اهمیت مشارکت حداکثری مردم در پای صندوقهای رای؛ (( ۴ ))
«اگر در کشور ما انتخابات و مردم سالاری و حضور مردمی و اراده های جوشان شما مردم در وسط صحنه و میدان نمی بود، بدانید یک سال هم این انقلاب دوام نمی آورد... دشمن و دستگاههای استکباری از انتخابات شما و از راهپیمایی تان در بیست ودوم بهمن می ترسند؛ بنابراین از همه نیروی خود استفاده می کنند شاید بتوانند انتخابات و حضور مردم و رأی آزاد و دخالت مردم در سرنوشت خود را از این ملت و از این کشور بگیرند.»
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
#سلام_امام_زمانم🌸🍃
صبح می رسد ....
و همچنان
جای خالی تورا به رخ مان می کشد...
کجایی!❓ امام زمانم ❣
سلام تنها پادشاه زمین💚
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💐۳روز تا #جشن_انتخابات💐
با توجه به اینکه کمتر از ۳ روز دیگر به زمان برگزاری انتخابات مانده است،در این فاصله کوتاه ۱۹شاخص اصلی انتخاب اصلح و نماینده تراز انقلاب اسلامی را در کلام مقام معظم رهبری بیان خواهیم کرد چرا که رهنمودهای ایشان همیشه چراغ راه مردم برای انتخابهای بزرگ بوده است.
حاضر در بین مردم و دانای نیازهای جامعه
یک نماینده خوب و طراز انقلاب اسلامی از دیدگاه رهبر انقلاب فردی است که همواره در میان مردم حاضر شده و با شناسایی نیازهای آنها در صدد رفع این نیازها برآید.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
📜برگی از داستان استعمار قسمت هفتاد و یکم: کبوتر نامهبر کبوتر نامه بری که کنار دستهای آقای « روثور
📜برگی از داستان استعمار
قسمت هفتاد و دو:
فاخته ها لانه ندارند
فاخته پرنده ای است که در انگلستان بیش از بقیه نقاط جهان دیده می شود.این پرنده زندگی عجیبی دارد. هیچگاه لانه نمی سازد و هنگامی که می خواهد تخم بگذارد به سراغ لانه پرنده های دیگر می رود و زمانی که پرنده در لانه اش نیست،تخمش را در کنار تخم های او می گذارد و از آنجا دور می شود.
پرنده ای که صاحب لانه است روی تخم ها می خوابد و به همه آن ها گرما می دهد.
پس از مدتی جوجه ها از تخم بیرون می آیند و جوجه فاخته،درحالی که هنوز چشم هایش را باز نکرده و هیچ پری روی بدنش نیست،به جان جوجه های صاحب لانه می افتد و آن ها را یکی یکی از لانه بیرون می اندازد پرنده صاحب لانه برای غذا دادن به جوجه ها بازمی گردد و فکر می کند از بین جوجه هایش همین یکی برایش مانده است و تمام غذا را به او می دهد.
زندگی فاخته،شباهت عجیبی به تاریخ بعضی کشورهای اروپایی دارد که پس از اکتشافات دریایی وارد سرزمین های جدید شدند.آن ها در آغاز مهمان بومی ها بودند،اما پس از آن بومی ها را از بین بردند و سرزمین آن ها را تصاحب کردند.
یک تاریخ نویس اروپایی به نام لوئیس مامفورد،به جای آنکه از شباهت زندگی فاخته با تلاش کشورهای اروپایی در آفریقا،آسیا و آمریکا شگفت زده شود،فاخته ها را با سرمایه داران این کشورها مقایسه می کند.
او سرمایه داری را شبیه «تخم فاخته» می داند که هنگامی که در جایی قرار گرفت هیچ موجود دیگری را در کنار خود تحمل نمی کند.
شرکت های هند شرقی انگلستان،هلند و فرانسه که پشت سر هم تأسیس شدند و کشتی هایشان را روانه آسیا کردند،در روزهای اول با بومی ها معامله می کردند؛هرچند که بسیاری از این معامله ها به کلاهبرداری شبیه بود و قیمت کالاها با ارزش واقعی آنها فاصله شگفت انگیزی داشت.
اما شرکت ها به این هم راضی نبودند و پس از مدتی سرزمین ها را فتح و دست بومی ها را از همه منابع سرزمینشان کوتاه می کردند.
اما جوجه فاخته فقط باید خودش را در لانه میدید.
شرکت ها یکدیگر را هم تحمل نمی کردند و تمام رقابت های آن ها سرانجام به جنگ منجر شد تا آنکه یکی از آنها از لانه بیرون بیفتد.
اما این پایان ماجرا نبود.صاحبان سهام همین شرکت پیروز در بورس به جان هم می افتادند.اکنون که شرکت در آن سوی آب ها بر شرکت های رقیب پیروز شده بود،ارزش سهامش بیشتر شده بود و سهام داران بزرگ تلاش می کردند سهام سرمایه گذاران کوچک تر را از چنگشان بیرون بکشند و آن ها را از شرکت کنار بزنند.
پس از حذف کشورها و شرکت ها نوبت حذف آدم ها و هموطنان بود.
در پایان حتی دو صاحب سرمایه بزرگ نمی توانستند کنار هم بمانند و سرانجام یکی از آن ها کنار می رفت تا یک نفر در قله شرکت باقی بماند.
سرمایه داری جوجه فاخته بود که از همان نخستین لحظه های زندگی اش به دنبال حذف رقیبانش بود و تمام زندگی اش در یک جمله تکراری خلاصه می شد: درآغاز، فریب و در پایان، جنگ.
سرمایه داران ثروتی را که اروپا از فتح سرزمین های آن سوی دریاها به دست آورده بود در دستان خود جمع میکردند.
با این ثروت در سیاست دخالت می کردند، جنگ های تازه ای به راه می انداختند و با بهره بردن از شکست ها و پیروزی ها بر دارایی خود می افزودند.
جمع شدن ثروت در دست این افراد،دولت ها را به اتحاد با آن ها وادار میکرد؛اما این ثروتمندان بیشتر رقیبان خود را از دور مسابقه و رقابت خارج کرده بودند، برای همین تنها چند کشور اروپایی از اتحاد با سرمایه دارانی مثل روچیلد بهره می بردند.
آنها به کشورهایی بسیار قدرتمند تبدیل می شدند و سعی می کردند با به کار بردن زور بر سراسر جهان حکومت کنند.
تلاش این کشورها از سالهای آخر قرن نوزدهم دوره جدیدی را در تاریخ آغاز کرد.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت پنجاه و یکم رفتم روی خط عاصف، بهش گفتم: الان که گوشی تو دست دخترهست و داره عکس عقیق و میبینه،
قسمت پنجاه و دوم
مهدی غذارو داد به عاصف، از منطقه خارج شد. نمیتونستم بخاطر اختلالهای پیش اومده برم روی خط عاصف. بچهها در حال پیگیری و رفع اشکالات فنی بودند.
متن یادداشتم این بود:
«دوتا کره توی یخچال کنار شیشه آب هست. دختره رو بفرست بره توی اتاق خواب طبقه بالا گوشی کاریت و بیاره. این ما بین کره رو بنداز توی غذاش و به هم بزن تا برای مرحله بعدی آماده باشی.»
بعد از پیگیری های لحظه به لحظهای توسط خانوم میرزا محمدی و حسن، ارتباط ما هم درست شد و اختلالها بر طرف شد.
رفتیم روی دوربین اصلی.
دختره و عاصف پشت میز شام بودند. دقایقی از شام خوردنشون گذشته بود و منم داشتم توی وَن شامم و میخوردم که دیدم یه هویی دختره بلند شد رفت سمت سرویس بهداشتی...
فورا رفتم روی خط عاصف. گفتم:
«حالا وقتشه. بجنب تا دیر نشده.»
عاصف فورا رفت سمت توالت، در زد اما دختره در و قفل کرده بود.
رفتم روی خط عاصف گفتم:
«برگرد سمت میز شام کارت و انجام بده.»
از دوربین داشتم میدیدم که عاصف داره طبق برنامه پیش میره... فورا جامی که داخل اون برای دختره نوشابه ریخته بود و گرفت برد گذاشت پشت مبل، توی یکی دیگه از جام ها به همون اندازه نوشابه ریخت و گذاشت سرجاش.
هدفم از این کار و بعدا متوجه میشید که چرا به عاصف گفتم این کار و انجام بده. دختره بعد ازدقایقی از سرویس بهداشتی اومد بیرون، عاصف رفت سمتش... دختره با عصبانیت خیلی زیادی به عاصف گفت:
این چه آشغالی بود به خورد من دادی؟
رفتم روی خط عاصف گفتم:
باهاش بحث نکن. فقط سعی کن آرومش کنی.
عاصف به دختره گفت:
عزیزم، ببخشید. من که داخل ظرف غذا نبودم تا بدونم چی توشه. احتمالا کبابش باعث شد مسموم بشی. منم حالت تهوع دارم. انگار غذاش یه جوریه! تو راست میگی واقعا.
رفتم روی خط عاصف گفتم:
برو داخل دستشویی بالا بیار. دست کن توی گلوت تا بتونی تهوع کنی. حتی شده یه کم. درم قفل نکن بزار دختره بیاد دنبالت ببینه باورش بشه.»
عاصف همین کار و کرد و رفت سمت سرویس، ولی طفلک نتونست یه کم بالا بیاره، بلکه کلی بالا آورد. وقتی که تهوع کرد، نفس نفس زنان و با بی حالی به دختره گفت:
این چه زهر ماری بود خوردیم. بزار از اینجا بریم بیرون، میزنم دهن اون رستورانی رو صاف میکنم. انقدر بالا آوردم موییرگ چشمم پاره شد. آماده شو بریم.
کجا؟
عاصف مکث کرد...گفت:
با اون رستورانی کار دارم. بعدشم بریم جایی دیگه حداقل یه شام درست و درمون بخوریم و آخرشب ببرمت خونه. مگه نمیخوای بری خونه؟
دختره اومد سمت عاصف، مظلومانه و با عشوه بهش گفت:
دوست دارم امشب و با هم باشیم.
بابا بیخیال. من دلم میخواد باهم باشیم همیشه، اما دوست ندارم تا زمانی که ازدواج نکردیم، بیش از حد کنار هم دیگه باشیم. انقدری هم که میام احساس گناه میکنم.
من این همه برات آرایش کردم. این همه به خودم رسیدم که حداقل دو روز باهم باشیم.
مادربزرگت نگران میشه عزیزم. باشه برای یه وقت دیگه. بعدشم، من که قراره تا آخر این ماه به اتفاق خانوادهم بیام خواستگاریت.
بمونیم دیگه! خب تو روی تخت بخواب، من روی زمین!
نمیشه.
اصلا توی یه اتاق نباشیم، اشکالی نداره. چون اینجا این همه اتاق هست و منم میرم توی یکیش، تو هم برو توی یه اتاق دیگه. بعدشم من اصلا حالم خوب نیست و احساس میکنم مسموم شدم. بزار همینجا استراحت کنم.
نمیدونم چیکار کنم و چی بهت بگم!
فهمیدم عاصف داره به من میگه نمیدونم چیکار کنم و چی بهش بگم. رفتم روی خطش و از طریق گوشی ریزی که توی گوشش بود گفتم:
قبول نکن. بیاید بیرون. همین الان و خیلی فوری. من اون داخل کلی کار دارم.»
عاصف به دختره گفت:
نمیشه عزیزم. قبلا هم بهت گفتم که اصرار نکن وقتی میگم نه. امشب باید برم اداره. چون شیفتم.
دختره گفت:
تورو خدا بزار باهم باشیم. من دلم یه آغوش مردونه میخواد! چرا با دلم راه نمیای مرد مهربونم!
لا اله الا الله! گفتم نمیشه. ما محرم نیستیم و همینقدر که میایم اینجا دلم راضی نیست اما من باب آشنایی میگم عیبی نداره! پس تو هم گیر نده و دست بردار!
خلاصه عاصف قانعش کرد که برن. لباسشون و پوشیدن و از ویلا زدن بیرون. وقتی رفتند، منم فورا از ون پیاده شدم و با حاج احمد رفتیم داخل ویلا. بلافاصله رفتم روی خط علی:
علی جون صدای من و داری؟
بله حاجی.
برو دنبال عاصف و سوژه. هر اتفاقی افتاد من و درجریان بگذار.
چشم.
تمام.
به محض ورود رفتیم سمت میز شام. نزدیک میز شام همون مبلی بود که عاصف با اون دختره نشسته بودند. به احمد گفتم: «ابزارت و آماده کن.
دستکش گرفتم و پوشیدم دستم! رفتم خیلی آروم جامی که دختره در اون نوشابه خورده بود و از پشت مبل گرفتم. دادم به احمد، فورا با ابزارهای لازم که مخصوص گرفتن آب دهان و بزاق و اثر انگشت و... بود، تونست از روی رژ دختره، اثر انگشتش و یه سری موارد مورد نظر و بگیره.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
📕 به چی رأی بدیم ⁉️این مملکت چی داره که بریم پای صندوق رأی؟
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods