اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
#سلام_امام_زمانم
🍂مـولاے من...
گـمانم
عـمرم قـد ندهـد
بگـو وعـدہ ے دیـدار
ڪـمے
نزدیڪـتر آیـد...🍂
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشقمن قسمت صد و سی و دوم ـ مطمئنی چیزی جا ننداختی ؟ ـ خب ... خب ... ـ خب چی ؟ ـ من .
محافظ عاشق من
قسمت صد و سی و سوم
مهدا فکرش درگیر حرف های ثمین شده بود و توجهی به صدا زدن های مادرش نکرد .
مرصاد لنگی به ساق پایش زد و گفت :
مامان با شما هست !
مهدا : کی من ؟
هان
ینی بله
بفرمایید
ـ میگم چرا اینقدر تو فکری غذاتم نخوردی !
ـ چیزی نیست مشکل کاریه مامان
ـ مگه تو بهداری هم مشکل کاری پیش میاد
مرصاد : مامان این بدبختو بفرستی سر کوچه ماست بگیره هم مشکل پیش میاد
مائده : نمکدون
ـ کی از تو سوال پرسید ؟
ـ کی از تو پرسید ؟
مهدا : بسه به هیچ کدومتون ربطی نداره
میز را رها کرد و بسمت اتاقش رفت نمی خواست با خواهر و برادرش بد رفتاری کند ولی ذهنش درگیر محمدحسین بود نمی توانست بی کار بنشیند تا اتفاقی برای او بیافتد
به سجاد و کار هایش که فکر می کرد ناخودگاه دستش را مشت میکرد از خشمی که وجودش را فرا می گرفت .
پرده اتاقش را کنار زد و به باغچه ی بزرگ حیاط بلوک نگاه کرد که درختان و گیاهانش در بهار می رقصیدند .
دلش می خواست آنها را در آغوش بگیرد تا روحش را آرام کند ، قبل از اینکه بتواند چشم بگیرد از طبیعتی که جانش را زنده میکرد ، نگاهش در نگاهی آشنا تلاقی شد .
نگاهی هم رنگ دریا و پر از ستارگان آسمان کویر .
به ثانیه نکشید که پرده را انداخت و پشت به پنجره ایستاد .
نمی خواست به احساساتش اجازه ورود به حریم کاریش را بدهد ، از طرفی صاحب آن جفت چشم آبی روح و روانش را به بازی گرفته بود .
دست به انکار زده بود انکار قلبی که فقط برای یک نخبه جمهوری اسلامی نگران نبود برای سید محمدحسین حسینی نگران بود .
افکارش را پس زد و مثل همیشه به سجاده فیروزه ای رنگش پناه برد .
قرآنش را در دست گرفت و نیت کرد ، نیت به قلبی که بی گناه فقط برای خالق بتپد و جز او و جلوه های او چیزی نخواهد و اما این جلوه ها ....
محمدحسین مخلوق خوب خدایی بود که عاشقانه برایش بندگی میکرد ...
ادامه دارد ...
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
▪️یک اربعین برای تو حیران شدم حسین
▪️مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین
▪️با چند قطره اشک دل من سبک نشد
▪️ابری شدم به پای تو باران شدم حسین
🏴فرارسیدن اربعین حسینی محضر امام زمان (عج) و دوستداران آن حضرت تسلیت باد.
#أَیْنَ_الطّالِبُ_بِدَمِ_الْمَقْتُولِ_بِکَرْبَلاءَ
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
#سلام_مولای_مهربانم♥️
صبحی نو سر زد و زندگی
به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد...
و این نهایت امیدواری است
که درهوای یادتان،نفس می کشیم
و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم...
شکر خدا که در پناه شماییم...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت صد و سی و سوم مهدا فکرش درگیر حرف های ثمین شده بود و توجهی به صدا زدن های مادرش
محافظ عاشق من
قسمت صد و سی و چهارم
از آن آشفتگی و پریشانی بیرون نیامده بود تا وقتی که ماموریتش برای دختر مروارید شدن تثبیت شد .
جایی که میتوانست مراقب محمدحسین باشد و او را از شر کینه های سجاد دور نگه دارد ...
از وقتی سجاد را در میان درندگان شیطان سیرت دیده بود او فقط آقای فاتح بود نمی خواست و نمی توانست او را سجاد بنامد ...
سجاد برای او خیلی سنگین و ثقیل بود ...
برای اینکه بتوانند اوضاع را کنترل کنند و بار دیگر نفوذ را در پیش گیرند امیر ، نوید ، خانم مظفری و ثمین هم با مهدا همراه شدند .
اما مهدا خوب می دانست همراهی هانا جاوید بهتر از هر کس دیگری میتواند به او و هدفش کمک کند برای همین قبل از پیوستن به مروارید و از سرهنگ خواست ترتیبی نقشه ای را بدهد که هانا کارن واقعی را بشناسد .
تله ای که حرفه ای تر از فکر کارن باشد و او را دور بزند .
کارن باید احساس خطر میکرد و تنها می توانست یک نفر را قربانی کند و آن فرد هانا بود .
برای همین ترتیبی دادند تا کارن را بترسانند اما طوری وانمود کنند که اطلاعات کمی دارند و گول نقشه ی کارن را خورده اند .
قاچاق چی ای که مشروبات الکلی و قرص های توهم زا برای مهمانی ها تهیه میکرد را به سودای معامله ای بزرگ به تبریز فرستادند تا طعمه نیرو های امنیتی آنجا شود .
سپس نوید بعنوان فروشنده به کارن معرفی شد تا بتواند مشکلاتی برای مهمانی ایجاد کند و راه را برای گرفتن هانا هموار سازد .
کارن که به پیشنهاد طرف اسرائیلی برای برگزاری مهمانی هایی با سبک شیطان پرستان مخالفت کرده بود وقتی دید نمی تواند از پس هزینه هایی که در اثر معامله با مروارید متقبل شده بود بر آید با این حقه ی ترابی ها خام شد .
با ساپورت بیشتر مالی از خارج او می توانست در این مهمانی های شاهانه شرکتش را معتبر تر سازد و اصلی ترین رویایش همکاری با شرکت ... در تل آویو بود .
ادامه دارد ...
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
آفتابی، نفس صبح دلآرایی تو
مَه من، شاخ گُل نرگس رعنایی تو
چشمهای من اگر رخصت دیدار نیافت
رو به هر سوی نماید دلم، آنجایی تو
روشنای دل من
حضرت خورشید سلام
#سلام_بر_مهدی(عج)
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت صد و سی و چهارم از آن آشفتگی و پریشانی بیرون نیامده بود تا وقتی که ماموریتش بر
محافظ عاشقمن
قسمتصدو سیو پنجم
با سختی های فراوان توانستند موقعیت را فراهم کنند کارن که عرصه را بر خود تنگ دید هانا را قربانی کرد همان چیزی که آنها می خواستند .
هانا باید می فهمید کارن فقط یک مدیر عامل ساده نیست و قاتل خواهرش ، هیوا ، است . مهدا و امیر به پاسگاه نزدیک مکان برگزاری میهمانی رفتند و ثمین را که مدتی برای ایفای نقشش آزاد کرده بودند به میهمانی فرستادند .
سجاد که از غیبت ناگهانی ثمین متعجب شده بود و در پی فهمیدن علت آن بود که ثمین برای منحرف کردن ذهنش او را به رقص و نوشیدن مشروب مشغول می کرد .
برای دومین بار جام سجاد را پر کرد و با ناز و عشوه بسمتش رفت که سجاد دستش را گرفت و کشیده گفت :
بشیــــن ببـــــــــــینم .... کجا ؟
بایـــــــــد بر...ام تعریف کنی کجااااا بودی !
ـ من باغچه باغ بابام بودم ... با خانم هم هماهنگ کردم
ـ مروارید خبـــــــــــر داشـــــــــــــت ؟
ـ آره ، مروارید مگه میتونه از صداش بی خبر باشه
ـ ثمیــــــــــــــ....ن
ـ بله ؟
ـ نظررررررت چیه محمدحســـــــین و مهداااا رو بکشیم ؟
ـ برای آزاری که به منو تو دادن حقشونه بمیرن
ـ ولی من لعــــــــنتی هنوزززز دوسش دارم
اااااگه قرااار باشه با من نیااااد انگلیس میکشششسمش
ـ سجاد فکر کنم حالت خوب نیست میخوای برسونمت خون...
ـ خونه ؟ برمممم پیشششش حاج رسوووووول بگم مستم ؟
برم پیش هادددددی ؟ هاااان ؟؟؟؟؟
ـ میخوای ببرمت خونه خودت ؟
ـ بببببریم
سجاد نباید به دام می افتاد برای همین او را از میدان خارج کردند تا همچنان نقشه راه بماند . ثمین بعد از هماهنگی با مهدا از میهمانی بیرون زدند .
سجاد را به خانه اش رساند و به خانه ای که مهدا برایش آدرس فرستاده بود رفت .
شیطان پرستان با اعمال حقیرانه کارشان را شروع کرده بودند که هانا رو به کارن با اعتراض گفت :
اینا دیگه چه خرین ؟
ادامه دارد ...
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods