میبینم آب و هوای تهران بهت ساخته ... همین که متراژ زبونت کاهش نداشته ینی سالم سالمی ...
+ نامرد بدون من داری خوشامد میگی ؟
مهدا صندلی را چرخاند تا حسنا در دیدش قرار بگیرد .
ـ سلام حسنـــــــا بانو ... احوال شما سرورم ؟
+سلام عشقم ... خوبی گلم ؟ تو نبودی این دل بیقر....
فاطمه : دروغ میگه مهی ... تازه صبح ها که میرفتیم دانشگاه میگفت چه خوبه مهدا نیس مجبورمون کنه قبل دانشگاه بریم اطراف محوطه ورزش کنیم ....
ـ آره حسنـــــا ؟
+ نه داره الکی میگه عشقم این حسود عناد ورزِ ...
ـ بسه یکم زیادیش شد رود دل میکنه بچه ...
فاطمه : نه بذار بگه ... بگو حُسی جون
خودت خلاص کن .... قشنگ این عُقده هاتو بریز بیرون
موبد بزرگ بعد از سفری طاقت فرسا به شهر خود بازگشته است و پذیرای توست ....
+ خب حالا انگار خودش دلش تنگ نشده ...
ـ ممنونم بچه ها واقعا نفس کشیدن تو هوایی که رفیق آدم توش شریک نباشه ، عذابه .
حسنا با حالتی تمسخر آمیز تعظیم کرد و گفت : بانو ؟ اجازه میدید این جمله رو طلا بگیریم و به گردن غلام مغربی خود ، فاطمه ، بیاویزیم ....!؟
فاطمه : حســــــــــــنــــــــــا ؟ میکشمت ! این دمپاییه هست باهاش هادی رو تنبیه میکنم ... خیلی دردناکه ... به هادی بگو برات تعریف کنه .... میخوام ازت پذیرایی کنم
مهدا : وای بچه ها بسه چقدر حرف میزنین .. در عوض یکم منو کمک کنین از اینجا برم بالا ...
فاطمه : من این کارو به غلام زنگی خود میسپارم ...
ـ اصلا جفتتون ندیمه مخصوص شاهدخت هستین و به خودش اشاره کرد که فاطمه گفت :
اوه اوه شاهدخت ... یکم خودتو تحویل بگیر مهی ..
حسنا : مهدا نوشابه ضرر داره بخدا بفهم !
ــــــــــــــــــــــ♥️ــــــــــــــــــــــ
پدر و مادر فاطمه و سجاد ، برای دیدن مهدا به اصفهان آمده بودند و انیس خانم بشکرانه سلامتی دخترش شب های قدر افطاری را در حسینیه محله ترتیب داده بود .
همگی در تدارک بودند و مهدا با وجود مشکلی که داشت به جمع کمک میرساند .
مطهره خانم ( مادر محمدحسین ) : مهدا جان مادر شما برای چی اومدی ؟ بیا برو استراحت کن دخترم
ـ نه خاله جان من مشکلی ندارم ... من که بخاطر این دارو ها روزه نیستم شما روزه هستین ضعف میکنین بفرمایید ... تزئین حلوا رو میتونم انجام بدم ...
ـ قربون تو برم من
مطهره خانم نمیدانست چرا مهر این دختر به دلش نشسته و اینقدر برایش عزیز شده ... ! وقتی با همسرش از این احساس محبت گفت ، سید در جوابش از عزتی گفت که در دستان عزّ زمین و آسمان است ...
حسنا با صدایی تحلیل رفته رو به مادرش گفت :
وای مامان اینو لوسش نکنین بذارین کمک بده ... یه شکم سیر خورده چیزیش میشه ؟! من بدبخت از گرسنگی دارم شهید میشم منو دریاب ...
فاطمه : تو هیچیت نمیشه ... بقول مرصاد بادمجان دیار زلزله زده ای شما
حسنا : فاطمه تا حالا به شباهت خودت و خاک انداز دقت کردی ؟
فاطمه ابتدا متوجه منظور حسنا نشد که با خندیدن مهدا فهمید او را دست انداخته و با ملاقه ی داغ بسمت حسنا رفت تا او را تنبیه کند ...
همین که حسنا خواست از در آشپزخانه حسینیه خارج شود سجاد سینی بدست وارد شد و در همان حین گفت : یا الله ، اینم از حاصل اشک های ریخته شده آقایو....
ادامه دارد ...
@negaheqods
روزشمار غدیر
1️⃣ 1️⃣یازده روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام بیست و پنجم:
امیرالمؤمنین عليه السلام:
خيرُ ما وَرّثَ الآباءُ الأبناءَ الأدبُ .
بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان به ميراث مى گذارند، ادب است.
📚غرر الحكم : 5036
💠خوش آن زبان که شب و روز یاعلی گوید
به هر بهانه سخن گفت، با علی گوید
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
تنها بہ امید دیدن روزگارٺ،
هر روز نفس میڪشم...
اے ڪہ نگاهم فرش راهٺ
و جانم فداے نگاهٺ...
روزے ڪہ ظهور ڪنی؛
هیچ دلے نباشد،
مگر روشن از فروغ سیمایٺ...
و هیچ ویرانہ اے نماند،
مگر گلشن از بهار دیدارٺ....
#نوای_دلتنگی💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت شصت و چهارم به ورودی ساختمان رسید که صدای پر از شادی فاطمه او را شگفت زده کرد
محافظ عاشق من
قسمت شصت و پنجم
جمله سجاد تمام نشده بود که با حسنا برخورد کرد و سینی حامل پیاز های نگینی شده پخش شد ...
سجاد سینی را در هوا گرفت تا به حسنا نخورد ...
ـ خانم حسینی ؟ حالتون خوبه ؟!
حسنا ترسیده و رنگ پریده سری تکان داد و گفت : من خوبم
همه بسمت حسنا رفتند و کمی به او رسیدند که مادر سجاد گفت :
حالا پیازو چیکار کنیم ؟ یه گونی پیاز بود ...
سجاد در همان حین گفت : اشکالی نداره الان با مرصاد میریم میخریم و یه دبه اشک دیگه از سید هادی و سید محمدحسین میگیریم
با این حرف سجاد همه خندیدند که فاطمه میان خنده با اشاره به حسنا که شدیدا سر در گریبان فرو برده بود گفت : حسنا خانم هم ببر تنبیه بشه ... دفعه دیگه از این حرکتا نزنه
با جدیت کارد را بسمت سجاد گرفت و گفت : وایسا ببینم سید هادی من داره پیاز خورد میکنه ؟ پس تو چی کاره هستی اونجا ؟؟
ـ خب دو تا سید بهم گرفتن با یادآوری ایام گذشته نشستن پیاز خورد میکنن خودشون گفتن ، بعدشم امروز چهارشنبه است کی جرئت میکنه به اینا نزدیک بشه ، چیزی بگه ... کارد هم دستشونه ...
فاطمه بزور خنده اش را کنترل کرد و گفت : بیا برو اینقدرم حرف نزن شب قدری برا من بلبل زبونی میکنه .... بیا برو دیگه ندی به سید هادیا چشماش حساسه خودت کمک کن
امیرحسین وارد شد و گفت : آقا سجاد ؟ چیشد ؟ محمدحسین میگه ....
با دیدن آن وضعیت و رنگ پریده خواهرش نگران گفت : چیشده ؟ حسنا سادات خوبی ؟
مهدا : چیزی نیس یکم برخورد فیزیکی بین حسنا و پیاز های بخت برگشته صورت گرفت ...
امیرحسین شیطون خندید و چشمکی به حسنا زد و گفت : خوبه ... همزاد پنداری کردن
حسنا چشم غره ای جانانه نثار برادرش کرد و فهماند بعدا حسابش را میرسد .
مطهره خانم : محمدحسین چی میگه مامان ؟
ـ هیچی میگه پیاز و بیارین همون بیرون داغ میکنیم خانوما اینجا درگیرن بعد اینجا تهویه نداره گرمتون میشه
ـ فعلا که پیاز نداریم ... مامان با آقا مرصاد برین سریع بخرین بیارین همین جا خورد میکنیم ، افطار نزدیکه آش و حلیم بادمجان بدون پیاز داغ نمیشه که ...
ـ اگه محمدحسینتون گذاشت ، چشم
نزدیک به افطار بود که رضوان همراه نازنین ، همسر محمدرضا و ندا به آشپزخانه آمدند .
رضوان هم عمه محمدحسین به حساب می آمد هم زن داییش و با ازدواج محمدرضا ، برادر بزرگترش ، با نازنین این پیوند میان آنها قوی تر شده بود . رضوان علاقه ی خاصی به سیدهادی ، خواهرزاده اش ، داشت و مشتاق ازدواج او و نازنین بود اما دختر ناز پرورده اش بخاطر شغل سیدهادی و درآمد کم قبول نکرد و به محمدرضا بله گفت .
رضوان : سلام بر همگی ... نماز روزه هاتون قبول منو دخترام اومدیم کمک
حسنا آرام زیر گوش فاطمه دهانش را کج کرد و گفت : اومدین کمک یا خود نشون دادن ؟
فاطمه : حسنا روزه ایا !
ـ آخه ...
فاطمه همان طور که سفره را بر میداشت تا به قسمت بانوان برود گفت : آخه نداره ... غیبت نکن
ـ ایش ... من اینا رو میبینم زبونم بی اراده فعالیت میکنه
انیس خانم لبخندی زد و گفت : لازم به زحمت نیست بفرمایید ... الان میرسیم خدمتتون
حسنا : ایول انیس بانو زد بهش
مهدا : کمتر بگو حسنا
امیرحسین و مرصاد طبق خواسته مطهره خانم پیاز ها را به آشپزخانه آوردند که مهدا گفت :
دستتون دردنکنه بچه ها ، لطفا این سفره رو ببرین قسمت آقایون پهن کنین ... مرصاد این سینی که داخلش شربت عسل هست ببر بده به فاطمه ، الان رفت
ـ الان سجاد و امیرو صدا میکنم ... سیدمحمد گفته بیایم اینجا کمک شما
انیس خانم : ما کمک نمیخوایم شما برو همون جا
امیرحسین : نه خاله ... محمد ما گفته بیایم پیاز پوست بکنیم سرخ کنیم ، الان بریم بیرون کبابمون میکنه
ادامه دارد ...
@negaheqods
#روزشمار_غدیر
0⃣1⃣روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمومنین علیه السلام خواهیم بود...
کلام بیست و ششم:
امیرالمؤمنین علیه السلام:
عَوِّدْ اُذُنَكَ حُسنَ الاستِماعِ، و لا تُصغِ إلى ما لا يَزِيدُ في صَلاحِكَ استِماعُهُ
گوش خود را به خوب شنيدن عادت بده و به سخنانى كه شنيدنشان بر اصلاح و پاكى تو چيزى نمى افزايد گوش فرا مده.
📚غررالحكم حدیث 6234
💠بر مخزن غيب، باب مفتوح، علی ست
گيتی همه كِشتی و در او نوح، علی ست...
@negaheqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چگونه نامزد اصلح را برای ریاستجمهوری تشخیص بدهیم؟ (۱)
@negaheqods
اصلح کیست ؟!
❇️ بیشترین تکرار رهبری از ویژگی های نامزد اصلح در طول ۲۸ سال گذشته :
🔺۳۳ مرتبه : مدیریت اجرایی قوی
🔺۳۰ مرتبه : شیوه تبلیغات صحیح
🔺۲۸ مرتبه : پایبند به مبانی
🔺۲۱ مرتبه : خستگی ناپذیر و جهادی
🔺۲۰ مرتبه : صمیمی و خدتمگزار مردم
🔺۱۹ مرتبه : استکبار ستیز و شجاع
🔺۱۸ مرتبه : دارای ایمان و تقوا و توکل
🔺۱۶ مرتبه : پرهیز از بداخلاقی انتخاباتی
🔺۱۵ مرتبه : شناخت نیاز و درد جامعه
🔺۱۱ مرتبه : دارای تدبیر بصیرت و برنامه
🔺۱۱ مرتبه : مبارزه با بی عدالتی
🔺۱۱ مرتبه : آرمان ها و پیشرفت کشور
🔺۱۰ مرتبه : ساده زیست و غیر اشرافی
🔺۷ مرتبه : التزام به قانون
🔺۶ مرتبه : نگاه به داخل و اقتصاد مقاومتی
🔺 ۵ مرتبه : دوری از فساد ، امانت دار
🔺۵ مرتبه : توجه به نظرات و توانایی مردم
🔺۲ مرتبه : صادق و روراست
@negaheqods
بیانات امروز مقام معظم رهبری در دیدار مدال آوران المپیادهای علمی
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
#سلام_امام_زمانم
صبـح سرشار از،
عطرخواستن توست
وحضورت درلابہلاے
جوانہهاے آفتـاب بیشتر
حس ميشود
چقدرتڪرار نامت
با هرلحظہ از رویش خورشید،
ميچسبد
اللهم_عجل_لولیک_الفرج@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت شصت و پنجم جمله سجاد تمام نشده بود که با حسنا برخورد کرد و سینی حامل پیاز های
محافظ عاشق من
قسمت شصت و ششم
سلام
انیس خانم خندید و گفت : باشه بیاین بشینین
و رو به ندا گفت : دخترم شما یه کمک به اینا بکن
ندا کمی من و من کرد و گفت : من حساسیت دارم اگه میشه من آش بکشم
امیرحسین آرام گفت : مامانم اینا ... پس چطور میخوای بیای خواستگاری داداشم ...
مرصاد خندید که با چشم های برزخی مهدا خنده اش را خورد .
مهدا : مامان من هستم ... مرصاد بیار اون کمپوت اشکو
ندا با پیشنهاد مهدا و نگاه تحسین آمیز مطهره خانم پشیمان از حرفی که زده بود با حرص به مهدا نگاه کرد .
هر سه مشغول پیاز ها شدند که محمدحسین یا الله گویان وارد شد .
ـ مامان مطهره ؟
ندا ذوق زده از حضور محمدحسین خودش را سرگرم کاری کرد که امیرحسین آرام گفت : نگا معشوقش اومد چه زرنگ شد ...!
مهدا خواست امیرحسین را توبیخ کند که صدای مطهره خانم مانع شد ...
ـ بیا تو محمد جان
ـ یا الله
با دیدن چشم های خیس و ورم کرده مهدا رو به امیرحسین گفت :
من به شما گفتم بیاین کارو خودتون انجام بدین ....
مرصاد : حرص نخور سیدجون ... ما بی تقصیریم
ـ لا ال... آقا مرصاد برادر من شما باید تو این شرایط خواهرتون ، چنین کاری ازش بخوای ؟
مطهره خانم : آره مادر شما مهدا خانومو بعد افطار ببر خونه ، استراحت کنه برای احیا برو دنبالش
مهدا : من مشکلی ندارم ... میخوام اینجا بمونم واسه تهیه سحری کمک کنم
ندا : شما مگه چقدر میتونی کمک کنی ؟!
نازنین : آره ، شما که روزه نمی گیری حداقل شب قدر رو از دست نده
همان طور که پسر چند ماهه اش را در دست جا به جا میکرد گفت : ولی بدون روزه رفتن شب قدر چقدر واسه آدم کوتاهه .
مائده با بغض گفت : کی گفته شب قدر واسه کسی که مشکل جسمانی داره نمیتونه روزه بگیره کوتاهه ؟!
مهدا میتوانست جواب آن دو را بدهد اما بخاطر شب ارزشمندی که در آن قرار داشتند سکوت کرد که حسنا با حرص گفت : ندا جون آخه شما پوستت حساسه ، نازنین جون هم درگیر بچه اش ، مهدا با این وضعش کمکش مفید تره
محمدحسین رو به نازنین با سری افتاده اما صورتی خشمگین گفت : زن داداش شما ظاهرا به امور روزه داری واقف نیستین ، پیشنهاد میکنم مطالعه کنین ، ضمنا میزان بهره بری آدما از شب قدر دست شما نیست نه علمشو دارین نه درکشو ربطی هم به روزه دار و ... نداره
می خواست بگویید مگر خودت بخاطر شیردهی روزه میروی که این بنده خدا را به سخره گرفته ای ... ؟! اما با دیدن چهره رنگ پریده ی محمدرضا ادامه نداد.
ندا : آقا محمد ما که چیزی نگفتیم ! منظورمون اینکه مهدا خانم برن استراحت کنن ما هستیم
حسنا پشت چشمی نازک کرد و برای انتقام گفت : خودت خوب میدونی چی گفتی ...
مطهره خانم پشت صندلی مهدا رفت همان طور که آن را به حرکت در می آورد گفت : بسه دیگه ... حرمت نگه دارین ما میریم برای نماز ، محمدحسین بقیه کارا رو مدیریت کن
ـ چشم
رو به انیس خانم که با دستان مشت شده و ابرو های گره کرده به دو دختر گستاخ رو به رویش زل زده بود گفت : انیس جان ، بریم که خسته شدیم ...
چیزی از اقامه نماز به امامت روحانی جمعشان ،پدر سیدهادی، نگذشته بود که مرصاد و امیر از حسینیه بیرون زدند .
محمدحسین رو به سید هادی کرد و پرسید : هادی اینا کجا رفتن ؟ همه چیز سر سفره هست !
ـ رفتن جای دیگه ...
ـ کجا ؟
ـ انیس خانم مشکل قلبی داشتن سه ، چهار سال پیش عمل کردن ، بعد از اون عمل مهدا و مرصاد هر سال شب های قدر افطاری میبرن واسه همراهان بیمار های بیمارستان مناطق کم بضاعت ... امیر هم بخاطر مادرش نذر کرده بود ... از پارسال با این دو نفر همراه شده
ـ آهان ، چه کار قشنگی
سید هادی از کمک های بزرگ خودش نگفت ، همیشه معتقد بود کاری که برای رضای خداست بهتر است از دیدگان خلق خدا پنهان بماند ...
ادامه دارد ...
@negaheqods
روزشمار غدیر
9️⃣ نه روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام بیست و هفتم:
امیرالمومنین عليه السلام:
اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ بِعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزّورِ فيهِ
بدانيد آن كه از سخن نادرست درباره خود، بى تاب مى شود، خردمند نيست.
📚الكافی ج 1 ص 50
💠تمام روزنه ها بسته بر رویم اما
امیدوار به فیض ولای بوالحسنم
@negaheqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چگونه نامزد اصلح را برای ریاستجمهوری تشخیص بدهیم؟ (۲)
🔹«نگاه قدس» در مجموعه کلیپهایی، معیارها و خصوصیاتِ نامزد اصلح ریاستجمهوری را براساس بیانات رهبر معظم انقلاب تبیین میکند.
@negaheqods
✨ عید قربان با نماز و عبادتش، با ذکر و دعایش، با قربانی و صدقات و احسانش، بستری برای جاری ساختن مفهوم عبودیت و بندگی است.
🌸جشن رهایی از اسارت نفس
🌸و شکوفایی ایمان و یقین
🌸و عید سرسپردگی و بندگی
🌸بر همهی مسلمانان مبارک باد.
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
#سلامامامزمانم
هر صبح ڪہ سلامت میدهم
و یادم می افتد که صاحبی
چون تو دارم:↯
کریم، مهربان، دلسوز، رفیق،
دعاگو، نزدیک...
و چھ احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدی است داشتنِ تـو...🕊
سلام ا؎ نور خدا در تاریڪی ها؎ زمین
#امام_زمان
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت شصت و ششم سلام انیس خانم خندید و گفت : باشه بیاین بشینین و رو به ندا گفت : د
محافظ عاشق من
قسمت شصت و هفتم
محمدحسین مابقی غذا را در فکر دختری گذراند که تمام تصورش نسبت به دختران جوان و لوند دوران تحصیلش ، تغییر داده بود ...
