نگاه قدس
📜برگی از داستان استعمار قسمت هشتاد و چهار: سردار بیگانه نادرشاه با خالی کردن خزانه هند به ایران ب
📜برگی از داستان استعمار
قسمت هشتاد و پنجم:
درویش مرموز
پس از مرگ نادرشاه، افغانها به فکر استقلال از ایران افتادند.
آنها به دنبال کسی بودند که قبیلهها را متحد کند و کشوری نیرومند بسازد.
در شورایی که از بزرگان افغانی تشکیل شد نگاهها به سوی سردار جوانی چرخید که لیاقت و شجاعت خود را در سپاه نادر ثابت کرده بود و با گرانبهاترین جواهر جهان به سرزمینش بازگشته بود.
شورای قبایل احمدخان را به عنوان پادشاه افغانستان انتخاب کرد.
پس از این، احمدشاه درحالی که الماس کوه نور را روی لباسش نصب میکرد به اداره امور کشورش میپرداخت. اما چیری از پادشاهیاش نگذشته بود که پای درویش مرموزی به دربار او باز شد.
درویشی که از او میخواست به هند حمله کند.
این درویش صابرشاه نام داشت و به و به پیشگویی های عجیب مشهور بود.
درویش صابرشاه به احمدشاه لقب دُر افغانها را داده بود و او را احمدشاه دُرانی خطاب میکرد.
او پیروزی بزرگی را برای حمله احمدشاه به هند پیش بینی میکرد؛ فتحی عظیم با غنیمت های فراوان، احمدشاه میدانست امپراتور گورکانی پس از حمله نادر، دوباره خزانهاش را با الماس های جنوب هند پر کرده است و از سویی هنوز در ضعف و ناتوانی به سر میبرد و توان رویارویی با سپاه او را ندارد.
حمله او به هند همان حادثه ای بود که انگلیسیها در انتظار آن بودند.
آنها از پادشاهی نیرومند مانند اورنگ زیب زخم های فراوانی خورده بودند و امیدوار بودند که امپراتوری گورکانی هیچگاه به آن روزهای قدرت و اقتدار بازنگردد.
پس از ضربه نادر، امپراتور باید زخم دیگری برمی داشت تا نتواند روی پاهایش بایستد؛
آیا درویش مرموز با مأموریتی ویژه به دیدار احمدشاه دُرانی رفته بود؟!!
مدتی از دیدار درویش صابرشاه با احمدشاه دُرانی نگذشته بود که این درویش به شهر لاهور، مرکز ایالت پنجاب، وارد شد.
پنجاب ایالتی از هند بود که بین افغانستان و دهلی، پایتخت امپراتوری، قرار داشت.
درویش مدتی مردم لاهور را به گرد خود جمع کرد، از حوادث مهمی که در آینده رخ خواهد داد صحبت کرد و بسیاری از مردم را شیفته خود کرد.آوازه درویش به قصر حکمران پنجاب نیز رسید.
حاکم که آنچه درباره درویش صابرشاه شنیده بود بسیار کنجکاوش کرده بود او را به قصر خود دعوت کرد.صابرشاه در ملاقات با حاکم پنجاب هم به پیشگویی آینده پرداخت و تأکید کرد که در آینده ای نزدیک به قلمرو او حمله خواهد شد و اگر کوچک ترین مقاومتی نشان دهد سرنوشتی بسیار شوم در انتظار او و مردم پنجاب خواهد بود.
پیش بینی صابرشاه به زودی از محدوده قصر حکمران هم گذشت و در شهر پیچید.
مردم و سربازان منتظر حادثه ای هولناک بودند و هرکس درباره اینکه چه کسی به پنجاب حمله خواهد کرد حدسی میزد.
هنگامی که سپاهیان احمدشاه در سال ۱۷۴۸ میلادی به پنجاب نزدیک شدند، نه سربازان روحیه ای برای جنگیدن داشتند و نه حکمران جوان شهر. حاکم پنجاب بدون هیچ مقاومتی تسلیم شد.
در همین زمان انگلیسیها مشغول دست و پنجه نرم کردن با یک حریف اروپایی جدید بودند که بیش از پرتغالیها و هلندیها سرسختی نشان میداد.
فرانسویها که پیش از این به این نتیجه رسیده بودند که گسترش تجارت آنها وابسته به نابودی تجارت انگلستان در هند است به مَدرَس، مهم ترین مرکز بازرگانی انگلیسیها در هند حمله کرده و آن را تسخیر کرده بودند.
اما دو سال بعد، در ۱۷۴۸میلادی انگلیسیها توانستند مدرس را پس بگیرند.
فرانسویها از این شکست دلسرد نشدند و از شیوه کهنه اروپاییها برای نفوذ بیشتر در هند استفاده کردند، بهره برداری از اختلاف های حاکمان محلی، حکومت ایالت کارناتیک در جنوب و ایالت بزرگ دکن در مرکز، هند به خاطر نزاع بر سر جانشینی حاکمان قبلی خود، در آشوب و هرج و مرج بودند.
فرانسویها در هر دو منطقه از یکی از از مدعیان حکومت پشتیبانی کردند و پس از پیروزی او حکومتش را تحت حمایت و نفوذ کمپانی هند شرقی فرانسه قرار دادند کمپانی هند شرقی انگلیسی که از پیشروی های کمپانی هند شرقی فرانسه به شدت نگران شده بود از دولت انگلستان میخواست پادشاه فرانسه را تحت فشار بگذارد تا کمپانی فرانسوی از تهدید انگلیسیها در هند دست بردارد.
ترسیدن دربار فرانسه از یک جنگ بزرگ، باعث شد فرانسویها در سال ۱۷۵۴ میلادی عهدنامه ای را نام «پیمان گودهو» با انگلیسیها امضا کنند، پیمانی که پیشروی آنها را در هند متوقف میکرد؛ اما اختلافها به پایان نرسید، گویا جنگ بزرگی لازم بود تا همه رقابتها به پایان برسد.
@negaheqods
نگاه قدس
قسمت شصت و چهارم حاجی گفت: _دیگه چی دارید ازش؟ +از طریق برادرانمون در حزب الله لبنان تونستیم یه
اون روز تعقیب و مراقبت به طور نامحسوس توسط خانوم میرزامحمدی صورت گرفت.
عاصف اون شب برخلاف همیشه، نمازش و دیر خوند. رفت دختره رو سوار کرد و اومدن سمت امام زاده صالح تجریش، ماشین و یه گوشه ای پارک کرد و رفت داخل امام زاده، اما دختره بنا بر گفته ی خودش به دلیل عذر شرعی از ورود به امام زاده برای خواندن نماز و... خودداری کرده بود.
به بهزاد که توی اتاقم نزدیکم ایستاده بود گفتم:
«تصویر داخل خودروی عاصف و بنداز روی مانیتور شماره 3 اتاقم. بقیه مانیتورها رو روشن کن. مانیتور شماره 3 میخوام. لطفا با کیفیت باشه.»
کاری که به بهزاد گفتم انجام داد. همزمان دیدم دختره برگشت و روی صندلی عقبرو نگاه کرد. دوربین ما توی جعبه دستمال روی داشبور کار گذاشته شده بود. وقتی برگشت به عقب نگاه کرد، همون چیزی رو دید که انگار دنبالش بود.
«یه کیف روی صندلی بود با چندتا پرونده که سرش کمی پیدا بود.»
از توی دوربین میدیدم که دختره داره چیکار میکنه. از داخل کیف خودش یه چیزی در آورد.
به بهزاد گفتم تصویر و زوم کن روی شیئی که دست دخترهست. وقتی تصویر و زوم کرد، یه خودکار به چشمم خورد. لحظاتی بعد دختره مجددا برگشت و کیف عاصف و که داخلش پرونده گزارشات سازمان اتمی بود، ازداخل کیف کشید بیرون و ازشون عکس گرفت. با چی؟ با همون خودکار!!!
خودکار، خودکار جاسوسی بود و کاربردش برای عکسبرداری و تهیه فیلم از اماکن و اسناد امنیتی برای کارهای اطلاعاتی و امنیتی بود.
عاصف بعد از نماز اومد سوار ماشین شد و با دختره رفتند برای خوردن شام! بعد از شام هم یه چرخی توی خیابون زدن، بعدش دختره رو رسوند تا درب منزلش و ازش جدا شد.
@negaheqods
نگاه قدس
حالا بیرونش کن! 🔺در ماجرای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، هر دفعه که صدای رگبار از میدان بلند میشد، شیخ محمود حلبی
دعا برای رژیم پهلوی روی منبر!
«برابر اطّلاع، منابر روز ۱۳۴۳/۱۰/۲۶ عادی بوده است. شیخ محمود حلبی در مسجد بابالحوائج واقع در میدان فوزیه به منبر رفت و دولت [تبعید کننده امام] و مسئولین امنیّتی مملکت [ساواک] را دعا کرد».
برشی از گزارش ساواک در مورد منابر علما و روحانیوّن
❗️شیخ محمود حلبی در شرایطی دولت و مسئولین امنیّتی را روی منبر دعا میکند که عامل همهی جنایات؛ از کاپیتولاسیون تا تبعید امام بعد از قیام ۱۵ خرداد و سرکوب علما و مردم، رژیمِ دژخیمِ پهلوی است.
@negaheqods
خدای ماهِ رمضان
محبوبِ مهربانی است
که شب تا به صبح را
نگاه از بنده برنمیدارد
که رو به او کند
و او بخواند
و او ببیند
حلول ماه پر برکت رمضان بر میهمانان ضیافت الهی مبارک.
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ای ڪاش ڪہ زبان گشودم
نزدیڪانم مرا
بہ گفتن یامهدی وامیداشتند.
ای ڪاش مهدڪودڪ
مهدآشنایی با
تو بود.
ڪاش درکلاس اول
معلم الفبای عشق تو
راهجی میڪرد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ
@negaheqods
نگاه قدس
📜برگی از داستان استعمار قسمت هشتاد و پنجم: درویش مرموز پس از مرگ نادرشاه، افغانها به فکر استقلال
📜برگی از داستان استعمار
قسمت هشتاد و ششم:
اروپاییها را لمس نکنید
انگلیسیها با پیمان گودهو توانسته بودند خطر فرانسویها را در هند کاهش دهند. اما حضور یک حاکم جوان و جسور در ایالت بنگال آنها را نگران کرده بود.
سراج الدوله جوانی بود که جانشین پدرش علی وردی خان در بنگال شده بود.
علی وردی خان حاکمی زیرک، تیزبین و باتجربه بود و از حیلههای انگلیسیها برای نفوذ در هندوستان باخبر بود.
سرزمین او، بنگال، از حاصلخیزترین مناطق هندوستان بود.
رودخانه عظیم گنگ این دشت پهناور را آبیاری میکرد.
برنجی که در بنگال کاشته می شد در هیچ منطقه دیگری از هند به دست نمیآمد.
ادویه، شکر، سبزیجات و روغن بنگال نیز مشهور بود و در رودخانههای آن انواع ماهیها صید می شدند.پیداست که چنین منطقهای چقدر اشتهای اروپاییها برای نفوذ در آن یا تصرفش تحریک میکرد.
علی وردی خان، غارتگریهای پرتغالیها را در بندر حقلی و سپس جنگ اورنگ زیب را با انگلیسیها بر سر این شهر ایالتش به یاد داشت.
اما او در دورانی بر این منطقه حکومت می کرد که حکومت مرکزی هند به شدت ضعیف شده بود.
پیرمرد باتجربه همیشه سعی داشت با اروپاییها با احتیاط برخورد کند.او نه آن قدرها به آنها نزدیک می شد که بتوانند به آسانی او را سرنگون کنند و نه بهانهای به دستشان می داد که بتوانند به بنگال حمله کنند.
همیشه می گفت: «اروپاییها شبیه زنبور عسل اند، می توانید از عسل آنها استفاده کنید. اما اگر آنها را لمس کنید شما را میگزند!».
اکنون علی وردی خان از دنیا رفته بود و پسرش سراج الدوله جانشین او شده بود.
سراج الدوله جوان فکر میکرد پدرش بیش از اندازه با انگلیسیها مهربان بوده است.
@negaheqods
نگاه قدس
اون روز تعقیب و مراقبت به طور نامحسوس توسط خانوم میرزامحمدی صورت گرفت. عاصف اون شب برخلاف همیشه، نم
قسمت شصت و ششم
ساعت حدود 1 صبح بود که داشتم وسیلههام و جمع میکردم برم خونه! خسته و کوفته بودم و با حالت چرت داشتم اتاق کارم و جمع و جور میکردم.
عادتم بود تا لحظهای که وسیلههام و جمع نکردم، سیستمم و خاموش نکنم و هنوزم همینم، چون همیشه منتظر دریافت خبر جدید هستم.
اومدم سمت میزم کیفم و بگیرم، دیدم یه خبر فوری برام اومد. خبر خیلی مهم بود و از طریق یک خط ارتباطیِ امن به من رسیده بود.
خبر اولی که برام اومد، از رابط ما در تشکیلات برادرانمون در حزب الله لبنان بود.
برام نوشت:
«برات یک هدیه فوری و خیلی مهم دارم. آدرس میدی بفرستم؟»
فهمیدم یه خبر خیلی سری و مهم داره که درخواست خط امنتر و داره. طبیعتا وقتی نوشت «آدرس» یعنی تلفن و مسیر ارتباطی مکالمهای امن نبود، بلکه درخواست آدرس ایمیل یک بار مصرف و محرمانه رو داشت.
فورا با حاج عبدالله که از بچههای خودمون در امور سایبری مستقر در ضدنفوذ بود هماهنگ کردم و رفتم اتاقش، تا بساط و برای من و رابط واحد ما در تشکیلات حزب الله لبنان هماهنگ کنه!
برگشتم دفترم. نشستم پشت سیستم و وارد شبکه شدم! بگذارید عرائضم و خلاصه کنم و وقتتون و نگیرم... خبر خیلی کوتاه و سری و مهم بود. نوشت:
2800/135: سلام دوست عزیزم. گزینه مورد نظر شما قبل از تفریح در لبنان و ترکیه، به شاگردی مخوف ترین مدرسه ای که 30 سال به دنبال رضی بودند در آمده.
135 کد من بود و 2800 کد همون رابط ما در حزب الله. بگذارید براتون بازترش کنم. منظورش از گزینه مورد نظر شما «همون آناهیتا نعمت زاده» بود که خودش و به عاصف نزدیک کرده بود.
قبل از تفریح در لبنان و ترکیه هم منظورش «سفر مخفیانه به لبنان و ترکیه بوده!» به شاگری مخوف ترین مدرسه ای که 30 سال به دنبال رضی بودند در آمده، یعنی: «مرتبط با یگان 8200 است که اینها 30 سال به دنبال رضی«حاج عمادمغنیه» بودند و ترورش کردند.»
وقتی یاد اون شب میافتم، اگر بهتون بگم با این خبر خواب از چشمم و خستگی از تنم بیرون رفت، شاید باورتون نشه.
با این خبری که بهمون رسیده بود، حالا دیگه میتونستیم راحتتر تصمیم بگیریم و پروژه رو پیش ببریم تا زیر ضربه دشمن قرار نگیریم، بلکه بالعکس، ما اونهارو زیر ضربه ببریم.
صبح روز بعد...
منتظر بودم حاج آقا سیف بیان اداره. با رییس دفترش هماهنگ کردم تا من و در اولویت ملاقات با رییس قرار بده! همینم شد. وقتی اومد اداره از دفترش بهم خبر دادند که فوری بیا، حاج آقا منتظرته.
ملاقات ساعت 8 صبح شروع شد، ساعت 11 صبح به پایان رسید.
اون دیدار سه ساعتهی من و مدیر کل بخش ضدنفوذ «ضدجاسوسی» و ضدتروریسیم انقدر موثر بود که حالا در ادامه خودتون متوجه میشید چه برنامهای رو طراحی کردیم!
انقدر اون دیدار مهم بود که مدیر کل بخش ضدجاسوسی یکی از استانها پشت درب اتاق سیف سه ساعت منتظر موند تا حاجی بهش بگه بیا داخل. هر از گاهی مسئول دفتر حاج آقا سیف زنگ میزد میگفت که همچنان آقای فلانی منتظرن تا شما رو ببینند، اما حاج آقا سیف به مسئول دفترش میگفت: «بهش بگو همچنان منتظر بمونه، چون فعلا جلسه مهمی دارم.»
بگذارید الان نگم چه طرحی رو در اون جلسه سه ساعته ریختیم، اما همین و بگم که طرحی و ارائه دادم که حاج آقا سیف به شدت استقبال کرد و نظراتش و بهم در اون جلسه گفت و اگر به لطف خدا به نتیجه میرسیدیم قطعا سیلی سختی رو آمریکا و اسراییل و بخصوص شخص نخست وزیر رژیم کودک کش اسراییل یعنی #نتانیاهو از ما دریافت میکردند که تا سالهای سال جای اون بر صورت سگ نگهبان آمریکا در منطقه غرب آسیا «خاورمیانه» یعنی اسراییل باقی می موند!
شما چه فکری میکنید نمیدونم! به نظرتون موفق شدیم یا شکست خوردیم؟
واقعا خیلی سخت بود. چون همیشه قرار نیست پیروز بشیم، اما...
خدا بخیر کنه!
روزها و هفتهها طی شد و ما میدیدیم که دختره خیلی به عاصف نزدیکتر میشه و عاصف هم خوب اون و فریب اطلاعاتی میداد. گاهی اوقات اون دختر تا پای ترور بیولوژیک عاصف پیش میرفت، اما عاصف آدم کار بلدی بود و به راحتی اون و دور میزد خداروشکر. اون دختر مسلح بود، اما حذف فیزیکی یک نیروی امنیتی اونم در اون شرایط به نفع پرستوی موساد یعنی آناهیتا نعمتزاده نبود.
از طرفی هم دختره، یه هویی ارتباطش و قطع میکرد. دلیلشم این بود میخواست عاصف و کما فی السابق تشنهی خودش نگه داره، اما غافل از اینکه عاصف تشنه خون اون بود.
از حواشی بگذریم!
در یکی از قرارها، آناهیتا مجددا از پوشهها و محتواهایامنیتی که در پروندههای در دست عاصف وجود داشت وَ مربوط به تاسیسات اتمی بودو باید اون ها رو از جنبه امنیتی بررسی میکردیم، مجددا
@negaheqods
نگاه قدس
دعا برای رژیم پهلوی روی منبر! «برابر اطّلاع، منابر روز ۱۳۴۳/۱۰/۲۶ عادی بوده است. شیخ محمود حلبی در
انجمن حجّتیه بدون روتوش | بخش هشتم
↩️تعطیلی یا انحلال انجمن حجتیّه!
🔺مخالفتهای انجمن با نهضت امام خمینی (ره)، ریزش بسیاری از نیروهای انجمن، شکست مبانی و تفکّرات انجمن در برابر مبانی امام و انقلاب، باعث ضعف شدید این تشکیلات در سالهای اولیّه پیروزی انقلاب اسلامی گردید.
🔺پس از سخنرانی امام خمینی (ره) در سال ۱۳۶۲، [بدون آوردن اسمی از انجمن حجتیّه] تشکیلات فرصت را مغتنم شمرد و در شیوه فعالیّتهای خود تغییر ایجاد کرد و به صورت پنهانی اقدامات خود را ادامه دادند و همزمان نیز تعطیلی انجمن حجتیّه را اعلام نمودند.
🔺امام که از حیله سران انجمن مطّلع بود، میدانست تعطیلی غیر از انحلال است؛ لذا تا پایان عمر مبارکش بارها از انجمن یاد کرد و به مردم و مسئولین نسبت به خطرات انجمن حجتیّه هشدار داد. تا کنون نیز تشکیلات انجمن حجتیّه فعالیّت خود را به صورت علنی و پنهانی ادامه داده است.
@negaheqods
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
🔮دعای روز اول ماه مبارک رمضان
💖 ﷽ 💖
اللهمَّ اجعل صِیامی فیهِ صِیامَ الصائِمین، وَ قِیامی فیهِ قِیامَ القائِمین، وَ نَبِّهنی فیهِ عَن نَومَةِ الغافِلین، وَ هَب لی جُرمی فیهِ یا اِلهَ العالَمین، وَاعفُ عَنّی یا عافِیاً عَنِ المُجرِمین.
✨❥◆✧🌙✧◆❥✨
خدایا روزه مرا در این روز مانند روزه داران حقیقی که مقبول توست قرار بده ، واقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی مقرر فرما ، ومرا از خواب غافلان "از یاد تو " هوشیار وبیدار ساز و هم در این روز جرم و گناهم را ببخش ای خدای عالمیان و از زشتی هایم عفو فرما ای عفو کننده از گنهکاران
@negaheqods
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدئو استوری
ویژه ماه مبارک رمضان
روز اول ماه میهمانی خدا
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
به کریمان جهان داد کرم یاد، رضا
غالبا بیشتر از خواهش ما داد رضا
رمز هر معجزهی پنجره فولاد، رضا
خانه آباد کند، خانهاش آباد رضا
@negaheqods