اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💢یا مهدی!
ای نقطه شروع شفق،
ای مجری حق
میلاد تو قصیده بی انتهاییست که تنها خدا بیت آخرش را میداند.
بیا و حسن ختام زمان باش
🔹میلاد منجی عالم بشریت، حضرت امام مهدی، صاحب الزمان (عج) تبریک و تهنیت باد
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💐۵روز تا #جشن_انتخابات💐
با توجه به اینکه کمتر از ۵ روز دیگر به زمان برگزاری انتخابات مانده است،در این فاصله کوتاه ۱۹شاخص اصلی انتخاب اصلح و نماینده تراز انقلاب اسلامی را در کلام مقام معظم رهبری بیان خواهیم کرد چرا که رهنمودهای ایشان همیشه چراغ راه مردم برای انتخابهای بزرگ بوده است
دارای تفکر معقول و شجاعت در عمل
این ویژگی یکی دیگر از خصوصیاتی است که باید در نمایندگان وجود داشته باشد تا با تفکرات معقول و سنجیده طرحهای مربوط را ارائه کرده و سپس قوانین لازم را به تصویب برسانند. این ویژگی هنگامی اهمیت پیدا میکند که یکی از نمایندگان مجلس گفته بود که به دلیل اشتباههای نمایندگان مجلس در تصویب قوانین نیمی از دوران چهار ساله نمایندگی مجلس به اصلاح قوانین اشتباه میگذاشت. از سویی دیگر باید نمایندگان مجلس در عملکردهای خود شجاعت داشته باشند تا در برابر عوامل زور و زر و تزویر ایستادگی کرده و حقوق مردم را استیفا کند.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت شصت و نهم: خاندان سپر سرخ «مایر آمشل» یک نوجوان یهودی بود که پدر و ما
📜برگی از داستان استعمار
قسمت هفتاد: هدیه ای برای دشمن
برادران روچیلد در راهی قدم گذاشتند تا خون ریزترین پادشاهان آن دوران از آنها بترسند.
پنج برادر در پنج نقطه از اروپا نشسته بودند و جنگ های ناپلئون را زیر نظر داشتند.
ناپلئون بخشهایی از اروپا را اشغال کرده بود.
این جنگ ها قیمت سهام یا طلا را در یک منطقه پایین می آورد و در منطقه ای دیگر بالا می برد.
برادران روچیلد این تغییرات را به هم اطلاع می دادند و با فروش سهام یا طلا از بازاری که جنگ ایجاد کرده بود سود می بردند.
انگلیسی ها که منتظر حمله ناپلئون بودند پیشدستی کردند و سربازان خود را به فرماندهی« دوک ولینگتون » به درون قاره اروپا فرستادند.
سربازان انگلیسی در پرتغال و کوهستان های اسپانیا مستقر شدند و جنگ با ناپلئون را آغاز کردند.
اما کشتی های جنگی ناپلئون راه های دریایی را بسته بودند و اجازه نمی دادند پول و آذوقه به این سربازان برسد.
ولینگتون در نامه ای به حکومت انگلستان نوشت:« افسران زخمی من برای آنکه پولی پیدا کنند لباس های خود را می فروشند.ما فقط تا دو ماه دیگر بدون پول زنده که می مانیم.»
دولت انگلستان به فکر چاره افتاد بهترین راه در نظر آن ها استفاده از شبکه ای بود که پنج پسر روچیلد در اروپا ساخته بودند.
نماینده دولت با ناتان که در لندن حضور داشت دیدار کرد.
ناتان روچیلد پس از شنیدن درخواست دولت و دستمزد چشمگیری که برای این کار در نظر گرفته شده بود نقشه ای را طراحی کرد: جیمز روچیلد که در پاریس حضور داشت مهم ترین بخش این نقشه را بر عهده داشت.
جیمز باید با مولین،وزیر دارایی فرانسه،ملاقات و به او پیشنهاد می کرد حاضر است در برابر پاداشی خوب مقدار زیادی از سکه های طلای انگلستان را پنهانی به فرانسه منتقل کند.
مولین با این پیشنهاد به سرعت موافقت می کرد چون خروج طلا از انگلستان اقتصاد آن کشور را ضعیف می کرد و پس از مدتی آن را از پا درمی آورد.
پولی که از این طریق به دست جیمز می رسید با شیوه دیگر از فرانسه به اسپانیا منتقل و به دست ولینگتون می رسید.
تمام نقشه با نامه ای که با رمزنوشته شده بود برای جیمز داده شد.
او در دیدار با وزیر دارایی فرانسه گفت: انگلیسی ها به شدت مراقب قاچاق طلا از کشورشان هستند و برادر او در لندن با جان خودش بازی میکند.
سکه های طلا در قایق های کوچک شبانه به بندر دانکرک در فرانسه می رسیدند.