بعد از افطار حسینیه خلوت شد تا برای احیا مهیا شود ...
مهدا در حیاط مشغول خشک کردن ظرف هایی بود که حسنا ، فاطمه و مائده می شستند که صدای مهراد نگاه ها را بسمت او برگرداند :
سلام بر دانشجوی با انگیزه ... چطوری ؟
مهدا : سلام استاد ، نمی دونستم شما هم تشریف آوردین .
ـ حالا ناراحتی برم ؟ بخاطر تو اومدم ولی دلم میخواد دلایلتو راجب حضور تو این مراسما برام بگی
با این حرف مهراد ، سجاد و محمدحسین به او خیره شدند که مهدا گفت :
ـ نه این چه حرفیه ، همه مهمان امام علی هستیم .بزرگترین علت برگزاری این شب ها خود ما هستیم ، ذات همه ی انسان ها طالب نتیجه گیریه و این شب ها به آدم کمک میکنه به خودش و تصمیماتی که در طول یک سال داشته برگرده از خودش و خدای خودش طلب بخشش کنه برای ایام بر باد رفته و اون رو برای اصلاح در آینده بکار ببنده
مهراد همین طور که بسمت امیر در حال بهم زدن حلوا میرفت ، گفت :
به نظر من اینکه میگن سرنوشت آدم تو این شبا رقم میخوره اشتباهه ، من اصلا به تقدیر و سرنوشت اعتقادی ندارم
ـ منم به آینده از پیش تعیین شده بی تغییراعتقاد ندارم
ندا : هه ... اون وقت پروفسور شما الان این جا چیکار میکنی ؟ شما ک....
مهراد ملاقه ی بزرگ را در دست گرفت و همان طور که حلوا را بهم میزد گفت :
میگفتی مهدا
ـ بله عرض می کردم منم اعتقادی به جبر ندارم
ـ خب پس معتقدی اینی که میگن این شب ها شب سرنوشته الکیه ؟
ـ نه این طور نیست
ندا : پس میشه مرحمت کنین نظرتون رو بفرمایید
حسنا : اگه شما زبون به کام بگیری داره میگه
مهدا : اینکه گفته میشه سرنوشت یک سال آدم رقم میخوره به این معنا نیست که یه نقشه و یه دست خط از زندگی و احوالات انسان قرار داده میشه و همه طبق اون و بدون اختیار بسمتش حرکت میکنن !
بلکه منظور اینکه با توجه به گذشته ی انسان و اعمال اون و اختیاری که داشته و تصمیماتی که گرفته یک سال پیش رو براش مقدر میشه و در واقع پیش بینی میشه ، ضمنا کسی قراره این سرنوشت رو پیش نویس کنه که خودش خالقه ، راجب کاربرد یا خطای دور از انتظار یه دستگاه از کی سوال میکنیم ؟ قطعا از مخترعش چون اون به تمام نکات اون وسیله آگاهی داره !
حالا شما تصور میکنین خالق گیتی پهناور از احوالات موجودی که خلق کرده خبر نداره ؟
ضمنا بزرگترین علتی که باعث این پیش بینی میشه عملکرد خود ماست ...
امیرحسین : پس اینکه میگن این شب و قدر بدونین تا آینده خوبی داشته باشین منظور چیه ؟
مهراد : سوال منم هست این جوری که آدم پاسوز گذشته و اشتباهاتش میشه !
مهدا : خب ببینین این گذشته و تصمیمات بعضی درسته بوده و بعضی خطا و گناه اینکه میگن در های بخشش آسمان به روی انسان گشاده میشه به همین دلیله ، آدم در این شب ها از خداوند طلب مغفرت میکنه و ازش میخواد بابت گناهان گذشته اونو ببخش و اون سابقه ی بد رو به پای آینده اش نذاره !
گرم بحث بودند و متوجه کسانی که دور آنها حلقه زده و به سخنانشان گوش میدادند ، نشده بودند .
همکلاسی و دوست مائده که برای کمک به جمعشان اضافه شده بود .
تمام وجودش معطوف حرف های مهدا و جواب هایش بود و ناخودآگاه گفت :
پس خدا فقط میخواد ما این شبا به غلط کردن بیافتیم تا آینده مون خراب نکنه ؟ اینکه خیلی بی رحمانه است ما مجبور میشیم توبه کنیم ...
با حرف او مائده از لحن طلبارکش نگران به مهدا زل زد که مهدا با پلک زدن او را آرام کرد و به او فهماند اعتقاد دوستش هیچ ارتباطی به او ندارد .
سید هادی : نه این جور نیست شما مجبور نیستی از خدا طلب بخشش کنی ! شما کاملا در انتخاب عاقبت خودت مختاری ! ضمنا وقتی ما میتونیم بگیم طرف توبه کرده که از ته دل از کارش پشیمون باشه و اونو تکرار نکنه ...
ـ چطور مختاریم وقتی که اگه توبه نکنیم تو آتیش جهنم گرفتار میشیم ؟
خدا داره مجبورمون میکنه توبه کنیم
مهدا : عزیزم وقتی شما به هر دلیلی به پزشک مراجعه میکنی اون توصیه میکنه از دارو استفاده کنی و یک سری چیزا رو واست قدغن میکنه ، اجباری در کاره ؟
ـ خب نه چون واسه خودمه ... اون وظیفه اشه بگه ... برای اون فرقی نمیکنه که من چیکار میکنم ! ضمنا اگه من رعایت نکنم منو مجازات نمیکنه ولی خدا این کارو میکنه !
ادامه دارد ...
@negaheqods
روزشمار غدیر
8️⃣ هشت روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام بیست و هشتم:
امیرالمؤمنین عليه السلام:
بالإحْسانِ تُمْلَكُ القُلوبُ
با نيكى كردن، دلها تصرّف مى شود
📚غررالحكم حدیث 4339
💠نه از غدیرِ خُم، آری، ز صبح روز ازل
که تا قیامِ قیامت خدا علی گوید
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
امروز ناب ترين " دعاهايم "
که فرج مولای غریبمان هست
را بر تار خورشيد
و عرش كبريايى
به وديعه ميگذارم🌺🍃
تا هُماي سعادت بر
زندگيتان لانه كند...🌺🍃
آمین🌹
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
@negaheqods
روزشمار غدیر
7️⃣ هفت روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام بیست و نهم:
امیرالمؤمنین عليه السلام:
مَن تَسَلّى بِالكُتُبِ لَم تَفُتهُ سَلوَةٌ
هر كس با كتاب ها آرام گيرد، هيچ آرامشى را از دست نمی دهد
📚غررالحكم حدیث 8126
💠اوست آن عبدی که بر عالم خدایی می کند
ملک نامحدود حق پاینده، سلطانش علی است
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت شصت و هفتم محمدحسین مابقی غذا را در فکر دختری گذراند که تمام تصورش نسبت به دخ
محافظ عاشق من
قسمت شصت و هشتم
ـ خب میگی واسه خودته ... چرا فکر میکنی توصیه های خدا برای تو نیست ؟
بقول تو برای دکتر هیچ فرقی نداره که تو بعد از نتیجه طبابت چیکار میکنی ، چرا فکر میکنی عبادات تو برای خدا تاثیری داره ؟
اینکه تو بهشتی باشی یا جهنمی چه کمکی به خدا میکنه ؟
اونی که بخدا و تعلیماتش نیاز داره تو هستی !
مهدا : بیاین این جوری به قضیه نگاه کنیم ... خانم شما اگه دارو هاتو نخوری دقیقا چه اتفاقی میافته ؟
ـ خب بیماریم تشدید میشه
مرصاد : حتی ممکنه موجب مرگ بشه
مهدا : دقیقا ، حالا اگه شما خدایی نکرده در اثر مصرف نکردن دارو ها و بی توجهی به توصیه های دکتر از دنیا بری تقصیر دکتره ؟
یا تقصیر دارو ها ؟
دختر : خب هیچ کدوم تقصیر خودم
مرصاد : دقیقا ، پس بنظرتون دکتر مرگو براتون انتخاب کرده یا اون بوده که بخاطر عدم رعایت مواجب بقول خودتون ، شما رو مجازات کرده ؟
مهدا : اگه به مجازات و آخرت هم همین طور نگاه کنیم متوجه میشیم خدا هیچ وقت مجازاتو خلق نکرده بلکه جهنمی شدن نتیجه اعمال خودمونه ، دانشمندان فیزیک معتقدن سرما و تاریکی وجود مادی نداره و نتیجه نبود گرما و روشناییه .
خدا راه رو به ما نشون داده و به ما اختیار داده که تصمیم بگیریم ولی اینم گفته که هر کار و تصمیمی یه عقوبتی داره !
جمع در فکر فرو رفته بود که دختر در تنگنا قرار گرفته ، گفت :
خب اینهمه سختی کشیدن لازمه ؟ چرا باید از لذت هامون دور باشیم ؟ به چادر مهدا اشاره کرد و گفت :
مثلا چرا باید تو این چادرا عذاب بکشیم ؟
اصلا چرا برای کاری که دلمون میخواد بکنیم باید جواب پس بدیم ... ؟ مگه خدا خودش ما رو این جوری خلق نکرده ؟ پس چرا نمیذاره راحت باشیم ؟
ندا غضب آلود به او نگاه کرد و با لحنی تند با اشاره به سر و وضع آزادی که داشت گفت :
کسی مجبورت نکرده بیای که ! راه باز جاده دراز ... با این ریخت و قیافه چطور به خودت اجازه دادی بیای هیئت ما ؟
حتما اومدی با خدا معامله کنی پوزخندی زد و ادامه داد :
میدونم دردت چیه بیا این حلوا رو هم بزن شاید خدا نگات کرد .
رو به مائده گفت : دوست تو بوده نه ؟! دو تا خواهر نمونه هستین ... !
خواهرتم بخاطر همکلاسی مسیحیش با من دشمنه ....
دختر با چشم هایی که از اشک و کینه سرخ شده بود به ندا خیره شد و همان طور که جمع را ترک میکرد گفت :
دختره ی عوضی ... به تو چه ؟! مگه تو خدایی ؟ مگه من با تو حرف زدم ؟ یه مشت آدم از خود متشکر متحجر بدبخت ... ! حالم از خودتون و فکر زنگ زده و پوسیده تون بهم میخوره !
مهدا با صدایی که از شدت خشم می لرزید رو به ندا گفت :
خالقی یا قاضی ؟ چطور به خودت اجازه میدی مردمو قضاوت کنی برای جزا و کیفرشون اندازه تعیین کنی ؟ .... چی از حق الناس میدونی ؟ هیئت ما ؟ نکنه فکر کردی اینجا ملک شخصیته ؟!
کی گفته اون دختر مسیحی جهنمیه تو دربست بهشتی ؟
چطور به خودت اجازه میدی به خواهر من بخاطر دوستش توهین کنی ؟
ادامه دارد ...
-@negaheqods
کینه و دشمنی نسبت به اسلام، علت تشویق به عدم مشارکت در انتخابات
‼️ شاید هنوز هم خیلیها نخواهند کمی بیشتر بیندیشند تا خط و ربط مسائل را یافته و حداقل بخاطر خودشان هم که شده، دوست و دشمن حقیقیشان را بشناسند. هنوز جملاتی چون" فلانی، توهم توطئه دارد" و " بهمانیها، تندرو هستند" از زبانشان نمیافتد. کاش کمی بیشتر به سخنان امریکن نیوزها دقت میکردند و از خود میپرسیدند: چرا اینان، خواهان کاهش مشارکت در انتخابات ایران هستند؟ آیا واقعا دلشان برای ما سوختهاست و میخواهند از مشکلات نجاتمان دهند؟ مگر دیگر کشورها مشکل ندارند تا به آنان کمک کنند؟ اصلا مگر غزه در خون دست و پا نمیزند؟
پس
چرا
ایران؟
🔸پاسخ را از سخنان بنیانگذار کبیر انقلاب بخوانید:
"... اینها می خواهند که مردم را در رأی ریاست جمهوری سست کنند. با کشتن یک فرد ولو اینکه هر چه بزرگ باشد و متعهد، مردم ما از رأی دادن به ریاست جمهوری و از حاضر شدن پای صندوقها برای کمک به اسلام و جمهوری اسلامی، خیال کردند سست می شوند! این هم یک خیال باطل است و ملت ما این مسئله را یک مسئلۀ الهی، شرعی و یک تکلیف خدایی می داند که به پای صندوقها در روز جمعه ان شاءالله برود و با صفهای طولانی مرصوص، به شخصی متعهد رأی بدهد.
اینها می خواهند مردم ما را تضعیف کنند روحیه شان را؛ برای شهادت یک نفر، ده نفر، صد نفر، هزار نفر. این خیال، خیال خام باطلی است.
اینها می خواهند انتقام بکشند از رسول الله که اولاد او را به شهادت می رسانند؛ انتقام بکشند که رسول الله یک همچو دینی را آورده است که برخلاف خواستۀ آنهاست و آنها نمی خواهند که این دین به آنطوری که خدا می خواهد و رسول خدا می خواهد، در این مملکت پیاده شود و حالا انتقام می کشند از کسی که مصدع این دین است و اولاد او را به شهادت می رسانند. این انتقام هم برای آنها روسیاهی [است] و برای ملت ما، به هیچ وجه سستی ایجاد نخواهد کرد.
📚صحیفه امام. ج۱۵، ص ۲۵۹
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
#سلام_امام_زمانم♥
سلام آرزوی مشتاقان،
دیگر هیچ چیز دل هایمان را
خوش نمیکند
هیچ چیز رنگ لبخند
بر صورت هایمان نمی نشاند ...
تنها ظهور شماست که نجاتمان میدهد،
شادمانمان می کند، امیدمان میبخشد ...
🌤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت شصت و هشتم ـ خب میگی واسه خودته ... چرا فکر میکنی توصیه های خدا برای تو نیست ؟
محافظ عاشق من
قسمت شصت و نهم
ندا خواست جواب مهدا را بدهد که رضوان مادر ندا پیش دستی کرد و گفت :
بله ملک شخصیشه مگه نمیدونی اگه کمک های بابای ندا نبود شما ها صد سال نمی تونستین این حسینه رو برپا کنین .... الانم من صاحب اینجا میگم ، ناراحتی برو ...
ضمنا نمیخواد برای من حرف از حق الناس بزنی ... با این خواهر نادونت محمد ما رو داشتین به کشتن میدادین ... ! این حق الناس نیست که محمدحسین هنوز راحت نفس نمیکشه ؟!
مهدا با بغض گفت : ولی کسی از شما تقاضای کمک مالی نکرده بود ... همسرتون خودشون پیشنهاد دادن ، خودشون خواستن کمک کنن ... من کسی جز اهل بیتو صاحب اینجا نمیدونم ... من بابت اتفاقی که افتاد واقعا متاسفم ... من از ایشون کمک نخواستم و گفتم وارد موتور خانه نشن ...
رضوان : چقدر پرو هستی ... یه لحظه هم عذاب وجدان نداری ؟ همین چون ازش کمک نخواستی پس تقصیر نداری ؟!
حسنا : عمه محمدحسین الان مشکل چندانی نداره ! مهدا از همه بیشتر آسیب دی....
ـ فدای سر محمدحسینم که خودش بیشتر آسیب دیده ، خواهر اون بوده ... به برادرزاده من چه ربطی داشته ؟!
مهدا از اینکه مادرش یا مادر سجاد در آن جمع نبودند خدا را شکر کرد . نگاهی به جمع کرد سجاد را نیافت . میدانست اگر این حرف ها می شنیدند قیامت میشد و سجاد تا یکی را نمیزد آرام نمیگرفت ... .
دست مائده که گریان شاهد آن جمع بود را فشرد و با پلک زدن از مرصاد خواست سکوت کند ...
محمدحسین گفت :
عمه تمومش کنین ... شما هیچی نمی دونین ... اگه من الان ....
مهدا همان طور که به داخل حسینیه میرفت ، گفت : قسم خوردین آقا سید حقی بر گردنتونه که من ازش نمیگذرم... جواب آدمایی که از خدا غافلن به عهده خودش
محمدحسین : میخوام تا آخر عمر مدیون شما بمونم ...ولی ..
رضوان : چه حقی هان ؟ دختره ی افلیجی من ....
مهراد : بسه عمه هر چی از دهنت در میاد میگی ...
سید هادی با صدای فریاد مهراد بسمت آنها آمد و گفت : چه خبرتونه ؟ خاله رضوان ، مهدا کجا رفت ؟
محمدحسین که صبرش لبریز شده بود با خشم رو به عمه اش گفت :
هیچ کدومتون فکر کردین چرا تو اون آتیش فقط مهدا خانوم تباه شد ؟
مرصاد با تعجب به محمدحسین زل زد که هادی گفت : محمد ... مهدا راضی نیست
مرصاد : صبر کن آقا هادی ، این سوال خیلی وقته مثل خوره به جونم افتاده ... هر چی ازش میپرسم جواب سر بالا میده ... آقا محمد چرا ؟
محمدحسین شرمنده سرش را پایین انداخت و سکوت چهل روزه را شکست .
فاطمه همان طور که اشک میریخت رو به رضوان گفت : حالا خاله جون فهمیدین چرا این دختر فلج شده ؟ الان کی باید احساس گناه کنه ؟
هق هق فاطمه و حسنا اوج گرفت که سید هادی گفت :
فاطمه جان آروم باش ، مهدا خانم اینقدر عاقل و با ایمان بوده که با این موضوع کنار اومده و الان یک هفته است برگشته سرکارش ... حسنا خانم مگه با هم واسه انتخاب واحد نرفتین ؟ دانشگاهشم شروع کرده با وضعیتی که داره ...اگه ما بودیم چیکار میکردیم ؟!
مرصاد در سکوت به حلوا خیره شده بود که دست امیرحسین با تکانی او را از بهت درآورد :
مرصاد داداش شرمنده
محمدحسین : تو چرا شرمنده ای ... روی سیاهیش برای منه ...
ندا : چرا فقط شما ... به مائده که رنگش مثل گچ سفید شده بود اشاره کرد و ادامه داد : اگه بخاطر مائده داخل آتیش نپریده بود و اونو به شما نمیداد ... شما رو هل نمیداد در واقع میخواسته از خواه...
حسنا با دیدن حال بد مائده با جیغ گفت : دهنتو ببند ندا تا خودم نبستمش .. .
مائده جان ؟ آبجی خوبی ؟
مائده شکه به آنها خیره شده بود ...
فاطمه همان طور که اشک میریخت نزدیکش نشست ، دستانش را گرفت و گفت : مائده جونم...! فدات بشم تقصیر تو نی..
مائده : پس دروغ گفت ؟ دروغ گفت مرصاد ؟ فاطمه ، مهدا به من گفت اونو آقای حسینی پشت در گرفتار آتیش شدن..! گفت آتش نشان ها منو نجات دادن..!
با هق هق ادامه داد :
آره حسنا ؟مهدا بهم دروغ گفت ؟اون بخاطر نجات من تو آتیش افتاد ؟بخاطر من کمرش سوخت ؟
با جیغ ادامه داد :
بخاطر من فلج شد ؟
سید هادی با لیوان آبی بسمت مائده رفت به او داد و گفت :
نه مائده خانم ، تو فکر میکنی اون میذاشت تو آتیش بمونی ؟
ـ همش تقصیر من بود داداش. دیدی مرصاد. دیدی بدبخت شدم.کاش تو اون آتیش سوخته بودم.کاش مرده بودم
مرصادوقتی بی قراری خواهرش را دید او را در آغوش گرفت و گفت :
نه داداش فدای اشکت بشه.تقصیرتونیست قربونت برم گریه نکن..
ادامه دارد ...
@negaheqods