باور دارم
یکی از همین صبح ها
که بی هوا وخسته چشم باز کنم
بوی نرگس در همه عالم دمیده است...
#سلام_امام_زمانم
آمدن برازنده توست!
#اللهم_عجل_لولیکـ_الفرج
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت نود رو به مرصاد کرد و گفت : ببین مرصاد شاید این آخرین ماموریت من باشه میخوام یه
محافظ عاشق من
قسمت نود و یکم
تاکسی گرفتند و با بسته هایی که همیشه خریداری میکردند بسمت محله ی فقیر نشین شهر راه افتادند .
اغلب خانه هایی که از اوضاع خانواده هایشان خبر داشتند را سر زدند ، مهدا مثل همیشه و با منش یتیم نوازی که مولای متقیان داشتند سعی میکرد با آنها نهایت مهربانی را داشته باشد ...
مهدا با دختران یتیم و فقیر بازی میکرد ، برایشان قصه میخواند و برای لحظاتی هر چند مختصر تمامی مشکلاتش را به فراموشی سپرده بود .
مرصاد چنان گرم فوتبال شده بود که گذر زمان را حس نکرد با تماسی که مادرش گرفت هر دو متوجه شدند از ساعتی که قول بازگشت دادند ساعت ها گذشته ...
هر چند سخت بود اما با بچه ها خداحافظی کردند و راهی خانه شدند ...
مهدا میدانست دشوار ترین کار دنیا دل کندن از خانواده است اما این ماموریت غیر قابل پیش بینی چیزی نبود که بتواند از انجامش شانه خالی کند .
مادرش روز آخر میخواست هر طور شده او را متقاعد کند ، سفر را بیخیال شود ، دلتنگ و بی تاب مهدا میشد و نمیخواست از او دور شود ... این حد از نگرانی و علاقه بیهوده نبود و او حق داشت این چنین دخترکش را دوست بدارد کسی که او را با هزار زحمت از خانواده ی مدعی همسر شهیدش دور کرده بود .
آن روز که در حسینیه خواهر شوهرِ شهیدش را دید و فهمید به مهدا نزدیک است و مادر دوست مائده و استاد مهداست ( مادر مهراد ) ، از حضور در تمام مجالس و مهمانی های دوستانه سرباز زد .
هیچگاه ۲۰ سال گذشته را فراموش نکرده بود درد و رنجی که پس از شهادت همسر اولش تحمل کرده بود و پس از آن خانواده ای که میخواستند فرزندش را از او بگیرند .
وقتی مصطفی به خواستگاریش آمد نه تنها خانواده محسن ( پدر مهدا ) بلکه خانواده خودش هم با ازدواج مجدد او مخالفت کردند .
محسن و مصطفی پسر عموهایش بودند ، محسن برادر رسول پدر سجاد و فاطمه بود و مصطفی فرزند عموی دیگرش اما وقتی که همه جز رسول پشت مصطفی را خالی کردند رسول برادرانه از مصطفی و تصمیمش حمایت کرد با اینکه مصطفی از بیوه برادرش خواستگاری کرده بود .
قبل از محسن ، مصطفی از خواستگاری انیس کرده بود . اما پدر و برادران انیس به شدت با ازدواج آنها بخاطر کینه ای قدیمی مخالفت کردند .
پدر انیس و مصطفی بخاطر یک زمین کشاورزی با هم دچار اختلاف شده بودند و از ازدواج آنها جلوگیری میکردند ، مصطفی به جبهه رفت و بعد از دوماه خبر آوردند که مفقودالاثر شده است .
بعد از آن اتفاق و برگزاری ختم و سالگرد برای مصطفیی که در چنگال بعثیان اسیر شده بود . پدر رسول برای محسن ، انیس را خواستگاری کرد و پدر انیس فرصت را غنیمت شمرد و به آنها جواب مثبت داد .
انیس به مصطفی علاقه داشت اما با تصور شهادت او و محاسنی که در محسن دید راضی به ازدواج شد .
محسن آنقدر آرام و متین بود که انیس غم هایش را در کنار او فراموش کرد ، محسن با بخشیدن قلب پاک و مهربانش به انیس التیام بخش او بر خطا ها و بی مهری های خانواده اش شد .
بعد از ازدواج به همراه همسری که عاشقانه او را دوست داشت به دزفول رفتند انیس تازه عروسی بود که تاب دوری همسرش را نداشت و در خانه ای که مقر موش های گربه نما بود ساکن شد .
هر چند شرایط خانه ای که چند خانواده و واقع در مناطق جنگی بود برای انیس تک دختر خاندان مشهور فرش فروشان کاشان سختی های بسیاری داشت اما انیس از اینکه میتوانست محسن را بیشتر ملاقات کند خوشحال بود .
برای اولین بار خانواده سیدحیدر را در دزفول دید در خانه ای که با هم زندگی میکردند ، مطهره خانم پرستار جبهه بود و بعد از عملیات های سنگین فرزندانش را به انیس می سپرد و برای کمک به بیمارستان میرفت .
محمدرضا ۶ ساله محمدحسین ۴ ساله و حسنا چند ماهه بودند که مهمان انیس باردار می شدند .
مادرش نگران از وضعیت دختری که مثل شاهدخت در ناز و نعمت بزرگ کرده بود مدام از او میخواست به کاشان برگردد ...
ادامه دارد ...
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
وقایع روز پنجم محرم سال ۶۱ هجری قمری
آمدن حبيب بن مظاهر از كوفه به كربلا
چون امام حسين عليه السلام وارد زمين كربلا شد نامه اي به محمد حنفيه و نامه اي به اهل كوفه و بالخصوص نامه اي به حبيب بن مظاهر اسدي به اين مضمون نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحيم، نامه اي از حسين بن علي به مرد فقيه حبيب بن مظاهر؛ ما وارد كربلا شديم و تو نزديكي مرا به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي داني، اگر اراده ي ياري ما داري
زود نزد ما بيا».
حبيب از ترس عبيدالله در ميان قبيله ي خود مخفي بود، چون نامه رسيد قبيله ي او از مضمون نامه مطلع شدند و دور او را گرفتند كه آيا براي ياري حسين مي رود يا نه؟ او گفت: پيرمردي هستم از من چه بر مي آيد، من نمي روم. قبيله او خاطرجمع شده، متفرق شدند.
همسر او گفت: اي حبيب، پسر پيامبر تو را به ياري طلبيده و تو از رفتن كوتاهي مي كني، فرداي قيامت جواب رسول خدا را چه خواهي گفت؟!
حبيب از همسر خود هم تقيه مي كرد، فرمود: اگر من به كربلا بروم، پسر زياد خانه ي مرا خراب مي كند و اموال مرا غارت كرده تو را اسير كند.
آن شير زن گفت: حبيب، تو پسر پيامبر را ياري كن بگذار خانه ي مرا خراب كنند و اموال مرا غارت و مرا اسير كنند. اي حبيب از خدا بترس.
حبيب گفت: اي زن مگر نمي بيني من پيرمردي هستم قوت شمشير زدن ندارم.
آتش خشم و حزن آن زن از اين كلام زبان زد و شيون كنان و اشك ريزان برخاست و مقنعه از سر كشيد و بر سر حبيب انداخت و گفت: اكنون كه نمي روي مانند زنان در خانه بنشين! و با قلب سوزناك ناله از دل بركشيد و گفت: ايا ابا عبدالله، كاش من مرد بودم و در ركاب تو جان فشاني مي كردم.
حبيب چون آن منظر را ديد و اخلاص همسر خود را فهميد، فرمود: اي زن، ساكت باش كه ديده ي تو را روشن مي كنم و اين محاسن سفيد خود را در ياري حسين عليه السلام بخون گلويم رنگين خواهم كرد.
پس از خانه بيرون آمد تا راه فرار از كوفه بدست آورد. ديد بازار آهنگران بسي رواج دارد. لشكر ابن زياد سرهاي نيزه تيز مي كنند و تيرهاي خود را به زهر آب مي دهند و شمشيرهاي خود را صيقل مي نمايند، به مسلم بن عوسجه برخورد كه حنا مي خريد. خبر ورود امام را در زمين كربلا به او داد. هر دو مهياي فرار شدند.
حبيب غلام خود را طلبيد و اسب خود را به او داد و گفت: اين شمشير را در زير
لباسهاي خود پنهان نما و از فلان جاده عبور كن و در فلان محل منتظر من باش، و اگر كسي از احوال تو پرسيد بگو: به فلان مزرعه مي روم. غلام رفت و حبيب از راه و بيراه ناشناس خود را به غلام رسانيد، شنيد غلام با اسب مي گويد: اي اسب، اگر آقاي من نيامد من خودم بر پشت تو سوار مي شوم و براي ياري حسين عليه السلام به كربلا مي روم. اين سخن قلب حبيب را به لرزه آورد و گريست و گفت: يا أبا عبدالله، پدر و مادرم فداي تو باد، كنيز زادگان براي تو غيرت مي كنند، واي بر آزادگان كه دست از ياري تو بازداشتند.
بر اسب خود سوار شد و به غلام گفت: در راه خدا آزادي بهر كجا مي خواهي برو.
غلام روي دست و پاي حبيب افتاد و عرض كرد: اي سيد من، مرا از اين فيض محروم مكن و مرا با خود ببر تا جان خود را فداي حسين نمايم.
حبيب غلام را همراه خود سوار كرد و به جانب كربلا روانه گرديد.
چون به كربلا رسيد، اصحاب به استقبال او شتافتند، حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: چه خبر است؟ عرض كردند: حبيب بن مظاهر به ياري شما آمده. فرمود: سلام مرا به حبيب برسانيد.
چون سلام آن مخدره را رسانيدند حبيب مشتي از خاك برداشت و بر فرق خود پاشيد و گفت: من چه كسي باشم كه دختر كبرياي امير عرب به من سلام برساند.
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
#سلام_مولای_مهربانم💗
وقتی سلامت می کنم
دهانم عطر یاس میگیرد ،
در هر گوشه ی قلبم
هزار شاخه ی نرگس می روید ،
آسمان دلم آفتابی می شود
و بهار طلوع میکند ...
واین سپیده دمانِ پرتبرکِ
هرروزِ من است.
#اللهم_عجل_لولیک_الفــرج
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت نود و یکم تاکسی گرفتند و با بسته هایی که همیشه خریداری میکردند بسمت محله ی فقیر
محافظ عاشق من
قسمت نود و دوم
انیس به هیچ وجه حاضر نبود همسرش را رها کند و به کاشان برگردد ، از آنجا که مصطفی در خیل اسرایی که با تعویض اسرای عراقی آزاد شده بودند به کاشان برگشته بود انیس را برای ماندن در دزفول مصمم میکرد .
هنوز دو ماه از ازدواجشان نگذشته بود که خبر دادند مصطفی اسیر است اما زندگی انیس و محسن آنچنان با ثبات بود که این خبر کمترین تغییری در زندگیشان ایجاد نکرد .
محسن همیشه در جبهه ها خدمت میکرد و از عشق آتشین مصطفی به انیس آگاه نبود . همیشه به انیس علاقه داشت اما از وقتی متوجه علاقه مصطفی شد ، همه چیز را فراموش کرد ، درست مثل مصطفی وقتی که به کاشان برگشت و متوجه ازدواج انیس شد .
انیس منتظر بازگشت مصطفی بود تا خبر بارداریش را بدهد ، به پدر و مادرش گفته بود اما میخواست در اتاق فقیرانه شان جشنی بگیرد و به محسن از حضور موجود کوچکی که دو ماهِ بود اطلاع دهد ... اما ...
آخر هفته بود که محسن زنگ زد و مثل همیشه انیس پر از شوق شد از شنیدن صدایی که واضح نمی آمد .
محسن مثل همیشه جمله اولش را آرام گفت تا همرزمانش نشنوند : سل.....ام بانـ...وی... من ... احوا....ل شما ...؟
(سلام بانوی من احوال شما ؟)
همیشه او را بانوی من خطاب می کرد و باعث میشد انیس اشک بریزد برای دلی که بی قرار می شد .
انیس : سلام محسن جانم ، خوبی عزیز دلم ؟
ـ الحم... د...لل...ه ، ... خ....انمی .... م....ن فر..دا می..ام یه سر پی..شت ، منت...ظر ، مز...ا...حم ... همیشـ....گی ...باش . ( الحمدالله . خانم ، من فردا یه سر میام پیشت منتظر مزاحم همیشگی باش )
انیس ۱۸ ساله با شنیدن این خبر جیغی از خوشحالی کشید و گفت :
راست میگی محسنم ؟ الهی فدای این مزاحمتت بشم من ، بیا قربونت بشم ... !
ـ تو می...دو... نی من ..اینجا ... نم..ی... تونم... چیزی ... بگم ... حسـ...ابی... منو... تو.. مضیـ....قه ...میذ....اری ... ول...ی بیا..م ...از خجا...لتت... در می....ام .
( تو میدونی من اینجا نمی تونم چیزی بگم منو تو مضیقه میذاری ولی بیام از خجالتت در میام )
ـ بیا فدات بشم که دلم واست یه ذره شده ، تو گفتی بیام اینجا زودتر همو میبینیم بدتر شد که
جمله آخر را با بغض گفت که محسن گفت :
خا..نم .. به ...خط قرمـ..ز من ...نزد...یک ... نشیا !
(خانم به خط قرمز من نزدیک نشیا !)
منظورش از خط قرمز گریه کردن انیس بود ، نمی توانست بیشتر از این صحبت کند برای همین مثل همیشه جمله اش را با " مراقب منم باش " تمام کرد .
برای انیس این جمله عاشقانه ترین جمله ای بود که میتوانست بشنود ، محسن گفته بود تو تمام وجود منی برای همین منظور از ' من ' همان انیس بود ...
همرزمانش در صفی طویل منتظر خط بودند و او نمی توانست زیاد حرف های متفاوت بزند و این جمله معنای اوج 'عاشقتم' ، 'دلتنگتم' و' دوستت دارم 'را به تنها مخاطب قلب محسن می رساند .
ادامه دارد ...
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
وقایع روز ششم محرم
در اين روز بود كه ابن زياد بر كوفه ديدبانی گماشت تا مبادا كسی از شهر به كمك امام برود. سپس ميان خود و اردوی عمربن سعد سوارانی تيز رو گماشت كه پيوسته اخبار را گزارش میدادند. در بحار است که ابن زیاد پشت هم لشکر برای ابن سعد فرستاد تا سی هزار سواره و پیاده نزد او تکمیل شد و به او نوشت: «من از جهت قشون راه عذری برای تو نگذاشتم و در نظر بگیر که هر صبح و پسین وضع تو را به من گزارش می دهند.»
انبوه سپاه عمر بن سعد ملعون آماده برای جنگ با امام حسین (ع)
دعوت حبیب بن مظاهر از قبیله بنی اسد برای یاری امام حسین(ع)
حبیب بن مظاهر نزد حسین (ع) آمد و عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی یک تیره از بنی اسد هستند، اجاز میدهید نزد آن ها بروم و آنها را به یاری تو بخوانم. حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آنها رفت و گفت بهترین سوغات را برای شما آوردم، آمدم شما را به یاری پسر دختر پیغمبرمان دعوت کنم.
مردی از بنی اسد به نام عبیدالله بن شبیر از جا پرید و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را میپذیرم. تعداد ۹۰ نفر به پا خاستند و حرکت کردند، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود.
حسین (ع) فرمود: »لا حول و لا قوه الا بالله »
ضریح حبیب بن مظاهر در کربلا
نامه امام از کربلا به برادرش محمد بن حنفیه و بنی هاشم
آخرین نامهای که امام حسین علیه السلام از کربلا برای جمعی از بنی هاشمیان و برادرش محمد حنفیّه نوشت در این روز بود. ایشان نوشتند: « اَمَّا بَعْدُ، فَكَانَّ الدُّنْيا لَمْ تَكُنْ وَكَانَّ الاخِرَةَ لَمْ تَزَلْ والسّلام؛.»
«به نام خداوند بخشنده و مهربان… از حسين بن علی به محمد بن علی و كسانی از بنی هاشم كه نزد اويند اما بعد، گويی كه دنيا هرگز نبوده است و گويی كه آخرت پيوسته میباشد! والسلام.»
اين نامه كه امام حسين (ع) از كربلا به برادرش محمد حنفيه نوشت، آخرين نامه از نامههای امام و شايد از نظر متنی كوتاهترين آنها نيز باشد. شگفتآميز و تأمل برانگيز است. شايد مقصود امام از اينكه میفرمايد: گويی كه دنيا هرگز نبوده است و گويی كه آخرت پيوسته بوده است، درست همان معنايی است كه در شب عاشورا به يارانش فهماند و فرمود: «بدانيد كه اين دنيا، شيرين و تلخ آن خوابی بيش نيست! و بيداری در آخرت است. رستگار كسی است كه در آنجا به رستگاری برسد و بدبخت كسی است كه در آنجا بدبخت باشد …»
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
🔹 درد بی درمانی به نام گوشی و هیئات حسینی
🔸کربلا یک دانشگاه فراگیر است که از مخاطبان اصلی آن کودکان و نوجوانان هستند.
🌹 این شعر ورد دائم بچگی های ماست:
🌸من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم...🌸
📚 همه علما توصیه کرده اند روضه خانگی بگذارید هر جا هیئت می روید
بچه های خود را هم ببرید
به بچه ها در هیئات جایگاه بدهید
وقتی می خواهید نذری پخش کنید نذری را بدید بچه ها پخش کنن
ایستگاه صلواتی بچه ها راه بندازید
حقش هم همینه تا الان هم همین بوده
❣ تربیت حسینی از دوران طفولیت آغاز می شود و یک روند حداقل بیست ساله است
🔻 اما چه کنیم فعلا قرار است گوشی ها حتی در رونق هیئت ها اثر گذار باشند
📢 بچه ها کم حوصله باشند و تحمل چند دقیقه خطابه یک سخنران هم نداشته باشند.
▪️ وارد هئیتی شدم پر از نوجوان و بچه های قد و نیم قد
📲 همه گوشی بدست در حال گیم و شیر کردن فایل های جدید
از این صحنه عجیب تر لحظه ای بود که هیئت تمام شد و سفره کرم امام حسین پهن شد، بچه هنوز هم مشغول گوشی بازی، پدر هم مامور غذا دادن یعنی حتی لذت نذری امام حسین که برای بچه ها جذاب ترین است نچشید.
ظاهراً قرار است این گوشی ها حسین را هم از ما بستاند
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
💢خورشید، به شوق دیدن روی ماه توست که هرروز طلوع میکند🌤
باز صبح رسید،
و هر صبحی که با سلام بر شما آغاز شود
البته به خیر است!
سلام پدر مهربانم!
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت نود و دوم انیس به هیچ وجه حاضر نبود همسرش را رها کند و به کاشان برگردد ، از آن
محافظ عاشق من
قسمت نود و سوم
قبل از تماس محسن کتاب هایی که برای کنکور میخواند را کف اتاقش پهن کرده بود و بی حوصله آنها را ورق میزد اما بعد از تماس چنان انرژی گرفته بود که جاریش ( مادر سجاد ) همان طور که با فاطمه بازی میکرد گفت :
ببین انیس این پسر عموت زنگ میزنه چطور با انگیزه میشی ، کاش بهش میگفتی چرا برادرش به من یه زنگ نمیزنه ، دلم براش تنگ شده ، باورت نمیشه سجاد چقدر بهونه میگیره !
انیس آنچنان غرق مکالمه خاتمه یافته دو نفره شان بود که متوجه صحبت های جاریش نشد .
ـ هی انیس با تو هستما ....
ـ چیه ؟
ـ هیچی بابا تو هم دیوونه شدی رفته !
ـ میگما ؟ امروز مطهره خانم میخواد بره بیمارستان ؟
ـ نه فکر نکنم ، چطور ؟
ـ هیچی پاشو با هم بریم خرید .
ـ وا ، ما که چیزی نمی خوایم ! اون سری که رسول اومد همه چی برامون خرید
ـ اِ پاشو لوس نشو ، میخوام امشب با آب جوش کیک درست کنم ... بلدی ؟
باید اتاقو تزیین کنم ... میخوام به محسن بگم ، ناراحت نباش دیگه وقتی محسن اومد ازش میپرسیم آقا رسول کجا هستن .
ـ آخه مرد اینقدر بی فکر ؟ نمیگه من دلم هزار راه میره !؟
ـ حتما نتونسته ، پاشو بریم ... سجاد که داره با محمدرضا و محمدحسین بازی میکنه .... فاطمه هم بذارش پیش مطهره خانم با حسنا مشغول بشه
ـ وا خب بچه هامم میارم
ـ نه آخه خیلی چیزا قراره دست بگیری نمیشه بچه ببریم
ـ چشم اوامر دیگه ؟ حالا خوبه من جاری بزرگتم این جوری دستور میدی
ـ من که نمی تونم ! بچم یه چیزیش میشه
ـ خیلی ناز داری انیس ....
با همسر رسول به بازاری که متشکل از حداکثر ۱۰ مغازه بود رفتند . اغلب چیز هایی که در رویا هایش بود را قطعا نمی توانست پیدا کند اما با کمک مادر فاطمه توانست مشابهش را تهیه کند .
همه چیز را آماده کرده بود ، لباسی صورتی رنگی را پوشید و مطهره خانم موهای بلند و خرماییش را گوجه ای بست که زیباییش را چند برابر میکرد .
منتظر محسن نشسته بود و به ساعتی که با کمترین سرعت پیش میرفت زل زده بود ، اغلب محسن برای ناهار خودش را می رساند اما اینبار ....
ساعت ۴ شده بود و انیس استرس تمام وجودش را پر کرده بود ...
ادامه دارد....
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
روز هفتم محرم، عمربن سعد، عمر بن حجاج را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین (ع) و یارانش به آب شد.
این رفتار غیرانسانی سه روز قبل از شهادت امام حسین (ع) صورت گرفت.
روز هفتم محرم آب به روی سپاه امام حسین (ع) بسته شد و آرام آرام زمان هرچه بیشتر به نمایانگر شدن جلوههای ایثارگری در صحرای کربلا نزدیک میشد.
امام باقر (ع) فرمودند: «امام حسین (ع) از کربلا نامهای برای محمد بن حنفیه فرستاد که متن آن چنین بود: «بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی محمدبن علی و من قبله من بنیهاشم، اما بعد فکان الدنیا لم تکن و کان الاخرة لم تزل، والسلام؛ نامهای است از حسین بن علی به محمد بن علی و دیگر بنیهاشم. اما بعد، مثل اینکه دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست».
در شب هفتم امام حسین (ع) با عمر سعد ملاقات و گفتگو کردند.
خولی بن یزید اصبحی، چون عداوت شدیدی با امام حسین (ع) داشت ماجرا را به عبیدالله بن زیاد گزارش داد و آن ملعون نامهای برای عمر سعد نوشت و او را از این ملاقاتها بر حذر داشت و دستور منع آب را صادر کرد.
در این روز عبیدالله بن زیاد نامهای به نزد عمر بن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتی قطرهای آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد.
هنگامی که کاملا آب به روی امام حسین (ع) و یارانشان بسته شد مردی به نام عبدالله بن حصین ازدی که از قبیله بجیله بود فریاد برداشت که:ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید، به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی.
امام حسین (ع) فرمودند: خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد، و باز فریاد می زد: العطش! باز آب می خورد تا شکمش آماس می کرد، ولی سیراب نمیشد، و چنین بود تا جان داد.
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
اے ڪاش جمال ماہ او مےدیدم
عالم همہ سر بہ راہ او مےدیدم😔
اے ڪاش نمیمردم و در روز ظہور
خود را یڪے از سپاہ او مےدیدم😔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
محافظ عاشق من
قسمت نود و چهارم
مضطرب بسمت اتاق مطهره رفت و در زد که محمدحسین در را باز کرد و گفت : خاله دون میخوای بیای بازی تُنیم ؟
ـ باشه خاله فردا صبح بازی میکنیم ، مامانتو صدا کن !
ـ مامانی
.
مامانی
.
بیا خاله انیس
مطهره خانم در را کامل باز کرد و همان طور که انیس را به داخل می کشاند گفت : جانم انیس ، چیه دختر ؟ چرا رنگت پریده ؟
ـ مطهره خانم محسن نیومده دلم شور میزنه
ـ نگران نب...
هنوز جمله اش تمام نشده بود که تلفن به صدا در آمد ، تلفن را جواب داد و صدای خسته و نالان رسول در گوشش پیچید .
ـ الو خانم حسینی سلام ، اگه خانم من یا انیس هستن یه طوری رفتار کنید که من پرستار بیمارستانم ...
ـ بفرمایید
ـ دیشب به گردان ما پاتک زدن ، خیلیا شهید و مجروح شدن باید بیاین بیمارستان به کمکتون نیاز داریم ...
هق هقش مطهره را دل نگران کرد که خودش ادامه داد .
ـ خانم حسینی .... داداشمـ....
مطهره با قلبی که داغ دار شده بود رو به رسول گفت : خب ماشین بفرستین .... من ...من میام
ـ فرمانده با یه ماشین دارن میان دنبالتون ... لطفا انیس رو هم بیارینش با خودتون
مطهره خانم نگاهی به چهره پر از سوال انیس انداخت و گفت : باشه منتظرم .
آنقدر قلبش از آن خبر گرفته بود که فراموش کرد از رسول احوال سیدحیدر را بپرسد .
انیس : چیشد مطهره خانم ؟
ـ هیچی عزیزم تو خودتو ناراحت نکن برای بچت خوب نیست
ـ میشه بگین کی بود ؟
ـ دیشب پاتک زدن ..
ـ یا حسین شهید ... محسن چیشده ... محسنم کجاست ؟
ـ آروم باش عزیزم باید بریم بیمارستان ... بیا بریم خانم آقا رسول هم خبر بدیم آقا رسول هم مجروح شدن ...
انیس مدام گریه می کرد و می پرسید چه بلایی به سر محسن آمده .....
از وقتی چهره ی درهم سیدحیدر را دیده بود اشک هایش از هم سبقت گرفته بودند .
با سرعت بسمت بیمارستان دوید و به سمت ایستگاه پرستاری رفت و گفت :
خانم ببخشید شوهر من کجاست ؟ فاتح ... محسن فاتح..
ـ انیس
با صدای رسول بسمتش برگشت و به دست گچ گرفته و لباس خون آلودش زل زد و گفت :
آقا رسول محسن کدوم اتاقه ؟ چقدر آسیب دیده ؟
رسول برادر بزرگ محسن و فرزند اول پدرش بود . کسی که بخاطر مشکل ناباروری همسرش ۷ سال از داشتن فرزند محروم بود و بعد از نذر و نیاز های فراوان سجاد هنگامی که بیست و هشت ساله میشد بدنیا آمد و بعد از دو سال فاطمه ...
انیس از بدو تولد بیماری قلبی داشت و بسیار بی قراری میکرد در آن زمان رسول کلاس سوم راهنمایی بود که همراه برادران انیس بعد از مدرسه به خانه آنها می آمد و انیس را در باغ می گرداند تا با گریه های کودکانه قلب کوچکش را بیش از این آزار ندهد .
ادامه دارد ...
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
⚫️وقایع روز هشتم محرم سال61
☑️ در روز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛
بنابراین امام علیه السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند.
💦 آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد.
🌾هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه ميكَند و آب بدست ميآورد.
💠به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.
✳️در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند.
🌸حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟مگر من مسلمان نیستم؟
🔰گفت: اگر تو خود را مسلمان ميپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مينوشند از آنان مضایقه ميكنی؟
🔥عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من ميدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته ام و نميدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش ميسوزم؟
⚡️ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه ميدانم كیفر این كار، آتش است؟
💥 ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
🔆یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.
🌺امام علیه السلام مردی از یاران خود را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
🌙شب هنگام امام حسین علیه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند.
🌹 امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي اكبر" را نزد خود نگاه داشت.
عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
🍁در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام كه فرمود: آیا ميخواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد.
🔥یك بار گفت: ميترسم خانه ام را خراب كنند! امام علیه السلام فرمود: من خانه ات را ميسازم.
🔥ابن سعد گفت: ميترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم.
🔥 عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و ميترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
🌷حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نميگردد، از جای برخاست در حالی كه ميفرمود: تو را چه ميشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد.
✨ به خدا سوگند! من ميدانم كه از گندم عراق نخواهی خورد!
⚡️ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.
💥 پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه السلام را رها كنند؛
چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برميگردم یا به مملكت دیگری ميروم.
♨️ عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند...
آبروے حسین به ڪهڪشان می ارزد
یڪ موے حسین بر دوجهان می ارزد
گفتم ڪہ بگو بهشٺ را قیمٺ چیسٺ
گفتا ڪہ حسین بیش ازآن می ارزد
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
⚡️فداکاری مهندسین خوزستانی بعداز ۱۸ ساعت در دمای بالای ۷۰ درجه باعث شدکه کندانسور توربین نیروگاه تعمیر و خطر خاموشی در کشور رفع شود.
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
📢گزارش یک عملیات متهورانه
⚡️ساعت ۹ صبح، کندانسور توربین نیروگاه رامین اهواز نشتی پیدا کرد. ترجمه این خرابی برای شبکه برق، خارج شدن نیروگاه از مدار و خاموشی بخش عظیمی از خوزستان از جمله اهواز در گرمترین روزهای سال بود.
⚡️در یک حالت طبیعی مطابق پروتکل، باید ابتدا فعالیت نیروگاه متوقف و پس از سرد شدن محیط نیروگاه که حداقل ۲ روز زمان میبرد، عملیات تعمیرات از سر گرفته شود.
⚡️شبکه کشور به ویژه منطقه جنوب تاب توقف حداقل ۲ روزه نیروگاه را نداشت و متخصصان، مهندسان و اپراتورها تصمیم گرفتند در حالت آماده به کار نیروگاه، نشتی را پیدا کرده و عملیات تعمیرات را انجام دهند.
⚡️تعمیر نیروگاه در حالت آماده به کار زمانی دشوار میشود که بدانیم دمای محیط توربین نزدیک به ۷۰ درجه و رطوبت بالای ۹۰ درصد است. داغترین چایی که به عمرتان نوشیدید ۶۵ درجه دما دارد. به عبارت دیگر نیروها باید در یک دریای آب جوش عملیات میکردند.
⚡️کار ۹ صبح آغاز شد، ۱۸ ساعت عملیات پیچیده مهندسی بدون وقفه ادامه یافت و ساعت ۳ بامداد فردای آن روز تعمیرات با موفقیت به انتها رسید. یک رکورد بینظیر جهانی در زمان تعمیر ثبت شد و نیروگاه بدون ثانیهای توقف به تامین برق پرداخت. خطر خاموشی گسترده هم از کشور رخت بر بست.
⚡️شرح عکس ها: رضا خسروی و محمد امیری از مهندسان مکانیک و کارشناسان توربین تنها ۲ تن از دهها متخصصی بودند که برای روشنایی مردم به طبقه آخر جهنم رفتند و برگشتند.
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
♦️سلام امام زمانم
🔹سلام بر تو اى صاحب عصر و زمان ؛ سلام بر تو اى جانشین خداى رحمان؛ سلام بر تو اى شریک و همسنگ قرآن؛ سلام بر تو اى داراى دلیل و برهان قاطع
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods
وقایع روز نهم محرّم
۱.محاصره ی خیمه ها در کربلا
امام صادق علیه السلام فرمودند :
تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند، و پسر مرجانه و عُمَر سعد به خاطر کثرت سپاه و لشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند، و آن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد و اهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود.
2 ـ آمدن امان نامه برای فرزندان امّ البنین علیها السلام
در این روز شمر ملعون برای حضرت عبّاس علیه السلام و برادرانش امان نامه آورد.
آن لعین خود را نزدیک خیام با جلالت حضرت اباعبدالله علیه السلام رسانید و بانگ بر آورد :
«أینَ بَنُو اُختِنا» : «پسران خواهر ما کجایند»؟
ولی آن بزرگواران جواب ندادند.
امام حسین علیه السلام فرمودند :
جواب او را بدهید اگر چه فاسق است.
حضرت عبّاس علیه السلام در جواب فرمودند : چه می گویی ؟
شمر گفت :
من از جانب امیر برای شما امان نامه آورده ام.
شما خود را به خاطر حسین علیه السلام به کشتن ندهید.
حضرت عبّاس علیه السلام با صدای بلند فرمود :
«لعنت خدا بر تو و امیر تو (و بر امان تو) باد. ما را امان می دهید در حالی که پسر رسول خدا را امان نباشد» ؟
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسیناند
@negaheqods