جیمز آن ها را به بانک های فرانسه تحویل می داد و در مقابل چک هایی را برای اسپانیا می گرفت.
این چک ها در اسپانیا به پول تبدیل میشد و این پول در کوهستان به دوک ولینگتون می رسید.
برادران روچیلد،پول انگلیسی ها را از پاریس، قلب سرزمین دشمن، بور می دادند و به دست سربازانشان می رساندند و تمام این عملیات زیر نظر و با حمایت مولین، وزیر دارایی فرانسه،انجام می شد.
اما همه بخشهای حکومت فرانسه مانند مولین ساده لوح نبودند.
پلیس مخفی فرانسه به این عملیات سریع روچیلدها و موفقیت عظیم آنها در گول زدن پلیس انگلستان شک کرده بود.
مارشال داوو ، یکی از فرماندهان پلیس مخفی فرانسه،فعالیت جیمز روچیلد را زیر نظر گرفت و به یکی از نامه های ناتان به جیمز دست پیدا کرد.
نامه ناتان رمزگشایی شد و شک داوو را بیشتر کرد.
داوو نامه ای را برای ناپلئون،امپراتور فرانسه،ارسال کرد و در آن نوشت: کسانی که میگویند پول نقد انگلیسی ها را از کشور خارج میکنند افراد توطئه گری هستند که فعالیت خود را زیر این ادعا پنهان میکنند.
انگلیسی ها با همه توان در حال کمک به ارسال این سکه ها هستند.
ناپلئون نامه داوو را خواند اما به آن اعتنا نکرد.
به نظر او داوو یک افسر کار کشته بود اما اقتصاددان نبود.
درحالیکه اقتصاددان توانایی مانند مولین تمام این عملیات را زیر نظر داشت و آن را به نفع فرانسه می دانست. پلیس مخفی فرانسه با بد گمانی بیشتر جیمز را زیر نظر گرفت؛ اما هیچگاه نتوانست نظر وزیر دارایی را درباره او تغییر دهد.
جیمز کار خودش را ادامه داد و بین سالهای ۱۸۱۲ تا ۱۸۱۴ میلادی پانزده میلیون پوند از پولهای انگلستان را به دست ولینگتون رساند.
دستمزد برادران روچیلد در این عملیات یک میلیون پوند بود.
اما سرچشمه این پانزده میلیون پوند کجا بود ؟!
این طلاها از سرزمین هند و توسط کمپانی هند شرقی در سال ۱۸۱۰ میلادی به انگلستان فرستاده شده بود . سکه ها ۸۸۴ صندوق و ۵۵ بشکه را پر کرده بودند.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت چهل و نهم خانوم شاکری سرش و آورد پایین تر، دستای اون مرد و از توی مانیتور دیدم. باید مچ گیری
قسمت پنجاه
عاصف بلند شد رفت توی آشپزخونه.به خانوم میرزامحمدی گفتم:من و حسن به دوربین نگاه نمیکنیم.شما دوربینی که مربوط به شستن دست و صورت میشه و کنار توالت هست و فعال کن ببین یه وقت این دختره با موبایل حرف نزنه.خانوم میرزامحمدی رفت روی دوربین فوق، بعد از چند ثانیه گفت:داره دست و صورتش و میشوره و اصلا وضو نمیگیره.برگشتم و دیدم درسته! داره الکی دست و روش و میشوره! چند ثانیه بعد دیدم موبایلش و در آورد و انگار داره به یکی پیامک میزنه. زنگ زدم به مسعود که مسئول شنود و بررسی پیامکهای این پرونده بود گفتم:مسعود جان،سوژه پرونده 14/90 ظاهرا داره برای یکی پیام میفرسته.خبری شد بهم بگو.
دختره بعد از پیام دادن از توالت رفت بیرون. چنددقیقه بعد مسعود بهم زنگ زد گفت: چیزی از خط مورد نظر ارسال نشده.آخرین پیامش متعلق به روز قبل هست که به سیدعاصف داده بود.
فهمیدم پای یک خط دیگه درمیون هست. دوربین هال و پذیرایی رو چک کردم؛ دیدم دختره یه گوشه ای ایستاده و داره نماز میخونه. عاصف هم داشت با موبایلش ور میرفت.دختره نماز بدون وضوش و خوند، اومد سمت مبل و روبروی عاصف نشست. آبمیوهای که عاصف گذاشته بود توی سینی رو گرفت خورد.
اون روز تا حوالی ساعت 10 شب که موقع شام خوردن عاصف با اون دختره بود، دختره فقط سعی کرد از زیر زبون عاصف حرف بکشه بیرون که عاصف فقط بهش خبرهای دروغ و سوخته میداد.اون دختر میدونست عاصف امنیتی هست.برای همین سعی میکرد از کانال مسائل سیاسی برای حرف کشیدن از عاصف ورود کنه که عاصف هم فقط اون و میپیچوند.
در همی حین که داشتند صحبت میکردند دختره به عاصف گفت:فکر نمیکردم یه روزی بخوام با یه آدم امنیتی ازدواج کنم.
عاصف خندید و گفت:حالا که هنوز چیزی مشخص نیست. اومد من بمیرم و به هم نرسیم.وا. خدا نکنه عزیزم.من الان احساس خوشبخت ترین آدم روی زمین و دارم. میگما، علیرغم اینکه اخم میکنی و چهرهت خشنه، اما قلب مهربونی داری.دوستات هم مثل تو هستند؟چطور؟
آخه من خیلی از آدم های اطلاعاتی میترسم. میشه یکی از خشنترین دوستات و ببینم؟البته نه از نزدیک، فقط توی عکس. چون دوست ندارم باهاشون رو در رو بشم. میترسم ازشون.احساس میکنم آدمهای زمختی هستند.من و حسن همدیگر ونگاه کردیم و خندیدیم. نگاه به مانیتور کردم و گفتم:بالاخره رو در رو میشیم خانوم.
عاصف از خودش هم توی گوشیش عکس نداشت، چه برسه از همکاراش.فورا رفتم روی خطش گفتم:بهش بگو اگر چندلحظه اجازه بدی عکس یکیشون و بهت نشون میدم. فقط باید توی گوشیم بگردم. الکی، همزمان،هم با گوشیت بالا و پایین کن که مثلا داری دنبال عکس میگردی، هم باهاش حرف بزن و وقت بگیر ازش.
فورا رفتم توی گالری گوشیم که فقط عکس شهدای امنیت و داشتم، شهید عزیزم عقیق خدا بیامرز چهره پر ابهت و خشنی داشت ولی واقعا قلبش مثل گنجشک بود.رفتم روی خط عاصف بهش گفتم: فرستادم برات. بهش نگو شهید شده.بگو زنده ست.میخوام واکنشش و ببینم.
عاصف هم عکس دریافت کرد و فرستاد توی گالریش.گوشی و گرفت سمتش، بهش نشون داد و گفت:رستا،این یکی از دوستامه. فقط تورو خدا جایی نگی دیدیش. برای من دردسر میشه.شتر دیدی ندیدی.
اون دختره مجهول الهویه که برای ما پروانه دزفولی بود و برای عاصف رستا، اما معلوم نبود پروانه دزفولی هست یا نه چون چنین شخصی با چنین چهره ای در سیستم ما ثبت نشده بود، گفت:واای.چقدر خشنه. هنوزم میبینیش؟
آره رستا جان.همکارمه.رفت و آمد خانوادگی داریم.یعنی با هم ازدواج کنیم منم اینارو میبینیم؟
بله.ولی نباید جایی چیزی بگی. ما باید زندگی سکرتی داشته باشیم.
باشه چشم.حواسم هست. حالا کجا هست الان؟سمت فلسطین.واقعا!
اوهوم.چطور مگه؟
هیچی.همینطوری. مگه فلسطينم میرید شما؟آره.راستی تو چرا من و انتخاب کردی. به نظرت با شغلت در تضاد نیست رفتم روی خط عاصف گفتم:درمورد نظام چرت و پرت بگو.عاصف سکسکهش گرفت.منم خندهم گرفت. چون عاصف فکر نمیکرد چنین چیزی بگم. کمی مکث کرد و گفت:راستش من دیگه از شغلم خوشم نمیاد.دیگه دارم به عنوان یک منبع درآمد بهش نگاه میکنم. تازه پول زیادی هم سر ماه نمیگیرم.حقیقتش اینه که از این نظام و حکومت و همه آدماش خسته شدم.
واقعا؟بله واقعا.دنبال اینم وقتی ازدواج کردیم، چندسال بعدش بریم یه سفر خارجی و از همون جا ترتیب یکسری امور و بدم.
مگه میتونی؟تو که نمیتونی به این راحتی ها بری.وقتی استعفا بدم، چرا که نشه. البته نمیتونم به راحتی استعفا بدم. برای همین دردسرهایی داره،اما من بلدم چیکار کنم. فرار میکنیم. تنها گزینه اینه. باید پناهندگی سیاسی بگیرم.احتمالا تا سال بعد چندتا ماموریتهای خارجی داشته باشم.
نگاه قدس
قسمت چهل و نهم خانوم شاکری سرش و آورد پایین تر، دستای اون مرد و از توی مانیتور دیدم. باید مچ گیری
احتمالا تا سال بعد چندتا ماموریتهای خارجی داشته باشم.از همون طرف میزنیم میریم به یه کشور پناهندگی میگیریم. دیگه دارم از همه همکارام و این مملکت متنفر میشم.دختره که انگار برق از کله ش پریده بود، دیگه چیزی نگفت.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
انتخابات موجب اقتدار و امنیت ملی است.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods